در جهانی که این چنین پرشتاب پیش می رود، نوشتن از اتفاقهای گذشته و بیات شده چندان برای مخاطب جذاب نیست. با این همه من اصلا نمی توانم درک کنم که چگونه برخی تحلیلگران و نویسندگان اینقدر به سرعت به مسایل واکنش نشان می دهند و در عرض چند ساعت و چند سطر تمامی مسایل را حل می کنند و طومار پرسش های اساسی را می پیچند. اما من جزو دیرآمدگان هستم. دیر می رسم به معرکه، دیر واکنش نشان می دهم، دیر به دیر هم می نویسم.
این مقدمه را گفتم که بگویم در این نوشتار کوتاه شما در رابطه با ابرخبرهای روز (چون رسیدن جایزه صلح نوبل به خانم نرگس محمدی و نزاع فلسطینی-اسرائیلی ها) نخواهید خواند و من می خواهم چند نکته را در مورد جلسه دفاع از پایان نامه لیلا حسین زاده با خوانندگان به اشتراک بگذارم.
اول آنکه من خودم در میانه دهه هشتاد و در دانشکده های پزشکی (که به محافظه کاری معروفند) پایان نامه ام را به بیژن جزنی و عزت ابراهیم نژاد تقدیم کردم. استادم که پرینت نهایی تز من را دید رنگش پرید و از من خواست که اسم بیژن جزنی را از پیشانی پایان نامه بردارم و وقتی با مقاومت من روبه رو شد که “این حق من است که پایان نامه ام را به هر کسی که خواستم تقدیم کنم” با نرمی گفت که “ولی باید به فکر دیگران هم باشی و اگر اینکار را بکنی به اسم من هم تمام می شود و من مجبور می شوم تو را نفی کنم و این به ضرر هردوی ماست”
استادم از آن اصلاح طلب های پای کار بود. از آن خط امامی های وفادار به میرحسین موسوی. خیلی هم از فعالیت های من در دانشکده دفاع می کرد و از جیب خودش برای انتشار نشریات دانشجویی آن زمان پول هم می پرداخت. (اینها را الان می گویم که دیگر نیست و دستش از این دنیا کوتاه است) اما باورش نمی شد که من مارکسیست باشم. وقتی بهش می گفتم چپ هستم با افتخار می گفت همه ما چپ هستیم! از ساده زیستی نخست وزیر امام می گفت و اینکه هنوز دلش با “مستضعفین” است. انصافا هم شعار نمی داد. تا میانه دهه ۱۳۸۰ که همه اساتید ما ماشین های نو و خارجی داشتند، پیکانش را می راند و یک دست کت و شلوار می پوشید. اما خوب این تصویر ساده دلانه اش از چپ با آنچه ما چپ می دانستیم فرق داشت و وقتی نام بیژن جزنی را در پیشانی کار من دید، همه تصوراتش از من فرو ریخت… در نهایت من مجبور شدم برای دفاع از پایان نامه، نام نازنین بیژن را از پیشانی کارم بردارم ولی برای نشان دادن زور و اجبار -به سبک آن روزها- به جای اسم بیژن جزنی علامت” […]” گذاشتم و از مقاومت او نوشتم.
طفلک استادم، بعد از دفاع من تمام نسخه های پایان نامه ام را از کتابخانه برداشت و از همکارانش نیز گرفت تا در دنیای کاغذی و غیردیجیتال آن روزها نام و نشانی از این تقدیم نامه نماند. تنها نسخهِ آن شور جوانی در کتابخانه ما مانده است.
این خاطره را گفتم که بگویم در میانه دهه هشتاد خورشیدی، یک پایان نامه مرتبط با کنترل عفونت در دانشکده های پزشکی را به یکی از مبارزان جنبش مسلحانه تقدیم کردم که از نظر بسیاری (از جمله خانواده ام) بی ربط، شعاری و خودنمایانه بود. در آن موقع هیچ کدام از این حرف ها را نپذیرفتم، هر چند که در حال حاضر حداقلی از هر کدام از این اوصاف را روا می دانم. بنابراین به لیلا حسین زاده حق می دهم که به هر کس که می خواهد پایان نامه اش را که حاصل زحمت خودش است تقدیم کند و زیر بار حرف زور هم نرود. اما آیا آزادی ما باید به ضرر دیگران تمام بشود؟
مساله این است که فضای دانشگاه ها در یکسال گذشته وضعیت ویژه ای دارد. اخراج اساتید و دانشجویان مثل آب خوردن راحت و آسان شده و با یک نامه و گاه با یک پیامک انسان های محترمی از دانشگاه اخراج شده اند و نانشان بریده شده است. اخراج از دانشکده های مهندسی و پزشکی خیلی ترسناک نیست. علوم مهارتی و کاربردی در بازار آزاد هم خریدارانی دارد و اگر چراغ مطبی و شرکتی هنوز روشن مانده باشد می توان از آن طریق هم امرار معاش کرد. اما استادان دانشکده های علوم اجتماعی از این امکان محروم هستند. اکثرشان وابسته به گرفتن پروژه های دولتی هستند یا اگر بخواهند سالم زندگی کنند، با همان حقوق اندک دانشگاه می سازند. دو استاد لیلا حسین زاده (به شناخت شخصی و نسبتا دقیق) نیز از قسم دومند. کار دانشگاهی شان را انجام می دهند. دغدغه شاگرد و دانشجو دارند. مبارز و مقاوم و جنگجو نیستند. اما می خواهند شریف باشند و در حد مقدورات ممکن هم شرافت دانشگاهی شان را حفظ کنند.
آنها برای آنکه دانشجوی تازه از زندان آزاد شده شان مجالی برای دفاع از پایان نامه و گرفتن مدرک دانشگاهی اش داشته باشد، جلسه دفاعی را به مسوولیت خودشان ترتیب می دهند. آنها خطر کرده اند. اما می خواهند دانشجویشان فرصتی برای دفاع داشته باشد. آنها از نظر آکادمیک (و نه مبارزه اجتماعی) این را حق دانشجو می دانند و مسوولان بالاتر را متقاعد می کنند که این اجازه را به آنها بدهد. آنها از اعتبار شخصی خود برای برگذاری این جلسه مایه گذاشته اند. مسولان دانشگاه هم می دانند که اگر سر و صدایی بلند نشود و همه چیز آرام پیش برود مشکل ایجاد نخواهد شد و توجه نهادهای خارج از دانشگاه برانگیخته نخواهد شد. کلا این تاریک و روشن های موجود در جمهوری اسلامی برای بعضی از دوستان قابل هضم نیست. برای درک بهتر از این موقعیت ها به سرنوشت بازیگر توانمند شبنم طلوعی بنگرید. او با وجود عدم انکار آیین بهایی چندین سال اجازه بازی و نقش آفرینی داشت.
این اساتید در جلسه دفاع نیز از لیلا حسین زاده و دیگر حضار می خواهند که برگزاری این جلسه را در بوق و کرنا نکنند و بگذارند همه چیز آرام بگذرد و لیلا مدرکش را بگیرد و حداقل از دانشگاه خیالش راحت باشد. اما لیلا با اصرار فیلم تقدیم نامه اش را در شبکه های اجتماعی منتشر می کند.
ناگهان ورق برمی گردد. مسوولان دانشگاه یادشان می افتد که اصلا دانشجوی اخراجی حق دفاع ندارد! نهادهای خارج از دانشگاه هم عصبانی و پرخاشجو به سر دانشکده و اساتید می ریزند و آن ها را به باد انتقاد می گیرند. دو استادی هم که خواسته اند لیلا فارغ التحصیل شود به خاطر خودسری و استقلال رأیی که به خرج داده اند، تعلیق می شوند. اینجاست که نهادهای امنیتی فعال می شوند و تلاش می کنند صحنه را به نفع خود عوض کنند. آن ها به گونه ای آیرونیک از کمک سلطنت طلب ها و راستگرایان افراطی در خارج از کشور نیز برخوردارند. آن ها می دانند که میرجعفر پیشه وری و قاضی محمد نزد مرکزگرایان و راستگرایان به شدت منفورند و در میان چپ گرایان نیز مدافعان اندکی دارند. به طور کل شخصیت های مناقشه برانگیزی هستند که آلرژی شدید راست گرایان را برمی انگیزند. پس آرام کنار می نشینند و میدان را به مرکزگرایان می سپرند تا در شبکه های اجتماعی غوغا و قلدری کنند.
از آن سمت جمعی از اساتید وابسته و حکومتی (در طیف وسیع کچوییان-جلایی پور) نیز برخلاف همه پرنسیپ های دانشگاهی نامه ای در رد و طرد تجزیه طلبی و البته لیلا حسین زاده می نویسند و شرط بازگشت به دانشگاه را هم برای اساتید خاطی امضای این نامه عنوان می کنند. صحنه کاملا به ضرر لیلا حسین زاده تغییر می کند. دو استادی که تمام تلاششان را کرده بودند تا او دفاع کند و از دانشگاه فارغ التحصیل بشود نیز وارد جرگه ۵۵ تکفیری می شوند. آنها یا باید پیه اخراج از دانشگاه را به تن بمالند و یا این نامه را امضا کنند. انسان هایی که تمام تلاششان را کرده بودند تا حداقل های دانشگاهی را در یک جامعه استبدادی حفظ کنند، سر به زیر، عتبه را می بوسند و امضای خود را پای تکفیرنامه می گذارند… اینجاست که نهادهای اطلاعاتی پیروز شده اند و صحنه را به نفع خود سامان داده اند. صدای لیلا، حامیان و رفقایش نیز در غوغای رسانه های اصلی گم می شود.
حالا که گرد و غبار اندکی فرو نشسته است و می توان بازتر و روشنتر به مساله اندیشید چند نکته خود را نشان می دهد:
اول اینکه راست گرایان هنوز در برانگیختن احساسات مرکزگرایانه در ایران دست بالا را دارند و انگ تجزیه طلبی و جداسری هنوز برچسبی است که نیروهای محافظه کار و فاشیست در حکومت و در اپوزیسیون به راحتی از آن سود می برند و می توانند دشمنان ایدئولوژیک خود را با کمک آن در اذهان عمومی به حاشیه برانند.
دوم آنکه چپ گرایان اولا از توان تبلیغی و ترویجی محدودی برخودار هستند و ثانیا به صورت واکنشی (و نه کنشگرایانه) می توانند به حملات پاسخ بدهند. آن ها شاید موج را راه بیندازند اما هدایت موج را در دست ندارند. این درس بزرگی است که از انقلاب ۱۳۵۷ نیز گرفته ایم: به راه انداختن موجی که توانایی کنترل و هدایت آن را نداشتیم.
سوم اینکه گفتمان طرد در میان ما از گفتمان جذب قوی تر است. آن دو استادی که برای لیلا فرصت دفاع فراهم کردند و اساتیدی که در جلسه دفاع حضور داشتند اکثرا به لیلا نظر مثبتی داشتند و حتی محافظه کارترین آن ها مخالفتی با دادن نمره عالی (۱۹) به او نکرد. آن ها به عنوان استاد به تجربه دریافته اند که دانشجویان فعال سیاسی و اجتماعی شاید جامعه شناسان و انسان شناسانِ پشتِ میزنشین خوبی نشوند اما به واسطه ترکیب نظریه و عمل به درک بسیار عمیقتری نسبت به دیگر دانشجویان می رسند. کنجکاوی آن ها بیشتر است، دایره لغات وسیعتری دارند و نگاه انتقادی آنها بُراتر است. علاوه بر این تجربه نشان داده که این فعالان دانشجویی در کارهای جمعی و گروهی نیز توانمندتر عمل می کنند. این اساتید هم با نظر مساعد نمره ۱۹ به لیلا داده اند. در حقیقت آن ها برای آینده سرمایه گذاری کرده اند و نمره آن روزهای بهتر را به او داده اند. اما با جنجالی که بر سر تقدیم نامه ایجاد شد آن ها هم مجبور به واکنش شدند. برخی نفی و طرد پیشه کردند و دو تن نیز مجبور شدند تکفیرنامه کچوییان-جلایی پور را امضا کنند.
حال سوال اصلی را می پرسم. آیا از نظر استراتژی و تاکتیک لیلا رفتار درستی در پیش گرفته بود؟ آیا جذب نیروها و افرادی که کمی به ما تمایل دارند، بهتر است یا طرد و راندن آن ها به آغوش باند کچوییان-جلایی پور؟ ساختن اعتماد و ائتلاف به جنبش چپ ایران کمک می کند یا برانگیختن احساساتی که توان پاسخگویی به آن وجود ندارد یا امکان آن فراهم نیست؟
من همانطور که در ابتدا گفتم تقدیم نامه تز را حق لیلا می دانم. لیلا آزاد است که به هر چهره مناقشه برانگیزی که دلش می خواهد پایان نامه اش را تقدیم کند. در عین حال از او می پرسم که آیا هنوز می توان به لنین و انگلس استناد کرد که آزادی در حقیقت “درک ضرورت” است؟