در آموزههای دینی، یادمان دادند که پیامبران برای اقامه قسط و عدل آمدهاند. فلسفه تندادن خلایق به قیود حکومت و قوه فائقه مرکزی نیز آن است که همگان تن به یک قانون منسجم بسپارند تا ممالک محروسه از آنارشی و تشتت در امان بوده و نیروهای گریز از مرکز را به انقیاد خود درآوَرَد.
بر این اساس، عدالت انوشهروان، در درازنای تاریخ در اذهان مانده و توسط تاریخنویسان، سینه به سینه منتقل شده است یا انصاف شاهان آل بویه و یا کیاست و درایت خواجه نظامالملک و اقتدار نادرشاه (پسر شمشیر) یا فروتنی وکیلالرعایای شیراز… تا اینکه به دوره معاصر میرسیم.
نگارنده که در روزگار نوجوانی از مجموعه سعدآباد و نیز کاخهای گلستان و سبز دیدن کرده، با چشم خویش دیده بود که رضاشاه در زمان شاهیِ خود نیز به شیوه و تربیتِ سربازی، بر روی تشک و بالشت میخوابید و از استراحت روی تخت خودداری میکرد. از اقتدار و وسواس او برای هزینهکرد درست اموال عمومی داستانها گفتهاند. داستان زیر در خصوص حساسیت رضاشاه نسبت به سوء استفاده از مقام یکی از نزدیکانش میباشد.
رضاشاه وقتی به سردار سپهی رسید، به بابل رفت و از خواهرش نبات خانم که در روستای گنجافروز زندگی میکرد، دیدن کرد. آن موقع در بابل(بارفروش) یک تاجر یونانی بود بهنان کوسیست، که از زمان احمدشاه به ایران آمده بود و چوب بلوط و گردو از مازندران به اروپا صادر میکرد. او ثروت بسیاری بههم زده بود و باغ بزرگی به مساحت ۴۰ هکتار برای خود در بابل درست کرده بود که در وسط آن یک دریاچه قرار داشت(۱) که مرکز شکار مرغابی و قرقاول شده بود. رضاشاه این باغ را از کوسیست خرید و سند آنرا به نام ولیعهدش محمدرضا صادر کرد. (۲) این اولین کاخی بود که رضاخان خرید. پس از خرید باغ دستور داد که یک جاده ۱۸کیبومتری از باغ کوسیست تا باغ خواهرش در قریه گنجافروز بکشند تا او در مسافرتهای سالانهی خود به مازندران بتواند به راحتی به دیدار خواهرش برود. [حتا] رضاشاه از نباتخانم خواست که نزد او به تهران بیاید اما وی قبول نکرد و در عوض قبول کرد با خرج رضاشاه برای زیارت به عتبات عالیات برود. (نیازمند، ۱۳۹۹: ۴۰)
حال ببینیم رفتار رضاشاه با پسر نبات خانم چگونه بوده است؟
نبات خانم با شخصی بهنام شاهرخی ازدواج کرده بود و از او صاحب چند فرزند شد که برخی در شهربانی و برخی دیگر در نظام افسر شدند. یکی از فرزندان نبات خانم احمد شاهرخی نام داشت. دکتر اکبر مهتدی خاطرهای دارد که ضمن آن میگوید: ” سال ۱۳۱۲ خورشیدی، مرحوم داور از من خواست که موقتاً به سِمت بازپرس به شهر بابل بروم و حضوراً به من گفت بابل شهر شاه است. هفتهای بیش از خدمت قضایی من در بابل نگذشته بود که روزی عدهای از اهالی بندپی-از بلوک حومه بابل- در دادگستری متحصن شده و تعقیب بخشدار را خواستار شدند و جنایاتی از قبیل اخاذی، هتک حرمت، قاچاق و قتل را به او نسبت دادند. توضیحات شاکیان حاکی از این بود که متهم پسر نبات خانم خواهر اعلیحضرت رضاشاه است که با سِمت مجعول خود را نایبالحکومه معرفی و به اتکای انتساب به شاه، جنایاتی مرتکب شده و میشود. برای تحقیقات به محل رفتم. اتهامات به ثبوت رسید. متهم به دادگاه جلب شد…و به حکم قانون بازداشت گردید. اما عدهای از مردم سوادکوه مادر متهم را به قصر شاه (در بابل) بردند و تلگرافاتی به دادگستری و دربار کردند…[علیاکبر] داور، آقای محمد مجلسی و عباسقلی گلشاییان را به بابل فرستاد.
“چند روز بعد، شاه حسب المعمول به بابل آمد و به قصر رفت…شاه نگارنده را احضار نمود. من اولین دفعه بود که با لباس رسمی قضایی به حضور رضاشاه میرفتم. من جوانی بودم… مرعوب و منتظر عواقب شدید…شاه قدم میزد…با صدایی ملایم پرسید: ” چگونه جرات کردی شخصی منتسب به ما را حبس کنی؟” در جواب عرض کردم: “به حکم قانونی که اعلیحضرت امضا فرموده و قضات از آن پیروی میکنند…این شخص شایستگی ندارد که منسوب به دربار اعلیحضرت باشد. همه مردم ایران بستگان و فرزندان اعلیحضرت هستند و یک نفر نباید به این عنوان قوانین را زیر پا بگذارد.” سپس از سابقه خدمات و تحصیلات من سوالاتی فرمودند و خطاب به داور که در گوشه سالن ایستاده بود، فرمودند به این شخص نباید اجازه داد به عنوان نزدیکی به من از مردم باج بگیرند و جنایت کنند. دیوان کیفر باید او را به شدت مجازات کند و اموال مردم را گرفته به آنها پس دهد. این قاضی جوان را هم تشویق کنید و شغل بالاتر بدهید… احمدخان شاهرخی (متهم) را ژاندارمری تحتالحفظ به دیوان کیفر در تهران برد. من هم ترقی مقام یافته، دادستان شاهرود شدم…” (الموتی، ج۵: ۴۲۸)
پ.ن
۱. این دریاچه بحر ارم نامیده میشد
۲. فضای این کاخ بزرگ و مصفا هماکنون به عنوان دانشگاه علوم پزشکی بابل مورد استفاده است.