پیش در آمد؛ مدتی است که ویدئو ی سخنان خانم نرگس محمدی در مراسم خاکسپاری زنده یاد دکتر محمد ملکی در سال ۱۳۹۹ در گروه های مجازی دست بدست و منتشر می شود.
محور این مقاله معطوف به ارزیابی نگاه و استنباط خانم محمدی از واژه گانِ انسانیت و به ویژه مبارزه و مبارزان است.
در آمد؛
متاسفانه انقلاب سال ۵۷ خیلی زود به ثمر نشست. پیش از آنکه میوه ی در حال رشد آن در مقابل تشعشات گرم و نورانی خورشید فرصتِ سپری کردن دوران کال بودن را بیابد و به خوبی رسیده شود بطوریکه از طعم و مزه آن بتوان کامی شیرین نمود. این فرصت را آمریکا و سران اروپایی در کنفرانس گوادلوپ خیلی آگاهانه و فرصت طلبانه از ملت نا آگاه و فاقد حافظه ی تاریخی ایران ربودند. گوادلوپ با ورود خمینی به ایران موافقت کرد. توافق بر سر مانع شدن از هوشیاری و آگاهی ملت ایران، برای جلوگیری از شناخت و تشخیص صف انقلاب از ضد انقلاب.
در آن برهه از زمان، دو سازمان مردمی و جنگنده یعنی سازمان چریک های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق (نه مجاهدین فعلیِ امریکایی که خواستار بمباران ایران هستند) هنوز از گیجیِ ضربات متحمل شده ی سنگیِن ساواک، آرام نگرفته و بخود نیامده بودند. اینان به همراه حزب توده و سایر نحله های چپ و همچنین ملی گرایان مختلف و مبارزان اسلامگرایی که احتمال سکولار (نه اتیسم) شدن شان بسیار بود شدیدا به یک فضای باز برای گفتگو، نقد و بازنگری نتیجه ی استراتژی های پیشین خود نیاز داشتند. نیاز داشتند تا عملکرد پیشین خود و دگر سازمان و أحزاب را مورد مداقی و نقادی قرار دهند. بی شک اگر این روند جاری و تداوم دار می شد ملت ایران نیز در تعامل و برخورد رویا روی با این جریان های سیاسی به بالندگی بیش از پیش دست می یافت. هدف و رسالت کنفرانس گوادلوپ دقیقن پیشگیری از همین بالندگی و تعمیق یافتن انقلاب بود. در این مرحله ی بحرانی و سرنوشت ساز بود که خمینی بهترین گزینه برای سد راه پرتو افشانی خورشید بر ثمره ی انقلاب برگزیده شد.
خمینی، زاییده و مطرح شده از سوی غرب نبود. او از دالان های تو در تو و تاریک قرون وسطایی ذهنیت ملت ایران بیرون زده بود. ملتی که اکثریت آنان را روستاییان تشکیل می دادند. روستاییانی که حتا از همان مدرنیسم نیم بند و پوشالیِ حاکم بر شهرها دور بودند و هنوز در بند و یوغ مناسبات فرهنگی ملوک الطوایفی بسر می بردند.
گوادلوپ در بهترین زمان ممکنه بر پیشانی این غول بر آمده از شیشه ی ذهنی و منجمدِ ایرانیان و به ویژه روستاییان مُهـر تایید زد! و به حمایت از وی پرداخت. چرا که به اشتباه او را کاملن منطبق با برنامه های امپریالیستی خود برای ایران، منطقه و جهان می یافت.
اینچنین شد که پس از نیم قرن دیکتاتوری پهلوی ها، ملت منجمد در هیجان و سیاست زده (نه سیاسی) وهمچنین نیروها و تشکل های مبارز مردمی فرصت بازنگری خود، برنامه ریزی برای آینده این سرزمین و تدوین قانون اساسی و ساختار سیاسی اقتصادی کشور را نیافتند.
تکاپوی انقلاب در ابتدایی ترین مرحله در سال ۵۶ توسط دانشجویان مسلمان و چپ از دو شهر مشهد و تهران شروع و در قم و تبریز و … ساری و جاری شد. در این مرحله مطلقا خمینی کمترین نقش ذهنی و هدایتی در بین دانشجویان مسلمان نداشت. الگو و رهبری ذهنی آنان یا دکتر شریعتی بود و یا سازمان مجاهدین خلق. دانشجویان کمونیست نیز اکثرا سازمان چریک های فدایی خلق (سچفخا) را الگوی خود قرار داده بودند.
با تعمیق و گسترش تظاهرات در دانشگاه های ایران، روحانیت با استفاده از پول و سرمایه گذاری انقلابی! بازاریان و همچنین نهایت بهره بری از بلندگوهای مسجدها اسلام را ناجی ملت معرفی کردند و بدین طریق و در این مقطع تاریخی خمینی بر اسب انقلاب سوار شد.
فوت مصطفا خمینی، و تحقیر نمودن خمینی توسط شاه، به طغیان دانشجویان دامن زد و اعتراضات جنبه ی ملی و سراسری به خود گرفت.
اینگونه شد که ملت نتوانست سره را از ناسره تشخیص داده و حول محور شورایی از ائتلاف نیروهای ملی، طبقاتی و مردمی گرد هم آیند.
در چنین شرایطی گوادلوپ، خیلی دقیق و حرفه ای عمل کرد و موفق به زدن لگام بر اسب تیز روی انقلاب ابران شد.
اکنون حدود نیم قرن است که ملت هنوز دارد هزینه ی نشناختن دوست از دشمن، هزینه ی نداشتن حافظه ی تاریخی و فراموش کردن چرایی شکست انقلاب مشروطه و توفیق آمریکا در سرنگونی دولت ملی و مردمی زنده یاد دکتر محمد مصدق را پرداخت می کند.
نگارنده همواره آرزومند بوده که در ج.ا رژیم چنج به فوریت صورت نگیرد تا درفضای بسته ی سیاسی به کمک مدیا وپلاتفرم های جددید، ملت و سازمان های سیاسی فرصت انتقاد ازخود، ارزیابی خطاها وحرکت های انجام شده ازهر دوجبهه ی حاکمیت – ملت و سازمان های مردمی را داشته باشند.
در این صورت، اعتراض های پراکنده ی صنفی و طبقاتی می توانستند دست به ائتلاف زده و با هماهنگی یکدیگر و تحت حمایت سایر معترضان صنفی، طبقانی، متشکل از فرهنگیان، کارگران، کادر درمان، کامیونداران، بازاریان، کارمندان دولت و بخش خصوص و… دست به یک اعتصاب عمومی و سراسری بزنند و نه تنها قادر بودند ج.ا را از بیخ و بن و بدون خونریزی از جا برکنند بلکه قادر به سوزاندنِ سنت های ارتجاعی و جمود فکری نیز بودند. از دل این ائتلاف های محلی، منطقه ای و سراسری، کنشگران و رهبران رده پایین، میانی و سراسری مشخص می شدند. آنگاه این ائتلاف با حضور در خیابان، بطور مسالمت آمیز قادر به رژیم چنج بود. به عبارتی این تشکلهای مردمی و دارای برنامه و استراتژی مشخص هستند که تحت رهبری مجربِ تعیین شده از پایبن و در بین خود و توسط خود، وارد خیابان می شوند. در این صورت طرح شعار به غایت خطا و انحرافیِ ” رهبری فقط کف خیابان تعیین می شود” محلی از اعراب نداشته و نیازی نبود که ملت به اشتباه، در بوق از دهان گشادش بدمند. چنانکه طی سالیان اخیر هیچگاه شاهد تعیین رهبری و ترسیم خط و برنامه از طریق حضور در خیابان نبودیم. شکست جنبش ژینای عزیز و بدست گرفتن رهبری آن توسط نیروهای راست و خائن نیز دقیقن به همین علت و غفلت از برنامه ریزی و حضور هیجانی در خیابان بوده است.
متاسفانه این فرصت تبدیل به یک زمان طولانیِ حدود نیم قرنی شده است. هنوز ملت پراکنده ی ایران فاقد یک سازمان سراسری که نه، حتا قادر به ایجاد هماهنگی بین معترضان صنف ها و طبقه های مختلف هم نیست. هر از گاهی صنفی، دست به اعتراض می زند در صورتیکه سایر زحمتکشان با وجود نق زدن، هماهنگ با معترضان نیستند. چند روز یا چند هفته بعد، صنفی دگر اقدام به اعتراض می کند. به تنهایی! و بی نتیجه ی قابل در خور!
سازمان های سیاسی داخلی و خارجیِ پراکنده نیز وضعیتی برتر از این نهادهای مردمی ندارند.
به عبارتی ملت ما هنوز از زمان انقلاب مشروطه تا کنون موفق به ایجاد یک نهاد مردمی سراسری و با برنامه و استراتژی مشخص و مدون نشده است. مگر در برهه هایی کوتاه که در نهایت با شکست مواجه شده است. این مقوله ی مهم خود جای بررسی و نیاز به تعمق فراوان دارد.
اما بطور خلاصه می توان این عدم توانایی را در نداشتن حافظه ی تاریخی، عدم بررسی و مطالعه ی تاریخ تحولات سیاسی ایران و… دانست. این عوامل منفی باعث می شوند که هراز گاهی تریبون آزادی خواهی بدست کسانی بیفتد که با آزادی به گونه ای لیبرالی برخورد می کنند. یعنی تا آنجایی برای آزادی سینه چاک می کنند که آزادی عمل خودشان یا حاملانِ نگرشی همسو با خودشان به آزادی دست یابند و نه بیش از آن.
مثلن اینان اعدام را محکوم می کنند ولی خواهان جلوگیری از اعدام هر شخص و با هر نگرشی نیستند. یعنی نگرش و ایدئولوژیِ شخص اعدام شده یا در شرف اعدام، برای این منادیان دروغین و لیبرال صفت آزادی، بسیار تعیین کننده است.
نتیجه ی این بخش؛
عدم تشکیل ائتلاف های محلی، منطقه ای و پیرو غیبت این ائتلاف، ائتلاف سراسری محقق نخواهد شد. عدم حضور ائتلاف سراسرای باعث نداشتن برنامه و خطوط تعیین شده و استراتژی برای ایجاد تغییرات اساسی خواهد شد.
در نبود این ائتلاف ها و بی برنامه گی ها، رهبران واقعی و ملی توسط ملت شناخته نمی شوند.
در این بازار مکارهی تجمع های موقت و فاقد برنامه و تدوام مستمر، امکان عرضه و حقنه کردن هر اشغال و بنجلی تحت عنوان کالای مرغوب(رهبر) به ملت وجود دارد.
با گرامی داشت نام زنده یاد دکتر محمد ملکی که مراسم خاکسپاری و بزرگداشت او را در ویدئو ی مذکور مشاهده کردیم.
گذری بر عملکرد برنده ی ایرانیِ جایزه ی صلح نوبل یعنی خانم نرگس محمدی خواهیم داشت؛
۱ – حمایت از زندانیان سیاسی، خانواده های آنان، مخالفت با حکم اعدام و حمایت سیاسی از خانواده های اعدام شدگان، خواستار آزادی بیان و تساوی حقوق برابر برای شهروندان ایران، محاکمه ی جانیان ج.ا و …
۲ – تحمیل چند سال زندان و عدم رسیدگی پزشکی به موقع به ایشان.
۳ – و دیگر هیــچ!
فرانمودن مورد نخست؛
کدامیک شخص، تشکل و جریان سیاسی سراغ دارید که مورد نخست را با بانگ بلند به گوش فلک نرسانده باشد؟ تمامی اشخاص حقیقی، حقوقی و سیاسی نیز مرتب چنین می کنند و لحظه ای از این فعالیت دست نمی کشند. حتا کرکس ها و لاشخورهایی چون مجاهدین و سلطنت طلبان و … نیز به قصد فریب ملت،همین بانگ را برمی آورند.
فرانمودن مورد دوم؛
زندانی بودن شخص و حتا شکنجه شدن و اعدام وی همواره دلالت بر مردمی بودن او ندارد.
صادق قطب زاده، اصلاح طلبان زندان رفته( اینان لیبرال هایی هستند که از قدرت، سهم خود را طلب می کنند.) مجاهدین و سلطنت طلبانی که به زندان افتاده اند و حتا اعدام شده اند و برخی از آنان که اکنون مقیم خارج از کشور هستند از آن جمله اند.
فرانمودن مورد سوم؛
خانم محمدی در جریان خاکسپاری زنده یاد دکتر محمد ملکی در سال ۱۳۹۹ چنین می گویند:
“… دکتر محمد ملکی برای من نه اولین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب، بلکه اولین مبارز علیه استبداد بعداز انقلاب است.”
خانم محمدی شما فاقد حافظه هستید یا به عمد خواهان فراموشی نام و یاد زندانیان، شکنجه شدگان و اعدام شدگانِ دهه ی ۶۰ به بعد هستید؟
بسیاری از شهروندان آزاده جهان در بسیاری از کشورها دهه ی ۶۰ ایران و خاوران های سراسر ایران را به یاد دارند. نماینده ی حقوق بشر در سازمان ملل هر ساله از این ستم دیدگان و به خون خفته گان یاد می کند. چگونه است که شما به عنوان یک کنشگر مدنی و همچنین چند سال بعد با یدک کشیدن نام پر طمطراقِ برنده ی جایزه ی نــو بــل و حقــوق بشــر! این واقعه ی تاریخی که تا قرن ها زبانزد خاص و عام خواهد بود و محور اصلی بسیاری از کتاب ها، را به فراموشی سپرده اید؟
گمان بر این می زنم که یاد کردن از خفته گان خاوران های ایران که اکثرا ضد امپریالیسم بودند به رابطه ی شما و اهدا کنندگان جایزه نوبل به شما، صدمه بزند. چون یاد این عزیزان به مذاق آن جانیان که اهدا جایزه را سیاسی و گزینشی کرده اند خوش نمی آید.
چگونه امکان دارد شما همچون سران غربی ” شیرآهن کوه مرد” ی چون سعید سلطان پور را که در شب عروسی اش بازداشت و پس از اعدام راهی خاوران کردند را به یاد نداشته باشید؟
آیا شما مدافع حقوق بشر هستید یا فقط مدافع حقوق انسان هایی با ایدولوژی خاصی؟
با تمام احترامی که برای زنده یاد دکتر محمد ملکی هستم، چگونه است که نام مبارزان زندانی و همچنین خفته گان در خونِ پس از انقلاب ۵۷ تا مقطع درگذشت دکتر محمدی را آگاهانه از خاطر برده اید؟ می گویم آگاهان چون وسعت فاجعه ی کشتار دهه ی ۶۰ و پس از آن و پهنای وسیع خاوران های سراسر ایران محال است از ذهن هر ایرانی با کمترین سواد سیاسی و حتا شهروندان اروپایی انساندوست زدوده شده باشد.
مدافع حقوق بشر در عرصه ی جهانی؛
زمانی که حتا پاپ فرانسیس فقید، به صراحت جنایات رژیم صهیونیستی در فلسطین را محکوم کرد، فکر و ذهن شما در کجای کره زمین در حال سَیَلان، شبح وار می چرخید و می دید و به هیچ می گرفت! جدای از جریان های سیاسی و نظامی فعال و مبارز در فلسطین و جدای از حمایت فریبکارانه ی ج.ا از ملت فلسطین، آیا بیش از دو میلیون انسان فقیر، گرسنه، بی دارو، زیر بمباران بلا وقفه ی رژیم صهیونیستی شامل حمایت از مدعیان مدافع حقوق بشر نمی شوند؟ آیا آدمخواران راسیستی و آپارتاید و نژاد پرست (ر.ص) از نظر شما مشمول ارتکاب جنایات جنگی نمی شوند؟
در این پیوند، شما همچون حامیان (ر.ص) فقط به صدور یک بیانه ی بسنده کردید. ایکاش آن را هم صادر نمی کردید. در این بیانیه، شما دو طرف را به آتش بس دعوت کردید. این یعنی همسنگ کردن ملتی که مدافع سرزمین مادری اش است با رژیمی دد منش و اشغالگر . کاش حداقل از پاپ فرانسیس که خواهان و دریافت کننده جایزه نوبل نبود نکاتی در باب رعایت حقوق بشر را می آموختید!
یاد آوری این نکته مهم است که گفته شود در جشنواره ی کن به تاریخ سه شنبه ۲۳ اردیبهشت بیش از ۳۸۰ تن از سینماگران جهان، در نامه ای سرگشاده، به صراحت جنایات (ر.ص) در غزه را محکوم کردند به ویژه کشته شدن فاطمه حسونه، عکاس خبرنگار فلسطینی به همراه ده تن از اعضا خانواده اش!
این سینما گران گفتند این ادعا که جشنواره کن، سیاسی نیست دروغی بیش نیست. چرا که سینما، نماینگر زندگی انسا ن ها و انسانیت است.
خانم نرگس محمدی! اینگونه انسان های بی ادعای رهبری جنبش مردمی، کجا سیر می کنند و شما کجا؟
پس گفتار؛
پس از گذشت حدود نیم قرن متاسفانه هنوز ملت ایران بسان اوایل انقلاب دارای تشکل های پراکنده و بدون تشکیل ائتلافی از نهادی مردمی هستند. بدون داشتن خط و برنامه. بدون داشتن رهبری شوراییِ هادی ائتلاف سراسری. دارای روحیه ی قدیس پروی بی آنکه زحمت فکر کردن در پیوند با عملکرد قدیسِ نارسیسم و احتمال نیاز به ایراد انتقاد از او را در ذهن خود داشته باشند. چه معلوم! شاید فردا روزی تصور او را هم در ماه مشاهده کنیم. منتها این بار دیجیتالی و رنگی!
نگارنده خصومتی با شخص خانم محمدی محترم ندارد. ولی از آنجاییکه خانم شیرین عبادی همکار و مربی حقوق بشری خانم محمدی به صراحت تمام در جبهه راست جهانی قرار گرفته اند و بارها از وقوع انقلاب ۵۷ ابراز پشیمان کرده اند و همگان شاهده مراوده دائمی وی با رضا پهلوی و نمایندگان و سران کشورهای اروپایی هستند، بیم آن می رود که خانم محمدی دانش آموخته ی مکتب خانم شیرین عبادی، پس از مدتی سکوت در قبال جنایات امپریالیست ها، همانند پیرِ مکتب خود، بطور علنی و افتخار آمیز به خیل پرو آمریکایی ها و غربیان بپیوندند.
خانم محمدی! به اصطلاح روشنفکران بسیاری بودند که در مبارزه، رهبری مردم علیه دیکتاتوری را برعهده داشتند. ازجمله سید ضیاء الدین طباطبایی روزنامه نگارِ مردمی ! و جنجالی که در نهایت در کودتای ۱۲۹۹ علیه احمد شاه، معلوم شد عامل فرهنگی و زمینه ساز کودتای انگلسی ها بوده است!
خانم محمدی شایسته گیِ دارنده بودن جایزه نوبل به شما حکم می کند که صف و پرچم خود را هرچه زودتر از نیروهای راست افراطی جهانی و امپریالیست ها بطور واضح و روشن جدا نمایید.
تا کنون شخصیت جهانی همچون ژان پل سارتر برنده جایزه نوبل ادبی، پیدا نشده است که از گرفتن مقداری پول به علاوه ی مدال طلای نوبل و بیش از یک میلیون دلار پول سر باز زند.
این ادیب و نویسنده ی فرانسوی گفت اگر در جریان جنگ استقلال طلبانه ی الجزایر و امپریالیسم فرانسه، جایزه نوبل به من اهدا می شد من حتمن آنرا دریافت می گردم. دریافت می کردم تا صدای ملت ستمدیده و قهرمان الجزایر را بلند تر از پیش به گوش جهانیان برسانم!
تفاوت دانش اجتماعی سیاسی، احترام به حقوق بشر و تعهد به انسان و انسانیت در بین دریافت کنندگان جایزه ی نوبل از عرش تا حضیض است.
همانگونه که سمیر امین تحلیلگر مصری برای اعتراض به حق و راستین ملت سوریه در بدو اعتراض ها پیش بینی می کرد؛ اینگونه اعتراض های بدون سازمان یافتگی و داشتن برنامه و رهبری، در نهایت از ریل انقلابی خود خارج خواهد شد و مورد بهره برداری راست جهانی و منطقه ای قرار خواهد گرفت.
قاسم مهرآور- یزد
۲۴ اردیبهشت ۴۰۴