اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

مرد ابرو کمانی لقبی بود که رفیق حمید اشرف رهبر افسانه ای چریک ها به ثابتی جلاد ساواک داده بود.در روزگاری که دوران بره کشان و علی اکبر خوانی او بود و او شومن برنامه های امنیتی تلویزیون ملی بود و منم منم می کرد که می گیریم و می کشیم و پدر در می آوریم. و حمید اشرف مردی که به طعم عسل و به سختی پولاد بود نیک می دانست که این نام گذاری دیر یا زود به گوش او می رسد  تا بداند در نزد چریک های فدایی او مرد ابرو کمانی ساواک است نه بیشتر.

مردی که در تمامی باز جویی ها و شکنجه ها حضور داشت و تا روزی که از ایران نگریخته بود فعال مایشاء بود و بقول خودشان خدای ساواک بود. کسی بود که جان می داد و جان می گرفت.

مهم نیست ثابتی چه می گوید

داستان غریبی ست. عده ای بر آشفته اند که ثابتی وقتی می گوید او از شکنجه بی خبر بوده است و در آن سازمان فخیمه کسی را شکنجه نمی کرده اند و او ماموریتی ستادی داشته است دارد دروغ می گوید و خاک در چشم حقیقت می پاشد در حالی که زخم خوردگان و شلاق خوردگان ساواک هنوز در قید حیاتند و دارند بار سنگین شکنجه ها را بردوش می کشند.

معلوم است که هر جنایتکاری برای جنایت خود دلایل قانع کننده ای دارد. نگاه کنید به پرونده قتل های زنجیره ای نمونه آن مجید سالک محمودی ست که بیش از ۳۵ زن بیگناه را کشته و در بیابان های کرج دفن کرده بود. در پاسخ این پرسش که چرا اینان را کشته ای می گفت من داشتم جامعه را از لوث گناهکاران پاک می کردم.

این گناهکاران که بودند؟ زنان کارمند و کارگری بودند که شب هنگام از کار خسته و کوفته بر می گشتند تا نانی به سفره کوکان خود ببرند و اوج گناه آنان این بود که با روزی ارزان قیمت می خواستند خستگی کار روزانه را از لب ها و روان خود دور کنند.

نمونه ای دیگر

نگاه کنیم به دادگاه آیشمن در اسرائیل. در پاسخ دادستان که از او در مورد کوره های آدمی سوزی می پرسد می گوید: من بخشی از یک سیستم اداری بودم که کارش پاکسازی کشور بود. راست هم می گفت مثل ثابتی نه مستقیماً کسی را شکنجه کرده بود و نه تیر خلاصی زده بود و نه شیرگازی را باز کرده بود.

او بخشی از سیستم جنایت بود که دستان خونالود خودرا در پشت انجام وظیفه ای اداری یا ستادی پنهان می کرد.

رونمایی سلطنت

مهم فهم این داستان است که سلطنت خاندان پهلوی از آغاز اسفند ۱۲۹۹ روز کودتا سید ضیا -رضاخان تا امروز با چه مولفه هایی رونمایی می شود. پرداختن جز به این امر گم شدن در هزار توی پروپاگاندای سلطنت طلبی ست. این که ثابتی چه می گوید، سیمین خانم همسر مکرمه رضا پهلوی چرا می گوید مرگ بر سه مفسد و چرا در میتینگ لندن به آقای هالو شاعر تبعیدی بجرم جمهوری خواهی تعرضی زشت می کنند و این که سازنده این مستند پنج قسمتی یکی از مستند سازان روایت فتح و از همکاران نزدیک سید مرتضی آوینی ست که دنباله روایت فتح را دارد با ماموریتی دیگر در تلویزیون من و تو می سازد، پرداختن به این موضوعات به قول شهید دلاور خسرو گلسرخی پرداختن به گلایه ها و حاشیه هاست و ما را از اصل ماجرا دور می کند.

اصل ماجرا این است که سلطنت پهلوی از همان آغازبا سه مولفه رونمایی شده است:

زدو بند با استعمار

میدان دادن به اراذل و اوباش

و سپردن کار ها بدست پلیس سیاسی

از همان آغاز کار با گفتگو های پنهانی در پستوخانه های سفارت فخمیه انگلیس آغاز شد و رفته رفته با میدان دادن به اراذل و اوباش و ترور و ضرب و شتم مخالفین عرصه را از منتقدین پاک کردند تا روز تغییر حکومت رسید.

در روز تغیییر سلطنت در سال ۱۳۰۴چند نفری که قراربود با تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی مخالفت کنند با ترس جان حرف هایی زدند. جگر سفره می کردند لات های رضا خان سردار سپه اگر کسی می خواست حرفی بزند. تاریخ سی ساله احزاب سیاسی ملک الشعرای بهار و تاریخ بیست ساله مکی سند این ادعاست. دکتر مصدق می گفت: اگر مرا تکه تکه کنند و اگر این آقا سید یعقوب انوار هزار فحش بمن بدهد محال است زیر این ورقه را امضا کنم که یکنفر هم رئیس قشون باشد، هم رئیس الوزار و هم پادشاه و پاسخگو به حدالناسی هم نباشد این که از حبشه هم  بدتر است اگر قرار براین بود پس چرا ما انقلاب کردیم و آن همه خون مردم را بهدر دادیم.

در دوران بعد هم ما با همین داستان روبروئیم.

محللی بنام فروغی

سقوط و تبعید رضا شاه نتیجه انقلابی مردمی نبود. خطای محاسباتی دیکتاتور بود که آدم های کار بلدی چون فروغی، داور، تیمورتاش و سرداراسعد را یا کشته بود یا به تبعید فرستاده بود و فکر می کرد پادشاه عظیم الشان عقل کل است و تمامی عالم بر سر انگشت او می گردد و پیروز جنگ هیتلر و موسولینی است.

پس اخطار های متفقین مبنی بر اخراج جاسوسان و کارشناسان آلمانی را به چیزی نگرفت و ملتفت اوضاع نشد که بیطرفی در این جنگ بزرگ یعنی کشک و بهتر است با متفقین وارد مذاکره شود وبا تبدیل ایران به پل پیروزی هم اجاره پل را بگیرد و هم تضمین هایی برای بازسازی کشور بعد از جنگ بگیرد.

متفقین و در راس آن ها انگلیس که همه کاره امور بود تصمیم داشتند سلطنت را از خانواده پهلوی بر دارند و حتی به ذکاالملک پیشنهاد ریاست جمهوری را دادند. اما او نپذیرفت بیک دلیل روشن؛ اشرافیت پوسیده تار و پودش عجین بود با دیکتاتوری و فروغی به انگلیسی ها قبولاند گزینه ای بهتر از پسر رضا شاه نیست. و ملت را از چاله بیرون نیامده در چاهی بیست و پنج ساله انداخت.

بگذریم که این روزها باشگاه سلطنت بولد کرده اند که فروغی نویسنده بود و محقق بود و بالاتراز همه معمار سیاست نوین و معاصر ایران بود. اما فراموش می کنند بگویند از آغاز وردست دیکتاتور بود و در بر آمدن رضا شاه نقشی کلیدی داشت و همو بود که نطق تاجگذاری را نوشت و بدست رضا شاه داد و تا روزی که بخاطر کشتار مسجد شاه بخاطر دخالت پدر دامادش در ماجرا و اعدام او مغضوب شد تیغ دیکتاتوری را تیز می کرد و در زمانی که می توانست کمک کند به رهایی مردم گفت من به سلطنت وفادارم.

حکومت آمرانه

بند ناف بروکرات ها و تکنو کرات  و اشراف بریده از قاجار بسته شده بود به کمک کردن به بر آمدن حکومتی مقتدر که خودشان به آن می گفتند دیکتاتوری سپید.

این روز ها هم آدم های موجه و غیر موجه ای هم پیدا شده اند و می گوند که رضا شاه دولت توسعه خواه بود حتی کمی بیشتر جلو می روند که رضا شاه فرزند مشروع مشروطه بود.

حکومتی بناپارتی که دموکراسی نیم بند مشروطه را به گور سپرد و با روایت عباس میلانی در کتاب رضا شاهش هنگام تبعید از ایران حساب های بانکیش پر بود از پوند و دلار و بروایت راویان ثقه بیش از کشور سوئیس زمین های مرغوب شمال را که متجاوز از بیست هزار سند منگوله دار می شد سند زده بود بنام خودش و وقت و بی وقت می گفت: من این زمین ها را گرفتم تا به مردم یاد بدهم چگونه می شود مملکت را آباد کرد؛ یا للعجب.

و در روزگاری که دیگر نشانی از او نبود و در تبعید ژوهانسبورگ آب خنک می خورد نه سندیکایی باقی بود نه حزبی و نه رجلی مرجع و نه سران عشایر غیرتمندی که در روز واقعه سلاح بردارند وبه کمک مام میهن بشتابند.

با محللی فروغی و رضایت سفارت فخیمه انگلیس پسر رضا شاه به تخت نشست تا با کمک پلیس سیاسی و اراذل و اوباش مردم بجان آمده را که در پی احقاق حقوق خود بودند از خیابان برانند و راهی خانه کنند. تا داستان کودتا پیش آمد. و آن داستان هایی که همه می دانند.

داستان کودتا داستان دخالت استعمار بود و آدم دزدی و آدم کشی پلیس سیاسی و میدان داری شعبان بی مخ و طیب حاج رضایی و پری آژدان قزی.

مگر همین ها نبودند که خانه مصدق را به آتش کشیدند و بعد از پیروزی کودتا همراه سرلشگر زاهدی به رادیو رفتند و پیروزی کودتا را اعلام کردند.

طرفه آن که چپ های وامانده ای که به ندامت رسیده اند بمیان آمده اند که کودتایی در کار نبود. چرا که مصدق خود بدست خود مجلس را منحل کرد و در نبود مجلس شاه حق داشت او را عزل کنند اما نمی گویند اگر شاه چنین حقی را داشت دادن نامه به کودتاگران چه محلی از اعراب داشت و گریختنش در روز کودتا با هواپیما کجای این حق قانونی بود.

بگذریم که عاملان کودتا با سند و مدرک به کرات به نقش خود اعتراف کرده و کتاب نوشته اند و در مناسبت هایی رسماً از این کار عذر خواسته اند.

این نکته را بگویم و بگذرم داستان کودتا بر خلاف آنچه در افواه است داستان نفت نبود، نفت رویه کار بود یک بخش کم اهمیت این داستان بود. گرانیگاه داستان از بین بردن گفتمان دموکراسی و برابری بود که نماینده این دو گفتمان با کمال تاسف جبهه ملی و حزب توده بودند که باید سر کوب می شدند و شدند و بعد از این ماجراست که پای کنسرسیوم بمیان آمد و تمامی کسانی که دستی در کودتا داشتند سهم خود را از نفت بر گرفتند.

از کودتا ببعدفعال مایشاء شدن ساواک است در همه امور و داغ و درفش است در زندان زرهی و قزل قلعه و کمیته مشترک و اوین و این میهمانی و ضیافت شاهانه میهمانانش بر خلاف ادعای سایت های زرد و سلطنت طلب تنها چریک های فدایی و مجاهد نبودند از علی اشرف درویشیان گرفته تا غلامحسین ساعدی و به آذین و فریدون تنکابنی میهمان آقایان بودند.

نوپهلوی گرایان

با سقوط سلطنت و بهم ریخته شدن بساط سلطنت و فراری شدن سلطنت آباد نشین ها و مقیم شدن آن ها در لوس انجلس ما با سکوت این جماعت روبروئیم و کم کم با بمیان آمدن کسانی مثل داریوش همایون و دفاع از سلطنت مشروطه این جماعت جرئت پیدا می کنند خودی نشان بدهند. و رفته رفته پیدا شدن سر و کله رضا پهلوی در تلویزیون های برون مرزی و دم زدن از دموکراسی و حکومت مردم و آب افتادن دهان عده ای ساده دل که ببینید بچه شاه چه گل پسری ست. تا داستان کشته شدن مهسا و آن شور و شوقی که پدید آمد و میدان داری سلطنت طلب ها و شاخ و شانه کشیدن اراذل و اوباش در میتینگ های خارج کشور و کتک زدن مخالفینی که به جمهوری خواهی شناخته شده بودند یا معترض بودند که در میتینگی همگانی چرا عکس های رضا پهلوی بالا می رود یا شعارهای جاوید شاه می دهید.

و رو کردن برگ آخر یک حکومت استبدادی و پروژه وکالت به رضا پهلوی که شکست مفتضحانه ای خورد که دیگر بس است به خانه های تان بروید شاه خود می داند با رعیت و کشور چه کند. و ریخته شدن آب سردی بر سر و روی خوش خیالان که شاهزاده دموکرات است و از این دست تعارف های لوس و بیمزه.

وبا شکست پروژه وکالت که شاهزاده اصرار زیادی بر سلطنت ندارد و اگر مردم به جمهوری رای بدهند او حاضر است رئیس جمهور بشود در حالی که عاقلان قوم خود بهتر می دانند که رئیس جمهور شدن همان و تمدید چهل ساله آن هم همان و در آخر یک مجلس موسسان فرمایشی و تبدیل جمهوری به سلطنت.

شکی نیست با نگاهی مجمل به سایت ها و نوشته ها و سخنرانی ها و مصاحبه ها و تلویزیون های سلطنت طلب بی کم وکاست اینان همان فرزندان تنی ثابتی و شعبان  جعفری هستند همان گونه می اندیشند و عمل می کنند که پدران نام دارشان کرده اند.

نباید گول لباس و تیترهای دانشگاهی اینان را خورد. اتفاقی نیست که دختر دانشمند ثابتی در یک میتینگ عمومی سلطنت طلب ها عکس خود و پدرش را رونمایی می کند و متعاقب آن پیراهن هایی با تصویر ثابتی به بازار می آید و سایت های سلطنت طلب که از مدت هاست از فتنه ۵۷ دم می زنند و چاقو های شان را هر شب برای قتل عام عاملین فتنه ۵۷ تیز می کنند به ثابتی ایراد می گیرند که چرا کم کشتی و کم شکنجه کرده ای چریک و توده ای و مجاهد که آدم نیستند که بخواهی مراعات حال آن ها را بکنی.

اینان طلایه داران محمد هندویند- سربداران باید در روستای باشت خودرا برای نبرد سرنوشت آماده کنند.

print

مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0274397
Visit Today : 700
Visit Yesterday : 698