اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

اگر بخواهیم گفتمان چپ را به‌جای انفعال با واکنش‌گرایی، به‌سوی تأثیرگذاری ببریم، این دو سطح را لازم است به شکلی دیالکتیکی درهم ببافیم: تعامل انتقادی با اقتدار حاکم، و مقابله‌ی استراتژیک با طرح خاورمیانه‌ی جدید اسرائیل:

موضع بخش قابل توجهی از جناح چپ ایران در برابر جنگ تحمیلی رژیم آپارتاید و صهیونیستی اسرائیل موضعی دوگانه و پرهیزگارانه بود: از یک‌سو به‌درستی تجاوزگری و جنگ‌افروزی صهیونیست‌ها را محکوم کرد، و از سوی دیگر مراقب بود مبادا با جمهوری اسلامی هم‌صدا شود. عملا کار به جایی رسید که بدون آنکه بر زبان آورد، نتیجه‌ی حاصل از این انفعال این می‌شد که: این جنگ، جنگ ما نیست.

ظاهر امر این بود و هست که رژیم ضدبشر اسرائیل هدفی جز پس‌راندن یا فروپاشاندن رژیم حاکم بر ایران ندارد، اما هم در جریان بمباران و هدف قرار دادن زیرساخت‌های غیرنظامی کشور، و هم در تسلیح برخی جدایی‌طلبان کورد در پشت مرزهای غربی ایران، امروز شبهه‌ای برجا نمانده که حمله به خاک ایران بخشی از نقشه‌ی بزرگ امپریالیسم امریکا به گماشتگی اسرائیل برای تعیین مرزهای جدید خاورمیانه است.

دفاع از خاک ایران، دفاع از مردم، از زیرساخت‌های حیاتی، فرهنگ، تاریخ و تمامیت ارضی یک سرزمین است، و حمله‌ی نظامی از سوی یک رژیم نژادپرست و استعمارگر مانند اسرائیل، اقدامی جنایت‌کارانه است علیه تمام مردمان ایران— صرف‌نظر از نوع حکومت.

میهن‌دوستی چپ سابقه‌ای تاریخی و درخشان در تاریخ نزدیک ایران دارد. چپ ایران در هر شاخه هرگز میهن‌دوستی را با ملی‌گرایی افراطی، نژادپرستی و فاشیسم آغشته نکرده، و میهن‌دوستی را به معنای دفاع از صلح، استقلال، حاکمیت مردم و مبارزه با امپریالیسم دانسته و آن را بخشی جدایی‌ناپذیر از پروژه‌ی عدالت‌خواهی خوانده است. وقتی چپ از قبول مسئولیت در قبال مفاهیم فوق شانه خالی کند، بلافاصله این مفاهیم صاحبان جدیدی هم در حاکمیت و هم در راست افراطی می‌یابد، و‌هنگام تهدید نظامی، چپ فاقد گفتمان مؤثر و مشروعیت برای حضور در میدان می‌شود.

اشتباه محاسباتی بزرگی است که دشمنی اسرائیل با ایران را صرفا در دشمنی صهیونیست‌ها با رژیم جمهوری اسلامی محدود کنیم. منطق استعمار نو نشان می‌دهد که ایران، به‌مثابه‌ی یک قدرت مستقل در غرب آسیا، خواه اسلامی باشد، خواه سکولار، همواره در فهرست اهداف امریکا و ژاندارم‌اش در منطقه باقی خواهد ماند.

سابقه‌ی تاریخی نیز گواه این مدعاست: از دوران مصدق تا امروز، هرگاه ایران خواسته مستقل باشد – نه لزوماً ضدامپریالیست، بلکه صرفاً مستقل – با فشار، تهدید و توطئه مواجه شده است. بنابراین، تصور اینکه «اگر جمهوری اسلامی برود، اسرائیل هم دیگر دشمن ما نخواهد بود»، ساده‌انگارانه است و ریشه در عدم درک واقعیت ژئوپلیتیکی دارد.

چپ توانست حمله‌ی نظامی به خاک کشور را جنایت علیه تمام مردم ایران معرفی کند و خواستار توقف فوری‌اش شود، اما در تفکیک مشروع میان دفاع ملی و حمایت از حاکمیت، چپ می‌توانست گفتمان دفاع از ایران را از انحصار جمهوری اسلامی خارج، و بر این نکته تاکید کند که این وظیفه‌ی مردمی و اخلاقی ماست که در برابر حمله‌ی بیگانه بایستیم، و این ربطی به بود و نبود حاکمیت ندارد.

بی‌طرفی راست افراطی در برابر جنگی تجاوزکارانه چیزی نیست به جز همدستی پنهان آنان با مهاجم، اما اگر چپ ایران بنا دارد صدای مردم، آزادی و عدالت باشد، دفاع از کشور را جدای دفاع از مردمان خود نمی‌تواند ببیند؛ نمی‌تواند در برابر تجزیه‌طلبی با توسل به توجیهات هویتیِ قوم‌محورانه سکوت کند. چپ وظیفه‌ای تاریخی دارد که در برابر گروه‌های مسلح و هم‌پیمان با اسرائیل موضع درست اتخاذ کند. دفاع از حقوق فرهنگی، زبانی و اقتصادی اقوام یا ملت‌های ایران نباید با تجزیه‌طلبی خلط شود: دفاع از اولی همان‌قدر مهم است که مخالفت جدی با دومی.

ترس از هم‌موضع‌شدن با جمهوری اسلامی، چپ را به انفعال و بی‌عملی می‌کشاند. این ترس باعث می‌شود حتی زمانی که واقعیت‌های میدانی ایجاب می‌کند، چپ از اتخاذ موضع صریح پرهیز کند، فقط چون ممکن است در آن لحظه هم‌سو با حاکمیت ایران تصور شود.

نگرش چپ حکم می‌کند که در تحلیل وقایع با نگاه تاریخی و جهانی همه‌چیز بررسی شود. روشن‌گری عمیق در باره‌ی ماهیت رژیم اسرائیل امروز به عهده‌ی چپ است، چون از طرفی، گفتمان رژیم ایران فاقد اعتبار برای مردم است، و از طرف دیگر در جناح راست به‌طور کلی انتقادی به اسرائیل وارد نیست. افشای کامل آنچه امروز در غزه می‌گذرد، بر دوش چپ است؛ مردم ایران باید به این درجه از فهم مسئله برسند که متوجه شوند در چشم استعمارگران، آنان تفاوتی با مردم غزه ندارند، و در واقع کلیه‌ی مردمان منطقه با یکدیگر هم‌سرنوشت هستند.

خشونت امروز اسرائیل، وقاحت‌آمیزتر از جنایات نازی‌هاست، زیرا با دوربینی در دست و با صدایی رسا انجام می‌شود. برخلاف نازی‌ها که جنایات را پنهان می‌کردند، رژیم اسرائیل ابایی از نمایش‌دادن آن ندارد، و حتی آن را با برتری‌طلبیِ نژادی توجیه می‌کند. در زمانی به‌سرمی‌بریم که به جرأت می‌توان گفت با فروپاشی اخلاقی تمدنی مواجه‌ایم. اگر نازی‌ها اتاق‌های گاز خود را در خفا ساختند، اسرائیل کودکان را در بیمارستان‌ها، مدارس، در کوچه‌ها، در صف طولانی غذا به مسلسل می‌بندد، و بدون کوچک‌ترین عذاب وجدانی حس می‌کند دارد به رسالت دینی‌اش عمل می‌کند، و جنایت‌کاری را مایه‌ی افتخارش می‌بیند.

در مخالفت با اسرائیل مرزهای عقیدتی، قومی و ایدئولوژیک رنگ می‌بازند: ما با یک دشمن بشریت روبه‌روایم: هر تیری که سینه‌ی کودکی را در غزه بشکافد، از سینه‌ی کودکان ایران هم به راحتی می‌تواند بگذرد.

این روشنگری را چپ وظیفه دارد از طریق رسانه‌ها، از طریق هنر و ادبیات، تئاتر و سینما، و همچنین از طریق آموزش تاریخ جامه‌ی عمل بپوشاند. وگرنه شکی نیست که میدان را برای ناسیونالیسم متعفن، یا تحریف‌های حکومتی خالی گذاشته است.

از لحاظ نظری، چپ اگر بخواهد از نقش تاریخی خود در بحران‌های معاصر فاصله نگیرد، همچنان راهی جز پناه بردن به تفکر انتقادی و بازاندیشانه ندارد؛ در برابر شعارزدگی، تنبلی ذهنی و‌کلیشه‌های کهنه‌ای مانند «چپ محور مقاومت»، لازم است به تحلیل عینی از تضادها و در نهایت کنش‌گریِ واقع‌گرا و عمل‌محور روی آورد. تمرکز بر دشمن اصلی، یعنی استعمار صهیونیستی از منظر هستی‌شناسانه‌ی چپ کاملا منطبق با اصول نظری چپ مترقی است. شعار نه به جنگ و نه به جمهوری اسلامی، راه سومی برای مردمان تحت تهدید مجدد حمله‌ی نظامی پدید نیاورده است؛ آنان را از سردرگمی به‌درنیاورده است.

سؤال اصلی این است که آیا چپ قادر است وزن هر دشمن در لحظه‌ی مشخص تاریخی را تشخیص دهد و سپس مسئله‌ی اصلی را در بستر مشخص سیاسی-تاریخی اولویت‌بندی کند. تردیدی در این وجود ندارد که امروز دشمن اصلی ایران و منطقه، استعمار نظامی و ایدئولوژیک اسرائیل است، چرا که اگر خاکی باقی نماند، اگر زیرساخت‌های تمدنی کشور نابود گردد، اگر کشور به میدان تاخت‌وتاز نظامی بدل شود، دیگر امکان هیچ مبارزه‌ی داخلی برای آزادی و عدالت هم باقی نمی‌ماند. آیا شهامت داریم که این اولویت را صریحا بیان کنیم، بی‌آنکه از اتهام حمایت از جمهوری اسلامی هراسی به دل راه دهیم؟

شعار راه سوم، اگر بخواهد چیزی بیشتر از یک موازنه‌ی لفظی میان دو قطب باشد، مستلزم این است که واقع‌گرا باشد و شناختی تاریخی از مناسبات قدرت جهانی و منطقه‌ای کسب کند؛ به‌جای موضع‌گیریِ گفتمانی لازم است به اقدامی مشخص مانند سازماندهی افکار عمومی علیه تجاوز خارجی بیاندیشد، و از همه مهم‌تر، مسیر راهبردی‌اش ریشه در تئوری مبارزه‌ی ضداستعماری داشته باشد؛ همان‌طور که چپ‌های الجزایری، ویتنامی یا کوبایی در دهه‌های گذشته عمل کرده‌اند.

دفاع از خاک، پیش‌شرط دفاع از آزادی است. اگر امروز خاک ایران زیر بمباران اسرائیل است، فردا دیگر جایی برای عدالت، دموکراسی، حقوق زنان یا کارگران باقی نخواهد ماند. این درک نظری باید راه را برای عمل سیاسی مستقل و متعهّد باز کند.

اگر بخواهیم گفتمان چپ را به‌جای انفعال با واکنش‌گرایی، به‌سوی تأثیرگذاری ببریم، این دو سطح را لازم است به شکلی دیالکتیکی درهم ببافیم: تعامل انتقادی با اقتدار حاکم، و مقابله‌ی استراتژیک با طرح خاورمیانه‌ی جدید اسرائیل.

منطق صفر و یک، منطق قابل اتکایی برای چپ نیست: نه می‌توان صرفاً با جمهوری اسلامی دشمنیِ ایدئولوژیک داشت و نه می‌توان در برابر رژیم صهیونیستی منفعل بود. آنچه نیاز است، تحلیل دیالکتیکی موقعیت و اتخاذ کنش دووجهی است:

در شرایط جنگی یا شبه‌جنگی، چپ موظف است با اقتدار حاکم – حتی اگر مشروعیت سیاسی و اخلاقی‌اش را به رسمیت نمی‌شناسد – وارد گفت‌وگو و هشدار انتقادی شود. به جمهوری اسلامی باید هشدار داد که: تشدید گفتمان‌های فرقه‌گرایانه، تهاجمی یا بی‌تدبیر، ممکن است پروژه‌های تجزیه‌طلبانه یا حملات خارجی را مشروعیت بخشد؛ دفاع ملی باید حول منافع مردم باشد، نه فقط بقای نظام؛ و اینکه حفظ تمامیت ارضی ایران بدون بازسازی اعتماد عمومی، آشتی ملی، بازکردن فضای سیاسی و عقلانیت سیاسی ممکن نیست.

تعامل دیالکتیکی یعنی: در عین مخالفت با ماهیت اقتدار، با واقعیت قدرت وارد گفت‌وگو شوید تا از سقوط در دام فاجعه جلوگیری کنید.

از سوی دیگر، اسرائیل، با کمک لابی‌های جهانی و حمایت غرب، سال‌هاست دنبال پیاده‌سازی طرحی است که به‌نام «خاورمیانه‌ی جدید» شناخته می‌شود. این پروژه: نقشه‌کشی مجدد مرزهای منطقه‌ای بر مبنای قومیت و مذهب است؛ هدفش تضعیف و تجزیه‌ی کشورهای مستقل منطقه (ایران، سوریه، عراق، لبنان) است؛ و در نهایت، به دنبال تثبیت برتری نظامی و سیاسی خود در منطقه است.

چپ ایران، چه در داخل و چه در تبعید، در برابر خنثی‌سازی این پروژه، وظیفه‌ای منطقه‌ای و تاریخی بر دوش دارد: هیچ‌کس جز چپ‌ها نمی‌داند که رهایی تنها به‌صورت رهایی همه‌ی مردمان این منطقه انجام‌پذیراست، و از این روی، کلیه‌ی نیروهای ضداستعماری و عدالت‌خواه منطقه‌ای باید متحد شوند؛ هیچ‌کس به اندازه‌ی چپ‌ها نمی‌تواند با سیاست‌های مزورانه‌ی «مداخله بشردوستانه»، «حقوق اقلیت‌ها به مثابه ابزار تجزیه» و «دموکراسی از طریق بمباران» مقابله کند؛ هیچ‌کس به اندازه‌ی چپ‌ها نمی‌تواند در داخل نقش فعالی در انسجام اجتماعی و دفاع ملی ایفا کند.

چپ امروز وظیفه دارد خود را نه در موقعیت تماشاچی، نه در جایگاه صرفاً نقاد، بلکه در جایگاه نیرویی ملی و منطقه‌ای بازسازی کند؛ با صدای مستقل، با تحلیل دقیق، با اقدام عملی، و با تعامل هوشمندانه با اقتدار، و در جهت دفاع از مردم و خاک.

اگر چنین نشود، چپ نه‌تنها از ایفای وظیفه‌ی تاریخی خود بازمی‌ماند، بلکه میدان را به نیروهای پوپولیستی، راست افراطی، جنگ‌طلب یا تجزیه‌طلب واگذار می‌کند.

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0274323
Visit Today : 626
Visit Yesterday : 698