این تغییرات باید منجر به نظمی شود که مانع تمرکز قدرت باشد و حداقل راه را بر تمرکز قدرت سخت کند. در دمکراسی های غربی قوانین و اصول مختلفی برای این منظور ساخته و پرداخته شده اند که علی رغم معایب و کاستی ها مورد پذیرش عمومی قرار گرفته اند.از این جمله می توان به اصل تفکیک قوا، قوانین مربوط به مشروطه در کشورهای دموکرایتک پادشاهی، لایسیته و عدم دخالت نظامیان در سیاست اشاره کرد.لازم به توضیح است که لایسیته یعنی جدایی نهاد دولت از نهاد دین. یعنی یک آخوند نمی تواند عضو ارکان قدرت مثلا دولت و یا مجلس باشد. لایسیته یعنی سیاست ما عین دیانت ما نیست بلکه سیاست ناشی از انتخاب عقلانی و عرفی است و دیانت هر کس امری شخصی و درونی است.
اما چرا ایرانیان و بلاخص روشنفکران در سال پنجاه و هفت و سالهای قبلتر از آن به امثال ایت الله خمینی اعتراض نکردند که در سیاست دخالت بیجا نکند و حتی به رهبریت ایشان گردن نهادند؟ مگر روشنفکران ایرانی عمری را در غرب زندگی نکرده بودند و از قوانین لایسیته بی خبر بودند؟!
امروز بعد از چهل و دو سال از انقلاب ایران، با اتکا به تجربه تلخ و دردآور حکومت آخوندی می دانیم که اگر از روز اول مانع وارد شدن آخوندها در قدرت سیاسی می شدیم به چنین روزگار سیاهی نمی افتادیم که خشت اول چون نهاد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج!
اما آیا از این تجربه به اندازه کافی درس گرفته شده است؟ آری و خیر. اگر در انقلاب اسلامی اکثریت روشنفکران به لایسیته و جدایی دولت از نهاد سیاست احترام نگذاشتند امروز هستند کسانی که برای سرنگونی استبداد مذهبی معتقدند می توان از فرزند شاه کمک خواست و اینبار اصل عدم دخالت سلطنت در سیاست را به چالش می کشند!
استصال ما از تغییرات نباید باعث انجام خطای مهلک دیگری شود که فردای بعد از استبداد مذهبی قادر به جبرانش نباشیم.
خمینی قبل از انقلاب در پاریس حرفهای در دفاع از دموکراسی می زد همچنان که رضا پهلوی هم خود را دموکرات و حتی جمهوری خواه معرفی کرده است. اما اشتباه روشنفکران و پیروان این افراد چیست؟
با توجه به آنچه در بالا آمد قطعا یکی از دلایل این خطا عدم رعایت اصولی است که در جهت جلوگیری و یا سختتر کردن راه تمرکز قدرت پرداخته شده اند. زیرا دموکراسی سیستمی است که با جلوگیری از تمرکز قدرت سعی می کند فضا را برای ایجاد حقوق راحتتر نمایید.
سوال امروز این است که آیا یک شاهزاده اگر به رهبری سیاسی برسد نمی تواند فردای بعد از پیروزی قدرت سیاسی و سلطنتی را در خود جمع کند و با قلع و قم سایرین استبداد را در کشور عزیزمان تحت نامی دیگر ادامه دهد؟
اما دلیل دوم اشتباه کشنده انقلابیون اسلامی در حمایت آقای خمینی و همچنین حامیان آقای رضا پهلوی، عدم توجه به حرفهایی است که آنها گاهگاهی در بیان منویات حقیقی و قدرت طلبانه خود بیان می کنند. این حرفها غالبا در میان انبوه حرفهای عوام فریبانه گم می شود.
آقای خمینی در پاریس پیشروتر از هر روشنفکر مترقی از حقوق بشر و دموکراسی و … حرف می زد اما آیا ایشان نویسنده خزعبلات ولایت فقیه نبود؟ آیا ایشان کسی نبود که به حق رای زنان در سال چهل و دو اعتراض کرده بود؟ بله ایشان همان فرد بود.
اما اگر انقلابیون اسلامی می گفتند که توجه به این سوابق کار راحتی نبود وقتی آقای خمینی رادیکالتر از سارتر از حقوق انسان دفاع می کرد، مدافعان امروزی شاهزاده رضا پهلوی نمی توانند چنین بهانه ایی را مطرح کنند. زیرا ایشان بارها در مصاحبه با شبکه ها و روزنامه های خارجی خود را شاه قانونی ایران معرفی کرده است. و یا در مصاحبه ایی دیگر از حمله به میهن دفاع می کند!
لذا در نتیجه گیری، نویسنده معتقد است به دو دلیل مهم نباید از کسی مانند رضا پهلوی حمایت کرد. دلیل اول احترام به اصل عدم تمرکز قدرت است. زیرا ایشان به عنوان شاهزاده می تواند در فردای پیروزی با جمع کردن قدرت سیاسی و سلطنتی استبدادی دیگری را ایجاد نموده و باعث ادامه بدبختی عمومی شود.
دلیل دوم حرفهای گاه و بیگاهی هست که ایشان در آن خود را شاه قانونی معرفی کرده و یا از حمله به کشور دفاع می کند.
در نهایت خواننده محترم را به بازخوانی تجربه به قدرت رسیدن ناپلئون سوم در جریان جنبش مردم فرانسه در سال 1848 دعوت می کنم.