مرگ ناگهانی ابراهیم رئیسی، رئیسجمهوری رژیم ایران، در جریان سقوط مشکوک هلیکوپتر، مردم و کارشناسان را درباره تأثیر این مساله بر جانشینی رهبر جمهوری اسلامی به حدس و گمان انداخته است. در جایی که بسیاری تصور میکنند شانس مجتبی، پسر دوم خامنهای برای رهبری افزایش یافته است، من معتقدم که موضوع پیچیدهتر از این حرفهاست. «فرود سخت» رئیسی قطعاً برنامه جانشینی خامنهای را بر هم میزند، اما نه به آن شکلی که بسیاری تصور میکنند. در این مقاله خواهم گفت چرا.
جانشینی رهبر فقط یک بار در تاریخ جمهوری اسلامی روی داده است. روحالله خمینی، اولین رهبر رژیم، به چند دلیل در زمان حیات خود مساله جانشینیاش را حل و فصل نکرد. اولاً او بهعنوان رهبر والامقام معنوی میل نداشت خودش را درگیر موضوعی کند که بوی جهتگیری سیاسی جناحی میداد. ثانیا حسینعلی منتظری تقریباً با اجماع عمومی برای مدتی طولانی به عنوان جانشین عملی خمینی پذیرفته شده بود. ثالثاً خمینی در اواخر عمرش دچار سرطانی گردید که به سرعت وخیم شد و احتمالا توانایی هر گونه برنامهریزی دقیقه نودی برای جانشینی را از وی گرفت.
بدین ترتیب، مدیریت موضوع جانشینی خمینی به گروه سهنفرهای واگذار شد که در زمان مرگش نزدیکترین افراد به او بودند. آنها احمد پسر و معتمد وی، خامنهای رئیسجمهوری، و اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس بودند. اینها با هم توطئه کردند تا یک حکومت سهنفره تاسیس کنند که در آن خامنهای رهبر، رفسنجانی رئیسجمهوری، و احمد یادگار میراث پدرش بود. اما این سهگانه به تدریج از هم پاشید و خامنهای در درام خونباری که تراژدیهای شکسپیر پیش آن رنگ میبازند، سرانجام سر تمام رقبایش را زیر آب و موقعیت خود را بهعنوان رهبر مقتدر تثبیت کرد.
خامنهای با آگاهی کامل از شرایط پیچیده و مرگباری که منجر به صعودش به قدرت مطلق شد، مدتهاست تلاش میکند تا از تکرار سرنوشت فرزندان و میراث خمینی برای اهل بیت و انصار خود جلوگیری کند. بر این أساس او سالهاست که روند مهرهچینی و صحنهگردانی را آغاز کرده است، و اخلالگران بالقوه را پاکسازی کرده و افراد وفادار را در پستهای کلیدی قرار داده تا وقتی زمانش رسید نقش خود را در نمایش جانشینی ایفا کنند.
این گونه بود که رئیسی که در نزد عموم مردم گمنام بود به ناگاه روی صحنه ظاهر شد. برخلاف بسیاری که فکر میکنند رئیسی برای جانشینی خامنهای به ریاستجمهوری رسید، من معتقدم که نظام وی را مطرح کرد تا در درجه اول تداوم دیدگاه ایدئولوژیک خامنهای برای آینده رژیم را تضمین کند، حالا چه خودش رهبر بشود و چه نشود. رئیسی به هیچ وجه شخصیت کاریزماتیکی نداشت، اما کورکورانه به نظام و به شخص خامنهای وفادار بود. لذا اگر واقعاً قرار بود مجتبی بر تخت رهبری بنشیند، رئیسی آمده بود تا برای این قضیه زمینهسازی و انجام آن را آسان کند.
با این وجود، برخلاف دوران خمینی، نشانههای قوی وجود دارد که دشمنان خامنهای میخواهند برنامه جانشینی او را بر هم بزنند و بازی تاج و تخت خودشان را بکنند. پس حذف رئیسی از معادلات قدرت در حقیقت خدشهای بر نقشه راه خامنهای است. این که چه کسی از این قضیه سود میبرد البته محل حدس و گمان است، اما کسانی که مدام مورد پاکسازی قرار گرفته و به حواشی رژیم تبعید شدهاند، یعنی به اصطلاح اصلاحطلبان/اعتدالگرایان و «سپاهیان در سایه»، در صدر فهرست قرار میگیرند.
طی یک دهه اول پس از انقلاب 1357، کسانی که بعداً به اصلاحطلب مشهور شدند، نزدیکترین روابط را با خمینی داشتند. در آن زمان با اشاره به وابستگیشان به «امام خمینی» خود را «خط امام» مینامیدند. آنها از سال 1368 توسط خامنهای و باندش به حاشیه رانده شدند، و بختشان با مرگ مشکوک رفسنجانی در سال 1395 حتی کمرنگتر شد. خط امامیهای سابق که دیگر شانسی برای کسب قدرت در ایران نمیدیدند، یکشبه اصلاحطلب شدند و شروع به ترمیم روابط خود با غرب کردند.
این اصلاحطلبان/اعتدالگرایان، که بسیاریشان چند دهه است در اروپا و آمریکای شمالی رحل اقامت افکندهاند، امیدوارند با کمک دوستان غربی خود بتوانند جایگزین خامنهای شوند و رژیم اسلامگرا را به نسخهای «معتدلتر» از آنچه اکنون هست بدل کنند. اینها بسیار فعال هستند و به طور بالقوه از هرگونه اختلالی در برنامه جانشینی خامنهای بهره میبرند.
در کنار اینها سپاهیان در سایه هستند. این اصطلاح را خودم ساختهام و اینجا توضیح میدهم. بر خلاف تصور رایج، سپاهیها همه هوادار خامنهای نیستند. مواردی وجود داشته که فرماندهان سپاه علیه خامنهای اقدام کرده یا از نحوه انجام کارها توسط او و نزدیکانش اظهار نارضایتی کردهاند. اینها اگر مخفیانه معدوم نشده باشند، اکنون در حاشیه رژیم روزگار میگذرانند. علاوه بر اینها، فرماندهانی هم هستند که خامنهای آنها را به طور دورهای برکنار میکند تا مبادا فکر و خیال شورش یا کودتا به سرشان بیفتد.
تمام اینها یک موجودیت مخفی و مرموزی درون سپاه ایجاد کرده است که من آن را سپاه در سایه مینامم، زیرا مرزبندی آنها با بقیه سازمان نامشخص است و عموما هم از پس سایه عمل میکنند. اینها لزوماً مخالف آرمانهای ایدئولوژیک رژیم نیستند، اما میخواهند جا پای خودشان را سفت کنند. بر این اساس آنها در هدایت مساله جانشینی سود دارند و به نظر میرسد به برخی دشمنان دیرینه خود در منطقه و غرب نیز متصل شدهاند.
این دو جناح، اصلاحطلبان/اعتدالگرایان و سپاه در سایه، اختلافاتی دارند، اما با به قهقرا رفتن کلیت رژیم در مسیر همگرایی قرار گرفتهاند. هر دو امکانات منحصر به فردی در اختیار دارند و همچنین حضور رسانهای گسترده و لابیهای قدرتمندی در غرب دارند. اولیها سالهاست که نقاب لیبرالیسم/چپگرایی بر چهره زدهاند، و دومیها طی سالهای اخیر خود را در قالب ناسیونالیسم افراطی بازآفرینی کردهاند. هدف هر دو نگه داشتن ایران به شکل یک آلیگارشی اقتدارگرا با مشارکت عناصر آپوزیسیون سلطنتطلب برای ایجاد یک طبقه نخبه حاکم مردمپسند و دنیاپسند است.
اسلام به عنوان ستون فقرات رژیم جدید باقی خواهد ماند و ناسیونالیسم به مثابه پوستهای بر هسته اسلامگرایانه حکومت عمل خواهد کرد. برخی سلطنتطلبان حتی تأکید کردهاند که ایران باید از «تشیّع علوی» (حکومت روحانیت) به «تشیّع صفوی» (حکومت شاه بر تشکیلات شیعه) بازگردد. رژیم جدید کماکان اکثر افراد و احزاب را از مشارکت در سیاست محروم خواهد کرد. پیروان مذاهب اقلیت نیز اگر مستقیما مورد آزار قرار نگیرند، با تبعیض سیستماتیک مواجه خواهند شد. سیاست خارجی و روابط رژیم جدید با همسایگان و غرب نیز همچون هندوانه دربسته باقی خواهد ماند.
دنیای دموکراتیک باید مراقب باشد. جایگزینی رهبری رژیم در همان سیستم معیوب، بدون تلاش برای بازسازی بنیادی سپهر سیاسی ایران، نمیتواند جلوی موج رادیکالیسمی که از کشور به خارج فوران میکند را بگیرد. همانطور که جایگزین شدن کمونیستها با بقایای ظاهرا ناسیونالیست همان رژیم کمونیستی مشکل اتحاد جماهیر شوروی را حل نکرد، مشکل ایران نیز اینطور حل نخواهد شد. فقط یک دموکراسی لیبرال میتواند ایران را نورمال کند و جلوی هرگونه تهدید احتمالی حکومت علیه شهروندان، همسایگان، و جهان را بگیرد.