اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

اقتدارAuthority: اقتدار در گستره ترین معنا، شکلی از قدرت است و در برخی مواقع قدرت مشروع(legitimate power) در نظر گرفته می شود. در حالی که قدرت توانایی تأثیر گذاری بر رفتار دیگران است، اقتدار حق چنین کاری است. بنابراین، اقتدار بر وظیفه ای مسلم برای اطاعت کردن مبتنی است تا شکلی از اجبار و فریب. در این حالت، اقتدار قدرتی بر مبنای حق و مشروعیت (legitimacy) است. البته امکان دارد اقتدار به صورت هنجاری یا توصیفی استفاده شود. اقتدار به عنوان اصطلاحی هنجاری، که از سوی فیلسوفان سیاسی استفاده می شود «به حق حکومت کردن» است و شکل ادعایی اخلاقی به خود می گیرد. بدان معنی که اقتدار باید مورد اطاعت باشد و اینکه آیا اطاعت می شود اهمیت کمتری دارد. از طرف دیگر، دانشمندان علوم سیاسی و جامعه شناسان اقتدار را اصطلاحی توصیفی در نظر می‌گیرند. از این رو ماکس وبر اقتدار را موضوع عقیده مردم درباره درستی و حقانیت آن می داند. صرف نظر از اینکه آن عقیده از کجا آمده و آیا از نظر اخلاقی قابل توجیه است یا نه. اقتدار، در این حالت «قدرت مشروع» است. ماکس وبر بر مبنای زمینه های متفاوتی که می توان اطاعت را برقرار کرد، بین سه نوع اقتدار تمایز قائل می شود که عبارت اند از : اقتدار سنتی که در تاریخ و سنت ریشه دارد; اقتدار فرهمند (کاریزماتیک) که از قدرت شخصی ریشه می گیرد; و اقتدار قانونی-عقلانی که بر مجموعه ای از قوانین، که به یک سازمان مربوط می شود تا به اداره کننده آن سازمان.
تمایز دیگری را می توان بین اقتدار دوژور یا قانونی و اقتدار دوفاکتو یا بالفعل شناسایی کرد. عملکرد اقتدار قانونی یا حقوقی بر اساس مجموعه قوانین یا رویه هایی است که تعیین می‌کند چه کسی و بر چه مسائلی اقتدار دارد، بنابراین اقتدار سنتی و قانونی – عقلانی را می توان شکلی از اقتدار قانونی یا دوژور دانست. اقتدار دوفاکتو یا اقتدار عملی در شرایطی وجود دارد که اقتدار اعمال شده است، ولی آن را نمی توان به مجموعه ای از قوانین و رویه ها نسبت داد. این حالت تمام اشکال اقتدار کاریزماتیک و نیز آنچه اقتدار تخصص نامیده می‌شود، در بر می‌گیرد، در واقع زمانی که شخصی به خاطر دانش یا مهارت های تخصصی به عنوان فردی دارای اقتدار تصدیق می شود.جامعه مدنی Civil Society:
جامعه مدنی به طرق مختلفی تعریف شده و، در اصل، به معنی «جامعه سیاسی» تحت حکومت قانون و اقتدار یک دولت است. معمولاً جامعه مدنی متمایز از کشور است و برای توصیف قلمرو گروه ها و انجمن های مستقل، نظیر حرفه ها، گروه های فشار(pressure groups) ،باشگاه ها، خانواده ها و غیره استفاده و شامل مواردی می شود که ادموند برک آنها را دسته های کوچک نامیده است. در این حالت، تمایز میان جامعه مدنی و دولت بازتابی از تمایز حوزه خصوصی – عمومی است. جامعه مدنی نهادهایی را در بر می‌گیرد که خصوصی اند، زیرا مستقل از دولت بوده و اشخاص برای تعقیب اهداف شان آن ها را سازمان داده اند. از سوی دیگر هگل جامعه مدنی را نه تنها از دولت، بلکه از خانواده نیز متمایز می دانست.اجماع consensus:
اجماع به معنی توافق، ولی توافق از نوع ویژ است. اول اینکه، اجماع بیانگر توافقی جامع است که با شرایط آن طیف گسترده ای از اشخاص یا گروه ها توافق کرده اند. دوم اینکه، به معنی توافق درباره اصول اساسی یا بنیادین است که در نقطه مقابل توافق صریح و دقیق قرار می گیرد. به بیان دیگر، اجماع اجازه مخالفت با موضوعات یا جزئیات را می دهد. اصطلاح «سیاست اجماع» ممکن است در دو جهت استفاده شود. «اجماع شکلی» تلاشی برای اتخاذ تصمیمات از طریق مشورت و چانه زنی بین احزاب سیاسی یا بین حکومت و گروه‌های ذی نفوذ مهم است.«اجماع ماهوی» نقطه اشتراک دیدگاه‌های ایدئولوژیکی دو یا چند حزب سیاسی است که در توافق آن ها درباره اهداف سیاسی متجلی می گردد.حکومت‌ Government :
حکومت کردن، در گستره ترین معنا، حکمرانی یا کنترل دیگران است. بنابراین، حکومت می تواند هرگونه مکانیسمی را که از طریق آن حکومت حفظ می شود اتخاذ کند و مشخصه اصلی آن توانایی در تصمیم گیری های دسته جمعی و توان اجرای این تصمیم هاست. به این ترتیب، شکلی از حکومت را می توان در تمام نهادهای اجتماعی نظیر خانواده، مدرسه، حرفه، اتحادیه های بازرگانی و غیره مشاهده کرد. با وجود این، حکومت معمولا فرایندهای رسمی و نهادی ای شناخته می شود که در سطح ملی برقراری نظم و آسان سازی فعالیت های جمعی عمل می کند. بنابراین، کارکردهای اصلی حکومت عبارت اند از وضع قانون، اجرای قانون و تفسیر قانون (قضاوت). در برخی موارد، قوه مجریه را به تنهایی «حکومت» می دانند که معادل دولت در نظام های ریاست جمهوری است. فرایندهای حکومتی همچنین در سطوح محلی، منطقه ای و فراملی نیز عمل می کنند. حکمرانی واژه ای کلی تر از حکومت و بیانگر راه های گوناگونی است که از طریق آن ها حیات اجتماعی نظم پیدا می کند. در واقع، حکومت را می توان یکی از سازمان های موجود در حکمرانی دانست. به کلام دیگر، می تواند نوعی از حکمرانی وجود داشته باشد که درآن حکومت وجود نداشته باشد. حالت های اصلی عبارت اند از بازارها، سلسله مراتب وشبکه ها. بازارها حیات اجتماعی را از طریق مکانیسم قیمت هماهنگ می کنند، مکانیسمی که نیروهای عرضه و تقاضا آن را سازمان داده اند. سلسله مراتب، شامل بوروکراسی و اشکال سنتی سازمان حکومتی، از طریق سیستم های اقتداری از بالا به پایین عمل می کند. شبکه ها اشکال سازمانی هم سطحی اند که با روابط غیر رسمی میان اعضای واقعا برابر یا نمایندگی اجتماعی مشخص شده اند.سرشت بشریHuman Nature:
سرشت بشری به معنی ویژگی اساسی و تغییر ناپذیر تمام انسان هاست. این اصطلاح بر آنچه ذاتی و طبیعی حیات بشر است تاکید می کند و نقطه مقابل چیزهایی است که موجودات بشری از طریق تعلیم یا تجربه اجتماعی کسب کرده اند. البته، این امر بدین معنی نیست کسانی که معتقدند نقش جامعه، در شکل دهی رفتار انسان، از ویژگی های تغییرناپذیر و ذاتی مهم تر است، اعتقاد به سرشت بشری را کنار گذاشته اند، بلکه چنین نظری فرضیه هایی روشن درباره خصوصیات ذاتی بشر را بیان می کند که در این مورد عبارت است از امکان تأثیرپذیری از عوامل بیرونی. به علاوه، مفهوم سرشت بشری حیات بشری را به سطح کاریکاتوری تک بعدی پایین نمی آورد. بیشتر متفکران سیاسی آگاه اند که موجودات بشری مخلوقات پیچیده و چندبعدی، و ترکیبی از عناصری زیستی، فیزیکی، روانی، فکری، اجتماعی و شاید روحی اند. مفهوم سرشت بشری این پیچیدگی را پنهان نمی کند و نادیده نمی گیرد، اگرچه در تلاش است تا، با در نظر گرفتن صفاتی همچون طبیعی یا ذاتی، نظمی به این پیچیدگی تحمیل کند. هر چند این جوهر و اصل بشری معمولا در رفتار بشری نمودار است، وضعیت همواره چنین نیست. به عنوان مثال، ممکن است موجودات بشری به خاطر تاثیر جامعه ای فاسد، سرشت حقیقی خود را نادیده بگیرند.ایدئولوژی Ideology:
ایدئولوژی یکی از بحث برانگیزترین واژه های سیاسی است. این واژه هم اکنون به طور گسترده‌ای در معنایی اجتماعی – علمی به کار می رود که کم و بیش مجموعه منسجمی از عقاید است که مبنایی را برای بعضی از انواع فعالیت های سیاسی سازمان یافته در دسترس قرار می دهد. در این معنا، تمام ایدئولوژی ها اولا بیانگر دیدگاهی درباره نظم موجود یا انتقاد از آن هستند که معمولا به صورت «جهان بینی» ارائه می شوند، ثانیا مدلی از آینده مطلوب یعنی جامعه خوب ارائه می‌دهند، ثالثا بیان می کنند که تغییر سیاسی چگونه می تواند محقق شود و چگونه باید صورت گیرد، بنابراین، ایدئولوژی ها مرزهای سنتی را بین تفکر توصیفی و هنجاری، و میان نظریه و عمل قرار می دهند. این واژه نخستین بار دستات دو تریسی(1754-1836)برای توصیف علم جدیدی از عقاید، که به طور تحت الفظی ایده شناسی معنی می دهد، به کار رفت. کارل مارکس از ایدئولوژی برای اشاره کردن به عقایدی استفاده می کرد که، با پنهان کردن تناقضات جامعه طبقاتی، به منافع طبقه حاکم خدمت می کنند و بدین طریق سبب افزایش آگاهی کاذب و انفعال سیاسی در میان طبقات تحت سلطه می شوند. در این دیدگاه، می توان بین ایدئولوژی و علم تمایزی روشن را استنباط کرد که، به ترتیب، بیانگر کذب و حقیقت اند. مارکسیست های بعدی با گرفتن مفهومی بی طرفانه از ایدئولوژی، آن را عقاید متمایز هر طبقه اجتماعی، از جمله طبقه کارگر، می دانستند. برخی لیبرال ها، به ویژه، در طول جنگ سرد، ایدئولوژی را نظام عقیدتی رسمی و تایید شده ای می دانستند که با ادعای دروغین علمی بودن، ادعای انحصار حقیقت را دارد. متفکران محافظه کار گاهی اوقات، با پیروی از مایکل اوکشات، ایدئولوژی ها را نظام های کاملی از تفکر می دانند که سیاست را با اصول و اهداف انتزاعی سازگار کرده و آن را از شرایط عملی و تاریخی دور می کند.

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0274885
Visit Today : 456
Visit Yesterday : 732