توضیح جناب دکتر حسین عبده تبریزی، استاد برجسته اقتصاد درباره وضعیت این روزهای ایران: نوشتنم نیمهکاره میماند؛ خاموشی آمده. نه در کوهستانی دورافتاده، بلکه در قلب پایتخت. لابد در حاشیهها، در خانههایی که همیشه سهمشان اندک بوده، تاریکی سنگینتر است. آن هم در بهار؛ پیش از گرمای خرداد. چه خفتبار است که از دل بزرگترین منابع انرژی جهان، باید به شمع پناه ببرم. در سکوت حاصل از خاموشی، حتی زمزمهی همیشگی یخچالها و کولرها نیز به خاموشی فرو میرود. زندگی فرومیریزد در گرما و تاریکی.
گریهام میگیرد از این همه ذلت. نه از خاموشی، از معنای آن. از این پسرفتِ بیپایان. کشوری با ثروت طبیعی، اما تهی از مدیریت، تهی از صداقت، تهی از تدبیر. قرار بود صادرکنندهی برق باشیم، نه پناهبرنده به نور زرد شمع.…این خاموشیها فقط خاموشی نیست. علامت است؛ نشانهایست از فروپاشی تدریجی. تاریکیای در جان حکمرانی، در ذهن تصمیمگیران. خود بیبرقی نیست که ذلهام میکند؛ معنای این بیبرقی است که دیوانهام میکند. چه تصویری مضحکتر از آنکه در سال ۱۴۰۴ ــ همان سالی که قرار بود بر اساس «سند چشمانداز» اول منطقه باشیم ــ برق در پایتخت کشور قطع میشود؟
۱۴۰۴؛ سالی که قرار بود «اول منطقه» باشیم! چه شوخی تلخیست که درست در سال موعود، برق تهران به وقت تقویم خاموش میشود! سند چشمانداز، رویای ملی، حالا به تمسخر ایستاده؛ سند چشمانداز را برعکس خواندهایم. پایتخت بیبرق شده. چه هجویهی ناخواستهای بر آن رویاها: اولشدن در علم، اقتصاد، زیرساخت، فناوری، و در رفاه. چهل سال گذشت؛ اما گویی نه برای ساختن، بلکه برای دورزدن مشکلات، عقبانداختن بحرانها، و فراموشکردن چشماندازها. آینده را نه ساختیم که سوزاندیم. نه پیشرفت که واگشت؛ نه اقتدار که سرگردانی.
و میگویند بعد از برق، نوبت آب است. شاید اینبار کولرها که کار نمیکنند هیچ، شیرها هم دیگر نچکند. شاید گاز هم در زمستان نباشد. سقوطی بیصدا در راه است. فروریختنی آرام، بیهیاهو. همانند خاموشیهای برنامهریزیشده.
حس آشنایی است؛ یادآور دههی شصت. شبهایی با شمع و چراغنفتی، با بوی نفت و سکوت کودکان خوابآلود، با کابوس حملهی هوایی و خبرهای جبهه. اما آن روزها جنگ بود، دشمن بود، تحریمهای تازهنفس، و هنوز امیدی به ساختن داشتیم. حالا اما… چهار دههی گذشته. امروز، ما وارث بزرگترین منابع انرژی جهان؛ نفت، گاز، آفتاب، باد، و هنوز نمیتوانیم خانههایمان را روشن نگه داریم. اینبار فقط یک واژه میماند: شرم.
این یک خاموشی ساده نیست. این یک هشدار است. یک علامت سرافکندگیست. این خاموشیها فقط قطع برق نیست. نشانهی تاریکی عمیقتری است. تاریکی در مدیریت، در برنامهریزی، در امید، در صداقت با مردم. نشانی از تاریکیای که در تاروپود ساختار نفوذ کرده. و این همه، گریه دارد. نه از درد فیزیکی، بلکه از زخمی که بر امید این مردم نشسته است. برای کشوری با اینهمه ثروت طبیعی، برای مردمی با اینهمه صبر، این وضعیت فقط نشانهی شکست فنی نیست. نشانهی یک انحطاط حکمرانیست. تاریکیای که نه با شمع روشن میشود، نه با وعده.
برگرفته از کانال تلگرامی بورژوا
“نقدی بر یادداشت استاد عبدهتبریزی
دکتر محمد طبیبیان
تاریکی از چراغ نیست، از چراغداران است
جناب دکتر عبده تبریزی، استاد خوشسابقه اقتصاد، با قلمی شیوا و زبانی اندوهناک، درد مشترکی را فریاد زدند: خاموشی در قلب پایتخت، سرافکندگی در سایهی ثروت، و کابوس فروپاشی در سرزمینی لبریز از منابع طبیعی. دردنامهی ایشان، صادقانه است و آشنا؛ گریه دارد و حقیقتاً، جانسوز است.
ما هم خاموش شدهایم، ما هم از معنا تهی شدهایم، و ما هم شرم میکشیم از دیدن نور شمع در قرن فناوری. اما درست در نقطهای که قلم ایشان میخواهد به درمان برسد، به خطا میرود؛ خطایی بنیانافکنتر از هر خاموشی.
دکتر تبریزی مینویسد که مشکل این کشور «تاریکی در برنامهریزی در مدیریت … » است. و همینجا، خاموشی از رگ و ریشهی متن بیرون میزند. جناب تبریزی، با احترام، مشکل ما نه تاریکی در برنامهریزی، بلکه وجود ایدهی برنامهریزی برای چیزیست که اساساً غیرقابل برنامهریزی است: جامعه.
شما میخواهید جامعهای را که هزاران ذهن و میلیونها تصمیم را در دل دارد، مثل یک کارخانه مدیریت کنید؛ مثل یک پروژه، از بالا به پایین، با مهندسی و طرح و تدبیر. اما دریغ! جامعه، شرکتی نیست. ملت، پروژهای برای مهندسان تکنوکرات نیست. شما میخواهید کشور را به دست همان «مدیران کارآمد» بسپارید؛ و همین، امالفساد است. همین نگاه، ما را به این تاریکی رسانده.
آیا هرگز از خود پرسیدهاید که همین «برنامهریزی کلان»، همین «چشمانداز ۱۴۰۴»، همین «اسناد بالا دستی» که شما بر خاموشیشان میگریید، مگر محصول کدام ذهن تکنوکرات است؟ مگر جز با همین منطق تنظیم نشدند؟ مگر همین نسخهها را نسلهایی از مدیران و اقتصاددانان هممشرب با شما نپیچیدند؟ پس چرا حاصلش تاریکی است؟
شاید پاسختان این باشد که این اسناد «خوب اجرا نشدند». اما جناب تبریزی، مشکل نه در اجرا، که در فلسفهی وجودی این اسناد است. ما گرفتار نسخهای هستیم که اساساً نباید پیچیده میشد. اینجا، نیاز به بازگشت داریم؛ نه به مدیر خوب، بلکه به درکی نو از جامعه: به آزادی، به نظم خودجوش، به بازار، به مسئولیت فردی، به مالکیت، و به عقلانیت پراکندهای که هیچ مدیر و هیچ دولت و هیچ سندی نمیتواند آن را مهندسی کند.
جناب تبریزی، اگر فقر برنامهریزی، ما را به تاریکی کشانده، پس چرا همزمان، جامعهای چون افغانستان که بیبرنامهترین حکومت منطقه را دارد، گاهی در پارهای امور بهتر از ما عمل میکند؟ و اگر برنامهریزی نجاتبخش است، پس چرا دههها برنامهریزی دقیق شوروی، به قحطی و فروپاشی ختم شد؟
و اما روی سخن آخرم با آن دوستانی است که خود را «لیبرال» میدانند و متن جناب تبریزی را ـ بی هیچ درنگ، بی هیچ نقد، بی هیچ خراش بر معنا ـ بازنشر میکنند و ستایش. ای دوستان لیبرالنما! لیبرالیسم…
راه نجات، در بازگشت به اصل آزادیست. راه نجات، در خاموش کردن شمع اتاق مدیران و روشن کردن چراغ بازارهای آزاد و خودجوش است. جامعه، فرمان نمیبرد؛ شکوفا میشود، اگر رهایش کنید.”
اما پاسخ مختصر به ایشان:
این بزرگوار نقاد در چند مورد در اشتباه هستند:
یکم این که برداشتشان از متن آقای دکتر عبده این است که گویا ایشان از برنامه ریزی دفاع میکنند و مدافع برنامه چشم انداز هستند. اینطور نیست نه دکتر عبده مدافع برناه ریزی مرکزی هستند نه ارزشی برای سند چشم انداز که از اول هم مطلب مهملی بود قائل هستند. ایشان به شکست یک چارچوب فکری مدیریتی و سیاستگذاری انتقاد میکنند که نتیجه اش این شرایط فعلی است. ایشان سند چشم انداز را جلو مقاماتی می گذارند که آن را تصویب و تایید کردند، تا بلکه با همان سند خودشان عملکرد خودشان را ارزیابی کنند.
دوم، آنچه مشکل زا و نا پسند و شکست خورده است برنامه ریزی مرکزی است. نه هر نوع برنامه ریزی. آمریکا هم که مرکز سرمایه داری است دولت ها نوعی برنامه دارند در چارچوب چشم انداز های بودجه های پنج ساله و ده ساله تنظیم می شود. در این چارچوب ها و بودجه های سالانه هم هست که برنامه خدمات آموزش و بهداشت و زیربناها را تنظیم می کنند. در حد خرد هم برنامه تنظیم می کنند. برای مثال توسعه شبکه اینرنت با برنامه دولت انجام شد و امروز توسعه مایکرو چیپس های پیچده برای رقابت با چین در چارچوب یک برنامه است. کارکرد یک نظام غیرمتمرکز در قالب آزادی فردی خود نوعی برنامه می خواهد. برای کالاهای عمومی بازار وجود ندارد اتوبان و فرودگاه و دفاع و پلیس را مکانیزم بازار در حد کافی ارائه نمی کند. این ها و موارد بسیار دیگر، یک برنامه دولتی میخواهد. حکومت قانون هم نوعی برنامه است. اشتباه نگیرید. این مجموعه های سیاستگذاری پیگیری و بودجه بندی متناسب با آن برنامه می خواهد.