از انقلاب فرانسه به بعد، طبقه پیروز مند و انقلابی آن دوران تاریخی، یعنی بورژوازی، با پس زدن انواع حکومت های مطلقه، دمکراسی غیر مستقم (نمایندگی) لیبرالیستی کلاسیک از نوع جان لاک را انتخاب کرد که آرام آرام به پارادایم قالب و هژمونیک «دمکراسی» در جهان تبدیل شد. …. آن مسیر هنوز هم ادامه دارد.
سده بعد، مارکس و انگلس شمشیر از رو بسته و فریاد انتقاد را بر سر این نوع «دمکراسی» سر دادند. حرف حساب آنها را اگر در چند جمله خلاصه کنیم این بود:
درست است که در «دمکراسی بورژوازی» همه در برابر قانون برابر هستند، انسانها در جامعه فرمانبر نیستند و به شهروندان تبدیل شده اند، همه در دادگاه ها در مقابل قوانین جزایی و کیفری برابر هستند، در انتخابات رای هر فرد برابر با رای فرد دیگر، از هر مقام و جایگاه اجتماعی که باشد، است و ….. اما این برابری تنها «آزادی آسمانی» را برای انسانها به ارمغان می آورد، که البته نسبت به حکومت های مطلقه خوب است ولی کافی نیست زیرا مدامی که انسان بر روی زمین برابری عادلانه اجتماعی نداشته باشد، دارای «آزادی زمینی» و واقعی نخواهد بود. آنها فیلسوفان آزادی بوده اند.
هدف این یاداشت دفاع و تکرار استدلال های مارکسی نیست، اما اگر مارکس و انگلس زنده بودند و ضعف های عدیده «دمکراسی نمایندگی» را در سده بعدی میدیدند، حتما در کنار پافشاری و تمرکز بر دکترین های طبقاتی خود، به نکته نظرهای فلسفه سیاسی خود وسعت بیشتری می دادند.
ایکاش کانت و مونتسکیو هم زنده بودند و می دیدند که چگونه هیتلر و موسولینی با تکیه بر این نوع دمکراسی لیبرالی آنها، قدرت سیاسی را قبضه کرده و به دنبال راه سوم، بر علیه همان دمکراسی و سوسیالیسم تازه بنیاد در شوروی و جنبش های کارگری قد علم کردند، که البته و متاسفانه نتیجه آن میلیون ها کشته و ویرانی بود.
در بستر بحران همین نوع دمکراسی است که در چند دهه اخیر، طیف دیگری از ناراضیان سیاسی و اجتماعی در جوامع غربی و نیمه غربی شکل گرفته اند که آنها را «پوپولیست های راست افراطی» می نامند، که اخیرا با استفاده ابزاری از همین نوع دمکراسی در ایتالیا، آرژانتین و هلند به پیروزی رسیده اند. خطر مجدد پیروزی ترامپ در ایالات متحده نیز دور از تصور نیست.
در بستر همین نوع «دمکراسی نمایندگی لیبرالی» است که راست افراطی مذهبی در اسرائیل به قدرت رسیده و به بهانه حمله جنایتکارانه و داعشی گونه حماس، به نسل کشی و قلع و قمع فلسطینی ها در غزه پرداخته است. تاریخ بشر چنین کودک کشی را سراغ ندارد. این جنایت هولناک و باور نکردنی گوی سبقت از یهودی کشی هیتلر گرفته است.
چاره چیست؟
طبیعتا چاره در تخطئه یکباره “دمکراسی غیر مستقیم لیبرالی” نیست. چاره همگام و همدل شدن با مبارزه پیچیده و پر از فراز نشیبی است که در تکامل آن نوع دمکراسی با افزودن “دمکراسی مستقیم” (دمکراسی مشارکتی) در مجاورت آن، در جریان است.
تنها به کمک نقش و سهم مستقیم مردم در مدیریت و رهبری سیاسی جوامع مدرن میتوان جلوی تکرار فجایع تاریخی، از قبیل جنگ های موجود رو به گسترش را گرفت. انگاری راه دیگری نیست.
اما در ایران!
متاسفانه در کشور ما، از اپوزیسیون سلطنت طلب که خواهان یک حکومت مطلقه در جایگزینی با این رژیم است یا چپ های اورتدکس و یا چپ های «سویتیست»که خواهان “دمکراسی شورایی” به نوع تجربه شکست خورده سوسیالیسم “واقعا موجود” هستند که بگذریم، تعریف و آمال مشروطه خواهان، انواع جمهوریخواهان سکولار و یا ملی – مذهبی، سوسیال دمکرات ها، تحول طلبان، اصلاح طلبان و جمیع دمکراسی خواهان سیاسی و مدنی از “دمکراسی”، فقط و فقط، همانا “دمکراسی غیر مستقیم (نمایندگی) لیبرالی” است!
البته و حتما این نوع دمکراسی از آنچه که در حال تحمل هستیم، صد چندان بهتر خواهد بود … اما و بخصوص در کشور استبداد زده ای مثل ایران، با توجه به اوضاع بحرانی مقوله دمکراسی در جهان، تضمین گر یک جامعه دمکراتیک پایدار نخواهد بود.
لزوما باز شدن بحث “دمکراسی مشارکتی” فقط متعلق به جوامع صنعتی و به اصطلاح دمکراتیک غربی نیست. می توان در جامعه ای دمکراتیک زندگی نکرد ولی برای دستیابی به مدینه فاضله ای با “دمکراسی مستقیم ” (مدرن تر و دمکراتیک تر از نوع ژان ژاک روسو) در تلفیق با “دمکراسی نمایندگی” کوشش و مبارزه کرد. ادعای اینکه جامعه سیاسی مترقی کشورمان ایران در این زمینه در تاخیر است، دور از واقعیت نیست.