
روشنفکر ایرانی عبور کرده از معبری با چنین جبههبندی بغرنج، نیاز به حفظ مشیِ پافشاری همزمان بر مرزبندی با طیف راست جهانی و وطنی، اسلامگرایان ایرانی و منطقهای، و چپ منجمد در هر کجا از متن همین جنگ غزه دارد. او محتاج این پایداری است تا قادر شود تفاوت مشی مقاومت برحق فلسطینی علیه ستم اسرائیل با توسل حماس به ماجراجویی وحشیانه را مبنای داوری و جاگیری در مصاف با این جنگ قرار دهد. سیاست کردن از چنین جایگاهی در قبال دو وزنهی سهمگین این جنگ البته که سخت است، در عین حال اما پیامد انحراف از سیاست خودبنیاد، افتادن در یکی از این دو پرتگاه خواهد بود: یکی همراهی ولو ناخواسته و در هر شکلی با اسرائیل اشغالگر و زورگو و دیگری هم دستی با بنیادگرایی اسلامی حماس با هر توجیه و در هر لباسی!
خطر عادت کردن!
بعد ۶۰ روز دروی بی رحمانهی خرمن مردم فلسطین، همه روزه خبری زیر عنوان «خبر فوری» به خورد شنونده داده میشود که بنا به آن گویا امروز شدیدترین عملیات تاکنونی در غزه بود! امروزی که، مدام هم تکرار میشود! دهشت که میگویند فقط به خون و جنایت نیست، به این نیز است که آدمی در قبال خونریزی بی حس شود و در این دام بیفتد که: بپذیر، دنیا همین است که هست! اپیدمی ابتر شدن از جمله از آنجا میآغازد که واژهی غیر معمول « فوری»، به عنوان امری معمول جا افتد. شخص هر روز بشنود و ببیند و بخواند که آمار مرگ و میر ناشی از بمبارانهای اسرائیل و حالا رو به تکمیل با ورود تانکها به خیابانهای غزه، نه صد تا صد تا بلکه هزار هزار بالا رود و اما جهنمی چنین وحشتناک برایش عادی جلوه کند. عادت به عادی دیدن امور، خود رفتاری است غیر عادی و آنجا که صدای اعتراض علیه نابهنجاریها فروبکاهد، هر غیرعادی میتواند عادی تلقی شود!
هیچ آیا از خود میپرسیم اگر کشتار هم اینک و تا همینجای فاجعه، رسیده به آستانهی ۱۷۰۰۰ تن، در همین چند روز آینده باز به عنوان خبری «فوری» از ۲۰۰۰۰ نیز بگذرد، چه اندازه از آن تکان خواهیم خورد؟ چرا چنین است؟ زیرا که «از ما بهتران» برای افکار عمومی سفره میچینند و بفرما میزنند. چینش سفره هم البته درست بدانگونه که خود میخواهند. بزرگ نمایی برخی اخبار، کتمان بعضی دیگر از خبرها و دروغ بستن بر پاره حقایق، تا واقعیت جعل شود. گردانندگان برآنند که وضعیت بدانگونه در انظار جا افتد که نیت و نقشهشان حکم دارد. پرسیدنی است که تماشاگر انساندوست چرا از دیدن اجساد پهنشده کودکان غزهای بر سنگفرش خیابان چون عروسکهایی چیده شده کنار هم، دیگر بهمان اندازه بر خود نمیلرزد که در روزهای نخست این جنگ کثیف از دیدنشان رعشه بر جانش میافتاد؟ این خوگرفتگی آیا درام نیست و چنین عادت کردنی جای شرم بشری ندارد؟
پیشبرد سیاست اخراج سیستماتیک جمعیت دو میلیون و اندی!
نگرش دولت نتانیاهو بمثابهی نمایندهی افراطیترین جمعیت اسرائیل نسبت به غزه و مردم آن، سه وجه ایدئولوژیک، هنجاری و سیاسی دارد.
از منظر ایدئولوژیک، توراتی است و به «عهد عتیق» برمیگردد! مرز جنوبی سرزمین یهود را بدانمعنی مصر میشناسد که غزه تاریخاً تعلق به ملک کنعان دارد و یهود نه فقط محق به اخراج بیگانه از آن است که باید سرزمین خودی را از غیرخودی پس گیرد.
به لحاظ هنجاری و اصطلاحاً اخلاقی هم، برای مقامات نظامی و امنیتی همین دولت، دشمن نه فقط حماس و جهاد بلکه کل غزهنشینان هستند که «جانورانی انساننما» نام دارند! به دیگر سخن، «وحشی»هایی که بنا به تبلیغات سخنگویان این دولت، چون «حماس» را برگزیدهاند پس جملگی در کمین اسرائیلیها نشستهاند و لذا، سزای همگیشان مرگ است و رانده شدن از زادگاه خویش!
از جهت سیاسی هم نقشهی حداکثری این دولت، تهی کردن باریکه غزه از سکنه است و استراتژی فراری دادن مردمان از شمال به جنوب، سپس هم نهایتاً از رفح به صحرای سینا و قسماً به کشورهای عربی و همچنین غربی. ۷ اکتبر، فرصت فراهم آورده است تا این راهبردِ فکر شده از مدتها پیش و گاه پنهان زیر میز و اکنون نشسته بر روی میز، میدان عمل بیاید.
اینکه استراتژی مستظهر به ایدئولوژی حاضر جواب خواهد داد یا نه، طبعاً بسته به عوامل متعددی است؛ اما چه موفق شود و چه نشود، هیچ چیز از چیستی واقعی قدرت حاکم بر اسرائیل را زیر سئوال نمیبرد.
فقط انتقام یا پیشبرد یک سیاست زیر عنوان انتقام؟!
سادهنگری است اگر هدف از اینهمه سبعیت افراطیون اسرائیل که در حال حاضر با بر تن کردن لباس دولت ملی بیشترینهی سپهر سیاسی اسرائیل را هم زیر چتر خود کشیده است، فقط انتقام ۷ اکتبر و گوشمالی دادن مهاجمین فهم شود. آنها حتی گرچه محو حماس از طریق نظامی را هدف جنگ اعلام کردهاند، اما بهیچوجه به انتقامگیری از حماس برپا دارندهی این فاجعه راضی نیستند. موضوع آزادی گروگانها هم که چون استخوانی در گلوی دولت از این بابت تحقیر شدهی نتانیاهو گیر کرده است، هدف اصلی نیست. مسئله محوری در برنامهی ضد حملهی اسرائیل مهاجم به غزه، تحقق استراتژی دیرینهی اسرائیلی کردن غزه به یمن فرجهای است که حماس در ۷ اکتبر با بلاهت و ماجراجویی دروازهی این سیاست رویایی افراطیون اسرائیلی را گشود و برایش اسباب فراهم آورد.
فرصتی که حماس برای تل آویو آفرید، چنان جنبهی مستقیم به خود گرفته است که بسیاری را تصور بر اینست و تصوری هنوز هم به قوت خود باقی که عبور حماس از «گنبد آهنین» و عملیات محیرالعقول کشتار بیش از ۱۲۰۰ تن و گروگان گیری فراتر از ۲۰۰ نفر در زیر دید انواع رصدهای ضد جاسوسی و امنیتی و نظامی اسرائیل در طول روز، نمیتوانسته زیر سر خود افراطیون نشسته بر تارک قدرت در این کشور نخسبد. به خصوص که اکنون مدارک مستدلی هم روشده است که بنا به آنها موساد از یک سال پیش از تدارک چنین عملیاتی توسط «گردانهای عزالدین قسام» اطلاعاتی داشته، خبر را هم با نهادهای نظامی در میان گذاشته اما هیچ اقدام پیشگیرانه برای خنثیسازی آن از سوی همین دولت صورت نگرفته است.
من البته شخصاً به چنین تزی باور ندارم و واقعه را بیشتر غافلگیری و یک محاسبهی خطا از سوی دولت اسرائیل تلقی میکنم. دولتی در رنج از گرفتاریهای درون کشوری، لم داده بر رشته بندوبستها با کشورهایی از اعراب و نیز کم بها دادن به توان عملیاتی کوه آتشفشان غزهایها که مسبب فوران آن هم البته خودِ خود اسرائیل است. اما آنچه در این میان اهمیت دارد، همانا بهرهبرداری نژادپرستان افراطی دارای اشتهای بیپایان برای اشغالگری سرزمین فلسطینیها از چنین فرصتی بود. نکتهی کلیدی در تبیین اوضاع سیاسی این منطقه بحرانی، آنست که 7 اکتبر محمل سیاست به منظور الحاق عملی غزه به اسرائیل شده است. حالا لیکود نتانیاهو به جبران عقب نشینی اریل شارون لیکود از باتلاق غزه در سال ۲۰۰۵ برآمده است فقط در ۱۸ سال بعدش!
حماس چراغ حماسه روشن نکرد، آتش فاجعه بپا کرد!
حماس فقط از این نظر محکوم نیست که چرا در یورش روز ۷ اکتبر به اسرائیل، بیش از ۱۲۰۰ غیرنظامی ولو در میان آنان نیز نظامیانی چند را قتل عام نمود، بلکه بیشتر از آن بخاطر ابعاد ماجرای سیاسی است که مرتکب شد. آنچه که اهمیت مضاعف مییابد نگاه از دید سیاسی است به این واقعه و پیامدهای آن. این را باید بررسید که چرا ۷ اکتبر در خدمت استراتژی از « نهر تا بحر» مبتنی بر روبیدن فلسطینیها توسط اسرائیل است.
در ایدئولوژی جهادی حماس، مرگ هرکس توسط اسرائیلِ دشمن، کلید ورود به بهشت تعبیر میشود. مفسرین و مجریان این ایدئولوژی راساً برای همهی مردم بیسپر و بیپناه تصمیم میگیرند که آنان زنده بمانند یا قربانی اهداف حماس شوند. از نظر این نگاه، بگذار هر چه میخواهد آدم کشته شود و خون بریزد، مهم به آوازه رسیدن حماس از قِبل دروگری انسانهاست. اندازه و میزان تلفات انسانی، آن هم از مردمان بی دفاع ذرهای نیز برای رهبری حماس اهمیت ندارد و اصلا برایش مطرح نیست که تا همینجا به ازاء هر یک اسرائیلی مقتول در 7 اکتبر، تلفات فلسطینیها ۱ به ۱۴ باشد و ۷۵ درصدشان کودک و زن و پیرسال. مهم، ایمان است به پیروزی جهادی که اجرش در این دنیا بقای بنیادگرایی ولو در تغذیه از خشم ملی فلسطینی است و در آن دنیا رسیدن به سعادت اخروی. در نوشتهی قبلی هم نوشتم که برای حماس، مسئله ملی فلسطین در خدمت برپایی بساط اسلام سیاسی است.
این درنگ بر ایدئولوژی حماس از آنروست که خطای محض خواهد بود اگر تصور شود گویا فرماندهی حماس نمیدانسته غزه بعد ۷ اکتبر با چه عملیات تلافیجویانه سنگین روبرو خواهد شد. این البته درست است که تصمیم گیرندگان حماس طبعاً نمی توانستهاند دریابند سقف رقم تلفات وارده از سوی اسرائیل دقیقاً به چه ارتفاعی خواهد رسید. اما محال بود ندانند که اسرائیل با آن سابقهی سیاه در کشتار فلسطینیها – طی ۷۵ سال گذشته در انواع آن از نکبت، قبیه، یوم کیپور، صبرا و شتیلا، جنین و متداوم تا همین امروز – تلی از کشتار برنسازد و جهنمی از آتش سوزانندهی انسان راه نیندازد. تلافی که، تاوان اصلی آن را هم میباید مردم سطح زمین متحمل شوند و نه متحرکین در تونلها.
به این حقیقت تلخ این شومی را هم باید افزود که حماس به وضوح می دانست با حداقل توازن ممکن در برابر ارتش اسرائیل، کمترین قدرت مقابله با ضد حملهی آن را نخواهد داشت. پس چنین ماجراجویی تبهکارانه با چه حساب و کتابی و به هزینه کی؟ آیا چنین باز کردن راه برای ورود آرزومندانه اسرائیل افراطی به غزه، خطای سیاسی کمی است که بتوان از آن گذشت و فاجعه را فقط هم برد زیر ابر سیاه جنایات اسرائیل مهاجم؟ این انتخاب سیاسی بدفرجام حماس، مستوجب چه چیز دیگری است جز محکوم کردن قاطع آن؟
تشبیه با سیاهکل و شکستن «دو مطلق» پویان؟!
چطور میتوان تبهکاری سیاسی برخاسته از بطن متعفن یک ایدئولوژی مرگبار بیگانه با زندگی در کلهی حماس را با ازخودگذشتگی صرفاً مایهگذارانه از خویشتن خویش سیاهکلیها مقایسه کرد و با بی مبالاتی، ۷ اکتبر حماس را در آیینهی پدیداری خواند که در آن صفایی فراهانی و یاران هنگام مواجهه با حملهی چند روستایی اهل «چهل ستون» به خود در خانهای از آن ده، دلشان رضا نداد تا از سلاح در دست علیه «خلق» استفاده کنند؟ نیز چگونه میتوان ماجراجویی کور حماس را با خود فدا کردن آگاهانهی «پیشاهنگ» از سوی امیر پرویز پویان برای زیر سئوال بردن «دو مطلق» قدرت دشمن و ترس خلق به قیاس نشست؟ به کدام مجوزی حماسهی اخلاقی احمد زیبرم و نمونههای متعدد دیگر از این دست در زیست فداییوار فدائیان خلق را از یاد برد که جان دادند تا جان دیگری به خطر نیفتد؟ چنین شبیهسازی شکلی – که حتی در وجه فرم هم ایراد دارد – فقط درهم ریختن دو محتوای بکلی متفاوت است چه از وجه تبیینی و چه چشم انداز مد نظر و لذا، از نظر سیاسی زدن مهر تایید بر اقدام حماس در 7 اکتبر!
ناگفته نگذارم که سخن اصلاً بر سر این نیست که گویا سیاهکل عاری از خطای سیاسی بوده و یا نگارنده قصد دفاع مطلق از فداییان خلق دارد. من سخن و نقد خود نسبت به گزینش فداییان خلق بر متن احترام به تاریخ آنان را بارها و در نوشتجات متعدد گفتهام و لذا نه نیازی به تکرار آن میبینم و نه اینجا را جای پرداختن به آن میدانم. حرف اینست که خرج کردن از سیاهکل و فدایی خلق در تایید عملی حماس نه اخلاقی است و نه به لحاظ سیاسی مجاز. نکته گرهی هم، همانا اینکه حماس برای حل مسئلهی فلسطین راه نگشود، بلکه چاهی دیگر کند با ژرفایی بمراتب بیشتر از عمق چهار متری تونلهای زیر زمینی در غزه.
اگر گفته میشود ماجرای 7 اکتبر مسئلهی فلسطین را روزآمد کرد، نه لزوماً بدانمعنی است که گویا «حماسهی حماس» به بار نشست. بلکه قبل از همه سوخت بیشتر به ماشین جنگی جنایتکارانهی اسرائیل رسانده و تیزتر شدن اره برقی آن به بهای خون انبوههای از مردم فلسطین را در پی آورده است. استراتژی این دولت در قبل از 7 اکتبر، تثبیت اراضی اشغالی بود اگرچه با پیشرویهایی در کرانهی غربی رود اردن از طریق شهرکسازیهای زورکی، اما پس از آن فراروییدهای است به سطح استراتژی توسعهی اشغالگری فزاینده. حالا هم نوبت شهرکسازی در شمال غزه است زیر سر نیزهی سرباز اسرائیلی. این، جنایت حماس است در تکمیل جنایت خونآشامان اسرائیلی. پس فاجعه را، هم به حساب حماس باید نوشت و هم نتانیاهو و هر شریک درون و برونی آن. مسئله اینست که ما مشوق و مروج سیاست مقاومت هستیم یا خرسند از هر نوع ستیز بدچشم انداز به بهای جان هزاران؟
تظاهرات صلح با کدام سیاست مستقل؟
تظاهرات در پهنهی جهانی برای آتش بس بیدرنگ در غزه و هموار شدن راه صلح میان فلسطین و اسرائیل، برآمد بسیار ارزشمندی در قبال فاجعهی جاری است و پشتیبانی از و شرکت در آن ضرورت تام و تمام دارد. این جنگ هر چه زودتر قطع شود، به سود مردمی است که دست و سرشان زیر تیغ گیوتین اسرائیل رفته است. فریادها در این تجمعات مردمی، سلاح مدنی در برابر بمباردمانها و موشکهای متجاوزین است. راهپیماییها و میتینگهایی که، اهرم فشار از طریق افکار عمومی به دولتهای غربیاند به این امید که شاید از اینهمه یاریرسانی به افراطیون اسرائیلی در گرداندن روزانه و شبانهی چرخ آسیاب مرگ در غزه فاصله بگیرند. این تظاهرات در جهت مخالفت با هرچه کورتر شدن امکان تفاهمات است و جلوگیری از ستانده شدن فزونتر جان انسانها. گردهماییهای بزرگ و کوچک ضد جنگ در این دو ماه را علیرغم تداوم فاجعهی کشتار، نباید کم شمرد. اینها میتوانند راه بگشایند تا در نقطه تلاقی سیاسی این بحران تاریخی، نه صف آرایی در برابر هم ائتلاف اسرائیلی متشکل از «لیکود»، «اسرائیل خانه ماست»، « قدرت یهود»، «اتحاد یهودیت توراتی» و «حزب یهودیت» از یک طرف و حماس و جهاد از طرف دیگر، بلکه نیروهایی از طرفین جان بگیرند و صحنهگردان سیاست شوند که مستعد جایگزینی تنافر با تعاملاند.
اما درست بخاطر آنکه این تظاهرات واریز جیب حماس و حامیان منطقهای آن همانند جمهوری اسلامی نشود و در خدمت آنها قرار نگیرد، همسویی عینی با آنها در این امر باید با آگاهی سیاسی به تفکیک از هم نیز برسد. این واقعیت دارد که آتش بس را هم حماس بنیادگرا میخواهد تا باقی بماند و نفسی تازه کند و میان حریفان درون فلسطینی خود قدرتمندتر از قبل برآید، و هم دمکراتها و ترقیخواهان فلسطینی و اسرائیل و بشریت دلآزرده از این جنایت مهیب و مستمر است که خواستار آنند. اهداف گردآمدگان علیه جنگ یکی نیست و چون همانند نیست پس در میدان عمل و نیز در شعارها و مطالبات هم میباید که این تفاوتها را بازتاب داد.
نیروی صلح و عدالت، موارد چنین متناقض در تاریخ برآمدهای جمعی را بر خود کم ندیده است. در همین قرن معاصر وقتی حملهی آمریکا به عراق پیش آمد، بخشی از نیروی صلح حاضر در صحنهی تظاهرات، تی شرتی بر تن داشتند در یک روی آن نه به صدام نقش بسته بود و بر روی دیگرش نه به یورش بوش. نیز در برخی از تظاهرات مربوط به دورهی شلتاقهای ترامپ که در آنها پیراهن دونمادینهی نه به ترامپ و نه به خامنهای برتنهایی از شرکت کنندگان دیده شد و پلاکاردهایی از همین جنس بر روی دستها بالا رفت. در این تظاهرات هم میتوان و باید به همین رویهی مستقل از حماس بنیادگرا و آپارتاید اسرائیل عمل کرد.
میدانیم که پیشبرد سیاست مستقل در زمانهی تقابل دو نیروی اصلی خصم بالفعل، بسی سخت است و تاثیرات میدانی آن نیز نه لزوماً متحقق در کوتاه مدت، با اینهمه اما باید برهمین سیاست ایستاد. این سیاست مستقل، هم زیر شماتت اردوی اسرائیل و حامیان ریز و درشت «حقانیت» آن قرار دارد و با این نهیب که چرا «پاسیو در قبال حماس بنیادگرا؟» و هم از سوی حماس و شیفتگان آن که میگویند چرا «سیاست پاسیو نسبت به جنایات و اشغالگری اسرائیل»؟ هر دو طرف اصلی و حامیانشان، در اشتراک عملی یک چیز میگویند: نمیتوان در وسط ایستاد، یا با مایی یا با آنها! وظیفهی نیروی صلح و عدالت اما، ایستادگی است در برابر هر دو اینها. نه سیاست از «نهر تا بحر» و نه سیاست «کندن تونل»، بل سیاست تکیه بر بحر مشترک و نهر آبرسان به هر دو خلق.
نکتهی واپسین: نگاه به فلسطین از زاویهی منافع ملی.
فهم از منافع و مصالح ملی، خود شناسهای برای درک موضع هر ایرانی به مسئلهی فلسطین شده است. جای تردید نیست که نگاه فلسطینستیز ایرانی در اصل از فرط غیظ به جمهوری اسلامی است که آگاهانه یا ناآگاهانه در این منازعه کنار اسرائیل قرار میگیرد. نکتهی بسیار ظریف ولی آنجاست که این نگاه، عموماً و کمابیش موضع خود را به توضیح با منافع ملی ایران برمیآید. جوهر استدلالاش هم اساساً سیاسی است گرچه تقویت شده با نشانههای واقعی تا حد اغراق از عوامل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی. پرسش اما اینست که جدا از اصل احترام به حقوق حقهی هر ملتی در جهان، مگر امنیت همگانی خود نباید شالوده و رکنی از منافع ملی باشد؟ اگر مصالح ملی ما آرامش منطقه و همکاریهای متقابل میان منافع متکثر را میطلبد که چنین هم است، چرا باید بر زورگویی یک دولتی بر ملتی دیگر چشم پوشید و بدل به عصای دست طرف زورگو در ادامه این یا آن فتنهی بحرانزایی شد که آتش آن بگونهای پر ایران را هم میگیرد و میسوزاند؟
اصل سخن اینست و باید این باشد که اگر نگاه حقوق بشری نتواند نگرش به منافع ملی را زیر چتر خود گیرد، آنگاه خواه ناخواه با ناسیونالیسمی روبرو میشویم بس تنگ نظر که با تقسیم بیرون و درون کشور به دوست و دشمن و خودی و غیر خودی، هر حقی در جهان را بر حسب منافع صرف خودش تعیین میکند و لذا به راحتی آمادهی سوگیری به نفع هر ستمی میشود. برای این نگاه، کشتار هزاران تن در بحران فلسطین – اسرائیل نیز بعید است دل انسانی را بدانگونه به درد آورد که لازم است. در این نگاه، استقلال نسبی حق فلسطینیها چونان ملتی تحت زور و اشغالگری و تجاوز، عملاً جایی ندارد و این واقعیت تلخ برایش از حد یک وسیلهی سیاسی در تسویه حساب با بنیادگرایی و جمهوری اسلامی فراتر نمیرود. روی دیگر سکهی این راست روی هم، البته آن نگاهی است که دردمندی فلسطین برایش ابزار تخلیه کینه به غرب است و با چنین ستیزی هم است که تغذیه ایدئولوژیک میشود. نگاه مسئول به این معضل اما همانا از برابر حقوقی همهی ملتها عزیمت میکند و از این منظر نیز منافع مالی کشورش را در نظر میگیرد.
بهزاد کریمی ۱۶ آذر ماه ۱۴۰۲ برابر با ۷ دسامبر ۲۰۲۳