پاسخ به سوالات یک رفیق از جنبش کارگری ایران: رفیق عزیز من سعی میکنم در سه بخش به ۳ سوال شما پاسخ بدهم. سوال اول– کمونیسم در تئوری و پراتیک: پرسیده ای : “چرا کمونیست در تئوری بسیار عالیست، اما در عمل به دیکتاتوری میگراید؟ مائو و استالین…کشور رومانی…؟”
ابتدا به همان حرف “کمونیست در تئوری عالیست ” میپردازم و سپس به سراغ احزاب، کشورها و حکومتهایی که به نام کمونیسم در اینجا و آنجا ایجاد شدند و واقعا نشانی از کمونیسم ( همان تئوری) نداشته اند میروم.
رفیق عزیز “کمونیست در تئوری عالی است”، بیان همه جانبه ای از کمونیسم بدست نمیدهد. کمونیست فقط یک ایده و یک تئوری عالی نیست، جنبش طبقه کارگر برای تغییر وضع موجود و یا جنبش پیشروترین بخش طبقه کارگر برای تغییر وضع موجود میباشد. اگر جهان موجود، جهان سرمایه داری بر تضاد طبقاتی، فقر، دیکتاتوری و سرکوب، کودتا و جنگ و حمله نظامی، تبعیض جنسی و مذهبی و رژیمهای دیکتاتوری و فاشیستی… استوار است، جنبش تغییر بنیادی این وضعیت نامش تاریخا سوسیالیسم و یا کمونیسم نامیده شده است. کمونیسم اصلا نامش را از جنبش رادیکال کارگری زمانه اش (سالهای ۱۸۴۰) گرفته است. جنبش کارگران و مردمی که نه تنها خواهان مبارزه بر علیه عوارض سرمایه داری، بلکه تغییر بنیادی آن برای خشک کردن عوارض آن هستند، نامش کمونیسم است. تاریخ این جنبش با تاریخ متحد و متشکل کردن کارگران و مردم زحمتکش، با تشکیل انترناسیونالهای کارگری، با برپایی اعتصابات و مبارزات عظیم و با تاریخ انقلابات عظیم عجین شده است. اینها را نمیشود از این جنبش ستاند. تا زمانی که جامعه طبقاتی است، تا زمانی که ستم است، مبارزه بر علیه طبقات استثمارگر و و ستمگر از طرف مردم استثمارشده و ستم دیده جریان دارد. کمونیسم ایده و مذهب خاصی نیست، ریشه کمونیسم در مبارزه طبقاتی در مبارزه مردم استثمارشده و ستم دیده بر علیه نظام اقتصادی و سیاسی عصر خود، سیستم سرمایه داری و دولتهایش میباشد. اگر دهها حزب و سازمان و دولت بیایند و بروند، این جنبش سرجایش است. چون پاسخ به یک ضرورت عینی عصر ما میباشد.
مانیفست حزب کمونیست که کارل مارکس و انگلس آن را نگاشتهاند در باره کمونیستها همین را میگوید:
“کمونیست ها یک حزب خاص در مقابل دیگر احزاب کارگری نیستند. آنها منافعی جدا از منافع پرولتاریا ندارند. آنها اصول ویژه ای را علم نمیکنند که جنبش پرولتاریائی را مطابق آنها قالب بگیرند. تفاوت کمونیستها با دیگر احزاب پرولتری فقط در این است که آنان از سوئی در مبارزات پرولترهای ملتهای گوناگون، منافع مشترک و مستقل از ملیت مجموع پرولترها را برجسته میکند و معتبر میشناسد، و از سوی دیگر تفاوتشان در این است که در مراحل مختلف رشد مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی، آنها همواره منافع کل جنبش را نمایندگی میکنند. پس کمونیستها از لحاظ عمل، مصمم ترین و پیگیرترین بخش احزاب کارگری همه کشورها هستند، و از نظر نظری امتیازشان بر توده پرولتاریا در روشن بینی شرائط، مسیر و نتایج نهایی حرکت پرولتاریایی است”
با اینکه بیش از ۱۷۰ سال از آن گذشته است، بسیاری از احکام پایه ای مانیفست کمونیست همچنان صادق است و کتاب بالینی پیشروترین کارگران از آمریکا تا آفریقا و ایران و… میباشد.
امروز هر انسان روی زمین وقتی به این دنیا، دنیای سرمایه داری نگاه میکند، میتواند ببیند که سرمایه داری دیگر به خط آخر رسیده است و بسیار شبیه بردهداری و فئودالیسم شده است. در کشورهایی که مدعی دموکراسی بوده و هستند، بدجوری کفگیر به ته دیگ خورده و تقشان درآمده است. زمانی علارغم توطئه ها و حمایت از دیکتاتوریها و کودتاها در کشورهای دیگر، در داخل این کشورها (منظورم اروپا و آمریکاست) حقوق مدنی و ازادیهای سیاسی و پارلمان و انتخابات معنا داشت و اینقدر تهی نشده بود. سرمایهداری حداقل در زمان صلح این قدرت را داشت که استثمار کارگران و مردم در این کشورها را با ظاهری دموکراتیک بیاراید. مردم احساس میکردند دارای حقوق و آزادیهای فردی و تا اندازهای اجتماعی خدشه ناپذیرند، امروز همه اینها دارد در درون خود این کشورها فرو میریزد و فرو ریخته است. کم کم دارد تفاوت دموکراسی و دیکتاتوری محو میشود و زور مستقیم و قدرت پول اشکارا حرف اول و آخر را در همه دنیای سرمایه داری میزند. اینها را برای این مینویسم تا بگویم اگر کسی در جهان امروز، در هر نقطه خاکی و آبی این جهان، خواهان تغییر بنیادی این دنیای وارونه است، نامش چیزی جز سوسیالیست و کمونیست نمیباشد. مسلما کسی که تنها دنبال رفع این و آن تبعیض بر مردم است، کسی که تنها دنبال کاهش فاصله طبقاتی است، کسی که تنها خواهان بهبود وضع کارگران و مردم در چهارچوب دنیای سرمیه داری است، کسی که تنها خواهان آزادی و قدرت اتحادیه ها و تشکلهای کارگری و قانون کار پیشرو و مترقی است، کسی که تنها خواهان رفع تبعیض مذهبی و برقراری یک دولت غیرمذهبی و… است و در یک کلام کسی که تنها دنبال اصلاحات در جامعه سرمایه داری است کمونیست نیست، اما ممکن است خود را کمونیست و یا سوسیالیست بنامد. به هر حال کمونیستها و سوسیالیستها هم برای اصلاحات و بهبود زندگی روزمره مردم مبارزه میکنند و هم خواهان تغییر بنیادی جامعه سرمایه داری هستند. برای کمونیستها حتی تغییر رژیم سیاسی مثل جمهوری اسلامی و برقراری یک دولت غیرمذهبی و کسب ازادیهای سیاسی و دستیابی به آزادی تشکل و احزب در چهارچوب اصلاحات میگنجد. هدف کمونیستها برقراری شرائطی است که بتوانند سیستم اشتراکی تولید را جایگزین سیستم اقتصادی سرمایه داری که بر محور استثمار و سودآوری و بر تضاد و اختلاف طبقاتی استوار است، کنند. دولت ناظر بر این سیستم، نمیتواند دولتی جدا از طبقه کارگر و جامعه و بالای سر جامعه باشد. دولت سوسیالیستی باید بتواند چنان ازاد باشد که از همان بدو برقراری، نشانه های نابودی دولت به عنوان ابزار سلطه بر جامعه را در خود داشته باشد. در کمونیسم قدرت عمومی خصلت سیاسی خود را از دست میدهد. زندان و ارتش و پلیس و سازمانهای مخوف امنیتی نابود میشوند.
اینها را نوشتم تا بگویم کمونیسم فقط یک تفکر و ایده نیست، بلکه جنبش تغییر رادیکال و پایه ای جامعه موجود سرمایه داری میباشد، علم شرائط رهایی طبقه کارگر میباشد که کارگر با رهایی خود جامعه را هم آزاد میکند. شکست این و آن انقلاب کارگری و کمونیستی و یا برقراری دولتهای دیکتاتوری تحت نام کمونیسم، ربطی به جنبش کارگری و کمونیستی برای تغییر وضع موجود ندارد. جنبش کمونیستی که برای لغو استثمار انسان از انسان، برای لغو دولت به عنوان ابزار سلطه بر جامعه تلاش میکند، جنبشی که در همین جامعه سرمایه داری تلاش میکند تا مردم در سطح وسیع متحد و متشکل شوند و قدرتمند به میدان بیایند و برای هر ذره بهبود اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در زندگیشان مبارزه کنند ، نمیتواند به یک دولت بالای سر و جدا از مردم با سازمانهای مخوف امنیتی، بیگانه شده از جامعه، به یک دولت سرکوبگر مطلق و عنان گسیخته، به جامعه ای که بشر در آن همچنان باید برای تامین معاش خود، نیروی کار خود را بفروشد و حتی بیگانه تر از قبل نقشی در سرنوشت تولید جمعی خود نداشته باشد و از نظر سیاسی و اجتماعی بیحقوق تر باشد، تبدیل شود. نتیجه جنبش سوسیالیستی کارگران نمیتواند چنین دولتها و چنین اقتصادهایی باشد. منظورم کشورها و دولتهایی مانند چین و روسیه و… است که به نام کمونیسم در قرن بیستم در بسیاری از کشورها برقرار شدند.
“چرا کمونیست در تئوری بسیار عالیست”، پاسخ به سوال “چرا به دیکتاتوری میگراید؟” را در خود دارد. جنبش کمونیستی، جنبش کارگری کمونیستی نمیتواند به دیکتاتوری بیانجامد. جنبشی که هدفش برافکندن سلطه طبقاتی و اصلا خود دولت به عنوان سلطه طبقاتی است، نمیتواند به سلطه اقتصادی و سیاسی دولت بر جامعه بیانجامد. حتما اینجا باید اتفاقات دیگری افتاده باشد. حتما آن جنبش از طرف نیروهای دیگر شکست خورده است و جایش را نیروهای دیگری گرفته اند و یا اصلا از ابتدا آن حزب و یا جریان که کمونیست نامیده میشد، به جنبش دیگری در جامعه تعلق نداشت و دنبال اهداف دیگری بود.
همانطور که نمیشود یقه سازمان و فعال مبارز زن را که برای ازادی و برابری زن مبارزه میکند را گرفت که چرا حاکم شدن یک زن مثل تاچر در انگلیس به حمله به اتحادیه ها و فشار اقتصادی و سیاسی بیشتر انجامید، همینطور هم نمیتوان به کارگر و کمونیست ایراد گرفت که چرا جنبش اعتصابی و مبارزاتی شما، چرا محصول انترناسیونالهای کارگری شما و انقلاب شما برای برافکندن سلطه انسان بر انسان و مبارزه شما برای نابودی هر گونه تبعیض و تضاد سیاسی و اجتماعی و طبقاتی به دیکتاتوری انجامیده است. همانگونه که آن فعال حقوق زن میگوید تاچر زن بود اما به مبارزه من برای آزادی زن ربطی نداشته است، فعال کارگر و کمونیست نیز میگوید آن دولتها نه برآمده از مبارزه من، نه ادامه اعتراض و اعتصاب و انقلاب من، نه ادامه مجمع عمومی شورای من، بلکه در مقابل آن و با شکست جنبش من موجودیت یافته اند. نمونه انقلاب ۵۷ ایران و حمله اپوزیسیون دست راستی به چپ و کمونیسم و کارگر به دلیل شرکت آنها در آن انقلاب و تلاش برای پیروزی آن انقلاب میتواند مثال زنده و محسوسی برای ما باشد. چپ جامعه ایران و بطور مشخص جنبش کارگری و کمونیستی برای نابودی دیکتاتوری رژیم سلطنتی و برقراری آزادی و رفاه، کسب آزادی تشکلات و احزاب، شرکت آزادانه مردم در سرنوشت خویش، دستیابی به تشکل و اتحادیه کارگری، نابودی ساواک و به گور فرستادن هرگونه سرکوب سیاسی و صنفی، جدایی دین از دولت و…..به میدان آمده بودند. آن انقلاب را خود دولتهای سرمایه داری بزرگ امپریالیستی بدلیل خطر پیروزی انقلاب، در بند و بست با ارتش و بخشی از طبقه سرمایه دار و بوروکراسی دولتی و در بند و بست با اپوزیسیون اسلامی و با توطئه به شکست کشاندند و جمهوری اسلامی را حاکم کردند. حالا بخشی از همان مرتجعین یقه کارگر و کمونیست سال ۵۷ را گرفته اند که شما جمهوری اسلامی را آوردید. بسیجی تازه جدا شده از رژیم یقه زندانی دهه ۶۰ که از مرگ گریخته است را میگیرد و میگوید شما عامل آوردن جمهوری اسلامی هستید. آقای مجتبی واحدی مشاور قبلی کروبی، که رئیس مجلس جمهوری اسلامی سنگسار و اعدام بود و یا فلان پایه گذار سپاه پاسداران یقه دانشجوی کمونیست سال ۵۷ که دانشگاه را به محل آزادی و مبارزه تبدیل کرده بود، میگیرد و میگوید جمهوری اسلامی را شما آوردید. دانشجویانی که از حمله همین اوباش به دانشگاه زخمیند و ساچمه در بدن دارند، کارگران و دانشجویانی زندانی و شکنجه شده که فقط بطور شانسی از تیرباران رسته اند و جان سالم بدر برده اند، باید امروز به اینها پاسخ بدهند که چرا جمهوری اسلامی را آورده اند. ربط آنچه دولتهای کمونیستی خوانده میشد به جنبش کمونیستی کارگری، به مارکس و جنبش انترنالیستی کارگری به اندازه ربط جمهوری اسلامی به مبارزه کمونیستها و جنبش اعتصبای کارگران برای نابودی رژیم سلطنتی در سال ۵۷ میباشد. جمهوری اسلامی نه محصول انقلاب ۵۷، بلکه محصول شکست انقلاب ۵۷ است. حالا این وسط نام حزب توده را که هیچ نشانی از چپگرایی در آن نمانده بود، چه برسد به حرکت کمونیستی، برجسته میکنند تا بگویند این چپ در انقلاب ۵۷ با جمهوری اسلامی بود. ( من در پاسخ به سوال بعدی بطور مشخص و مختصرا به ماهیت این نوع احزاب و دولتهای مربوطه شان در بلوک شرق و چین و …میپردازم). همین نوع حمله به چپ و کمونیسم در سطح جهانی جریان دارد.
انتقاد کمونیستی و کارگری به دولتها و کشورهای به اصطلاح سوسیالیستی مثل شوروی و چین… در جهان و از جمله در ایران کم نبود، رهبران و تشکلهای کارگری و محافل آکادمیک مارکسیستی که اثار و تحقیقات خوبی در این زمینه تولید کردند، وسیع بودند. اما سرمایه داری بازار آزاد و غرب و کلا طبقات سرمایه دار در زمان سقوط بلوک شرق احتیاج داشتند که این انتقادها و جنبشها را کاملا حذف و نادیده بگیرند تا با نشان دادن ” دیکتاتوری و بی حقوقی در کمونیسم” با خیال راحت به کمونیسم و هرگونه ایده عدالت خواهانه و چپگرایانه حمله کنند و با دستگاههای تبلیغاتی خود تا اندازه زیادی موفق به انجام این کار شدند. اما امروز دیگر آن تبلیغات تا اندازه زیادی زایل شده است. درست است جنبش کمونیستی هنوز میدان دار نشده است، اما نظام سرمایه داری دنیا از آمریکا و چین و روسیه، تا ایران و سودان و اتیوپی و….نشان میدهد که بشریت راه گریزی به جز تلاش برای تغییر بنیادی این نظام ندارد. یا این نظام به نظام کمونیستی تغییر میکند و بشریت رها میشود، یا بربریت بر دنیا حاکم میشود. بربریتی که امروز از ایران تا آمریکا، از غزه تا تانزانیا، از افغانستان تا سودان، از عراق تا ونزوئلا …..شاهدش هستیم. و روز به روز کشورهای بیشتری به قعر جنگ و نابودی، نابودی سالها و قرنها دستاوردهای اقتصادی و اجتماعی در میغلطند. بربریتی که ممکن است با بکار بردن سلاحهای کشتار جمعی شیمیایی و اتمی، بشریت را با خطر نیستی مواجه کند. در فلسطین و غزه این روزها تنها پرده هایی از این بربریت را به نمایش گذاسته اند. بربریتی که تب سودآوری آن میرود تا زمین را برای انسان و جانداران غیرقابل زیست کند. بدون کمونیسم و خطر کمونیسم دنیا هر روز سیاه تر از روز قبل میگردد.
سول دوم- در باره پراکندگی گروههای چپ
رفیق گرامی در باره سوال دوم شما که “چرا چپها حتی در تعداد کم در کنار یکدیگر همدیگر را بر نمیتابند و هر جا به اختلاف با هم بر میخورند یا یکدیگر را حذف کردند، یا شاخه و منشعب زدند و از همدیگر جدا شدند”؟
تمایل دارم بیشتر بحث را روی علت ضعف جنبش کمونیستی، ضعف کمونیسم در میان کارگران ببرم. بنظرم این سوال معتبرتر و پایه ای تری است و به سوال شما نیز پاسخ میدهد. بعد از این میتوانیم به دعواهای فرقه ای هم نگاهی بیندازیم و یا اصلا از آن بگذریم.
البته جریان چپ در جامعه با جریان کمونیستی دو مقوله متفاوت میباشند. جریان چپ یک جریان بسیار وسیعتر از جریان کمونیستی میباشد. چپ معمولا به گروههایی اطلاق میشود که خواهان اصلاحاتی در جامعه سرمایه داری میباشند. در کشورهایی که دارای آزادی سیاسی هستند، چپ به احزاب و جریانات متنوع سوسیال دموکرات و سوسیالیست که قبلا دنبال دولت رفاه بودند و امروز دیگر از آنهم گذشته اند و تفاوتشان با جناحهای لیبرال و محافظه کار بورژوازی و دولتهایشان محسوس نیست، اطلاق میشود. در ایران هر جریان سکولار و عدالتخواهی میتواند چپ نامیده شود. اما کمونیسم و کمونیسم کارگری چیز دیگری است.
ابتدا باید بگویم انشعاب و انشقاق در میان جریاناتی که عنوان سوسیالیسم و کمونیسم را دارند بسیار طبیعی است. چون سوسیالیسم و کمونیسم تنها سوسیالیسم و کمونیسم جنبش کارگری نیستند، بلکه طبقات و جنبشهای دیگری نیز که به نظام سرمایه داری انتقاداتی دارند در طول تاریخ از عنوان سوسیالیسم و کمونیسم استفاده کرده اند.
بیاییم از کمونیسم و سوسیالیسم به عنوان جریان اجتماعی شروع کنیم. منظورم این است که جدا از پراکندگی های امروز گروههای چپ که میتواند منشاء اجتماعی و یا فرقه ای داشته باشد، به سراغ کمونیسم و سوسیالیسم به عنوان یک جریان اجتماعی همانند جنبش لیبرالیسم و ناسیونالیسم و دموکراسی، یعنی جنبشهای بورژوازی برویم. آیا کمونیسم و یا سوسیالیسم به عنوان جنبش اجتماعی و همچنین احزاب منبعث از آن جنبش میتوانند با همه اختلافات سازمان واحدی داشته باشند و با هم کار کنند؟ بنظر من نه. همانگونه که انواع احزاب و گروههای ناسیونالیستی( عظمت طلب، قومی، جمهوریخواه، سلطنت طلب، سکولار، مذهبی و نیمه مذهبی …داریم، همانگونه که انواع گروههای لیبرالیستی داریم، همانگونه که انواع و اقسام گروههای دموکراسی طلب داریم، در میان جریاناتی که سوسیالیسم و کمونیسم نامیده میشوند هم انشقاقات اجتماعی و نه الزاما فرقه ای زیادی وجود دارد.
مانیفست کمونیست که بیش از ۱۷۰ سال پیش نوشته شده است و در آنزمان ظاهرا میبایست انشقاقات سوسیالیستی خیلی محدود باشد، در یک بخش به انواع و اقسام جریانات سوسیالیستی غیرکارگری و بورژوائی پرداخته است که متفاوت و در بسیاری از موارد در تضاد با سوسیالیسم کارگری و یا کمونیسم (که امروز مجبوریم در مقابل کمونیستهای غیرکارگری، عنوان کارگری را به آن اضافه کنیم) بوده اند. او خصوصیات سوسیالیستهای مختلف زمان خود را بر میشمرد و نسبتهای آنها با طبقه کارگر را بیان میکند. مثلا از ۱- سوسیالیسم ارتجاعی شامل الف- سوسیالیسم فئودالی، ب- سوسیالیسم خرده بورژوازی، ج- سوسیالیسم آلمانی یا ” حقیقی”، و ۲- سوسیالیسم محافظه کار یا بورژوائی و ۳- سوسیالیسم و کمونیسم انتقادی – تخیلی نام میبرد و به شرح آنها میپردازد و در یک بخش هم از موضع کمونیستها در مقابل احزاب چپ و رادیکال آن زمان در اروپا و نقد و پشتیبانی موقتی از آنها مینویسد.
اگر بتوانیم تاریخ را در ۱۷۰ سال پیش ایست بدهیم، باز هم نمیتوانیم از اتحاد عملی چپها و کمونیستها چیزی بگوییم. چون جریانات اجتماعی که با نام سوسیالیسم موجودیت داشتند و سازمانها و نهادها و شخصیتهایی که از خود بیرون میدادند، متفاوت و حتی متضاد بودند. حالا اگر تاریخ نزدیک به دو قرن سوسیالیسم را، آنهم نه در اروپا( چون در ۱۷۰ سال پیش سوسیالیسم تنها در اروپا نشو و نما داشته است) بلکه به وسعت جهان، با مبارزات و تغییر و تحولات زیر و رو کننده، با انقلابات عظیم، با تئوریها و خط مشی ها، با جنگهای امپریالیستی و ملی، با مبارزات استقلال طلبانه و…. در نظر داشته باشیم، آنوقت میتوانیم از انواع و اقسام کمونیسم نام ببریم که با اینکه نام کمونیسم را یدک میکشند، در تضاد کامل با سوسیالیسم و کمونیسم کارگر میباشند. با انواع و اقسام خط مشی عجیب و غریب مواجه میشویم که کارگر حتی نمیتواند یک روز و یکساعت مبارزه خود را در چهارچوب خط مشی آنها پیش ببرد. فکر کنیم زمانی یک عده در جهان و از جمله ایران پیدا شده بوند که میگفتند کارگر باید همراه با دهقانها از روستا سرازیر شود و شهرها را محاصره کند تا پیروز شود و یا یک عده میگفتند چون کارگر لمپن و خرده بورژوا شده است روشنفکر باید با مشی چریکی خودش را فدا کند، اختناق را بشکند تا خلق حرکت کند. فداکاریها و جانبازیهای زیادی هم کردند. یک عده هم به نام چپ میخواستند با قرآن و نهج البلاقه مردم را آزاد کنند. اما آیا کارگری میتوانست یکساعت زندگی و مبارزه خود را از طریق خط مشی آنها پیش ببرد؟ و یا عده ای با عنوان کمونیست و سوسیالیست هدف بسیار محدود رفع ستم ملی بر مردم یک منطقه با زبان و مذهب خاصی دارند و….. اینها همه خود را سوسیالیست و حتی مارکسیست میدانستند و میدادند و امروز هم البته با برجسته تر شدن ناسیونالیستیشان و کمرنگ تر شدن سوسیالیسمشان موجودیت دارند. آیا آنها اصلا قرابتی با مبارزه کارگر و مارکسیسم داشتند. اگر امروز با کمی دقت به چپ ایران نگاه کنید میتوانید ادامه این تاریخ را در آنها ببینید. کمونیسم مارکسی و کارگری هیچ قرابتی با آنها ندارد.
بگذار برگردیم به همان تاریخ اجتماعی. خود انترناسیونال کارگری اول که از جریانات سوسیالیستی متفاوت در سال ۱۸۶۴ یعنی حدود ۱۵۰ سال پیش، اما با هژمونی مارکس یعنی کمونیسم و سوسیالیسم کارگری شکل گرفته بود، با اختلافات تند در درون خود بر سر راه حلها مواجه بود که در نهایت از هم گسیخت. انترناسیونال دوم که از احزابی با خط مشی مارکسی تشکیل شده بود در جنگ جهانی اول بر سر اتخاذ خط مشی در مقابل جنگ از هم پاشید. اکثریت احزاب انترناسیونال دوم به حمایت از میهن و دولت خودی برخاستند. روشن است که طبقه کارگر و احزابش نیرویش را از همین جامعه اتخاذ میکند و انشقاقهایی که بورژوازی به نام میهن و مذهب و قومیت و زن و مرد و نژاد و…در جامعه ایجاد کرده است و همچنین کل روابط سرمایه داری بر جنبش کارگری و احزاب آن تاثیر میگذارد. اصلا ما جنبش کارگری خالص و یا کمونیسم خالص نمیتوانیم داشته باشیم. کارگر و کمونیسم در جامعه سرمایه داری زندگی میکند که همه اهرمهای قدرت از تولید تا سیاست و فرهنگ توسط بورژوازی و دولتش هدایت میشود. بازتولید سرمایه و روابط سرمایه روال زندگی و بنیان جامعه ماست، تولید و بازتولید کمونیسم خلاف جریان میباشد. انترناسیونال ۳ که با پیروزی انقلاب اکتبر شکل گرفته بود در درونش مبارزه شدیدی بر سر خط مشی ها جریان داشت که عاقبت با تغییر ماهیت دولت شوروی و پیروزی جنبش بورژوا ناسیونالیستی روس برای صنعتی کردن روسیه کارش همان دهه اول انقلاب تمام شد. همانگونه که بر سر پیشبرد یک اعتصاب و اعتراض کارگری، بر سر اینکه کجا بجنگیم و کجا مصالحه کنیم و یا بر سر اینکه چگونه متحد و متشکل شویم اختلاف و انشقاق پیش میاید، بر سر مسائل بزرگ مانند قیام و جنگ و ….هم اختلاف و کشمکش پیش میاید که میتواند به خط مشیهای مختلفی بیانجامد که نمیتوانند در کنار هم به مبارزه ادامه دهند. مثلا در تاریخ جنبش کارگری جهان گاها خط مشی بر سر جنبش شورایی و جنبش سندیکایی و رفرمیستی بسیار حاد شده، طوری که در مقابل هم استادند. در ایران در مقطع انقلاب ۵۷ این جدال شکل گرفت.
حالا به این تاریخ ۱۷۰ ساله انواع و اقسام جنبشهای غیرکارگری، جنبش دهقانی، جنبشهای استقلال طلبانه جهان سوم، جنبشهای عدالتخواهانه و ضد تبعیض که بدلیل محبوبیت کمونیسم و حتی مارکسیسم به آن میگراییدند را اضفه کنیم تا ببینیم کمونیستها تا چه اندازه میتوانند متفاوت باشند و نسبتشان با کمونیسم و یا سوسیالیسم کارگری چه میتواند باشد؟ بعد از پیروزی کارگری در انقلاب اکتبر که البته به دلیل عدم موفقیت در تغییر اقتصادی جامعه نتوانستند اهداف خود را متحقق کنند، مارکسیسم و کمونیسم در جهان محبوب شده بود و هر کسی برای هر هدف اصلاح طلبانه خود، خود را کمونیست و مارکسیست مینامید. چین میخواست از زیر سلطه امپریالیسم بیرون بیاید و مستقل و صنعتی شود و اصلاحات ارضی برای دهقانان بیاورد، خود را کمونیست مینامید. قوام نکرمه از غنا میخواست کشورش مستقل و پیشرفته شود و آفریقا از زیر استعمار بیرون بیاید، سوسیالیسم آفریقایی میآورد، حزب توده میخواست ایران صنعتی شود و تفاوتهای طبقاتی در آن کاهش یابد و سری در میان کشورهای جهان باشد، راه حل آن را دولتی کردن صنایع و تغییر مکان اقتصادی از غرب به شرق میدانست. بگذار اینجا برای شما فاکتی از یکی از رهبران محبوب حزب توده و جنبش چپ ایران را بیاورم تا ببینید تصورات آنها از سوسیالیسم چه بود. خسرو روزبه به دلیل دفاعیاتش در بیدادگاه شاه که به اعدام محکوم شد محبوب بسیاری از چپها و مردم مخالف استبداد سلطنتی بوده است. او در دفاعیاتش سوسیالیسم را مساوی دولتی شدن دانسته و همه بخشهای دولتی نظام اقتصادی ایران زمان سلطنت را سوسیالیسم معرفی کرد و گفته است با اضافه کردن خمس و زکات به این سیستم اقتصادی دیگر نظام اقتصادی ایران سوسیالیسم اندر سوسیالیسم میشود. کل طرفداران شوروی سابق و “سوسیالیسم واقعا موجود” در ایران و جهان سیستم اقتصادی و سیاسی عراق و سوریه و لیبی و….را سوسیالیستی تعریف میکردند که با راه رشد غیرسرمایه داری داشتند به قله های رفیع سوسیالیسم میرسند. یعنی آن دیکتاتوریهای خشن، آن ناسیونالیسم افراطی، آن کشتارهای و بی حقوقیها برای برخی از جریانات چپ رفتن به سمت سوسیالیسم بود. حمایت آنها از جمهوری اسلامی دفعتا در همین مایه ها بود. این دیدگاه سازمان چریکهای فدایی خلق که بخش اعظم آنها با حزب توده همراه شدند نیز بود.
خسرو روزبه در بیدادگاه رژیم شاه از جمله میگوید:
“…هم اکنون در ایران نیز عده ای از مهمترین سازمانها و دستگاههای کشور نه بر مبنای اصول سرمایه داری بلکه بر اساس اصول سیستم سوسیالیستی اداره میشوند. مالکیت بانک ملی که مهمترین موسسه اقتصادی کشور است، مالکیت منابع و صنایع، مالکیت خطوط آهن و تلگراف بی سیم، مالکیت کارخانه های قند که حدود ۱۰۰ هزار تن قند وشکر میدهند، مالکیت کارخانه های سیمان و عده ای دیگر از کارخانجات مختلف کشور در اختیار سرمایه داران خصوصی نیست، بلکه متعلق به دولت است، یعنی مالک دسته جمعی آنها تمام افراد مملکت هستند و این نوع مالکیت به جز مالکیت سوسیالیستی چه نامی میتواند داشته باشد. …. من بر مبنای دلائل علمی و فلسفی و اقتصادی اعتقاد جدی دارم که اصول مالکیت سرمایه داری محکوم به فنا و زوال است و به همین جهت به خودم حق میدهم که مخالف اصولی از قوانین اساسی باشم که ضامن سیستم سرمایه داری است….” از دفاعیات خسرو روزبه
خسرو روزبه بعد از این دفاع شورانگیز از ” سوسیالیسم” شاهنشاهی، مانند هر ناسیونالیست و توده ای و سوسیالیسم خلق گرای دیگر به اسلام توسل میجوید تا حرفهایش را اثبات کند. خواهان پرداخت خمس و زکات و اقتصاد اسلامی میشود. تلاش زیادی شد تا رویای اسلامی که خسرو روزبه به نام سوسیالیسم در دفاعیاتش از آن دفاع میکند در ایران اجرا شود. این همان جهنم سرمایه داری جمهوری اسلامی میباشد که حزب توده، حزب خسرو روزبه در سال ۵۷ برایش سنگ تمام گذاشته بود.
اینهم بخش دیگری از این دفاعیات که اسلام را مساوی سوسیالیسم میداند.
“حتی از نظر مذهب اسلام هم به این مسئله توجه دقیق کنیم میبینیم که اصول سوسیالیستی اقتصاد تباین زیادی با اسلام ندارد. زیرا وقتی مالکیت های خصوصی لغو شود، مالکیت دسته جمعی جامعه جایگزین آن میشود….کدامیک از پیشوایان مذهبی اسلام مالک و سرمایه دار بوده اند؟ مگر امام حسین آن رادمرد شجاع و صاحب عقیده و ثابت قدم و آشتی ناپذیر و یارانش به این جهت شهید نشدند که پلو معاویه و یزید چرب بود؟ مگر عدا انبوهی از مردم بامید سیم وزر بروی این مردان شرافتمند شمشیر نکشیدند؟ راستی چرا عده ای بیشتر به یزید و عده ای کمتر به امام حسین گرویدند؟ مگر حرف یزید از معتقدات امام حسین حق تر و منطقی تر بود؟ هرگز؟ سپاه یزید به این جهت انبوه تر میشد که سیم وزر بیشتری داشت. بنابر این همین سیم و زر لعنتی سبب غلبه یزید و شهادت عده کثیری گردید. من بر قوانین فقه و اصول اسلام تسلط ندارم، ولی همان کلیاتی که میدانم، اگر اصول و قواعد و مقررات مذهب اسلام کاملا رعایت گردد، تا حد زیادی از تمرکز سرمایه جلوگیری میکند و شکاف به این بزرگی بین طبقات محروم و سرمایه داران بوجود نمیاید. پس اگر خمس و زکات بدون ساختن کلاه شرعی و طفره پرداخت گردد و اگر رباخواری بکلی از بین برود و اگر در سود بازرگانی اصل ده یک رعایت شود و اگر توصیه های مذهب در باره وقف و انفاق به مساکین و حق همسایه و صلحه راحام و امثال آن بمعرض اجر در اید، بدون تردید رشد ثروت سرمایه داران به میزان زیادی بطئی میگردد و از این همه اختلاف و شکاف جلوگیری میشود.” از دفاعیات خسرو روزبه
در سالهای اول انقلاب نشریات گروههای چپ رادیکال، جریاناتی که بشدت با حزب توده و حتی فدایی مخالف بودند و آنها را بدرست سر مواضعشان سر رژیم و جنگ و…نقد میکردند به تجلیل از شخصیتهای ملیگرا مانند مصدق و طالقانی و…..و سوسیالیستهای ملی – اسلامی مانند خسرو روزبه و… میپرداختند. این به جز خویشاوندی آن جریانات با جریانات ملیگرا چیز دیگری نبوده است. این گروههای چپ اطلاعیه های خود را با نام ” با درود به هم وطنان” و یا ” به کارگران میهن ما” صادر میکردند و نام رادیو آنها میهن پرستان بود. حزب توده و فدایی برای اینکه خسروروزبه را خیلی بزرگ کنند به او لقب ” میهن پرست کبیر” داده بودند. اقای رئیس دانا که سمبل این قشر ملیگرا بود، با عکس مصدق بر دیوار خانه اش، همراه با سحابیها به دولت اسلامی مشاوره اقتصادی میداد و برای رفتن به مجلس اسلامی کشف و کلاه میکرد. البته رد صلاحیت شدند. خسرو روزبه ها و رئیس دانا ها هم چپ و سوسیالیست تلقی میشدند، اما سوسیالیسم ملیگرا. نه سوسیالیست انترناسیونالیست.
رفیق عزیز هر کارگر کمونیست وقتی این حرفهای خسرو روزبه را بخواند، نمیتواند قرابتی میان این دیدگاهها با کمونیسم خود و زندگی و مبارزه خود ببیند. دره عمیقی میان کمونیسم حزب توده و فدایی، کمونیسم خلقی، کمونیسم ملی، کمونیسم استقلال طلب و کمونیسم کارگران و یا کمونیسم کارگری میباشد. بهترین عنوان برای کمونیسم آنها کمونیسم ملی- اسلامی میباشد و خسرو روزبه بسیار روشن این نوع سوسیالیسم را در دفاعیاتش بیان کرد. در سطح جهانی هم همین نوع جنبشها و احزاب و سازمانهای متعلق به آنها زیر عنوان کمونیسم قد علم کرده و در کشورهایی هم دولت را چه حالا با انقلاب و یا کودتا و یا در تقسیم مناطق جهان پس از جنگ دوم جهانی در دست گرفتند و داعیه سوسیالیسم داشتند. آن سوسیالیسم سوسیالیسم بورژوازی و خرده بورژوازی بود که به قدرت رسیدند و یا به قدرت دولتی پرتاب شدند. جداییها میان چپها و کمونیستها در اساس خود دارای منشاء اجتماعی و واقعی است. اما کم اثر و بی اثر شدن جنبش کمونیستی کارگران در دوران اخیر به این جداییها و پراکندگی ها بیشتر دامن میزند و اختلافات منشاء فرقه ای نیز پیدا میکند.
من از پراکندگی چپها صحبت نمیکنم و مسئله من نیست، من از پراکندگی کمونیسم و سوسیالیسم که جایگاه آن اساسا در میان طبقه کارگر میباشد، صحبت میکنم. به نظر من علت اساسی این ضعف و پراکندگی در دوره اخیر، به ضعیف شدن جریان کمونیستی در اثر سقوط بلوک شرق و استفاده بورژوازی جهانی از آن فروپاشی برای حمله به کمونیسم و جا زدن سقوط سرمایه داری دولتی به عنوان سوسیالیسم و اعلام شکست آن برمیگردد. بورژوازی با در دست داشتن اهرم قوی دولت و سرمایه های عظیم ، به مذهب و میهن و سنتهای عقب مانده برای حمله به کمونیسم اکتفا نمیکند، به زندان و شکنجه و سرکوب در کشورهای دیکتاتوری بسنده نمیکند، به هدایت کردن دروس تاریخی و اجتماعی در مدارس و دانشگاه بسنده نمیکند، بلکه با قدرت مطبوعات که توسط بورژوازی حتی در آزادترین کشورها کنترل و هدایت میشود، حمله وسیعی را به کمونیسم سازمان میدهد. در ایران، مطبوعات حاکم و اپوزیسیون دست راستی با تمام توان مشغول تبلیغات ضد کمونیستی هستند.
سقوط بلوک شرق و حمله به کمونیسم، ضربات سختی به طبقه کارگر و جنبش کمونیستی آن زد. پراکندگی کمونیسم در این ضعف خوابیده است. اگر جنبش کمونیستی کارگری در یک کشور پیشروی کند و چنان برجسته شود که برای مردم جهان قابل مشاهده شود و یا آنقدر قدرتمند شود که دولت را در دست گیرد، همه مسائل عوض میشود. شوروی با نام سوسیالیسم موجب اتحاد احزابی در همه کشورهای جهان بود که در خط شوروی بودند. برخی از این احزاب در اروپا و آسیا بشدت توده ای بودند و حتی کارگران کمونیست زیادی در بسیاری از کشورها به زیر پرچم آن احزاب میرفتند. میخواهم بگویم اساس پراکندگی امروز در ضعف کمونیسم خوابیده است و با مرحله ای از قدرتمند شدن، پراکندگی هم کمتر میشود.
برای همین پراکندگی کمونیستها در ضعف جنبش کارگری، در ضعف کمونیسم جنبش کارگری خوابیده است. بگذاریم در محافل روشنفکری و آکادمیک بر سر اینکه انگلس فلان حرف را اینطور زده و مارکس آنطور، برای خودشان انشقاق ایجاد کنند. کمونیسم جنبش کارگری میتواند همه چیز را عوض کند. در ایران با تحولات زیر و رو کننده روبرو هستیم. بنظرم کمونیسم کارگر میتواند در این تغییر و تحولات نقش بازی کند و دوباره کمونیسم را روی نقشه سیاسی جهان بیاورد. جنبش کارگری ایران در انقلاب ۵۷ نقش برجسته ای بازی کرد. آن جنبش بر کمونیسم ایران تاثیراتی عمیق به جا گذاشته است. سوال من این است که آیا در تغییر و تحولات آینده ایران، جنبش کارگری و کمونیسم طبقه کارگر ایران میتواند قدرتمند به میدان آید و به عنوان صاحب جامعه قد علم کند.؟ سوال من از رفقای عزیزی مثل شما این است که آیا فعالین و رهبران کمونیست طبقه کارگر به درجه ای متحد میشوند که بتوانند در راس جنبش کارگری و مردم ایران، اینبار دیگر با دخالت خود فقط کمر رژیم را نشکنند، بلکه قدرت خود را در صحنه سیاسی ایران در همه جوانب به نمایش بگذارند.
در شرائط امروز چند ده فعال و رهبر کارگری رزمنده که آمادگی سیاسی و تشکیلاتی پیدا کنند تا هوشیارانه در جامعه دخالت کنند کافی است تا همه چیز عوض شود. آنها نه تنها میلیونها کارگر، بلکه جنبش عظیم زنان و جوانان و نیروی مبارزه برای سکولاریسم را با خود دارند که میتواند همه نیروهای اپوزیسیون مرتجع بورژوا در حاکمیت و اپوزیسیون را چون پر کاه بروبند و کنار بزنند. فعالین و رهبران کمونیست جنبش کارگری در انقلاب ۵۷ نقش بسیار عظیمی در پیشبرد اعتصاب سراسری بازی کردند و بدون آن جنبش اعتصابی شاید رژیم سلطنتی میتوانست از آن بحران انقلابی جان سالم بدر ببرد. کارگران کمونیست پس از انقلاب هم در رهبری بسیاری از مبارزات و اعتصابات و مطالبات طبقه نقش بازی کردند، اما متاسفانه از این بینش برخوردار نبودند که در مقابل همه جنبشهای سیاسی بورژوازی قد علم کنند و خودشان به عنوان صاحب جامعه به سمت کسب قدرت خیزبردارند. برای همین علارغم آن مبارزات و اعتصابات عظیم اجازه دادند تا قدرت به دست مرتجعترین، عقب مانده ترین و خشن ترین نیروهای سیاسی بورژوازی بیافتد تا با سرکوب کارگران و همه جامعه این وضعیت جهنمی را ایجاد کنند.
سوال سوم: در باره تولید و توزیع ثروت در کمونیسم
۳- و ایده ای هم برای تولید ثروت برای همه انسانها از آنها نخواندم و ندیدم. فقط تقسیم ثروت موجود مد نظرشان بوده؟!
بدون تولید و بازتولید هیچ جامعه ای نمیتواند برای مدت حتی کوتاه به عمر خود ادامه دهد. به سرعت نابودی و اضمحلال جامعه فرا میرسد. چه برسد به جامعه ای که میخواهد همه مردم در رفاه و برابری و آسایش زندگی کنند. ثروت امروزی بدون بازتولید آن از بین میرود. تقسیم ثروت هیچگاه مد نظر کمونیسم نبوده است. مسئله بر سر اداره جمعی و مشترک جامعه و تولید و توزیع آن میباشد. مثلا امروز بهداشت و درمان و تحصیل و شیرخوارگاهها و مهد کودکها و خانه سالمندان در برخی از کشورها عمومی و رایگان میباشد. این تقسیم ثروت نیست، بلکه تولید و توزیع جمعی ثروت میباشد. فکر کنیم همه وسائل تولید و توزیع و امکانات و کل ثروت جامعه را مانند نمونه بهداشت و درمان رایگان کنیم و انسانها بنابر نیاز خود از کار جمعی خود بهره ببرند. و سیستم اداره جامعه هم بصورت جمعی و شورایی تغییر کند. مانند بهداشت و درمان عمومی شرکتی که شما در آن کار میکنید و همه شرکتهای تولیدی و خدماتی دیگر هم میتوانند بصورت جمعی و شورایی اداره شوند. بین واحدها و بخشهای مختلف اجتماعی هماهنگی سراسری شورایی ایجاد شود و کارگران و مردم مستقیما در تولید و توزیع جامعه دخیل میشوند. دولت چنین جامعه ای دیگر دولت سیاسی، دولتی بر بالای سر جامعه نیست، بلکه اراده و تصمیم شهروندان ازاد آن جامعه میباشد.
هدف نهایی جنبش کمونیستی تغییر مناسبات تولیدی جامعه است. نابودی سرمایه داری و ایجاد جامعه کمونیستی اتفاقا بندهایی را که سرمایه داری بر سر تولید ثروت ایجاد میکند را برمیدارد. امروز ثروت اساسا در شکل سرمایه تولید میشود که به استثمار کار مزدوری میپردازد. علم و دانش و تجربیات جمعی بشر در خدمت سرمایه است و انباشت سرمایه هدف غایی این پروسه میباشد. تولید نه برای نیازهای بشریت بلکه جهت انباشت سرمایه و سودآوری میباشد. رقابت و سودآوری هم موانع زیادی بر سر رشد تولید ثروت جامعه برای نیازهای واقعی انسانها ایجاد میکند و در زمان بحرانها و جنگ بسیاری از وسائل تولید و کالا نابود میگردد و یا عاطل و باطل میمانند. حتی گاهی شهرهای کاملی در کشورهای صنعتی به یک متروکه مبدل میشوند. با تحول نظام اقتصادی نه تنها نابرابری و فقر و رقابت و جنگ به گور سپرده میشود، بلکه نیروهای تولیدی جامعه فرصت مییابند تا واقعا بنفع همه اعضای جامعه شکوفا شوند. جامعه سرمایه داری با رقابتهایش، انرژی و استعداد بشری را برای تولید جنگ افزارها که کشتار یکدیگر با آن، برای موسسات مذهبی و جاسوسی، برای کارتلهای مواد مخدر و….هدر میدهد. کمونیسم با جدایی کامل دین از دولت و مذهب به عنوان امر شخصی افراد، بسیاری از بودجه هایی که صرف تخدیر افکار کودکان و مردم میشود را صرف علم و دانش و تربیت مربی کودک و ….میکند…….
اما این ایده تولید ثروت و یا رشد نیروهای مولده در خودش، زمانی چنان بر اذهان بخش عظیمی از کمونیستهای بورزوائی چیره شده بود که خود این رشد نیروهای مولده به هدفی در خود تبدیل شده بود. بسیاری از آنها اصلا هدف کمونیسم را رشد سریعتر نیروهای مولده جامعه تعریف میکردند. چون مارکس در تحلیل پایه ای تاریخ نوشته بود: ” انسانها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی میشوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل میدهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمىکشد، و متناظر با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعى شکل میگیرد. شیوه تولید حیات مادی انسانهاست که چند و چون پروسه کلی حیات اجتماعی، سیاسی و فکری آنها را تعیین میکند. آگاهی انسانها نیست که چگونگی موجودیتشان را تعیین میکند، بلکه چگونگی موجودیت اجتماعی آنهاست که آگاهیشان را تعیین میکند. در مرحلهای از پروسه رشد جامعه، نیروهای تولید مادی آن با مناسبات تولیدی یا مِلکی (که صرفا اصطلاحی حقوقی برای بیان همان مناسبات تولیدی است) موجودش، که تا آن زمان چارچوبی برای عملکرد این نیروها فراهم میآوردهاند، دچار تناقض میشوند، و این مناسبات از اشکالی برای رشد نیروهای تولیدی مبدل به قیودی بر دست و پای آنها میشوند. آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرامیرسد.” ( از مقدمه نقد اقتصاد سیاسی)
کمونیسم بورژوائی با تحریف این اندیشه منافع خود را در آن بازیافت. مبارزه طبقاتی که موتور تحول تاریخی است را ول کرده بود و به رشد نیروهای مولده چسبیده بود. اینکه تحت این رشد نیروهای مولده انسانها چگونه زندگی میکنند برایش مساله ای فرعی بود. چند ساعت کار میکنند؟ ازادی فردی و اجتماعی آنها چگونه میباشد؟ چقدر در اداره جامعه و بر تولید و توزیع ثروت در جامعه دخیل هستند، برایشان مساله ای فرعی بود. در آن زمان شوروی و طرفداران آن تبلیغات میکردند که کالاهای روسی مرغوبترند و شوروی در این و یا آن زمینه پیشرفتهایش بسیار جلوتر از آمریکا و غرب میباشد. یعنی خودشان برتری خودشان به قطب مقابل سرمایه داری را درجه رشد تکنیک و بقول خودشان رشد نیروهای مولده تعریف میکردند.
این سوال شما نشان میدهد آن نوع کمونیسم بورژوائی آنقدر در اذهان ضعیف شده که اصلا برای یک کارگر سوال ایجاد میشود که ایا کمونیستها بدنبال رشد ثروت هستند یا نه؟ این نشانه خوبی از رشد کمونیسم مبارز کارگری میباشد که مساله اش مبارزه طبقاتی کارگران است و نه رشد نیروهای مولده.
به هر حال در پاسخ مشخص به سوال شما باید بگویم کمونیسم نمیتواند با “کمبود” برقرار شود. ” کمبود” خود دو باره تقسیم طبقات را با خود میاورد. هر چند امروز پیشرفتهای تکنیکی جهان و تولید فزاینده ثروت به نقطه ای رسیده است که دیگر نمیتوان از ” کمبود” صحبت کرد. تنها تفاوتهای طبقاتی و نیازهای سودآوری سرمایه است که ” کمبود” ایجاد میکند و میلیونها مردم در فقر و تنگدستی در جهان زندگی میکنند و یا در برخی نقاط در جهان از گرسنگی و قحطی جان میدهند.
در مانیفست کمونیست و آثار زیادی به این سوال شما به شکل پایه ای و در پرتو تاریخ پرداخته شده است. من در اینجا پاراگراف کوتاهی از نقد برنامه گوتا نوشته کارل مارکس میاورم:
” اما این کاستی ها در نخستین فاز جامعه کمونیستی، که در واقع پس از دردهای دیرپای زایمان تازه از دل جامعه سرمایه داری سر برون کرده است، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمی تواند از ساختار اجتماعی جامعه و از سطح رشد فرهنگی مبتنی بر این ساختار فراتر باشد. در فاز عالی تر جامعه کمونیستی، پس از آن که تبعیت برده وار فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد میان کار فکری و کار بدنی نیز از میان رفت، پس از آن که کار نه فقط به وسیله ای برای زندگی بلکه به نیاز اولیه زندگی مبدل شد، پس از آنکه با تکامل همه جانبه فرد، نیروهای مولده هم رشد کرد و همه چشمه های ثروت تعاونی با فراوانی بیشتر جریان یافت، تازه در آن هنگام است که افق تنگ حق بورژوائی میتوان یکسره درنوردید و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هر کس بنا بر توانایی اش، به هر کس بنا بر نیازهایش.” ( از نقد برنامه گوتا)
این حرفها را مارکس ۱۵۰ سال پیش نوشته است. در آن زمان سرمایه داری تنها در انگلستان و چند کشور اروپایی وجود داشت و نسبت به الان جوامعی عقب مانده بودند. از آن زمان تاکنون نیروهای تولیدی چنان رشدی کردند که در صورت قدرت گیری کارگران، دیگر میتوان مستقیم به سراغ همان فاز بالایی کمونیسم رفت و این شعار معروف” هر کس به اندازه اسنعدادش، به هر کس به اندازه نیازش” را بر پرچم جامعه نقش کرد و یا همچون مانیفست بگوییم ” جای جامعه کهنه بورژوائی با طبقات و تضادهای طبقاتیش را اجتماعی میگیرد که در آن بالیدن آزادانه هر کس شرط بالیدن آزادانه همگان است.” مشکل امروز ضعف جنبش کارگری و کمونیسم کارگران در جهان میباشد وگرنه از نظر مادی زمینه های تحول کمونیستی کاملا فراهم است.
منصور حکمت در سال ۱۹۹۲ که در آن زمان موج حمله به کمونیسم با سقوط بلوک شرق باب شده بود، در مطلبی با عنوان ” مارکسیسم و جهان امروز” نوشته است. : “جناح چپ بورژوازى، سوسیال دموکراسى و گرایشات پیرامونى اش، اساسا براى اجتناب از شورش فقرا در مهد صنعت و مدنیت این مقوله را وارد سیستم اقتصادى خود کرده بود و همیشه به موقع با مطالعه افت و خیز منحنى نرخ سود دست از آن کشیده است. ما هم، بعنوان کمونیست و کارگر، براى عدالت اقتصادى آلترناتیو خودمان را داریم. مساله ما اولا، ایجاد نظامى است که روى این عدالت اقتصادى بنا شده باشد، این عدالت اقتصادى را دائما را بازتولید کند و اساسا بر آن مبنا شکوفا بشود. چهل سال “عدالت” در استفاده از امکانات محدود آنهم به قیمت کار شاق و بعد به فقر و بیکارى مطلق کشیده شدن و در دست ارتجاع اقتصادى و سیاسى و فکرى از قفس گریخته رها شدن، مایه خوشنودى ما نمیتواند باشد. ثانیا، ما براى رشد اقتصادى، پیشرفت تکنیکى و گسترش ظرفیتهاى تولیدى و بالا رفتن سطح مصرف و رفاه و فراغت جامعه انسانى ارزش حیاتى قائلیم. تقسیم کمبودها آلترناتیو ما نیست. هر کمبودى باشد قطعا باید همه بارش را بدوش بگیرند، اما سوسیالیسم اقتصاد گسترش امکانات انسانها و اقتصاد تامین هرچه بیشتر نیازهاى مادى و معنوى آنهاست…..”
پاسخ به سوالات شما در این نوشته منصور حکمت هم به صورت فشرده و روشن آمده است. پیشنهاد میکنم اگر این نوشته را مطالعه نکرده اید حتما مطالعه کنید.
خطر کمونیسم برای بورژوازی جدی است
با همه ضعفی که از کمونیسم و جنبش کمونیستی میگوییم، داده های همه جوامع و عکس العملهای بورژوازی و دولتهایشان به ما میگوید که آنها خطر کمونیسم را جدی میبینند. دولتهای بورژوازی به جز سازمانهای امنیتی، اندیشکده ها و دوائر سیاسی و امنیتی مختلفی دارند که بطور مرتب مسائل جامعه و نیروهای آن و خطرات آنها را بررسی میکنند. آنها هم اطلاعات زیادی دارند و هم کارشناسان و مراکز کارشناسایی خبره دارند تا نیروهای جامعه را ارزیابی کنند. آنتی کمونیسم برای متفکرین بورژوا و دستگاههای تبلیغاتی آنها به شکل یک مذهب درآمده است.
اگر جهان را ول کنیم و فقط به همین ایران نگاه کنیم، میبینیم همه جناحهای حکومت اسلامی و کارشناسان سیاسیشان و دستگاههای مختلف امنیتی و تبلیغاتی حکومت خطر چپگرایی و کمونیسم را بسیار قویی ارزیابی میکنند. آنها تجربه انقلاب سال ۵۷ را دارند و میدانند که علارغم سرکوبهای زمان شاه و ساواک که ظاهرا ایران را از کمونیسم پاک کرده بود، بیکباره در فضای انقلابی و مبارزاتی سال ۵۷ چپ و کمونیسم و جنبش شورایی در سطح میلیونی به میدان آمده بود. میدانند فضای اختناق اجازه عرض اندام را از کارگر و کمونیسم گرفته است. حجم تبلیغاتی که بطور دائم بر علیه کمونیسم از طرف دستگاههای رژیم جریان دارد، نشان میدهد که آنها این خطر را بسیار جدی میگیرند و با تمام توان سعی دارند جلوی آن را سد کنند. حکومت اسلامی به ممنوعیت و سرکوب تشکلهای کارگری و چپ بسنده نکرده است، به بستن دانشگاه و اخراج دانشجویان و استادان کمونیست و مخالف بسنده نکرده، به اخراج دهها هزار نفر از کار بسنده نکرده و نمیکند، به زندانی و اعدام دهها و صدها هزار نفر از آنها در همان سالهای اول پس از انقلاب بسنده نکرده و به این بسنده نکرد که دهها هزران نفر را مجبور کرد تا برای نجات جان خود و خانواده خود کشور را ترک کنند، بلکه به طور دائم مشغول پمپاژ تبلیغات ضد کمونیستی و خنثی کردن کمونیسم است. در وجود هر تشکل کارگری و هر کارگر معترض شبح کمونیسم میبینند. وزارت اطلاعات دستگیر و زندانی میکند، صدا و سیما اعتراف اجباری پخش میکند و نشریات اصلاح طلب، براداران دیروز و امروز وزارت اطلاعات، با نفرتی بی اندازه بر علیه کمونیسم مطلب مینویسند و تاریخ جعل میکنند و همان شوهای اعتراف اجباری را به صورت مقالات و بررسیهای تاریخی عرضه میکنند. وزارت اطلاعات و ” هنرمندانشان” با سرمایه هنگفت مرتب فیلم میسازند و کتاب و مقاله عرضه میکنند و به کارگران هشدار میدهند که فریب کمونیستها نخورند. آخرین نمونه از این نوع، ” سریال تاسیان” است که با مقالات و تحلیلهای مختلف ضد کمونیستی و ضد کارگری آن را چرب تر نیز کرده اند. اکبر منتجبی سردبیر روزنامه سازندگی در مطلبی با عنوان ” چپ هرگز نفهمید” به بررسی این فیلم پرداخته است. هم فیلم و اقای اکبر منتجبی، آخوند و حاجی بازاری و سرمایه دار( بقول او کارآفرین)، ساواک و ساواما و …همه را به ارج اعلا میبرند و ستایششان میکنند، اما چپها و کمونیستها را انسانهای نیمه دیوانه، جاسوس و ناآگاه و سنگ پرتاب کن و…جلوه میدهد. این بچه آخوندها و بچه بازاریها با کرایه کردن لمپنهای حزب الله از همان اول انقلاب با چوب و چماق و نارنجک به تجمع کارگران و کمونیستها و زنان و…حمله میکردند، زندانی و شکنجه و اعدام فردی و دسته جمعی راه انداخته بودند، حالا دستهای خونین خود را شستند و آمدند فیلم میسازند و روزنامه نگار شده اند و تحلیل میکنند.
اینها به ما میگویند که خطر کمونیسم، یک خطر جدی است
محمود قزوینی
۱۵ آگوست ۲۰۲۵، ۲۴ مرداد ۱۴۰۴