در زمانهای که تاریخ را بیشتر فاتحان مینویسند تا فرودستان و عدالتطلبانی که از صفحات رسمی تاریخ حذف شدهاند، بازخوانی صدای سرکوبشدگان، خاموششدگان و مبارزان راه عدالتخواهی، ضرورتی تاریخی است. «چپ» در ایران، با همهی خطاها و فراز و فرودهایش، تبلور آرزوی دیرپای انسان برای برابری، آزادی و جهانی عاری از سلطه و استثمار بوده است؛ رؤیایی جمعی که در برابر ماشین خشونت استبداد، مناسبات نابرابر سرمایهداری و سازوکارهای نظاممند تبعیض ایستاده و با وجود سرکوب، تحریف و فراموشی تحمیلی، همچنان زنده و در حال چالش است.
مجموعه «اخبار روز» با عنوان «چهرههای ماندگار چپ در ایران»، تلاشی است برای بازشناسی و بازخوانی زندگی، اندیشه، مبارزه و میراث فرهنگی ـ سیاسی زنان و مردان بزرگی که با قلم، تفکر، مقاومت و گاه با جان خویش، چراغی در تاریکیهای تاریخ افروختند.
انتخاب کسانی که در این مجموعه از آنان با عنوان “چهره ماندگار چپ” یاد می شود به معنای ارزشگذاری بیشتر نسبت به صدها و هزاران چهره دیگری که فرصتی برای معرفیی آن ها پیش نمی آید نیست. این گزینش محدود از میان هزاران نام تنها کوششی است برای بازتاب بخشی از حافظهی جمعی یک جنبش تاریخی.
این مجموعه، نه برای اسطورهسازی، که برای تأمل، آموختن و بازاندیشی فراهم شده است. ما میخواهیم به یاد آوریم که حتی در تلخترین لحظات تاریخ، کسانی بودند که به فردای روشن باور داشتند.
چهرههای ماندگار چپ ایران؛ ۷. ایرج اسکندری، «شاهزاده سرخ» که به دبیری اولی حزب توده ایران رسید و در سکوت درگذشت
نام ایرج اسکندری در حافظه سیاسی ایران، همزمان هم با احترام، و هم با احتیاط شنیده میشود. او یکی از مؤسسین حزب توده ایران بود؛ به مقام دبیراولی آن رسید، حزبی که پس از سرنگونی رضاشاه در سال ۱۳۲۰، در فضایی نیمهباز از دل تاریخ بیرون آمد و برای مدتی، پربازدهترین نهاد سیاسیِ تودهمحور ایران شد. اسکندری اما از جمله کسانی بود که تا واپسین سالهای زندگیاش، بار سنگین اشتباهات، سرکوبها و وفاداریهای پرهزینهٔ به حزب را بر دوش کشید. او یکی از شخصیتهای سیاسی شناخته شده تاریخ معاصر ایران است. در خانواده ای اشرافی از اعقاب عباس میرزای قاجار در تهران بدنیا آمد، به طبقهی خود و امتیازات اشرافی آن پشت کرد و به صفوف مبارزه در راه سوسیالیسم، آرمانهای عدالتطلبانه و بهروزی مردم پیوست. برخی روزنامه نگاران اروپایی او را «شاهزاده سرخ»نامیدند.
ایرج اسکندری در سال ۱۲۸۶به دنیا آمد. پدرش یحییمیرزا از شاهزادگان مشروطهخواه خاندان قاجار بود که بر اثر جراحات ناشی از به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه درگذشت و عمویش سلیمان میرزای اسکندری زمانی نماینده مجلس دوم مشروطه و پس از خروج اجباری تقی زاده از ایران، سخنگوی اصلی «فرقه اجتماعیون-عامیون» بوده و بعدتر رهبر «فرقه اجتماعیون [سوسیالیست] ایران»، و پس از سقوط دیکتاتوری رضاشاه از موسسین حزب توده ایران شد. ایرج در چنین محیطی بالید. خانواده اش او را در بیست سالگی برای تحصیل به فرانسه فرستادند و او در پاریس، زمانی که دانشجو بود، با مارکسیسم آشنا شد و در میان مکاتب گوناگون آنرا بعنوان علمیترین مکتب و یگانه راه رهایی مردم زحمتکش از فلاکتهای گوناگون آن روزگار برگزید. در اوایل سال ۱۹۲۸، به عنوان مترجم سلیمان میرزا در دیدار با رهبر حزب کمونیست فرانسه، مارسل کاشن، در پاریس حضور یافت. سلیمان میرزا همچنین او را با مرتضی علوی، در ارتباط قرار داد، او از طریق علوی با دکتر تقی ارانی آشنا شد. بعد از بازگشت به ایران در نشر «دنیا» با ارانی همکاری کرد. در جریان یورش پلیس سیاسی رضاشاه به «۵۳ نفر»، بازداشت شد. در محاکمه ۵۳ نفر زیرکانهترین دفاع حقوقی، دفاع ایرج اسکندری از گروهی بود که به جرم مطالعه مارکسیستی به زندان افتاده بودند. او به پنج سال زندان محکوم شد.
پس از آزادی از زندان و سقوط رضاشاه، اسکندری از بنیانگذاران اصلی حزب توده ایران شد. بهگفته خودش، مرامنامه حزب را او و پیشهوری نوشتند. با تشکیل حزب یکی از رهبران اصلی حزب توده ایران شد و سردبیری روزنامه ضدفاشیستی «مردم» را به عهده گرفت و زمانی سردبیر «رهبر» ارگان مشهور و پرتیراژ حزب توده ایران بود. اسکندری در دوره چهاردهم مجلس از سوی مردم ساری به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد و در کابینه قوامالسلطنه یک سالی وزیر پیشه و هنر بود.
او در مجلس، حمایت حزب توده ایران را از خواستههای شوروی برای بهرهبرداری از نفت شمال ایران اعلام کرد، موضعی که بعدها از آن به عنوان اولین اشتباه جدی حزب یاد کرد.
پس از تیراندازی به محمدرضاشاه در سال ۱۳۲۷- که مسئولیت آنرا به گردن حزب توده ایران انداختند و منجر به غیرقانونی شدن این حزب شد، اسکندری به همراه چند نفر از دیگر از رهبران حزب غیابا محکوم به اعدام شد. او از ایران خارج شد و سی سال از عمر خود را در تبعید سپری کرد. به شوروی و سپس به جمهوری دموکراتیک آلمان رفت. ایرج اسکندری نقش مهمی در برقراری و توسعهٔ ارتباطات بینالمللی حزب توده ایران داشت. تحصیلات او در فرانسه و آشناییاش با مارکسیستهای اروپا، زمینهساز ارتباطات گستردهای با جنبشهای چپ جهانی شد. او شبکهای از ارتباطات فکری و سیاسی با احزاب و سازمانهای کمونیستی بینالمللی برقرار کرد. اسکندری از طریق مشارکت در کنفرانسها و نشستهای بینالمللی، تلاش کرد افکار عمومی را با اوضاع ایران و جنایات رژیم دیکتاتوری شاه، با مظالم امپریالیسم در حق مردم ایران آشنا سازد، دیدگاههای حزب توده ایران را در میان احزاب کمونیست و مطبوعات ترقیخواه مطرح کند وآنان را به پشتیبانی از مبارزات مردم ایران و حزب توده ایران جلب نماید.
پس از نابودی شبکههای حزب توده ایران در دهه چهل بدست ساواک و مسجل شدن نقش خیانتبار عباس شهریاری درین ضربات، دکتر رادمنش که خوشبینانه به شهریاری اعتماد داشت، از دبیر اولی کمیته مرکزی حزب توده ایران عزل شد و ایرج اسکندری بجای او انتخاب شد. دوران دبیرکلی ایرح اسکندری با سکون حاکم بر حزب آغاز شد و با توفان انقلاب به پایان رسید. با آغاز خیزش عمومی علیه رژیم شاه و نیرومندترشدن روزافزون وزن خمینی و اسلامگرایان پیرو او، نوع برخورد به خمینی و پیروان اسلامگرای او به موضوعی حیاتی برای همه نیروهای چپ و ترقیخواه – از جمله حزب توده ایران- تبدیل شد. اسکندری ضمن تائید خصلت ضدسلطنتی-ضدامپریالیستی خیزش مردم، نگاه خوشبینانه ای به اسلامگرایان و خمینی و تحولات آتی در ایران تحت رهبری او نداشت، روحانیت شیعه و خمینی را ضدآزادیهای دموکراتیک و بویژه دشمن کمونیستها می دانست، در ۲۳ دی ۱۳۵۷ از دبیر اولی حزب توده ایران عزل شد و نورالدین کیانوری جای او را گرفت. او در محافل خصوصی این جابجایی را «کودتا» خواند. اسکندری موضع کیانوری در خوشبینی به خمینی و حکومت اسلامی او را به زیان حزب و کشور میدانست و ناامید از تغییر مشی سیاسی حزب توده ایران به رهبری کیانوری، در نامهای به کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، نظر منفی خود نسبت به سیاست جاری حزب توده ایران را اعلام کرد.
ایرج اسکندری در مصاحبهای با یکی از مجلات تهران، از برخی مواضع حزب در قبال روحانیت حاکم و اعمال حاکمیت جمهوری اسلامی، و برخی رفتارهای گذشتهی حزب توده ایران انتقاد کرد. حزب به این مصاحبه اعتراض کرد و اسکندری مجبور به پس گرفتن سخنان خود شد و سرانجام، تحت فشار دبیر اول حزب، مجددا از ایران خارج شد. . ایرج اسکندری علیرغم فشارهایی که در سالهای پایانی عمر تحمل کرد، از حزب توده ایران نگسست و پس از دستگیری رهبران حزب در فوریه ۱۹۸۳ و ضربات سنگین به تشکیلات آن در ایران، تلاشی برای جلوگیری از فروپاشی حزب انجام داد که ناموفق ماند. در جلسه پلنوم هجدهم کمیته مرکزی حزب توده ایران که نخستین جلسه کمیته مرکزی حزب بعد از سرکوب خونین ان در سال ۶۲ بود، او در کنار دیگر رهبران قدیمی و تاریخی حزب که زنده و آزاد بودند، حضور داشت.
ایرج اسکندری در ۱۱ شهریور ۱۳۶۴ بر اثر بیماری سرطان در بیمارستانی در جمهوری دموکراتیک آلمان درگذشت.
ایرج اسکندری نه فقط سیاستمدار، بلکه روزنامهنگار، مترجم، نظریهپرداز و تحلیلگر برجستهای بود. ترجمههایی از مارکس، انگلس و پلخانف از او باقی مانده که هنوز خوانده می شوند. ایرج اسکندری نخستین مترجم کاپیتال مارکس است. او در سال های ابتدایی دهه ی چهل شمسی و طی چند جزوه به ترجمه جلد اول کاپیتال اهتمام ورزید. جزوههای جلد اول کاپیتال ترجمه ی اسکندری نخستین بار در کاغذ نازک و خط بسیار ریز در خارج از کشور چاپ و به ایران میرسید.او علاوه بر نوشتهها درباره اوضاع ایران و حزب و سیاست، نویسنده کتاب کم نظیر «در تاریکی هزارهها» ست که متاسفانه هنوز نیز چندان شناخته نیست.
ایرج اسکندری در تاریخ چپ ایران، بهخاطر نقشی که در تأسیس حزب توده ایران و گسترش آگاهی طبقاتی و اندیشه های چپ در ایران ایفا کرد، جایگاهی برجسته دارد. اشرافزاده ای بود که عمرش را آگاهانه وقف تلاش برای خوشبختی توده زحمتکش ایران نمود. زندگی او آینه ای است در مورد «نهادهای چپ» در ایران: چگونه شکل گرفتند، چگونه زیستند، چگونه اشتباه کردند، و چگونه دوباره از نو آغاز کردند.
تهیه شده در تحریریه اخبار روز