شهر بی یار : دوست دارم این قلمدان را که غلاف منطق الطیر است بر برجک واقعیت ها بشکنم و با پدیدارهای عینی شاخ به شاخ بشوم . از بس دندان هایم زبانم را گاز گرفته اند که دهانم خام خوارستان است از بس جنون بغض را قورت داده ام که عکسبرداری از روح و روانم دایه ای را تشخیص داده که دردهای مرا شیر می دهد .
جمعه جان باز هم رشته تسببح جمال تو پاره شد ،
و این قلم چموش افسار از دست من ربود و دست درد را گرفت
درد زخم مزمنی است که تا فیها خالدون مردم سفر کرده و از جاده ابریشم انقلاب گذشته و در وعده گاه جمهوری اسلامی همه را ضربه فنی کرده
جمعه جان نمیشود شعله شعور مردم را از برق منطقه ای قطع کرد
نمیشود در مشعر شعور و منای آگاهی مردم خرد را تقصیر کرد و حاجی شد .
جمعه جان شما فکر می کنید مردم نمی دانند لادن اتفاقی نیست ؟؟؟
از دریچه دنیای مردم به شهر بنگرید
شهر دجله ای است به وسعت خاکستر هزاران گلویی که خفه شده
شهری که در آن فاصله خشتها پیداست
حتی بین نیمکتهای مدرسه هم فاصله طبقاتی دیده میشود.
اینجا خاک سخن می گوید ، پیمانه اشک می ریزد و پنجره فریاد می کشد ،قناری ها شیون می کنند ، شقایق ها شبنم می گریند، نارون ها گیسو پریشان کرده اند
اینجا استان قدرت و زور ، پایتخت دروغ و چاپلوسی ، شاهراه فساد و رانت ، رودخانه های قاچاق و دشت آشفته گیها ست .
اینجا کسی از در آستین دوستی به کبوتران سرگردان دانه نمی پاشد
سکه رایج شهر رانت و اختلاس است که خانواده خیلی بزرگ حاکمیت با ان شاخه نبات می خرند
اینجا شهری است تاریک که هرگز عکس زندگی در آن ظاهر نمیشود ، اینجا شهر مهاجرت پرستوهاست
اینجا جلیلی و زاکانی دیوان کبیرند
شهری که از دوردست از درون آدمیانش پرسش و سئوال فریاد می زند و گرد هر درختش بساط تحریم پهن است
شهری که عزت را می فروشند و وجدان را می نوشند
شهری که در بستر حیرت و بر کف تردید بنا شده
اینجا در هر جرگه ای غزل غزل کلمات است درمانِ درد غزالِ کلمات است ولی هرگز به چنگ نمی آید ،
درد ما را بیدار می کند وبعد ناپدید می شود
درد تابستان بلوغ ماست ، بهاری که در آن فرو می باریم وگممی شویم ،،،
اما جمعه جان همه چیز را جاودانه تحلیل نکن ،آسمان را نگاه کن اگر یک شب فرشتگان درد پایین بیایند و شور و شوق جاودانگی را از خط قرمز شما بگیرند ، دیگر نجواهای رائفی پور ها و ذو النورها قابل ستایش نخواهند بود ، باید با مستندات گردن کلفت طرف شد.
گوش کن که چگونه نادرشاه در دستگاه افشار گوشه های تاریخ را اجرا می کند ، دیوار فلسفه تاریخ آنقدر بلند است که با سپاه مغول هم نمیشود از آن بالا رفت.
جمعه جان در این شهر برای تماشاگران تاریخ سریال آفرینش فقط یکبار پخش میشود ،،،،،
و من تو را می بینم که مایوسانه در خود صدا می زنی ، من کجای تاریخم !!!!!!
نوشته ای از رحاظو