پس از لندن، به عنوان یکی از ۹ شهر بزرگ انگلیس با شهردار مسلمان، امسال شهرداری فرانکفورت نیز با هزینۀ ۷۵ هزار یورو به چراغانی برای خوشامدگویی به رمضان دست زده است. در وهلۀ نخست برای ما ایرانیان که به هرگونه نورافشانی و شادزیستی دلبستهایم، مخالفت با چنین اقدامی دشوار است. اما ما تجربهای را از سرگذراندهایم و درگیر فاجعهای هستیم، که نفسمان را از چنین «ابتکاری» بند میآورد! برای هر یک از ما با تجربۀ وحشتناک حکومت اسلامی، رمضان نه خاطرۀ یک جشن، بلکه منظرۀ شلاق خوردن هممیهنان به «جرم روزهخواری» را زنده میکند، زیرا نزدیک نیم قرن است که در میهن ما «روزهخواری» برای مسلمان و غیرمسلمان در کنار حجاب اجباری و دهها ممنوعیت و محدودیت دیگر، بهانهای برای اعمال قدرت وحشیانه و سرکوب آزادی و اختیار انسانی است.
بدین سبب نیز، پیش از هر چیز توجیه نرگس اسکندری، شهردار ایرانیتبار فرانکفورت، که این را قدمی در راه ستایش از ۱۰۰ هزار مسلمان ساکن فرانکفورت قلمداد نموده و آن را «دعوتی به همزیستی گوناگونیها … و نشانهای بر ضد تبعیضات و نژادپرستیضداسلامی» اعلام کرده، این پرسش را برمیانگیزد، که آیا او از همدردی با قربانیان حکومت اسلامی در ایران و بسیاری دیگر کشورهای اسلامی بیگانه است؟ حتی اگر نیت از این اقدام دعوت صادقانه از مسلمانان به همزیستی با دیگران باشد، میبایست نخست روشن میشد، که آیا چنین «دلجویی»هایی در نیم سدۀ گذشته، باعث کوچکترین تغییر مثبتی در روش جمعیتهای اسلامی شده است؟
در حالیکه میدانیم، بنا به آمار وزارت کشور آلمان شمار روزافزون مسلمانان رادیکال تا سال ۲۰۲۲م. به ۲۸۲۹۰ رسیده بود. علت اصلی این ناکامی هم در این است که برخی سیاستمداران و رسانهها به هر دلیل اقلیت ناچیز، اما رادیکال اسلامی را نمایندۀ مسلمانان میدانند و چنین جلوه میدهند، که با برآوردن خواستههای آنان به همگرایی و همزیستی کمک میکنند، درحالیکه این گروه متأسفانه با برخورداری از پشتیبانی جوامع و دولتهای اسلامی، از ترکیه تا عربستان سعودی، تنها یک هدف دارند و آن گسترش نفوذ اسلام در اروپا از راه تشنجفزایی است.
از سوی دیگر، اکثریتی که از آنان در آمار به عنوان مسلمان یاد میشود، خود یا برای فرار از تسلط سنتهای عقبماندۀ اسلامی به اروپا پناه آوردهاند و یا در پی کار و تحصیل آمده، به شیوۀ دیگر شهروندان اروپایی زندگی میکنند و کاری به مذهب آبا و اجدادی ندارند. بنابراین تنها راه همگرایی و تأمین همزیستی با مسلمانان کوشش برای آشنایی آنان با ارزشها دنیای نوین و روشنگری دربارۀ روابط اجتماعی قرون وسطایی و سنتهای بعضاً وحشیانه (مانند اعدام، ختنه، کودک همسری، سینهزنی و ذبح اسلامی…) است.
فراتر از آن، فرانکفورت نه تنها پایتخت مالی آلمان است، بلکه در سدههای گذشته تا به امروز، یکی از مراکز روشنگری و اندیشهورزی مدرن بوده، «مکتب فرانکفورت» فرازی بینظیر در تاریخ فلسفه روشنگری به شمار میرود. آیا با این وصف کوشش برای گسترش ارزشهای زندگی مدرن، بهتر از «استقبال از سنتها و آداب بدوی»، به همزیستی اجتماعی کمک نمیکند؟
تا بهحال هیچیک از انجمنها و نهادهای اسلامی در اروپا عملیات تروریستی و داعشی اسلامیون در سراسر دنیا را محکوم نکردهاند. آیا شایستهتر نیست، شهرداری فرانکفورت به جای دادن اجازه برای نمایش توحش سینهزنی در خیابانها، در پروژههای روشنگرانه و فعالیتهای انساندوستانه سرمایهگذاری کند؟ مثلاً چرا در مساجد و رسانههای مسلمانان آموزش داده نمیشود، که «نجس» شمردن غیرمسلمانان (مانند بهائیان در ایران به فتوای رسمی رهبر شیعیان!) شایستۀ دنیای مدرن نیست و یا چرا شهرداری فرانکفورت صدهزار مسلمان ساکن این شهر را تشویق نمی کند، با «برادران دینی» خود در مناطق جنگزده همدردی نمایند و دستکم برای کودکان و آوارگان در «نوار غزه» کمکرسانی کنند؟
شاید برخی ادعا کنند که ما ایرانیان در دیاسپورا، به سبب تجربیات تلخ خود با حکومت اسلامی نسبت به اسلام زیاد حساس هستیم! بله، ما ایرانیان به ساده لوحی از شناخت ماهیت واقعی اسلام سرباز زدیم، تا آنکه اسلامیون کمر به نابودی همۀ هستی ملی ما زدند. بدین دلیل نیز باید وظیفۀ خود بدانیم دربارۀ خطر فزایندهای که وطن دوم ما در اروپا را تهدید میکند، هشدار دهیم.
واقعیت تلخی است اما متأسفانه در مورد مسلمانان نه با پیشداوری، بلکه با داوری منفی سر و کار داریم. عامل این داوری و ترس نیز نه ناآشنایی با آداب و «جشن»های اسلامی، بلکه دو واقعیت است: یکی جنایتهای گروه های فاشیسم اسلامی در سراسر دنیا و دیگری، عملکرد انجمنها و نهادهای اسلامی در کشورهای اروپایی است که با سکوت در برابر این جنایتها در واقع آنها را مورد تأیید قرار میدهند.
بنابراین تنها راه درست و موفق برای رسیدن به همزیستی گوناگونیها پذیرش عملی موازین تمدن نوین مانند همدردی انساندوستانه و خرد انتقادی است. بدین سبب نیز نهادهای اجتماعی و حکومتی در اروپا وظیفه دارند، روشنگری دربارۀ سنتهای بدوی و فعالیتهای فرهنگی فراگروهی را تشویق کنند.
برخی سیاستمداران غربی «سادهلوحانه» چنین جلوه میدهند که اسلام دینی است مانند دیگر ادیان و اگر چنین نیز با پیروانش رفتار شود، کم کم به موازین مثبت اجتماعی خو خواهند گرفت. آنان این واقعیت تاریخی را در پرده میگذارند که اسلام ناب از ماهیتی کاملاً متفاوت با همۀ دیگر ادیان برخوردار است و به عنوان تبلور منش اعراب بیابانگرد، دو سه سده بعد از تسخیر نیم کرۀ غربی، برای جلوگیری از جذب اعراب به فرهنگ کشورهای تسخیر شده، پرداخته شد و منش و روشی را بازتاب میدهد که بر دورویی دشمنانه برای حفظ بقای خود استوار است. روش و منشی که مانند چاقو عمل میکند و کیست که نداند هر چاقویی دو لبه دارد، لبهای نرم و کُند و لبهای تیز و برنده. ما ایرانیان که تجربیات پدران و مادران خود را فراموش کرده بودیم، سادهلوحانه فریب وعدههای فریبنده و «نرم» اسلامیون را خوردیم.
در ماههای گذشته با خیزش جوانان دلاور ایران در برابر سرکوب وحشیانۀ متولیان اسلام، جامعۀ ایران هرگونه اسلامپناهی را پشت سرگذاشت و نشان داد که به تحولی شگرف در نیم سدۀ گذشته دست یافته و نه تنها دیگر به هیچ وجه فقه و آداب اسلامی را برنمیتابد، بلکه با سرافرازی به تحقق ارزشهای دنیای مدرن میکوشد. از اینرو پشتیبانی از رستاخیز زن زندگی آزادی، با هرگونه حرکت اسلامپناهی در تضاد آشکار است.
نظر خوانندگان:
■ آقای فاضل غیبی عزیز.
به نکته مهمی اشاره کردید: «تا بهحال هیچیک از انجمنها و نهادهای اسلامی در اروپا عملیات تروریستی و داعشی اسلامیون در سراسر دنیا را محکوم نکردهاند».
در همین راستا، برای من سؤالبرانگیز است که چرا مسلمانانی که در کشورهای دمکراتیک زندگی میکنند و از مواهب آزادی، امنیت، حکومت سکولار و قانونمند برخوردارند، چرا از این ارزشها دفاع نمیکنند؟!
با احترام. رضا قنبری ـ آلمان
■ درود بر فاضل عزیز! اندکی حرفهای نه چندان دلنشین و کشّاف برای آنانی که هنوز چورت میزنند و بیدار بیدار نشدهاند!
این سخنهایی که میگویم، خودت میدانی که از سر درد و نگرانی عمیق نشات میگیرند. از سر وحشت و غم فردای این سرزمین و سرنوشت مردم آن.
تقریبا بیست و سه سال پیش، یکی از شرقشناسان آلمانی به نام «هانس پتر راداتس/Hans Peter Raddatz»، کتابی منتشر کرد به نام «از خدا به سوی الله/ بحران ایمان مسیحی و گسترش اسلامیّت/Von Gott zu Allah?: Christliche Glaubenskrise und Islam-Expansion». وی در این کتاب نشان داده است که خلاف خودیهای پر مدّعا که لام تا کام از تاریخ ایران و اسلامیّت، هیچ سررشته دندانگیر و ارزشمندی ندارند سوای اطّلاعات عمومی جسته گریخته، وی خیلی دقیق منشا و پتانسیل «قدرت طلبی و اراده جهانگشایی مقتدرین فقاهتی» را تشخیص داده است. وی به طور شفّاف در کتابش اذعان کرده است که در پسزمینه جنگنجویی حکومتگران فقاهتی، اهرمهای جهانگستری فرهنگ ایرانی نهفته اند که از عصر امپراطوری ایران تا همین امروز به سان «الگوی رفتاری و کرداری» برای تمام کشورهای خاورمیانه محسوب میشود. حرفی کاملا دقیق و مستدل و متّقن برای آنانی که واقعا تاریخ و فرهنگ ایران و ماهیّت اسلامیّت اقتلویی را می شناسند. فرهنگ ایرانی را نباید هیچگاه با اسلامیّت، اینهمانی داد که خلط مبحث است و کژفهمی فاجعه بار. اسلامیّت بر فرهنگ ایران تا امروز تلاش کرده که غالب شود؛ آنهم به قوّه شمشیر و گیوتین و جنایتهای شناخته شده.
در اینکه در طول تاریخ هزار و چهارصد ساله حضور اسلامیّت در ایران تا امروز چه کشمکشهای خونین و پیکارهای فکری و چم و خمهای استخوانسوز اتّفاق افتاده است، مبحثیست که میتوان قرنهای قرن اگر بقایی از ایران ماند در باره اش نوشت و تجزیه و تحلیل کرد. امّا آنچه که فعلا مبحث داغ و نگران کننده و شایان پرداختن بی محابا به آن است، وضعیّت اقتداری حکومت خلفای الله و جنگهای کشتاری و تروریستی و تبلیغاتی آنها در عرصه های میهنی و فراسوی مرزهای وطن و پروسه نابودی تدریجی ایران و تلاش آنها برای متلاشی کردن دمکراسیهای باختری از چهار و نیم دهه پیش تا کنون است. در اینکه طیف تحصیل کردگان و اساتید دانشگاهی و کنشگران ایرانی؛ بویژه با شکلگیری حزب توده به این سو، هیچگاه به معضلی به نام «اسلامیّت و طیف آخوندهای ذینفع»، برغم حضور عیان و رسواگرانه آنها در وقایع میهنی و نوشته جات و کردارها و رفتارها و گفتارهای فاجعه بار آنها پی نبردند و در صدد سنجشگری اسلامیّت و روشنگری اذهان مردم برنیامدند، مسئله ایست بسیار شایان نکوهش. تحصیل کردگان و استادانی که بیش از نیم قرن از امکانات و ظرفیتها و فعالیتهای خود را به جای آنکه به سنجشگری اسلامیّت و روشنگری اذهان مردم اختصاص دهند، آمدند و مباحث باختر زمینیان را فقط به صورتهای شکسته بسته در دانشگاهها و مراکز آموزشی تکرار مکرّرات کردند.
همچنین کنشگران حزبی و تشکیلات عقیدتی، تمام نیرو و استعداد و هنر و توانمندیهای خود را برای تبلیغ و ترویج یکی از مخرّبترین ایدئولوژیهای مزخرف قرن بیستمی به نام مارکسیسم-لنینیسم از دریچه جیک و بُک حزب کمونیست روسیه هدر دادند و دست آخر نیز در اتّحادی منحوس و منفور از دانشگاهی اش گرفته تا ایدئولوژیگرای متعصبّش با طیف آخوندها به سقوط ایران و مردمش در قعر قهقرائیهای تاریخ بشر همّت آکادمیک/مترقیانه کردند و نه تنها از اقدام خود هرگز شرمسار نشدند؛ بلکه در رکابداری و متعگی برای قاتلان ایران و مردمش، همدستیهای شبانه روزی نیز در تمام شبکه های اینترنتی بدون هیچ دریغی دوندگیها کردند و هنوزم میکنند.
معضل اسلامیّت را هیچکس در سطح جهانی، هیچ ارگانی، هیچ مجمعی، هیچ اتّحادیه ای از کشورهای مختلف، هیچ قاره ای، هیچ لشگری، هیچ موسسه و سازمانی و امثالهم نخواهد توانست حلّ و فصل کند؛ سوای ایرانیان به تنهایی. فقط ایرانیان هستند که میتوانند و امکانهای تمام و کمال «بُنمایه های فرهنگی» را در اختیار دارند تا ریشه ای و اسلوبی و حسابشده بدون هیچگونه خونریزی و کشتار به خنثا کردن ابعاد اقتلویی اسلامیّت و از کار انداختن شمشیر آن برای تمام دروانهای بشری اقدامهای شایسته و بایسته کنند. این کار هر چند در کلام ساده و آسان گفته میشود در عمل و پراکتیک اجرایی به ژرفبینیها و عاقبت اندیشیها و ذکاوتها و هوشیاریها و مایه دار بودنها و زیرکیها و مهمتر از همه، أگاهی و دانش داشتن به بُنمایه های کلیدی و موثّر فرهنگ جهان آرای ایرانی منوط است که متاسفانه طیف کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی –(من هیچوقت از استثناها سخن نمیگویم، زیرا آن که استثناست خودش همچون ستاره سهیل میدرخشد و قائم به ذات است) – آنچنان سرگردان و مستاصل و طلسم شده اند که نمیدانند از کجا باید آغاز کرد. آنانی نیز که تصوّر میکنند آغازی را پیدا کرده اند، با گفتارها و کنشها و واکنشهای خود تا امروز اثبات کرده اند که نه صورت مسئله را فهمیده اند، نه راه و روش حلّ مسئله را میدانند. هنوز آن شهامت را ندارند که در باره مقولات «خدا و دین و اخلاق» بیندیشند. آنها اینگونه مباحث را چندش آور میدانند و تصوّر میکنند که اگر شبانه روز حرفهای «دمکرات، سکولار، لائیسیته و امثالهم» را تکرار کنند، یک شبه جامعه ایران و مناسبات کشوری از این رو به آن رو خواهد شد و ایران، گوی سبقت را از تمام کشورهای جهانی در حیطه «مدرن و مدرنیته گرایی» خواهد ربود. ذهنیّت بدوی و ناکار آمد که میگویند؛ یعنی همین!
اتّفاقا نمونه ساده در باره پرت بودن آنها را از مرحله میتوان در مقوله ای به نام «سکولاریته» به محک زد. هنوز که هنوز است تحصیل کرده و کنشگر عرصه سیاست متوجّه نشده است که «سکولاریته» در تفکّرات فکری باخترزمینیان «گونه ای نگرش فکری» است؛ نه نوعی سیستم کشورداری. آنچه در مغرب زمین از راه تفکّر فلسفی به خنثا کردن ابعاد خشونتی مسیحیّت کامیاب شد، محور تاثیر گذار خود را دقیقا از دامنه مباحث مسیحیّت اقتباس کرد و اسلحه را از دست «اصحاب کلیسا» گرفت و آنها را به همانجایی نشانید که لیاقتش را داشتند و کار و بارشان بود. مسئله «متافیزیک»، از مباحثی بود که در یونان باستان در تحت شرایطی که جامعه یونانی بر آن شده بود به طور اسلوبی و اساسی سازماندهی و تحت فرماندهی قرار گیرد به همّت متفکّران و فیلسوفان یونانی شکل گرفت و پروریده شد. سپس اندیشیدن در باره فورم کشورداری به زایش «تئوری سیاسی» انجامید که حسب آن میتوانستند مقوله «لژیتیماتسیون» حُکمرانان دولتشهرهای یونان را در تحت قلمرو کشور یونان تعیین و مشخّص کنند. دُرُست همین مقولات با رخنه کردن فلسفه یونان به دامنه مسیحیّت باعث شد که بُنیانهای تئوری سیاسی به مباحث کلیدی در مسیحیّت تبدیل شوند. به دلیل اینکه تفکّر فلسفی نیز در زمینه های متافیزیکی، سخت درگیر مباحث عدیده و کشمکشهای نظری بود، در نتیجه، مباحث تفکّر فلسفی و مباحث اصحاب کلیسا، دامنه مشترکی را در بر گرفتند. پیامد مباحث مشترک به اینجا مختوم شد که تفکّر فلسفی با روش سپر قرار دادن تصاویر اساطیر یونان به تحوّل مفهومی مباحث اصحاب کلیسا همّت کرد و نگرش فکری «سکولار» را در حوزه قلمرو مبانی «اقتدار اجرایی حکومت و همچنین لژیتیماتسیون قدرت زمامداران» به گستره مباحث فلسفی انتقال داد و متفکّران و فیلسوفان نیز سفت و سخت به اندیشیدن در باره آنها اقدام کردند. سپس مباحث اصحاب کلیسا در دایره آزاداندیشی- دمکراتگونه رفتاری متفکّران و فیلسوفان باعث شد که آیینهای حقوقی و اجتماعی بر شالوده امور «راسیونایستی/عقلانی» در عرصه های زندگی اجتماعی و کشوری کاربرد و عملکرد داشته باشند. مسئله به این شیوه بود که اگر بخواهیم واقعه را از لحاظ رندی و زیرکی در نظر آوریم، در حقیقت، «مصادره کردن مباحث اصحاب کلیسا به نفع مردم به همّت فیلسوفان و متفّکران» اجرا شد؛ طوری که بعدها اصحاب کلیسا از عواقب تحوّلات و مبارزات و کشمکشهای مختلفی که از دامنه فرقه های مختلف مذهبی نشات گرفت به پذیرش اموال مصادره شده گردن نهاد و در صدد مطابقت خودش با وضعیّت ایجاد شده برآمد تا همین امروز که میبینی.
با توجّه به اینکه مسائل جامعه ما با جوامع اروپایی از یکدیگر متفاوت هستند و ما در ایران با «اسلامیّت شمشیر اقتلویی» روبرو هستم؛ نه مسیحیّت یا یهودیّت یا ادیان و مذاهب دیگر، در نتیجه تنها کاری که از عهده ما بر می آید، اینست که از روشها و تجربیات متفکّران و فیلسوفان باخترزمینی به آفرینش روشها و سبک و سیاقهای خودمان انگیخته و در جهت مقابله و سنجشگری و خنثا کردن گیوتین اسلامیّت و خلع و معزول کردن طیف اخانید کوششها کنیم و همچون متفکّران و اساتید دانشگاهی و فیلسوفان معاصر اروپایی هرگز از یاد نبریم و مدام پیش چشم خودمان این موضوع را در نظر بگیریم تا زمانی که مبرهن و قطعی نشده است که نیروهای مخرّب مذاهب و ادیان ابراهیمی خنثا و از کار نیفتاده باشند، برای تفکّر فلسفی، هرگز هیچ دلیلی متّقن در دست نیست که از سنجشگری و برخورد رادیکال با تمام آنچه که میراث و دار و ندار ادیان ابراهیمی محسوب میشوند، بخواهد میلیمتری واپس نشیند و سکوت کند و تسلیم شود. تحصیل کرده و کنشگر ایرانی، یا به این مسئله حادّ و وظیفه مبرم پی خواهد برد و گردن خواهد نهاد و همّت خستگی ناپذیر در سمت و سوی اجرایش خواهد داشت یا اینکه باید در گوشه ای به خود بلرزد و با وحشت منتظر فرود آمدن شمشیر متولّیان الله بر گردنش باشد. همین.
شاد زی و دیر زی! فرامرز حیدریان
■ آقای حیدریان عزیز.
تفکّر فلسفی، حد و مرز و «تابو» ندارد. فلسفه هرگز از سنجشگری و برخورد رادیکال با ادیان دست برنداشته است. فکر میکنم در این زمینه ما هر دو توافق داریم. اما «سیاست» مقوله دیگری است. در دنیای سیاست، «اعلامیه جهانی حقوق بشر» راهنمای ماست که آزادی دین یا بیدینی را حق هر فرد میداند (البته در چارچوب سایر بندهای این اعلامیه). بدین ترتیب، ما از آزادی عقیده (از جمله آزادی دین) دفاع میکنیم، چه تعلق خاطر عقیدتی به دین داشته باشیم، چه نداشته باشیم. آیا در این زمینه نیز ما هر دو توافق داریم؟
با احترام. رضا قنبری ـ آلمان