اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

طرح پرسش و اهمیت پاسخ به آن: عجیب نبود اگر در روزهای نخست پس از آتش بس، درنگ بایسته‌ای بر چرایی قطع ناگهانی جنگ صورت نگیرد. فضای رضایت ناشی از فروکش جنگ در صفوفی و سرگیجگی طیفی که روی ادامه‌ی زدوخوردها حساب باز ‌کرده بود، اجازه نمی‌داد پرسشگری‌ها‌ در این زمینه تعمیق برود. نوشته‌‌‌های روزهای اول پس از آتش بس در این باره عمدتاً حول این ‌بود که وقفه‌ در جنگ را باید منتفی شدن جنگ تعبیر کرد یا تمرینی برای از سرگیری مغلوبه‌ای دیگر؟ حال آنکه پرسش، بنیادی‌تر است: چرا جنگ درگرفت، آمریکا پای در جنگ گذاشت و فتیله‌‌‌ی آن‌‌ دفعتاً پائین کشیده شد؟

اهمیت این پرسش‌ها، در استراتژیک بودن پاسخ به آنهاست و فهم اینکه غرب اساساً به دنبال چیست: آیا از میان برداشتن جمهوری اسلامی یا واداشتن‌ آن به نوع تمکینی که مد نظر خود دارد؟ برای سهولت در تبیین این موضوع، می‌توان غرب را از منظر جمهوری اسلامی در مجموعه‌ی سه وجهی آمریکا، اروپا و اسرائیل صورت بندی کرد. اسرائیل نیز البته به این دلیل جزو غرب، که جمهوری اسلامی اروپا و به ویژه آمریکا را حامی راهبردی تاریخی و فعلی ‌اسرائیل‌  و در راهکارها غالباً پشتیبان آن می‌بیند.

واکاوی اول، در رابطه با اسرائیل.

اصل مشکل جمهوری اسلامی با اسرائیل، چه رسماً و چه عملاً، «صهیونیست» بودن آنست و در تحلیل نهایی، «یهودی‌گرا»اش علیه مسلمانان؛ یک خصم وجودی و همیشگی که باید از میان برود‌. همانی که خمینی در فردای رسیدن به قدرت، کلیدش را با اعلام اسرائیل چونان «جرثومه‌ی فساد» زد تا میراثی پایدار برای حکومت تاسیسی‌اش برجای نهد. محو اسرائیل، نه فقط رکن ناگسستنی از دُکترین به اصطلاح «ملی» جمهوری اسلامی به شمار می‌‌آید، که برای هستی آن بنیادی ایدئولوژیک است.

متقابلاً هم منطقی است که بازخورد چنین نگرش و رفتارهای ناشی از آن در اسرائیل، جز خواست براندازی جمهوری اسلامی را پاسخ نگیرد. طبیعی‌ترین زایش هر سیکل «نابود خواهی»، زنجیره‌ا‌ی از کنش و واکنش‌های دشمنانه است. در اصل، فقط دولت دست راستی نتانیاهو نیست که در پی براندازی نظام جمهوری اسلامی است. هر دولت اسرائیلی نیز همین را می‌خواهد. نه تنها از کار انداختن سیاست‌هایی از جمهوری اسلامی، بلکه برانداختن آن هدف ثابتی در دکترین همه‌ی دولت‌های اسرائیلی است و تفاوت‌ میان آنها فقط به شیوه عمل‌ها و راهکارها برمی‌گردد.

این البته نکته‌ی پوشیده‌ای نیست که کانون‌های سیاسی قابل توجهی در تل آویو فعال‌اند که مسئله‌شان فراتر از جمهوری اسلامی است. اینان – و از تیپیک‌ترین‌شان همین دولت دست راستی نتانیاهو – جدا از نوع حکومت بر سرکار در ایران اعم از ذاتاً ناسازگار با اسرائیل یا حکومتی متعارف ولی مخالف زورگویی‌ها در حق فلسطینی‌ها، با خود ایران مشکل دارند. دغدغه‌ی چنین کانون‌هایی، بزرگی وسعت، جمعیت رو به صد میلیونی و موقعیت ویژه‌ی ژئو پولیتیک و استعدادهای مادی و انسانی ایران‌ است و لذا وسوسه‌شان، جلوگیری از قدرتمندی آن در منطقه. این نگاه و برداشت اصولاً چشم دیدن هیچ قدرتی در خاور میانه را ندارد، چه عرب باشد و چه ایرانی و ترکی.

در چنین مختصاتی، بازدارنگی طبیعی در گرو تولید توازن قوا به پشتوانه‌ی توانمندی اقتصاد ملی و دیپلماسی است و نه کوبیدن بر هیستری اسرائیل‌ستیزی که گزینشی است ایدئولوژیک. درست است که ویروس اسرائیل‌ستیزی منشاء در عفونت توسعه طلبی و تجاوزگری ۷۵ ساله‌ی اسرائیل دارد، با اینهمه دشمنی با هر نوع اسرائیل در تفکر بنیادگرایانه جنبه‌ی نهادینه و درونی به خود گرفته است. این هیستری، فقط هم محدود به دستگاه ولایت نیست، بروزات کم و بیش آن در جمعیتی از «نواندیش»های دینی و «اصلاح طلبان» تا جماعتی از سکولارها هم مدام بازتولید دارند!

برگردیم به بررسی ماهیت «جنگ دوازده روزه» که وجه براندازی جمهوری اسلامی را داشت. تامل بر اماکن و افراد رفته زیر بمباران‌ها و عملیات پهپادی اسرائیل، جای تردید باقی نمی‌گذارد که نقشه‌ی جنگی پیاده شده هدف فروپاشاندن حکومت را دنبال می‌کرد و منظور از ضربات مهلک رعدآسا بر ارکان نظام، فراهم آوردن زمینه‌ی شورش عمومی برای برانداختن آن بود. این حمله که با توافق آمریکا صورت گرفت، در پی کشاندن پای ترامپ به عملیات هم بود که در این نیت خود البته فقط قسماً موفق شد. زیرا ترامپ تا آنجایی استعداد و علاقه‌ی ورود به گود جنگ داشت که در سرانجام آن به پشتوانه‌ی دستاوردهای اسرائیل و با درهم کوبیدن سه سایت هسته‌ای، سهم شیر از آنِ او شود.

لذا موفقیت تل‌آویو در کشاندن پای واشنگتن به جنگ فقط تا آنجا معتبر بود که ابتکار عمل قطع یا تداوم جنگ دست ترامپ باقی بماند. آخرش هم او بود که قطع جنگ را به نتانیاهو دیکته کرد. در واقع، اسرائیل که اشتهار به توانمندی در شبیخون‌های ضربتی و اجتناب جستن‌ها از جنگ‌های دراز مدت دارد و منطقاً نمی‌خواسته و مخصوصاً هم در ایران که تن به جنگ فرسایشی دهد، اما ناگزیر از ترک جنگ سر دوازده روز هم نبود. در این قطع جنگ طبعاً عواملی چون هزینه‌ی روزانه یک میلیارد دلار و پیامد موشک‌های ایذایی عبورکرده‌ از «گنبد آهنی» بر افکار عمومی و بافتار شکننده‌ی قدرت در اسرائیل بی تاثیر نبوده‌اند، نهایتاً اما این کاخ سفید بود که حُکم بر خاموشی صفیر جنگ داد.

آتش بس اما تضمین شده نیست زیرا تعارض جمهوری اسلامی و اسرائیل پابرجاست. اگر هم ندانیم که دیو جنگ کی، در چه بزنگاهی و به کدامین شکل تنوره خواهد کشید و کراهت نشان خواهد داد، اما ساده اندیشی است «جنگ دوازده روزه» سپری تلقی شود. اسرائیل بدانگونه که برای حمله‌ی ارتکابی‌اش از نظر نظامی، اطلاعاتی و نیز رصد لحظه‌ی مناسب برای ورود به جنگ از مدت‌ها پیش تدارک دیده و برنامه ریخته بود که عملیات ۷ اکتبر حماس عملی شدن این قصد را سرعت داد، اکنون هم جنگ فردا و آمادگی برای آن را در دستور کار خود دارد.

جنگ جمهوری اسلامی و اسرائیل، نه فقط مصداقِ «جنگ ادامه‌ی سیاست است با ابزاری دیگر»، بلکه نتیجه‌ی اجتناب ناپذیر رویکردی عقیدتی است. هم از اینرو مردم ایران برای مصون ماندن از جنگ دوباره بین جمهوری اسلامی و اسرائیل، ناگزیر از به زیر کشیدن ایدئولوژی بستر‌ساز جنگ یعنی «اسرائیل ستیزی» است. مخالفت با هر سیاست تجاوز‌کارانه‌‌ی اسرائیل به کشورشان و ضمن اعتراض به نسل کشی و قوم کشی‌های آن علیه فلسطینی‌ها و مردمان منطقه بجای خود، اما به این بهانه موجودیت اسرائیل را نفی کردن، رفتن به استقبال جنگ است. بازدارنگی اسرائیل از جنگ افروزی‌ علیه کشور ما از تعامل دیپلماتیک با آمریکا به عنوان عامل کنترل آن می‌گذرد.

واکاوی دوم، متوجه آمریکا.

شعار «مرگ بر آمریکا» با طول عمری ۴۶ ساله در جمهوری اسلامی، هرچند هم دارای استمرار استراتژیک، اما برخلاف «نابود باد اسرائیل» محکوم به انجماد ایدئولوژیک نبوده و نیست. این دو را نمی‌توان و نباید همسان و از یک جنس دانست. «مرگ بر آمریکا» برای جمهوری اسلامی بیشتر جنبه‌ی سیاست داشته بمنظور تثبیت موقعیت به اصطلاح «ملی» در درونمرز و نیز فروش آن به مسلمانان برونمرز! این سیاست هر اندازه هم استراتژیک، اما تعدیل‌پذیر و حتی قابل تغییر است. در واقع، تنظیم‌پذیر بر حسب منافع سیاسی بلاواسطه‌ی طرفین و همانگونه که آمریکا می‌تواند با نوعی از جمهوری اسلامی کنار بیاید، جمهوری اسلامی نیز قادر به سازگاری با سیاست معینی از آمریکاست.

در اثبات این گزاره، می‌توان با بیرون کشیدن داده‌های بسیار از دل فراز و فرودهای منازعات و تفاهمات‌ چند دهه‌ی گذشته، نشان داد که امکان تعویض این استراتژی و یا دستکم تعدیل آن در جهت سازش، کم هم بی زمینه نبوده و نیست. این خود خمینی بود که در پشت نقاب نفرین «شیطان بزرگ»، به پایوران نظام اجازه‌ی معامله‌ی ایران کنترا داد تا دریافت سوغاتی از مستر مک فارلین نماینده‌ی ریگان عملی شود. بعدش هم بوش پدر در جریان جنگ عراق با کویت بود که از دست و دلبازی‌های جمهوری اسلامی بهره برد و نیز رفسنجانی بود که بعد خرابکاری‌های بسیارش کم زور نزد تا خامنه‌ای را حالی کند که جای «مرگ بر آمریکا» در مدفن خمینی است و تخاصم با آمریکا فاقد چشم انداز.

در دوره‌ی کلینتون بود که خاتمی اصلاح طلب با پیش کشیدن تز «گفتگوی تمدن‌ها» خواست برای بازسازی مناسبات تهران و واشنگتن محمل لازم فراهم آورد و در بحبوحه‌ی خشم آمریکایی مربوط به فروریزی برج‌های دو قلو در ۱۱ سپتامبر، جمهوری اسلامی در همسویی از نوع همراهی خاموش با آمریکا و غرب علیه القاعده و طالبان بود که چهره نمود. وقتی هم نئو‌کانیسم آمریکایی و نیز شلتاق‌های متقابل از سوی ولایت طی دوره‌ی ریاست «پدیده‌ی قرن» (احمدی نژاد) سوء ظن بین طرفین‌ را تشدید کرد، تنش حاد فیمابین باز هم به جنگ کشیده نشد. زیرا طرفین نمی‌خواستند.

اندک مدتی بعد از سر کار آمدن اوباما و علیرغم برخاستن صدای اعتراض در جنبش سبز مبنی بر «اوباما یا با اونا یا با ما» بود که بار دیگر دست دوستی نوع کارتری از آمریکا بسوی تهران دراز شد. خامنه‌ای گرچه آن را لفظاً «دستانی چدنی در دستکش» نامید، در خفا اما آن را پس نزد و اذن به مذاکرات پنهان با میزبانی سلطان عمان داد. بعدتر هم ابراز موافقت با رئیس جمهور شدن روحانی کرد تا زوج ظریف و جان کری به دنبال جوش دادن قرارداد برجام باشند و  وصلت‌ برقرار کنند. این پروسه، علیرغم هوا دادن‌ تحریک برانگیز موشک‌ «نابود باد اسرائیل» عبری بر بدنه‌ی آن از یکسو و با وجود تحریم‌ها از سوی دیگر، لنگان لنگلان راه می‌رفت که ترامپ آمد و آن را بهم زد. نیش زدنی که نه الزاماً از ره کین به ولایت بلکه به اقتضای طبیعت رقابت‌های درون ساختاری و بافتاری خود قدرت در آمریکا بود.

بایدن که ترامپ را کنار زد، احیای رابطه‌ی طرفین هم نفس تازه نمود. گرچه این فرصت با زیاده‌خواهی‌های خامنه‌ای و عملکرد مترسکش رئیسی سوخت، اما به امتناع از گفتگوها منجر نشد. وقتی هم که ترامپ برای بار دوم رشته‌ی امور در دست گرفت، دولت در آمریکا باز چهره در برقراری رابطه‌ نمود و البته اینبار خسته از بازی‌های ولایت با ژستی تهدیدآمیزو دو ماه مهلت جهت توافق. ولی چون خامنه‌ای کار را کش داد، ۱۲۵ جنگنده برای درهم کوبیدن تاسیسات هسته‌ای به غرش درآمد. اما حتی این گوشمالی نظامی هم، به قصد تحمیل چینش میز مذاکره بود و نه بیش.

نه رد معامله که دعوا متوجه نرخ معامله است. تعامل نیز با این فرض بی هیچ سوخت ‌و ‌سوز که جمهوری اسلامی راه گریز از تعامل دیر یا زود ندارد. اکنون دیگر روشن است که دادن چراغ سبز ترامپ به اسرائیل، نقطه آغاز اجرای نقشه‌ی جنگ بود: شروع آن با اسرائیل و پایان بردنش با آمریکا؛ چیزی که البته تل آویو تا ته قضیه را نخوانده بود!

جمع بست از این بازخوانی گذرا اینکه، اگرچه آمریکا در هیچ دوره‌ای دل خوشی از جمهوری اسلامی نداشته، اما براندازی‌ آن را هم نخواسته. سیاست آمریکا در قبال جمهوری اسلامی، در هیچ دوره از سه دنیای دو قطبی و تک قطبی و چند قطبی، جز مقطع کوتاه قرار گرفتن ایران در لیست «محور شرارت» ابداعی دیک چنی‌، ولفوویتز و رامسفلد نئو محافظه کار، براندازی نبوده است. مبنای رفتاری برای آمریکا در مواجهه‌‌ با حکومت تهران طی ۱۵ سال نخست حیات آن که مصادف ۱۵ سال آخر عمر شوروی بود، علیرغم هر قشقرق ولایت، رعایت الزامات «کمر بند سبز» ضد کمونیسم بود. بعد «فروپاشی شرق» نیز، سیاست هویج و چماق و نه براندازی تا در هم امروز بمباران‌ دو ساعته‌ی ۲۲ ژوئن.

عقل آمریکایی حتی در تحریک شده‌ترین مقاطع نیز، از اصل تامل بر عوارض جنگ بی مهار با جمهوری اسلامی و  پرسش ناظر بر چیستی وضعیت پسا این حکومت پیروی کرده است. واشنگتن تنها زمانی می‌توانسته و می‌خواسته به وسوسه‌ها‌ی جان بولتون‌ها در ورود به جنگ عمل کند که از وجود و نافذیت یک نیروی جایگزین در صحنه‌ی سیاسی ایران اطمینان بیابد که تا امروز نیافته است. تهدیدات بارها تکراری آمریکا مبنی بر «همه گزینه‌ها روی میز است» فقط آنگاه می‌شده از طریق جنگنده‌هایش عملی ‌شود که از نظر این ابرقدرت عادت به جنگ افروزی، توسل آن به جنگ موجد بحران تنگه‌ی هرمز در مسئله‌ی نفت نشود و پیامدهای منطقه‌ای  را باعث نگردد.

البته که ابر قدرت آمریکا خدای جنگ زمانه ما است و گردش چرخ مجتمع‌های غول‌آسای نظامی – صنعتی آن راه اندازی جنگ‌ نیاز دارد‌ و تولید و تشدید فضای جنگی می‌طلبد. و البته که نمایندگان رسانه‌ای این کانسرن‌ها شب و روز در ماموریت‌ آماده کردن افکار عمومی آمریکا برای استقبال از شتاب‌گیری ماشین جنگی و مهم‌تر از آن، خوراندن سیاست جنگی به تصمیم گیرندگان کاخ سفید و کنگره‌ی آمریکا هستند. همانی که گزارش‌ مستند اخیراً منتشره نیز نشان داد که انحصارات تولید افزارهای نظامی در تامین مالی قلم فرسایانی از ↔فاکس نیوز≈ − این شبکه‌ی محبوب شخص ترامپ –  در ترغیب او در حمله به ایران موثر بوده‌اند. با اینحال اما، ترامپ نه جنگ دراز مدت می‌خواهد و نه دستکم در حال حاضر دنبال براندازی است. این جنگ برای او، به هدف کشاندن جمهوری اسلامی پای معامله است.

برخلاف تصورات طیفی که چشم امید به آمریکای «ناجی» دوخته بودند و هنوز و همچنان دلخوش تکرار آنند،  آمریکا در رابطه با ورود به جنگ بی چشم انداز در ایران محدودیت‌های متعدد دارد. از جمله اینکه عمده دغدغه‌ی‌ آمریکا و مخصوصاً آمریکای ترامپ، چین است که تمرکز سیاست و نیرو در آنجا را ایجاب می‌کند و همین، خود فرصتی مناسب برای دور ماندن این منطقه از تیررس جنگ. بنابراین مردم ایران حق دارند که در عین محکوم کردن قاطعانه‌ی تجاوز جنگی آمریکا به ایران، اما در احتراز از قرار گرفتن کشور در معرض جنگی دیگر، مخاطب خود را جمهوری اسلامی بدانند، چرا که کلید اجتناب از جنگ با آمریکا، در جیب آنست و گشودن قفل ممکن به فشار بر آن برای مذاکره.

واکاوی سوم معطوف به اروپا.

اگر مناسبات جمهوری اسلامی با آمریکا طی این چند دهه از مسیر انواع تنش‌ها و تشنجات گذشته است، در رابطه با اروپا اما بیشتر داد وستد در کار بوده تا درگیری‌های‌ مستمر. البته موارد نزاع تا سطح فراخواندن سفرای همدیگر و رای دادن‌های اروپا همراه با آمریکا علیه جمهوری اسلامی در مجمع سازمان ملل متحد و شورای امنیت اروپا وجود مکرر داشته است، اما ثقل اصلی در مناسبات فیمابین را باید در تلاش‌‌های طرفین برای حفظ حداقل‌ها دید. هم از اینرو اروپایی‌ها علیرغم هر نارضایتی‌ که از رفتارهای جمهوری اسلامی داشته‌ و دارند، اما هرگز به سیاست براندازی جمهوری اسلامی نزدیک نشده‌اند. تازه اروپا، کم هم خیز برای بستن قراردادهای کلان با ایران برنداشته که البته براثر کارشکنی‌ها در نظام از یکسو و سیاست تحریم‌های آمریکا از سوی دیگر نتوانسته‌ به بار بنشیند. با اینهمه‌ یکی از بالاترین مبادلات بازرگانی خارجی جمهوری اسلامی با دنیا، همچنان اتحادیه‌ی اروپاست.

پایدارترین سیاست اروپا در قبال جمهوری اسلامی طی این چند دهه، همانا سیاست‌ گنشر آلمانی بود که بعداً از جمله در مذاکرات معروف به کاخ سعد آباد میان وزرای خارجه‌ی سه قدرت اتحادیه‌ی اروپا با هیئت نمایندگی جمهوری اسلامی نمود یافت. البته این سیاست معروف به «تعامل سازنده»، در طول زمان با اُفت‌هایی متاثر از مناسبات استراتژیک اروپا با آمریکا از یکسو و ماجراجویی‌های توام با تروریسم جمهوری اسلامی از سوی دیگر همراه بوده است. با اینحال مبنای رفتاری اروپا را در همه‌ی این مدت، ملاحظات مربوط به ضرورت حفظ ثبات اوضاع در ایران – همچون کشوری مهم از نظر سوق الجیشی در خاورمیانه – رقم زده است. به ویژه اینکه اگر ایران در بُعد مسافت بسیار با آمریکا قرار دارد، اما فاصله‌ی چندانی هم برای همسایه تلقی شدن با اروپا ندارد. هر بهم ریختگی اوضاع در ایران و هر خلاء قدرت در آن، از نگاه اروپایی‌ها تداعی شبح بحران انرژی است و خطر سرازیری انبوهی از ایرانیان به اروپا.

اگر بین آمریکا و جمهوری اسلامی جنگ دربگیرد، اروپا طبعاً پشت هم جبهه‌ای ناتویی‌اش خواهد ایستاد. اما خودش نه فقط جنگ با جمهوری اسلامی را نمی‎‌خواهد که در جلوگیری از آن خود را ذینفع هم می‌بیند. همچنین اروپا روی به زیر کشیده شدن این نظام حسابی باز نکرده است، با اینهمه شاخک‌هایش در این رابطه تیز خواهد شد هرگاه که نشانه‌‌های جدی تغییر جمهوری اسلامی یا تغییرات در آن را ببیند. اروپا علایمی از این رویکرد خود را در جریان سال‌های نخست «اصلاحات»، در برآمد «جنبش سبز» و به ویژه در آغاز زلزله‌ی سیاسی «زن – زندگی – آزادی» نشان داد. طوری که هم چشمی بر هر سه این صحنه‌ها داشت و حتی پاره استقبال‌های محتاطانه از خود نشان داد، هم البته بعد فروکش‌ها در هر سه اینها به «عقل منافع» خویش بازگشت. از اینرو انتظار همراهی‌های معین اروپا با قرار گرفتن جمهوری اسلامی در گوشه رینگ را می‌توان داشت، مشروط به اینکه سنبه‌ی‌ جنبش را در حد لازم پر زور ببیند.

نتیجه‌گیری

ایران در مهلکه‌ی جنگ با غرب نخواهد افتاد، هرگاه که جمهوری اسلامی وادار به دست برداشتن از سیاست «مرگ بر…» بشود. عنصر تعیین کننده در این رابطه هم آمریکای ترامپ است و تاثیرگذاری بر تصمیم او نیز در گرو عقب نشینی جمهوری اسلامی. لذا هر آنکه بر اصل «نه به جنگ» همچون اولویت وفادار بماند و شرط رشد جنبش علیه جمهوری اسلامی را در وضعیت غیر جنگی بداند، لازم است تمرکز را بر مخالفت با سیاست‌ خارجی جمهوری اسلامی و از جمله هسته‌ای آن بگذارد. بر همین بستر هم است که باید با هر نوع استقبال مستقیم و غیر مستقیم از تجاوز اسرائیل به ایران و نیز حمله‌ی آمریکا به کشورمان مخالفت کرد و همزمان هر نوع قرار گرفتن در زیر عَلَم ناسیونالیسم کاذب نظام را افشاء کرد و نشان داد که این نه خطایی بزرگ، بلکه شراکتی نابخشودنی با جُرمی ضد ملی است.

گرچه تاسیسات هسته‌ای نظام در طول «جنگ دوازده روزه» آسیب‌های جدی دیده است، این اما چیزی از ضرورت تداوم کارزار مبارزه با سیاست هسته‌ای تشنج‌زا و جنگ‌آفرین آن نمی‌کاهد. برخلاف وضعیت تشنج و جنگ، آنچه به سود دوام و ارتقای جنبش‌های اجتماعی است برقراری مناسبات عادی با آمریکا از موضع منافع ملی است. پایان یابی  جمهوری اسلامی، خصلت روندی و دینامیک درونزا دارد و نه جنبه‌ی دفعتاً و به اتکای خارج.

بهزاد کریمی ۱۶ تیر ماه برابر با ۷ ژوئیه ۲۰۲۵

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0274872
Visit Today : 443
Visit Yesterday : 732