اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

دیروز عباس آخوندی با صراحتی شگفت پرده را کنار زد و گفت: «نه دولت داریم و نه بودجه و هیچ برنامه ای ».
وی همچنین اضافه کرد ،اصلا دولتی نداریم که بخواهد از منافع ملی دفاع کند. این کلام، اعلامیه‌ی ختم حکومت است؛ گواهی مرگی که بر پیشانی نظام نقش بسته است. یک هفته پیش نیز رئیس‌جمهور با زبان نیم‌بند خویش اعتراف کرد که کشور بر «لبه سقوط» ایستاده است؛ آن‌هم در ستون‌های بنیادین زندگی ، آب و برق و…

و این یعنی که ریشه‌ها پوسیده و درخت حکومت از درون تهی گشته و اعترافی مهم تکرار می شود.

اکنون باید پرسید: این جسد بی‌جان، چگونه می‌خواهد به جنگی تازه کشانده شود؟ دولتی که نه خزانه دارد و نه کارگزار، چگونه تاب رویارویی با مکانیزم ماشه ،جنگ و پیامدهای مهیب آنها را خواهد داشت؟ تجربه‌ی تاریخ فریاد می‌زند که جنگ در هنگامه‌ی قحط و بحران نهادی، آتشی است که نه‌فقط انبار باقی‌مانده‌ی نان و نَفَس ملت، بلکه بنیان خانه‌ی سیاست را نیز به خاکستر بدل می‌کند و به هرج و مرج بدل می شود .

پس راهی جز این نمی‌ماند ؛ کنار رفتن.

شجاعت در ترک قدرت، نه در چسبیدن به آن. باید میدان را به رفراندومی زیر نظر سازمان ملل سپرد، به داوری مردمی که دیگر جز درد و داغ نصیبشان نشده است؛ و آن نیز زیر نظر جهانیان تا مشروعیت بیابد و از نو شالوده‌ای برای آینده ریخته شود. جز این، هر گامی، گام در باتلاق است.

البته می دانیم ،حداقل در شرایط فعلی ، چنین نخواهید کرد ولی ما تا روز سقوط تکرار می کنیم تا شاید زخم،های این گذار کمتر گردد و روزنه ای باز شود.

و امان از دست آن بیانیه نویسان اصلاح طلب که تنها حساسیت‌آنها نام پهلوی و اسرائیل است و در دیگر صحنه های مهم حضور ندارند ،آنها از آنچه بر سر کشور می آید در بی خبری و بی عملی عمدی به سر می برند و دکمه ی آگاهی و فعال شدنشان ، نام اسرائیل و پهلوی ست.

print

مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0275750
Visit Today : 629
Visit Yesterday : 692