ایمان به واقعیت و هستی: حکایت «ایمان به واقعیت و هستی» در نوشتار گذشته به اینجا رسید[۱] که وجودی که به آن باور و یقین داریم نمیتواند به چیزی غیرخود وابسته، مشروط و متکی باشد. همچنین نمیتواند محدود و محصور باشد، چراکه غیرهستی چیزی نیست که او را محدود یا مشروط کند.[۲] به همین دلیل ساده وقتی به هستی توجه میکنیم، او را «قائم به خود و نامحدود» مییابیم؛ یعنی همان ویژگیهایی که در ادبیات مذهبی خدا نامیده شده است. این باور و یقین به واقعیت و هستی چنان بدیهی است که اغلب نادیده گرفته میشود.
سالیانی است شاهدیم برخی مبلغان مذهبی برای جلب مشتری از انواع جایزه و مسابقه و مشوقهای مالی استفاده میکنند تا بلکه به این وسیله مردم را دیندار کنند. حالا برای اینکه ما هم عقب نیفتیم، یک مسابقه اعلام میکنیم و این مبحث را خاتمه میدهیم: از هماکنون تا هر زمان اگر کسی پیدا کنید –با هر گرایش و نژاد و رنگ و ملیتی- که به هستی و وجود یقین و ایمان نداشته و منکر وجود باشد، یک میلیون دلار جایزه دریافت خواهید کرد. روشن است که منظور انکار و نفی لفظی نیست. زبان را به هر طرف خواهی میتوان چرخاند. نگارنده هم میتوانم در حرف منکر هستی شوم، اما توجه دارید اگر کسی بهطور واقعی منکر هستی و وجود باشد، قطعاً وجود دلار و یورو را هم انکار خواهد کرد و بنابراین این مسابقه برندهای نخواهد داشت. بگذریم از اینگونه معاملات و مسابقات و دلارهایی که همه چیز حتی دینداری را به آن وابسته کردهاند؛ و برگردیم به موضوع خودمان.
وقتی به این امر آگاهی و یقین پیدا کردیم که همه انسانها در ایمان به حقیقت هستی مشترکاند و اینکه هستی
-واقعیت هستی نه لفظ یا مفهوم آن- خودبنیاد و متکی به خود، نامحدود، بینظیر و یکتاست و این ویژگیها در ذات هستی است که با تأمل در آن آشکار و ظاهر میشود، آرامشی و نشاطی پیدا میشود که در گذشته نداشتیم. این نگرش پیامدها و نتایجی دارد که با نگرشهای رایج مذهبی متفاوت است.
تفاوت دو نگاه و دو خدا
دیدگاه رایج مذهبی با این پیشفرض که انسانها اساساً به خدا و حقیقت راهی ندارند، مگر آنکه توسط دینمداران و دلایل آنها به خدا ایمان آورند، همواره بر دیگرسازی و دیگرستیزی تأکید دارد. با عناوینی چون خداباوران در برابر خداناباوران، دینداران در مقابل بیدینان، دوستان خدا و دشمنان خدا، صفبندی میکنند و همواره در هراس و نگرانیاند که کسانی دین خدا را نابود کنند؛ بنابراین وظیفه خود میدانند که پیشدستی کرده و در دفاع از خدا، دشمنانش را از سر راه بردارند. درحالیکه همه آنها که به گمان خود و متدینین خداناباورند، ناگزیر به هستی و وجود واحد قائم به ذات، یقین دارند، هرچند آن را خدا ننامند و خود بدین امر معترف یا آگاه نباشند.
اختلاف ما با آنها نه بر سر ایمان به این حقیقت، بلکه بر سر تصور و تفسیر این حقیقت است. آن هستی بینهایت در ذهنهای کوچک ما بازتابی داشته و هریک از ما تصویری از آن ساختهایم که آن را عین حقیقت میدانیم و بر سر آن تصاویر و تعاریف با هم میجنگیم، درحالیکه هریک از این تصاویر وجهی از آن حقیقت را مینمایاند و هرگز قادر به بازتاب تمامیت آن نیست. آن وجود بیکرانه را در ذهن خود گنجاندهایم و از یاد بردهایم که این بودن ماست که به او متکی است و وجود او مستقل از ماست.
تقدم ایمان یا معرفت
نکته ظریف اما بسیار مهمی که در این باور نهفته است و آن را از سایر نحلههای فکری متمایز میکند، نسبت ایمان با معرفت است. لازمه نواندیشی و خردورزی این است که بگوییم انسان باید ابتدا نسبت به حقیقت شناخت پیدا کند و پس از استدلال و خردورزی به آن مؤمن شود. ایمان بدون شناخت و عقلانیت، به دگماتیسم و جمود میانجامد. این سخن در عرصه معرفت دور از واقع نیست، اما نکته اینجاست که ایمان به هستی و وجود امری از جنس معرفت و شناخت نیست. این ایمان لازمه یا عین وجود انسان است. اساساً قبل از شناخت و حتی مقدم بر حس و تجربه و مشاهده که مقدمات شناخت عقلی و علمی است، هر انسانی به وجود و هستی باور دارد. هستی نزد او بدیهی است، بیآنکه بیندیشد و محاسبه کند. اگر به هستی یقین ذاتی نداشته باشد، تجربه و مشاهده امری عبث و بیمعنی و غیرممکن خواهد بود. این نکته را هرکس با لحظهای تأمل و خودآگاهی در خود مییابد. تقدم این ایمان به شناخت و معرفت و حتی حس و تجربه، در همه نحلههای فکری دینی و غیردینی وجود دارد.
هر فرد با هر دیدگاه و اعتقادی، پیش از اینکه بخواهد خردورزی کند یا برای شناخت جهان اقدام کند، به واقعیت اذعان، ایمان و یقین دارد. این ویژگی هر انسانی روی کره زمین است. اگر بگوییم ایمان به واقعیت و هستی، باید بعد از شناخت باشد، از سخنی نابخردانه و پارادوکسیکال یاد کردهایم. مگر مقوله شناخت، چه موضوع شناخت و چه فاعل شناخت، امری خارج از واقعیت و هستی است؟
همانگونه که پیشتر گفته شد، این وجه مشترک همه انسانها با گرایشهای مختلف است. از قضا این ایمان به وجود نهتنها موجب دگماتیسم نمیشود، بلکه خواهیم دید اگر آگاهانه به آن توجه شود و در حوزه معرفت لحاظ شود، بهترین مانع جزمیتاندیشی و خودمحوری است.
نتیجه این نگاه
در نگاه رایج وقتی با دیگری روبهرو میشویم، به این فکر میکنیم که آیا او مثل من فکر میکند؟ من با او چه اختلافنظری دارم؟ آیا او خدا را قبول دارد یا به هیچ چیز ایمان ندارد؟ گاه میان خود و دیگری که همفکر ما نیست، درهای عمیق احساس میکنیم. اختلافات نظری و معرفتی ما را نسبت به هم بیگانه و ناهمگون نشان میدهد، اما اکنون با هرکس روبهرو میشوم، باور دارم که او با من در یک ایمان و باور عمیق وجودی، مشترک است. اگر اختلافی هست در اینجاست که او از یک زاویه به این هستی مینگرد و من از زاویهای دیگر، اما هر دو نگاهمان به یک سو و تلاشمان برای یافتن یک حقیقت است.
با همه احساس آشنایی و همگامی دارم، اگر او هم به این حقیقت وجودی خویش پی ببرد و از این ایمان شورانگیز خودآگاه شود، در یک مسیر قرار خواهیم گرفت و این امر دشوار و پیچیدهای نیست. دیگر از بیخدایی و منکران خدا هراسی ندارم، میدانم آنها منکر خدایانی هستند که بشر ساخته است، بتهای ذهنی که ذهن انسان آن را تراشیده است، اما او منکر هستی و وجود نیست و در آن شکی ندارد.
کسی نمیتواند به دیگری ایمان عطا کند، تنها میتواند دیگری را از داشتن این ایمان آگاه سازد. به او نشان دهد که او هم ناخودآگاه به هستی و وجود یقین دارد، اما این یقین و ایمان درونی خود را به رسمیت نشناخته و در اندیشه و زندگی خود به کار نگرفته است.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد/ وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود/او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
بنابراین نیاز نیست کسانی متولی ایمان و دین مردم باشند و خدا را برای آنها اثبات کنند و مردم دینداریشان را مدیون و مرهون آنان بدانند. همهکس میتواند دسترسی به حقیقت و خدا داشته باشد.
نسبت ایمان و معرفت
دوستی میپرسید بر فرض که این ایمان به هستی را بپذیریم، چگونه او را بشناسیم؟ آیا اساساً این هستی را ما میتوانیم بشناسیم. درستی شناخت ما از او چگونه آزموده میشود؟
وقتی با این نگاه میپذیریم خداوند همان هستی و وجود قائم به ذات نامحدود است، این توصیفات و تعریفهایی که از خدا در مذاهب مختلف از جمله اسلام شده است، چه میشود؟ آن ایمان با این توصیفات چه رابطهای و نسبتی دارد؟
درباره این مسئله بد نیست سری به متون مذهبی بزنیم. حضرت علی(ع) در اولین خطبه نهجالبلاغه درباره خداوند نگرشی را مطرح میکنند که بسیار تأملبرانگیزاست. ابتدا خداوند را وجودی معرفی میکند که «سخنوران از ستودنش فرومانند» و «اندیشههای تیزپرواز بر درگاهش پر نکشد و فکرت ژرف به ژرفایش نرسد».[۳] سپس این عبارت را میآورند: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْی الصِّفَاتِ عَنْهُ…»؛ سرآغاز دین شناختن اوست و کمال شناختن او صداقت ورزیدن به او و کمال تصدیق او یگانه دانستن او و کمال یگانه دانستن او به خالص شدن برای او و کمال خالص شدن، زدودن صفات از اوست. پنج مرحله برای شناخت خداوند مطرح میکند و هر مرحله درجهای از رشد و تعالی انسان را نشان میدهد. از این نگرش نتایج زیر حاصل میشود:
- باور دارد که شناخت خداوند نسبی است و مراحلی دارد و در هر مرحله متغیر است.
- کمال این شناخت به آنجا میرسد که آنچه در تمام این مراحل در توصیف آن وجود ساخته و پرداخته و شناختی به دست آورده را کنار میگذارد و اذعان میکند که او را نشناخته است؛ بنابراین دوباره برای شناخت او تلاش میکند و این سیر تکاملی و مراحل پنجگانه را در مرتبهای بالاتر میپیماید.
- به این ترتیب انسان همواره در حال کسب معرفت جدید و تکاملی است. برای شناخت آدمی انتها و پایانی موجود نیست و این با دگماتیسم و مطلقگرایی که همه حقیقت را در چنگ خود میپندارد همخوانی ندارد.
- با این نگرش کسانی که گمان میکنند خدا را قطعاً شناختهاند یا بهدرستی توصیف کردهاند، در مراحل ابتدایی این سیر ماندهاند و درجا میزنند.
- انسان مؤمن در عین حال که «وجود» را با تمام وجود باور داشته و حس میکند، شکی ندارد که شناختش از او همواره نسبی و ناقص است و انسان با ذهن محدود و مشروط به زمان و مکان خود، قادر به شناخت حقیقت نامحدود و فرازمانی و فرامکانی نیست. در قرآن هم چند بار آمده است «سبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ»؛ خدا از آنچه او را به آن توصیف میکنند، منزّه است. شعر معروف فردوسی ترجمه این فراز قرآنی است:
به نام خداوند جان و خرد/ کزو برتر اندیشه برنگذرد
شک کردن در شناخت خود و تجدیدنظر در آن، تغییر نگرش و نوگرایی در اندیشه، نهتنها موجب تزلزل در ایمان نمیشود، بلکه لازمه تکامل یافتن ایمان است. ما نمیتوانیم در هستی تردید کنیم،[۴] اما در تصویر و شناختمان از آن میتوانیم تجدیدنظر کنیم. بشر در طول تاریخ همواره در حال بازتعریف هستی و وجود بوده و خواهد بود.
در اینجا یک بار دیگر این نکته را یاوری کنیم که واژگان هستی و وجود، کلماتی و مفاهیمی ساخته فرهنگ بشری هستند و عینیت هستی مستقل از مفهوم هستی است، اما از آنجا که ما ناگزیر با زبان و واژگان زیست میکنیم و میاندیشیم، مجبوریم با کلمات گفتوگو و خردورزی کنیم. از اینرو در دایره واژگانی، بهترین کلماتی که بتواند به آن حقیقت عینی اشاره کنند و بار ذهنی کمتری داشته باشد، همین هستی یا وجود یا واقعیت است. در ادبیات عرفانی میبینیم عرفا وقتی میخواستند از خدا یاد کنند از واژه «هو» استفاده میکردند که فقط اشاره به وجودی زنده است و حامل هیچ صفتی که به او منتسب کنی نیست.
[۱] نشریه چشمانداز ایران، شماره ۱۴۹، «تردیدهای جانافزا» و شماره ۱۴۸ «سالهای پر از تردید».
[۲] باید این نکته را یادآوری کرد که وقتی سخن از هستی و وجود میرود، برخی آن را مترادف و مساوی موجودات و مخلوقات میپندارند. درحالیکه این صرفاً یک پیشفرض بیش نیست.
[۳] نهجالبلاغه، با برگردان آهنگین و موزون محمود صلواتی، انتشارات سرایی، ۱۳۹۷.
[۴] اینیک حکم و الزام نیست، چنانکه گفته شد امری ناشدنی است. اگر میتوانید شک و انکار کنید، اما شدنی نیست.