پس از حملهٔ تروریستی ۷ اکتبر که بر اساس شواهدی با چراغ سبز خامنهای انجام شد، پایان تدریجی بنیادگرایی اسلامی به سرکردگی جمهوری جهل و جنایت آغاز گردید.
اسرائیل در واکنش به این حملهٔ یهودیستیزانه، ماشین جنگیاش را به حرکت درآورد و در چندین جبهه به رویارویی با نیروهای بنیادگرا روی آورد که در توهم نابودی اسرائیل به سر میبرده و میبرند.
اولین قربانیان توطئهٔ ۷ اکتبر، دهها هزار نفر از مردم بیگناه غزه بودند که گروه تروریستی حماس پس از ۱۷ سال حکومت در این باریکه با خودداری از ساخت حتی یک پناهگاه زیرزمینی، جان فلسطینیان ساکن را در معرض نسلکشی ارتش اسرائیل قرار داد. هماکنون این نسلکشی با شدت بیشتری با انتخاب «کینگ ترامپ» از جمله بهصورت کشتار و گرسنگی گستردهٔ ساکنان، اجرای راهبردهای فلسطینستیزی دولت تروریستی نتانیاهو، خطر کوچ اجباری آنان از سرزمین مادری، شتاب در شهرکسازیهای غیرقانونی و سرکوب در کرانهٔ باختری ادامه یافته است!
واکنش «ناتوی» محور مقاومت، از حزبالله لبنان گرفته تا حشد الشعبی و حوثیهای یمن علیه کشتار در غزه با پشتیبانی مالی و تسلیحاتی خامنهای، جنگ علیه تروریسم اسلامی را به خارج از غزه کشاند و پس از تضعیف چشمگیر این محور در پی کشته شدن رهبران برجستهٔ این گروهها در غزه، تهران و لبنان، و فرار بشار اسد به مسکو، نوبت به جمهوری جهل و جنایت رسید.
علل جنگ ۱۲ روزهٔ خامنهای، نتانیاهو و ترامپ را باید در راهبردهای ایدئولوژیک اسرائیل و آمریکاستیزی خامنهای جستجو کرد که در عمل به اصرار ولی مطقهٔ فقیه از جمله بر ادامهٔ پروژهٔ کاملاً مشکوک هستهای، ساخت فلهای موشکهای بالستیک با بمبهای خوشهای ممنوعه که حتی در مناطق غیرنظامی اسرائیل بهکار برده شد [۱]، تلاش بر مسلح کردن گروههای نیابتی و مشارکت در جنگ تزار روسیه علیه مردم بیگناه بهویژه کودکان اوکراینی نمایان میگردد.
کشته شدن ۱۸۴ غیرنظامی و ۹۰۰ نظامی شامل دهها سردار ارشد سپاه و ارتش، بیش از ۱۰ دانشمند هستهای، نابودی بیش از هزار موشک بالستیک و صدها پرتابگر و سرانجام خسارت شدید و حتی بنا به گفتهٔ عراقچی نابودی تأسیسات هستهای هزار میلیارد دلاری، و بهتازگی فعال شدن مکانیسم ماشه، بخش کوچکی از زیانهای ناشی از راهبردهای خانمانسوز جنگی بود که بنیادگرایی اسلامی را باید مسئول مستقیم آن دانست.
خامنهای که در پناهگاه پنهان شده و بنا به گزارشهایی از روی هراس با آمبولانس جابهجا میگردد، تنها توانسته است در جبههٔ داخل بهیاری سرکوبهای وحشیانه علیه مردمان کشور با هزینهٔ از دست رفتن مشروعیت حداکثری نظام دینی، کامیابیهایی به دست آورد که پایداری آن با تردید کامل روبهروست. زندان، شکنجه، اعترافات اجباری و بالاخره اعدام از جمله شیوههایی است که اراذل و اوباش خامنهای وظیفهٔ اجرای آنها را بهعهده گرفتهاند.
در این میان ابزار اعدام بهویژه پس از جنگ ۱۲ روزه از برجستگی شایان توجهی برخوردار و یادآور رویدادهای دههٔ ۶۰ و اعدامهای فلهای خمینی در کشور است. خامنهای در یک سخنرانی گفته بود خدای امروزی در جمهوری اسلامی همان خدای دههٔ ۶۰ میباشد.
اعدام در ایران به بالاترین میزان خود در دو دههٔ اخیر رسیده است. گزارش جدید سازمان حقوق بشر ایران نشان میدهد که در سال ۲۰۲۴، دستکم ۹۷۵ نفر در ایران اعدام شدهاند که نسبت به سال گذشته ۱۷ درصد افزایش داشته است.
خبرگزاریهای سپاه، بهتازگی از بازداشت دستکم ۷۰۰ نفر و اعدام ۶ نفر به جرم «جاسوسی» خبر دادهاند. اما بنا بر منابع حقوق بشری آمار واقعی بیشتر از آمار رسمی است [۲]. شمار واقعی بازداشتیها به ۱۸۰۰ نفر میرسد. بیشترین بازداشتها در یک ماههٔ پس از جنگ ۱۲ روزه مربوط به شهروندان کُرد بوده که به ۵۰۰ نفر میرسد.
خامنهای برای نجات، به چوبهدار دخیل بسته است. این تنها سرکوب ساده است که دستگاه فاسد قضائیهٔ جمهوری اسلامی میتواند بدون هیچ واهمهای انجام دهد. بنا به گزارش منابع حقوق بشری از شنبه ۳۰ تیر تا پنجشنبه چهار مرداد، دستکم ۲۷ زندانی در شهرهای گوناگون کشور اعدام شدند، در واقع جمهوری جهل و جنایت در شش روز هر ۵ ساعت یک نفر را اعدام کرده است [۳].
هشدار نگرانکننده دربارهٔ اعدامها گزارش روزنامهٔ بریتانیایی ساندی تایمز است که بر اساس آن از اعدام احتمالی ۱۰۰ زندانی به اتهام جاسوسی برای اسرائیل خبر داده است [۴].
این در حالی است که کشورهای اروپایی و سازمانهای بینالمللی در تلهٔ هستهای خامنهای گرفتار و نقض حقوق بشر در ایران به حاشیه رانده شده است. در نتیجه بهترین شرایط برای ایجاد ترس و واهمه بهمنظور پیشگیری از اعتراضات تودهای فراهم شده است.
کشور علاوه بر تهدیدات خارجی، از بحرانهای گوناگونی از جمله کمبود آب، برق، گرانی، بیاعتبار شدن پول ملی، فساد و بیکفایتی گستردهٔ دولت و نارضایتی فراوان روبهروست و دولت بیاختیار پزشکیان میکوشد از راه گفتاردرمانی و رویکردی دوگانه میزان نارضایتیها را کاهش دهد. با این حال براساس نظرخواهی مؤسسهٔ گمان در سال ۱۴۰۳، بیش از ۷۰ درصد ایرانیان با ادامهٔ جمهوری اسلامی مخالفند [۵]. گرایش اصلی سیاسی در جامعه «براندازی نظام جمهوری اسلامی» (۴۰٪) و سپس «گذار ساختاری از جمهوری اسلامی» است.
جای تأسف است با وجودی که خامنهای و نظام دینیاش در ضعیفترین دوران حکمرانی دیکتاتوریاش به سر میبرد، مخالفان نظام از همبستگی و همراهی بیبهرهاند. بخشی بهیاری آمریکا و اسرائیل امید بسته و بخشی دیگر رسالت خود را در انتشار اعلامیههای کلیشهای محدود کردهاند. پیامد این رویکردها ادامهٔ ناامیدی جامعهٔ مدنی، کنشگران سیاسی داخل کشور و ادامهٔ وضع موجود تا آیندهای نامعلوم خواهد بود.
شهریور ۱۴۰۴
mrowghani.com
——————-
[۱] – مراد رحمتی، ایران در حمله به اسرائیل از بمبهای خوشهای استفاده کرد، دویچه وله، ۲/۵/۱۴۰۴
[۲] – مراد رحمتی، هشدار در مورد موج بی سابقه بازداشتها و اعدام ها در ایران، دویچه وله، ۱۴/۴/۱۴۰۴
[۳] – هر پنج ساعت یک اعدام، دست کم ۲۷ زندانی در ۶ روز در ایران دار زده شدند، ایران اینترنشنال، ۵ مرداد ۱۴۰۳
[۴] – ساندی تایمز: ایران ممکن است ۱۰۰ نفر را به اتهام جاسوسی برای اسرائیل اعدام کند. ایران اینترنشنال
[۵] – عمار ملکی، ایرانیان در ۱۴۰۳، گزارش تحلیلی یافتههای نظرسنجی گمان
نظر خوانندگان:
■ آقای روغنی عزیز. شما اطلاعات خوب و دقیقی در مورد آمار زندانیان و خطر اعدامها ارائه دادهاید و نیز به درستی، به این نکته اشاره کردهاید که مسائل و مشکلات جنبی، مانع شده که این خطر، آنطور که باید و شاید مورد توجه عمومی و جهانی قرار گیرد. نیز در پایان مقاله به نکتهای اشاره کردهاید که این روزها در شماتت اپوزیسیون بر سر زبانهاست: “مخالفان نظام از همبستگی و همراهی بیبهرهاند”. اما تجربه نشان میدهد که طی دههای گذشته، جوابی برای این سؤال نداشتهایم. آیا نباید از این سؤال سترون و نازا دست برداریم و به فکر سؤالی جانشین و معادل باشیم؟ مثلأ شاید بهتر باشد آن سؤال را با این سؤال جایگزین کنیم، که از مردم عادی جز ابراز نارضایتی و پرخاش به سیستم، چه کاری ساخته است؟ شما نوشتهاید که طبق آمار بیش از ۷۰ درصد ایرانیان با ادامهٔ جمهوری اسلامی مخالفند و اکثر آنها نیز خواستار گذار ساختاری از جمهوری اسلامی هستند. این درصد انبوه ناراضیان “در عمل” چه باید بکنند؟ آیا مثلأ ایدههایی مثل آنچه واتسلاو هاول در کتاب «قدرت بیقدرتان» مطرح میکند، نباید مورد توجه بیشتری قرار گیرد؟
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ با درود فراوان به شما آقای قنبری و با سپاس از توجهتان. پرسش مهمی را مطرح کردهاید. و آن چه باید کرد است؟! پیش از هرچیز همانطور که میدانید، برخی از کنشگران و فعالین جامعه مدنی داخل راهحلهای خود را برای گذار از جمهوری اسلامی ارائه داده و بابت آن هزینه میپردازند. زنان شجاع ایران نیز با مقاومت در برابر حجاب اجباری نشان دادهاند که کامیابی در برابر رژیم سرکوب گر امکان پذیر است. به باور من کنشگران داخلی به تلاش های خود برای دگرگونی شریط اسفناک داخل ادامه خواهند داد و اگر در بر همین پایه بچرخد، نقش مخالفان پراکنده خارج کشور در تحولات داخل کم رنگ تر خواهد گشت.
با سپاس فراوان م- روغنی
■ در واقع انگار قضیه مثل مرغ و تخم مرغ است. آیا با ایجاد یک آلترنایو توسط اپوزیسیون مردم بپا خواهند خواست؟ مثلا میگویند رضا پهلوی کلی طرفدار در ایران دارد خوب این طرفداران دارای آلترناتیو کجایند؟ جنبش مردم است که به آلترناتیو شکل میدهد، پالایشش میکند و یا در ایجادش موثر است. برای نمونه میشود به نشست جورج تاون هر چند ناکام اشاره کرد یا به جنب و جوش احزاب و سازمانها و شخصیت های سیاسی در رابطه با جنبش سبز و جنبش های بعدی در ایران.
خواست گذر از این نظام به تنهایی کافی نیست، تداوم مبارزه و فلج کردن رژیم و سست کردن ستونهای اقتدارش با حضور در خیابان و اعتصاب و عدم همکاری برای چرخاندن دستگاه بروکراسی و سرکوبش و شکستن ستون فقرات آن رخدادیست اجتاب ناپذیر و در نبود آن در بر همان پاشنه سابق با تق تق بیشتر و ملالآورش تا پوسیدگی کامل خواهد چرخید. آیا پس از آن پوسیدگی و فروپاشی چیزی بر جای خواهد ماند که بر رویش زندگی دوباره ساخته شود؟
حرکت های پراکنده و مقطعی مردم و اتحادهای شکننده مخالفان قادر به جلوگیری از این فروپاشی دردآور و احتمالا طولانی نیست. یک شجاعت ملی و عزم راسخ از هر دو طرف برای پایان دادن به اقتدار پوشالی حاکم در میهنمان ضروریست.
بادرود سالاری