غرب در پی تغییر بنیادی رژیم در ایران نیست؛ چرا که بر این باور است که فروپاشی بنیادین ممکن است زمینه فروپاشی ایران را فراهم کند—با نگاهی دقیقتر، این نگرانی بیراه نیست. از سوی دیگر، از نگاه غرب، آن فرد کاریزماتیکِ همهپسند در جغرافیای سیاسی ایران وجود ندارد. بنابراین، گزینه اصلی در شرایط کنونی—که یکی از پایههای صیانت از ساختار حاکم نیز هست—تغییر در هرم قدرت است…
جنگ واژه مناسبی برای آنچه که در طی دوازده روز در ایران گذشت نیست؛ بهویژه با توجه به درک ما از جنگهای قرون وسطی، جنگهای جهانی اول و دوم، جنگ عراق و ایران و حتی جنگ روسیه با اوکراین. در این بازه زمانی محدود، مأموریتی جهت ترور برخی فرماندهان نظامی سپاه، نابودی برخی پایگاههای نظامی و سامانههای هستهای صورت گرفت و با موفقیت به پایان رسید. اگرچه نمیتوان درباره پایان کامل آن نظر قطعی داد و ممکن است در آینده با عواقبی بهمراتب سنگینتر برای رژیم، دوباره تکرار شود. سفر نتانیاهو به آمریکا برای دیدار با ترامپ، احتمال یک حمله دیگر را، که بیتردید به سقوط رژیم منتهی خواهد شد، تقویت میکند.
اسرائیل و آمریکا در این عملیات ویژه دوازدهروزه به سران رژیم نشان دادند که هستی و نیستیشان در گرو موشکها و پهپادهای اسرائیلی در آسمان ایران است؛ عرضاندام خارج از نرم و مقرر، عواقب جانی در پی دارد. خامنهای و دستگاه نیز گویا این پیام را دریافتند؛ خروج دیرهنگام خامنهای از پناهگاه بهمعنای اطمینان و درک آن پیام بود. گرچه بسیاری بر این باورند که اسرائیل میتوانست خامنهای را ترور کند، اما دو موضوع در این دیدگاه نادیده گرفته میشود: نخست آنکه آیا ممکن است اسرائیل از مخفیگاه خامنهای بیخبر بوده باشد؟ دوم، مرگ خامنهای یعنی کمک به فروپاشی ضربالاجل دستگاه، و آمادهداشتن جایگزینی همهپسند که غرب در اختیار نداشت.
واقعیت این است که اسرائیل به اهدافش رسیده؛ منطقه نیازی به درگیریهایی که تا به امروز رخ داده، ندارد. پیمان سرمایهگذاری اخیر عربستان و قطر در آمریکا و بالعکس، حمایت ضمنی و سکوت این دو کشور و سایر کشورهای منطقه در عملیات فوق میتواند دلیل روشنی بر این مدعا باشد.
گلوبالیسم جهانی نهتنها کاملاً از جنگ و فروش مهمات نظامی فاصله نگرفته و نخواهد گرفت—که این ادعایی گزاف است—اما میتوان گفت که جنگ در منطقه رویکرد اصلی و استراتژیک آن نیست. ازاینرو، هفتم اکتبر باید رخ میداد؛ سیاست مهار جمهوری اسلامی باید گامبهگام اجرا میشد. بر پایه این سیاست، نخست غزه با خاک یکسان شد، سپس نوبت به حزبالله رسید، پس از آن سوریه تصرف شد، بعد نیروهای نیابتی خامنهای در عراق بلاتکلیف ماندند، و بمباران و تضعیف حوثیهای یمن، گام آخر این تئاتر بود.
در حالیکه یکی پس از دیگری نیروهای نیابتی رژیم متلاشی میشدند، در ایران امثال سلامی و حاجیزاده با نوعی تکبر کاذب در صدد بر باد دادن “کُرک و پَر” اسرائیل بودند، بیاطلاع از اینکه ساعت مرگشان دقیقاً برنامهریزی شده است.
رژیم در این عملیات ویژه کاملاً خلع سلاح شد. این امریست مسلم، اما در منطق سیاسی، معمولاً از مسلمات سخن نمیگویند، بلکه باید به سراغ اموری رفت که از رخدادهای آینده خبر میدهند. اگر ما در واکاویهای سیاسیمان، بر پایه دیالکتیک رخدادها نتوانیم آینده را ببینیم، سردرگم، همانند برخی از نیروهای اپوزیسیون، تنها به بیان آنچه که رخ داده است اکتفا خواهیم کرد. در نتیجه، به نیرویی ناتوان و سیاسی بدل میشویم که گنگ، در پس رخدادها اسیر مانده و از افق حوادث دور و بیفایده خواهد شد.
نخست باید با صدای بلند گفت که اسرائیل و آمریکا چنان سیلی سختی به گونه رژیم زدهاند که تعادلش بهطور کامل بر هم خورده است؛ طنین آن سیلی، به این زودیها خاموش نخواهد شد. بنابراین، گردآوری پول جهت بریدن سر ترامپ و نتانیاهو—که امریست کاملاً غیردیپلماتیک، تحریکآمیز و جنگافروزانه—و هلهله برای پیروزی با شعار “زیر پا له کردن اسرائیل”، و سایر دستوپا زدنها، نتیجه همان سیلی هستند. رژیم و کشور هنوز گرم آتش انفجارها در تهران و سایر شهرهاست؛ پس از به خود آمدن، ژرفای آنچه که گذشته، به روشنی هویدا خواهد شد. بهزودی شاهد قشقرق یافتن مقصر این شکست در سیمای خامنهای و سپاه خواهیم بود؛ اگر تا آغاز عملیات، همه تلاش میکردند پتوی افتخارات دروغین قدرت نظامی را به سمت خود بکشند، پس از این، هر کس خواهد کوشید تا از شر آن خلاص شود—منطقی که در دستگاه تا به امروز کارآمد بوده است.
نگارنده در نوشتار «پایانی بر چهلوشش سال تهدید در منطقه» منتشرشده در اخبار روز (دوشنبه، ۱۶ تیر ۱۴۰۴)، نوشت که پاسخ درخوری صورت نخواهد گرفت و چند سناریو در رویکرد آتی را برشمرد.
اینک بهنظر میرسد سناریوی دوم آن نوشتار، بیش از هر زمان دیگری محتمل گردد. البته، سناریوی مذاکره و تسلیم هنوز در جای خود باقیست؛ که به نوعی میتواند در دل همان سناریوی دوم جای گیرد. جا دارد اضافه شود که تلاشهایی برای ادامه مذاکرات در جریان است، که در صورت تعلل و طولانی شدن، ممکن است موجب پرواز جنگندههای نظامی اسرائیل بر آسمان ایران شود.
اسرائیل با کشتن فرماندهان نظامی، حباب قدرت و توانمندی کاذب رژیم را ترکاند و نشان داد که در تمام این بیش از چهل سال، سران در توهم محض زیستهاند. آنان نهتنها هیچ درکی از جنگهای امروزین ندارند، بلکه حتی از ترور ژنرالهای روس در هفتههای نخست تجاوز روسیه به اوکراین، یا سرنوشت اسماعیل هنیه، یحیی سنوار، و حسن نصرالله نیز درسی نگرفتهاند. حتی تصور اینکه اسرائیل بتواند به این سادگی سران را نابود کند، در مخیلهشان نمیگنجید. اکنون اما درک کردهاند که چه رخ داده؛ حریف با امن کردن حریم هوایی، میتواند با بالاترین دقت، منازل سران را در خواب نابود کند.
از همینرو، در پی پروسه بهخودآمدن از سیلی گیجکننده، در چند روز اخیر، «امتگرایی» با سرعتی باورنکردنی جای خود را به «ملتگرایی» داده—امری که در ۴۶ سال گذشته هیچ جایگاهی در ادبیات خامنهای و دستگاه نداشت. اینک «ملت ایران»، سرود «ای ایران» و ترانه «شازده خانم» ستار، ورد زبان صداوسیمای رژیم شدهاند.
واقعیت اما اینجاست که اهداف امتگرایی را نمیتوان با تئوری ملتگرایانه پیش برد. بنابراین باید گفت رژیم ناگزیر در صدد تغییراتی در ساختار تئوریک خود است و بهتبع آن، باید منتظر برخی رویکردهای تازه در هرم قدرت بود. پرواضح است که امثال خامنهای و سران مؤثر سپاه، هرچقدر هم رنگ عوض کنند، یک ملیگرای شستهورُفته از آنها بیرون نخواهد آمد؛ پس در آیندهای نهچندان دور باید شاهد برخی حوادث عمیقتر باشیم.
غرب نیز در پی تغییر بنیادی رژیم در ایران نیست؛ چرا که بر این باور است که فروپاشی بنیادین ممکن است زمینه فروپاشی ایران را فراهم کند—با نگاهی دقیقتر، این نگرانی بیراه نیست. از سوی دیگر، از نگاه غرب، آن فرد کاریزماتیکِ همهپسند در جغرافیای سیاسی ایران وجود ندارد. شاید بتوان گفت رضا پهلوی گزینهای مناسب است، اما در واقعیت، کشور اهمیت چندانی به او نمیدهد و هیچ تضمینی وجود ندارد که او بتواند کردستان، بلوچستان و مناطق عربنشین را زیر چتر خود آرام نگه دارد؛ موضوعی که برای غرب و بسیاری از کشورهای همسایه خوشایند نیست.
بنابراین، گزینه اصلی در شرایط کنونی—که یکی از پایههای صیانت از ساختار حاکم نیز هست—تغییر در هرم قدرت است. حتی اگر اتاق فکر رژیم، سناریویی دیگر، متناسب با امکانات موجود، پیشنهاد دهد، آنچه محتملتر مینماید تغییر در رأس قدرت، همراه با برخی رفرمهای اقتصادی و انتخاباتی بدون افسارهای دستوپاگیر ولایی است؛ که این روند ممکن است تغییر در قانون اساسی را نیز به همراه داشته باشد و تا حدودی کشور را از بحران فعلی نجات دهد.
در راستای انجام این فرضیه، شرایط نیز فراهم است؛ چرا که شکست رژیم در این عملیات دوازدهروزه، بیش از هر زمان دیگری زمینه ریزش نیرو و فروپاشی ساختاری را ممکن ساخته است. تصور کنید جرقهای مردم را به خیابان بکشاند؛ در آن صورت، رژیم توان مهار آن را نخواهد داشت، و نیروهای اسرائیلی نیز بیکار نخواهند نشست. امری که رژیم بهخوبی بر آن اشراف دارد: سقوط قهرآمیز رژیم، معادل است با قتلعام کوچک و بزرگ بسیاری از طرفداران آن، نابودی بسیاری از امامزادهها و مساجد، پایان قداست روحانیون، و دشنامهای گسترده در سطح جامعه؛ وضعیتی که هیچ آخوندی تن به آن نخواهد داد.
دستگاه بهخوبی میداند که سقوط قهرآمیز، در بهترین حالت، یعنی محدودیت شدید روحانیون در جامعه، قطع بودجههای میلیاردی، بسته شدن حوزههای علمیه و سایر مؤسسات دینی.
بر پایه این رویکرد، شگفتآور نخواهد بود اگر در ماههای آینده شاهد درگیریها و کشمکشهای پیچیده سیاسی در رأس قدرت باشیم. ترورها و حذفهایی صورت خواهد گرفت؛ و بهزودی، دعوا میان جناح احمدینژاد و روحانی، تندروهای رادیکال، و جناح پزشکیان شدت خواهد گرفت. خامنهای اما دیگر تأثیر و دخالت مؤثری نخواهد داشت. جناح پیروز، آینده دولت جمهوری اسلامی را رقم خواهد زد!
در چند ماه آینده، باید انتظار شنیدن زمزمههایی درباره حذف بند «ولایت فقیه» از قانون اساسی، و یا موضوع کنارهگیری خامنهای—به هر دلیلی—را داشت.