اندیشه ، فلسفه
  • کشف عدالت: سفر به سوی درک اصول اخلاقی
    مقدمه: چه چیزی درست است؟ این پرسشی است که در هسته وجودی ما قرار دارد و جوامع بشری را از دیرباز به خود مشغول کرده است. این پرسش، نه تنها یک کنجکاوی فلسفی، بلکه یک چالش عملی است که هر روز در
  • باید خیلی از این شوراهای عالی را حذف کنیم
    نماینده ادوار مجلس شورای اسلامی تاکید کرد که معنی ندارد این همه شوراها وجود داشته باشد و مجلس را دور بزنند.غلامعلی جعفرزاده ایمن‌آبادی، نماینده ادوار مجلس شورای اسلامی، در گفت‌وگو با آوش ضمن ارزیابی تعدد
  • نامه‌ها و جادوی کلمات فرشته وزیری‌نسب
    «نامه‌نگاری یعنی عریان کردن خویش در محضر اشباح، و این همان چیزی است که اشباح با ولع و آزمندی به انتظارش نشسته‌اند. بوسه‌های مکتوب به مقصد نمی‌رسند زیرا به مقصد نارسیده اشباح در میانهٔ راه آنها را
  • اجلاس شانگهای؛ ویترین دیپلماسی تهران یا مسیر جدید با چین؟ عطا محامد
    حضور هم‌زمان رهبران چین، روسیه و هند به بیست‌وپنجمین نشست سران سازمان همکاری «شانگهای» در تیانجین چین وزنی کم‌سابقه داده است. برای جمهوری اسلامی، این اجلاس فرصتی است تا از اهرم‌های دیپلماتیک
  • هفتخوان «ولایت فقیه» امیر مُمبینی
    چندی پیش، در هشتم مرداد ماه امسال، دیوارنگاره‌ای تناور با هزار و چهارصد متر مربع مساحت و طرحی از نبرد رستم پرخاشگر با اژدهای هفت سر، در سبک سنتی درویش‌پرده (پرده‌ی درویشی) در میدان انقلاب تهران رونمایی
تاریخ
اقتصاد

ایامی که مردمِ روستای کوچک ما، با ماشین و فرهنگِ شهر نشینی کمترین قرابت را داشتند، یکی از اتفاقات، روز عید «قربان» حادث می شد. . چنانچه بر حسب تصادف ماشینی به روستا می رسید، ابتدا با سر و صدای هیجانی و دسته جمعی سگ‌ها استقبال می‌شد تا مردم. چرا که سگ‌ها با پدیده‌ی ناشناخته و نوظهوری روبرو می شدند. موقعیت آن ها «سگ ها»، مانند امروز نبود که همِ منزل انسان ها باشند، با ماشین به گردش بروند و حتی با هواپیما جابجا شوند!

گاه در روز «قربان»، خانواده ی فقیر ما همراه با شماری از بستگان، به اشتراک قربانی ای تهیه می کردند. ابتدا به قربانی آب می دادند. سپس به تدارک ابزار قتل بر می آمدند جهت سر بریدن. موجود شوربخت، کلی زمان منتظر می ماند برای فراهم شدن ابزار قتل. (چاقو)ها یک به یک امتحان می شدند تا برنده ترین شان انتخاب شود! گاه درب همسایه را دق الباب می کردند برای قرض گرفتن چاقوی تیزتر یا سوهان چاقوتیزِ کن! عاقبت پس از انتخاب برنده ترین چاقو، نوبت انتخاب «قصاب»، می شد! البته «قصاب»، بایست متبحر می بود و تجربه می داشت در سر بردن و پوست کندن! در آن لحظه، کسی به فکر قربانی نبود! از قربانی نمی پرسیدند چه کسی فعل (سر بریدن) را انجام دهد؟ احتمالا قربانی، قاتل خویش را نفرین می کرد؛ فارغ از اینکه او (قصاب) چه کسی باشد! برای قربانی، بهانه ی قتل فرقی نداشت، عید یا عروسی؟ شادی یا عزا؟ باید کشته می شد! مضحک ترین فکرِِ آن لحظه، این بود که از قربانی خواسته شود، قاتل خویش برگزیند!!

«داد از حال وطن»

احتمالا خیلی ها با من هم نظر هستند که روزگار سختی در حال سپری شدن هست. من نیز چون خیل عظیمی از ایرانیان، سخت نگران هستم. به همین علت، روزهای اول بمباران، پیاپی از طریق تلفن با دوستان احوالپرسی کردم. در ضمن احوال پرسی ها، نگرانیم را از موقعیت بوجود آمده «بمباران»، بیان کردم. جواب برخی از یاران هنگام جویای حالشان، چنین بود: چه نیازی ست به نگرانی نسبت به حال من و ما! نگران وطن باش – ما سلامت هستیم به فکر وطن باش و برای مردم گریه کن – ما سالم هستیم اما؛ داد از حال ووو. و یکی از دوستان با بغض گفت: ما سلامت هستیم، ولی باید گریست به حال وطن. باید تهران را ببینی که شهری است بی‌دفاع. شهری تنها. شهری بی کس! وطنی غریب!!

پاسخ های دوستان، بر غصه ام می افزود. جواب ها، اندرون حزن و اندوه افکارم به چرخش می افتادند. در فکر شدم بر کلمه ی مشترک بین جواب ها «وطن» مکث کنم! کوشیدم که معنای آن را درک کنم! آیا معنای واحدی دارد؟ منظور همه از کلمه ی «وطن»، آیا یکی است؟ بنابراین تلاش کردم به اندازه ی فهم خود، «وطن» را توصیف کنم! وطن!؟ وطن، یعنی چه!؟

ابتدا به تصویر کشیدم: وطن – محدوده ی جغرافیایی ترسیم شده در نقشه است. وطن – کوه زخم خورده ی دماوند است. وطن – تالاب خشکیده ی هورالعظیم. وطن – رودخانه‌ی خشکیده‌ی زاینده‌رود. وطن – خاک خشک و تفتیده ی بلوچستان. وطن – دریاچه‌ی در حال احتضار ارومیه. وطن – شهر غنوده در دود و سیاهی تهران. وطن – زمین‌های فرونشست دشت‌ها. وطن – محیط زیست آلوده و در حال مرگ. وطن رودخانه‌های خشکیده و جنگل‌های پوست کنده. وطن … .

اما نه! اگر وطن، تنها مشتی خاک و سنگ است، چه تفاوتی با چند متر فاصله از مرز ایران و ترکیه – ایران و پاکستان – ایران و افغانستان ووو دارد؟ دوباره با اندوه بیشتر در فکر شدم: پس، معنای «وطن» چیست!؟ با آه و غصه ی فراوان به یاد آوردم:

پیرمرد دستار به سر و بیرقِ سیاهِ عاشورایی در دست که در تاریخ دوازده بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت، بر سینه ی خفتگان وطن در «گورستان بهشت زهرا» به صندلی جلوس کرد و وعده ی بهشت مجانی داد! و گفت: «من شما را به مقام انسانیت می رسانم». او بر اجرای قول خویش با کشتار در بام مدرسه ی رفاه به تاریخ بیست سوم بهمن ماه، اصرار ورزید. زآن پس، چهره‌ی وطن را با خون رنگین کرد. گر چه زخم زدن بر پیکر وطن را با نظامیان شروع کرد، اما با کشتار در ترکمن صحرا و کردستان و بلوچستان … ادامه داد. در نهایت، رسم و پیشه ای بنیان نهاد و شکافتن سینه‌ی «وطن» را توسط حواریون خود استمرار بخشید.

از فرود آمدن آن پیرمرد (خمینی را می‌گویم) بر سینه‌ی وطن، چهل و شش سال گذشته است. ولی هنوز هم وطن را با خون می‌آلایند. حتی جسد کشته شدگان را به بازماندگان نمی‌دهند و وطن را از گریستن به مرگ پاره‌ی تن خود، قدغن کرده‌اند! وطن مجبور است غصه‌ی مرگ خویش، در دل بگرید. وطن – تشنه است. گرسنه است. بی‌خانمان است. وطن اسیر است و در بند و زنجیر. نشانه‌ی رنج وطن؛ خاوران – جوانان جان باخته به زیر تازیانه‌های جلادان در زیرزمین دویست و نه – سینه سرخان دهه ی شصت – یاران سربدار شصت و هفت – دختران در زندان – گیس دختران دست اوباش. وطن؛ ستار – کیان پیر فلک – ژینا – وطن؛ زندانیان پای در بند. وطن؛ آز و طمع ملایان. وطن؛ گسترده زیر پای چپاول گران. وطن؛ تنِ، زنان و دختران در حراج. وطن؛ بی‌کسی و تنهایی. وطن؛ فقر و فلاکت. وطن؛ چپاول و غارت. وطن؛ نوکیسگان نشسته بر اوج. وطن … .

دل نگرانم مبادا ورق پاره‌های تاریخِ آینده، گنجایش ثبت تمامی ظلم و ستم‌های رفته بر پیکر وطن را نداشته باشد. وطن زخمی در سینه دارد؛ چه بسا عمیق‌تر از زخم‌های بیاد مانده از دوران پیشین.

و اما آنچه (سختی و دشواری) مضاعف روزگار فعلی‌ست، دریده‌شدن سینه‌ی وطن در این دوازده روز، توسط قصاب دیگری‌ست به نام «نتانیاهو»! با وجود زخم‌های متعدد بیش از چهار دهه بر پیکر وطن با شعار «بهشت مجانی» توسط حاکمان ج. ا، راه نفس تنگ شده است. وطن در چنین بد‌حالی و بی‌نفسی ، با قاتلی تازه نفس به نام «نتانیاهو» روبروست، با چاقوهای تیزتر و برنده‌تر، با چوب دستی موسی و شعار «نور افشانی». پی در پی دشنه بر پیکر وطن می‌کوبد و سرخی خون را، «نور» می‌نامد. او به وقت کشتن و سر بریدن، به جای (بسم الله ) – « نور و صلح» عربده می‌کشد! نمی دانم درد وطن را چگونه باید گریست!؟ آن یکی می‌کشد به بهانه‌ی «هدیه»ی بهشت. این یکی می‌کشد با فریاد تحفه ی «نور»! دردا از بی‌کسی وطن. وطن به کدامین سمت شیون کند!؟ با کدامین کلام، نفی «نور و بهشت» کند!

وطن، موقعیت آن قربانی را دارد که نیاز به رهایی از دست قصابان دارد؛ نه بر‌گزیدن یکی از میان آنان! چرا باید از میان قصابان، یکی را برگزیند؟ وطن را شیرینی در جان و بی نیاز از دست یازیدن به سوی قصابان! وطن بخاطر دارد علی فلاحیان قاتل را. قصابی که حیاط وزارت خانه اش «وزارت اطلاعات»، شکارگاه خصوصی بود. به گفته‌ی اکبر گنجی، چندین آهو در حیاط وزارت اطلاعات می چریدند تا او براحتی شکارشان کند.

اما این نیز در یادها است که قاتل تازه نفس «نتانیاهو»، شکارگاه انسان برای خود تدارک دید تا به میل خود در فرصت‌های مناسب به شکار بپردازد!! او با فراهم کردن زمینه‌های رشد سازمان حماس در«غزه»، شکارگاه انسانی برای خود تدارک دید. و الان هم برای آینده با فراهم کردن امکانات لازم رشد داعش در غزه، به فرداهایی می‌اندیشد از بهر شکار!! از بهر شکار!!

سخن آخر از واکنش‌های اتفاق افتاده.

واکنش هیجانی برخی، با دیدن مرگ و تحقیر عده‌ای از قاتلان (سرداران)، قابل ملامت نیست. چرا که عکس‌العملی‌ست ناخودآگاه از کاستن درد و رنج و آلام عزیزان به خون خفته‌شان. اما تلخ است و گزنده، دیدن صحنه‌هایی از عناصری که خود و دوستانش را هم درد وطن می پندارند و رقاصی و چاوشی قاتل «نتانیاهو» می‌کنند! تلخ‌تر و زهر‌آگین‌تر اینکه؛ عناصری طمع به مزدوری قاتلان داشته باشند تا شاید از خون‌های جاری شده و سرشک خونین وطن، سیراب گردند و در سایه‌ی قاتل تن به آسایش بسپارند و منتظر امریه‌ی قاتل باشند برای پست و مقامی!! نه که گویم، شرمشان باد. واژه‌ها از نو باید جست تا بخشی از پلشتی آن حرص و طمع را معنا بخشد!

م. دانش

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0271741
Visit Today : 100
Visit Yesterday : 547