«انقلاب زن زندگی آزادی» که در شهریور ۱۴۰۱ با قتل دختر جوان کورد ژینا (مهسا) امینی به دست گشت ارشاد جمهوری اسلامی در تهران آغاز شد، و به همین دلیل تحت عنوان «انقلاب ژینا» نیز شناخته میشود، دارای دو مرحله عمده بود که در تضاد بنیادی با یکدیگر قرار میگیرند.
مرحله اول را من فاز «اصالت انقلاب» مینامم. در این مرحله آرمان اصلی کنشگران دموکراسیخواهی با محوریت آزادی زنان و توانمندسازی اقشار آسیبدیده و کمتوان مثل اتنیکها/ملتها و اقلیتها بود، و میان اقشار مختلف جامعه برای مقابله با جمهوری اسلامی و رساندن صدای مردم آزادیخواه ایران به گوش جهانیان هماهنگی و همکاری بینظیری وجود داشت.
انقلاب ژینا یک «انقلاب پسامدرن» بود و مشخصات آن با مولفههای انقلابهای کلاسیک عمیقا تفاوت داشت. رهبری فردی یا حتی گروهی نداشت، بلکه رهبران آن به صورت افقی و شبکهای و موازی و منطقهای و از طریق اینترنت و شبکههای محلی به هم متصل بودند، به تبادل افکار و ابتکارات میپرداختند، و تظاهرات و مبارزات را برنامهریزی میکردند.
در این مرحله مدرنترین و پیشروترین مفاهیم انسانی و سیاسی و مدنی و فرهنگی مثل آزادی زنان و اقلیتهای جنسی، مفهوم چندفرهنگی و چنداتنیکی/چندملتی بودن ایران، لزوم تحول ساختار تاریخی قدرت و غیرمتمرکز شدن شیوه حکومت در ایران، و برابری میان تمام افراد و اقشار ایرانی صرفنظر از خاستگاه و پیشینه آنها در متن انقلاب قرار داشت.
به همین دلایل و بسیاری دلایل دیگر، انقلاب زن زندگی آزادی شاید تاکنون پیشروترین انقلاب دموکراسیخواهانه در تاریخ مدرن جهان بوده باشد. طوری بود که حتی مردم و متفکران کشورهای دموکراتیک غربی میگفتند ما باید از ایرانیها درس آزادیخواهی بگیریم. و این جدی بود، نه اینکه تعارف باشد، چون این روزها در خود غرب برخی ارزشهای دموکراتیک به ویژه در حوزه حقوق زنان و اقلیتهای جنسی بعضا دچار پسرفت شدهاند.
مرحله دوم را من فاز «ابتذال انقلاب» مینامم. این زمانی بود که جریان پهلویطلب، ظاهرا به سردستگی رضا پهلوی و اهل بیت و اعوان و انصارش اما در واقع با مهرهچینی و بازیگردانی سپاه پاسداران و دستگاه امنیتی رژیم، تلاش کرد با استفاده از پول بادآورده، رانت رسانهای، و تکیه بر سلبریتیهای صادراتی روی انقلاب سوار شده و آن را مصادره کند.
مولفههای این مرحله رهبرتراشی فرمایشی تکسالارانه، اشاعه ارزشهای ارتجاعی مثل شاهپرستی و مردسالاری و ناسیونالیسم رومانتیک باستانگرایانه دیگرستیز، عدم بُردباری در برابر ایدههای متفاوت سیاسی و فرهنگی، تهمتزنی و تلاش برای تخریب تمام غیرپهلویطلبان تحت عنوان «چپول» و «تجزیهطلب» و «ارتجاع سرخ و سیاه» و فحشهای مشابه بود.
بعدا که پروژه رهبرتراشی از رضا پهلوی از طریق «وکالت» – بخوانید بیعت – گرفتن شکست خورد، تلاش کردند یکشبه یک «شورای سلبریتیها» حول محور شازده عَلَم کنند، که آن هم چون نه تخصصی بود و نه پایگاه اجتماعی داشت، و به اصطلاح هُلهُلکی فقط برای سوار شدن بر موج انقلاب سرهمبندی شده بود، به جایی نرسید و بلافاصله فروپاشید.
تمام اینها به افول کمّی و کیفی انقلاب زن زندگی آزادی انجامید. با کمک این جریان انحرافی که عموم کنشگران دموکراسیخواه را به حاشیه راند و مردم ایران را از شور مبارزه و تظاهرات انداخت، رژیم موفق شد برای خودش زمان بخرد، با این و آن معامله کند و تظاهرات مردمی را سرکوب کند، و خودش را حداقل در این برهه از ورطه سرنگونی نجات دهد.
با این وجود، انقلاب زن زندگی آزادی نتایج معرفتی و راهبردی مهمی برای آینده داشت. باعث شد شکاف میان دو جریان آزادیخواه و استبدادخواه در میان مخالفان رژیم کاملا آشکار و برجسته شود. تا پیش از انقلاب این شکاف کاملا آشکار نشده بود، چرا که هنوز کار به جایی نکشیده بود که افراد و أحزاب مجبور بشوند در میدانِ عمل پای ارزشهایشان بایستند. اما انقلاب همه را به میدان آورد و مواضعشان را در عرصه عمل محک زد.
انقلاب ژینا به خوبی معلوم کرد که دو جریان عمده خواهان جایگزینی جمهوری اسلامی در ایران هستند: یکی جریان دموکراسیخواه است، که طیف گستردهای از افراد و جریانات متفاوت و بعضا متضاد را شامل میشود، که در بطن جامعه و به ویژه در میان اقشار ضعیف و ستمدیده جای دارند و خواستههایشان را از طریق مبارزه کف خیابان طلب میکنند.
دیگری جریان استبدادخواه است، که یک پایش در پهلویطلبی و پای دیگرش در میان عناصر سیاسی و امنیتی و صادراتی خود رژیم است. این جریان نه خواستههای مردم کف خیابان، که منافع جریانهای قدرت و ثروت در داخل و خارج از ایران را نمایندگی میکند، و محل «مبارزه»اش گردهماییهای مهندسیشده و رسانههای رانتی خارج از کشور است.
امروز که انقلاب زن زندگی آزادی تا حدودی از شدت و حدت افتاده است، جریان استبدادخواه بهطور کامل به بلندگوی دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی تبدیل شده است، و دموکراسیخواهانی که قرار است در داخل و خارج از کشور مورد تعرض رژیم قرار بگیرند را با استفاده از چماق رسانه میکوبد، و در لباس «آپوزیسیون» جادهصافکُن ماشین سرکوب رژیم میشود.
به محض اینکه انقلاب دومرتبه در ایران شعلهور شود، جریان استبدادخواه تلاش خواهد کرد تمام عرصههای سیاسی و رسانهای خارج از کشور را به انحصار خودش درآورد تا صدای دموکراسیخواهان را خفه کند و جلوی کمکرسانی موثر آنها به مردم انقلابی ایران را بگیرد. و این کارکرد بنیادین جریان پهلویطلب است، که رژیم پس از شکست پروژه «اصلاحطلبی»، آن را به عنوان آپوزیسیون دستساز جدید خود برکشیده است.
اما تجارب گرانی که مبارزانِ راه آزادی و دموکراسیخواهان در جریان انقلاب زن زندگی آزادی کسب کردند، آنها را نسبت به وضعیت میدان نبرد و موقعیت نیروهای مستقر آگاهتر کرده است. حمایتهای گسترده افراد و جریانات آزادیخواه از یکدیگر در برابر حملات اخیر رژیم و پهلویطلبان، با وجود تمام اختلافات عقیدتی که ممکن است با هم داشته باشند، نشانگر رسیدنشان به بلوغی است که بدون انقلاب ژینا ممکن نبود. در نهایت، آینده ایران را نبرد میان دو جریان آزادیخواه و استبدادخواه، که دامنهاش بسیار فراتر از مرزهای «آپوزیسیون» و «رژیم» میرود، معین خواهد کرد.