اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

کمتر کسی می‌داند که بیستمین کنگره معروف حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، که در آن نیکیتا خروشچف در گزارش محرمانه خود «کیش شخصیت استالین را افشا کرد» و همزیستی مسالمت‌آمیز با سرمایه‌داری را اعلام نمود، یکی از مصوبات مهم خود را به لغو تولید لوکوموتیوهای بخار در اتحاد جماهیر شوروی اختصاص داد. طنز شرایط آن است که یکی از محبوب‌ترین آهنگ‌های پیش از جنگ در اتحاد جماهیر شوروی، آهنگی درباره لوکوموتیو بخار بود که فرزندان انقلابیون را به سوی «فردای روشن کمونیستی» می‌برد. اکنون برای بسیاری آشکار است که کنگره بیستم به نقطه عطفی در نزول به سمت بحران سوسیالیسم شوروی تبدیل شد و تا حدود زیادی روند نابودی آن را در دوران به اصطلاح پرسترویکا از پیش رقم زد. بیهوده نیست که گورباچف و همکارانش (از جمله چهره شوم و بدشگون الکساندر یاکولف که هیچگاه نفرت خود را از اتحاد جماهیر شوروی، سوسیالیسم و لنین پنهان نمی‌کرد) خود را «فرزندان کنگره بیست» می‌نامیدند. تمام شوروی‌ستیزان و مرتدینی که چنین خود را معرفی می‌کردند، با فراخوان بازگشت به «اصول لنینیستی» آغاز کردند و در انتها با ستایش وحشیانه‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین سرمایه‌داری پایان یافتند. البته نه خروشچف و نه دیگر رهبران حزب و دولت رسماً در فوریه ۱۹۵۶ به چنین چیزی فکر نمی‌کردند. علاوه بر این، همزمان با انتقادات، به نقش مثبت استالین در تاریخ نیز اشاره می‌شد. اما کیش شخصیت به گونه‌ای تفسیر می‌شد که گویی بر اساس ارزیابی‌ها و داوری‌های لنین است. در واقع، ولادیمیر ایلیچ در سال‌های آخر عمر خود، با مشاهده اینکه احترام بیش از حد و تقریباً مذهبی‌ای نسبت به نام او شکل گرفته، بارها توضیح داد که نظریه قهرمان و توده‌ها یک نظریه مارکسیستی نیست، بلکه یک نظریه پوپولیستی است که پلخانف پیش‌تر آن را مورد انتقاد قرار داده بود. لنین با دقت نوشته‌های نیکولای اوستریالف، بلشویک ملی‌گرا، را که در آغاز دهه ۱۹۲۰ دگرگونی حکومت کمونیست‌ها به دیکتاتوری بناپارتیستی را پیش‌بینی کرده بود، مطالعه کرده بود. ولادیمیر ایلیچ در «وصیت‌نامه سیاسی» خود به کاستی‌های برخی از رهبران حزب – از استالین و تروتسکی گرفته تا بوخارین و پیاتاکوف – اشاره کرده بود و به این ترتیب گویی می‌خواست نشان دهد که این کاستی‌ها باید در کنگره حزب هنگام بررسی نامزدهای رهبری جدید کشور در نظر گرفته شوند.

لنین هوادار سرسخت اصل رهبری جمعی بود و برای این اصل سازش‌های قابل توجهی را نیز می‌پذیرفت (به یاد بیاوریم که او کامنف و زینوویف را حتی به خاطر خیانت آشکارشان پیش از قیام مسلحانه در پتروگراد بخشید و بعدها پست‌های بالای حزبی را به آنها سپرد). با این حال، او در نامه‌ای به کنگره تاکید کرد که «رویداد اکتبر… اتفاقی نبوده است». همچنین از دیدگاه مارکسیسم-لنینیسم، در ایده راه مسالمت‌آمیز سوسیالیسم هیچ چیز فتنه‌جویانه‌ای وجود نداشت. لنین در مقالات خود در سال ۱۹۱۷ نوشت که پس از انقلاب فوریه، لحظه‌ای فرا رسید که پرولتاریا و دهقانان می‌توانستند بدون قیام مسلحانه از طریق شوراها به قدرت برسند، اما این لحظه به سرعت دست‌نیافتنی شد. در آخرین مقالات لنین، این درک وجود داشت که انقلاب جهانی مورد انتظار هنوز فرا نرسیده است و سرزمین شوراها باید سوسیالیسم را در یک محیط بورژوایی بسازد.

تا آنجا که به استالین مربوط می‌شود، اپوزیسیون در حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی (بلشویک‌ها) به رهبری تروتسکی و پیروان او، در طول دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ (ابتدا در داخل کشور و سپس از خارج از کشور) اصرار داشتند که استالین به سوی سازش با کشورهای سرمایه‌داری حرکت کرده است و منافع دولتی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی برای او از انقلاب جهانی مهم‌تر است. تروتسکیست‌ها نشانه‌هایی از این امر را در روابط پیچیده با درگیری‌های داخلی در چین و در استراتژی جبهه‌های مردمی در جنگ اسپانیا مشاهده می‌کردند. به وضوح است که استالین ایدئولوژی «انقلاب پیوسته» را نمی‌پذیرفت، به پیروزی قریب‌الوقوع جهانی سوسیالیسم باور نداشت و در عین حال تلاش می‌کرد «نخستین جزیره سوسیالیسم» را حفظ کند و مناسبات صلح‌آمیز و متقابل سودمندی را بین اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و غرب برقرار سازد.

خروشچف که ریاکارانه استالین را در کنگره بیست سرزنش می‌کرد، با سیاست خود مبنی بر «همزیستی مسالمت‌آمیز سوسیالیسم و سرمایه‌داری» صرفاً به ادامه همان سیاست پرداخت. بنابراین، نادرست خواهد بود که گفته شود در دوران استالین، لوکوموتیو سوسیالیسم شوروی مانند سال ۱۹۱۷ به سمت ایستگاه کمونیسم در حرکت بود و خروشچف آن را متوقف کرد و دستور داد که قطعات یدکی آن برداشته شوند. اما ادعای صریح او مبنی بر اینکه «نسل فعلی در دوران کمونیسم زندگی خواهد کرد» تبدیل به یک بلوف غیرمسئولانه شد که هنوز هم مورد تمسخر قرار می‌گیرد. در سال ۱۹۵۶، خروشچف و تیم او عملاً اقداماتی انجام دادند که به شدت پایه‌های سوسیالیسم شوروی را تضعیف کرده و بحران را برای خود او و جنبش چپ در سراسر جهان از پیش رقم زدند. به وضوح فهمیدند که کاری مذموم انجام می‌دهند که مردم آنها را درک نخواهند کرد و نمی‌بخشند، از این رو فضای محرمانه‌ای که در آن «افشاگری کیش استالین» انجام شد، ایجاد کردند.

چنان که پیداست، خروشچف که خود را برای انتقاد از استالین آماده می‌کرد، از ارائه گزارش علنی در برابر مطبوعات و مهمانان خارجی که در کنگره حضور داشتند و سخنان او را در سراسر کشور و جهان پخش می‌کردند، هراس داشت. گزارش او در آخرین روز کنگره، ۲۵ فوریه، در جلسه‌ای غیرعلنی خوانده شد. همان‌طور که شرکت‌کنندگان تصدیق کردند، کنگره عملاً تعطیل شد و نمایندگان شروع به ترک محل کردند و جای آنان را کارمندان دستگاه کمیته مرکزی گرفتند. هیچ تندنویسی وجود نداشت و گزارش در مطالب منتشر شده کنگره گنجانده نشد؛ تنها چند روز بعد، قطعنامه‌ای کوتاه با عنوان «درباره کیش شخصیت و پیامدهای آن» انتشار یافت. پس از سخنرانی خروشچف، به نمایندگان فرصت ارزیابی و مخالفت داده نشد؛ بلکه از آنان خواسته شد که آنچه گفته شد را «جهت اطلاع» بپذیرند. متن گزارش سپس بین سازمان‌های حزبی توزیع شد، جایی که برای اعضای حزب و «فعالان» قرائت گردید. این برای گوش اکثریت شهروندان غیرحزبی در نظر گرفته نشده بود. خروشچف انتشار متن گزارش را ممنوع کرد و این گزارش برای نخستین بار تنها چند دهه بعد، در سال‌های پرسترویکا، در سال ۱۹۸۹، در مطبوعات عمومی منتشر شد.

چرا خروشچف در آن زمان، در سال ۱۹۵۶، از علنی کردن گزارش خود می‌ترسید؟ زیرا او به درستی معتقد بود که مردم او را نه درک و نه حمایت خواهند کرد. در ۵ مارس ۱۹۵۶، چند روز پس از اختتامیه کنگره، شورش‌های گسترده‌ای در گرجستان، سرزمین کوچک استالین، آغاز شد. در ۷ مارس، ۷۰ هزار نفر به خیابان‌های شهر آمدند. آنها خواستار لغو تصمیمات کنگره بیست، برکناری خروشچف و میکویان از مقامات خود و وارد کردن واسیلی، پسر استالین، به ترکیب کمیته مرکزی شدند. تظاهرکنندگان از سوی سردبیران روزنامه‌های گرجستان حمایت می‌شدند و همه نشریات با پرتره‌های استالین منتشر شدند. ساکنان شهر گُری شروع به کمک به ساکنان تفلیس کردند. تمام جمهوری در موجی واحد به هم پیوست. خروشچف به ارتش دستور داد وارد تفلیس شود و سربازان به طور خودکار به روی معترضان آتش گشودند. گشت‌های نظامی شورشیان را پراکنده کردند. می‌توان گفت که گرجی‌ها با انگیزه ملی‌گرایانه به دفاع از استالین برخاستند.

اما در سال ۱۹۶۲، در جنوب روسیه، در نووچرکاسک، جایی که کارگران در اعتراض به دستمزدهای پایین و کمبود مواد غذایی شورش کردند، و جایی که خروشچف دوباره دستور استفاده از ارتش علیه مردم را داد، کارگران عادی نیز با در دست داشتن تصاویر استالین به کمیته شهر حمله کردند. در ۷ نوامبر ۱۹۶۳، سومگائیت شورش کرد و شورشیان آنجا شعارهایی طرفدار استالین سر داده و تصاویر وی را حمل کردند.

در تمام سال‌های حکومت خروشچف و برژنف، احساسات استالینیستی در میان مردم قوی بود. در آن زمان جایی که روشنفکران، مرتدان با گیتار آهنگ‌هایی می‌خواندند و برای سرنوشت زندانیان اردوگاه‌های استالینی اشک می‌ریختند، کارگران عادی، رانندگان و باراندازان عکس‌های ژنرالیسیمو (که درجه نظامی بالاتر از فیلد مارشال و دیگر درجه‌های پنج ستاره است) را از زیر پیشخوان می‌خریدند و در خانه‌هایشان پنهان می‌کردند. رایج‌ترین نفرینی که مردم خطاب به بوروکرات‌های متکبر حزبی به کار می‌بردند، این جمله بود: «استالین با شما نیست!» اغراق نخواهد بود اگر بگوییم مردم به طور کلی (برخلاف نومنکلاتور حزب و روشنفکران لیبرال) استالین‌زدایی خروشچف را نپذیرفتند (البته نمایندگان مردمان تبعید شده مانند چچن‌ها، اینگوش‌ها و تاتارهای کریمه، استثنا بودند، چرا که در میان آنها تقریباً هیچ استالینیستی وجود نداشت). خروشچف مجبور بود سیاست خود را با زور، فریب، فشار اداری و حتی، همانطور که دیدیم، اعدام غیرنظامیان پیش ببرد. مقامات محلی، از ترس اعتراضات، تنها شبانه بناهای یادبود استالین را در شهرهای مختلف اتحاد جماهیر شوروی تخریب کردند. مراسم تدفین استالین در گور نزدیک دیوار کرملین نیز شبانه – از ۳۱ اکتبر تا ۱ نوامبر ۱۹۶۱ – انجام شد. در عین حال، میدان سرخ توسط سربازان محاصره و به بهانه آماده‌سازی برای رژه ۷ نوامبر با چادرهای چوبی بسته شد. توجه داشته باشیم که خروشچف تصمیم به برداشتن جسد استالین از مقبره را در سال ۱۹۵۶ گرفت، اما چندین سال منتظر ماند. او از ترس مسئولیت دستور داد که این موضوع به عنوان «ابتکار مردمی» قلمداد شود. این امر از سوی «برخی از کارگران» توسط ایوان اسپیریدونوف، رئیس کمیته منطقه‌ای لنینگراد حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، ابراز شد. اگر توده‌های مردم مسکو در سال ۱۹۶۱ به اندازه سال ۱۹۵۶ در تفلیس واکنش احساسی نشان می‌دادند، او به جای نیکیتا سرگیویچ «قربانی» می‌شد…

چرا مردم، به جز معدودی استثنا، به رهبر خود که برای همه مهربان و خوشایند نبود و بی‌دلیل هم نبود که با ایوان مخوف مقایسه می‌شد، وفادار ماندند؟ البته می‌توان به یاد آورد که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در دهه ۱۹۳۰، علی‌رغم جهش مدرنیستی، در واقع یک کشور مردسالار باقی ماند. بیشتر ساکنان آن یا دهقان بودند یا شهرنشینانی که از روستاها آمده بودند. آنها در خانواده‌های بزرگ دهقانی بزرگ شده بودند، خانواده‌هایی که توسط یک «بُلشاک» (بزرگ خانواده) اداره می‌شدند و قدرت نامحدودی بر زندگی و مرگ بستگان خود داشتند. افرادی که به این شکل تربیت می‌شوند، نمی‌توانند رئیس دولت را چیزی جز یک «پدر بزرگ» سخت‌گیر اما منصف بدانند. هر سخنی درباره دموکراسی و حقوق شهروندان، به نظر آنها مزخرفات روشنفکرانه بود. گذشته از این، پشت هر انتقادی همیشه یک آرمان مثبت وجود داشت. آنها نه فقط به خاطر چیزی انتقاد می‌کردند، بلکه به خاطر چیزی خاص. پس چرا خروشچف تصمیم گرفت «کیش شخصیت» را افشا کند؟ چه استدلال قاطعی داشت که هم بر ترس از اعتراضات مردمی و هم بر غرور شخصی غلبه می‌کرد؟ خروشچف نمی‌توانست درک کند که قطعا مورد تمسخر قرار می‌گیرد: او نه تنها در زمان حیات رهبر، علیه استالین سخنی نگفت، بلکه برعکس، به ستایش چاپلوسانه از «نبوغ استالین» پرداخت (هم مائو تسه‌تونگ و هم انور خوجه از یادآوری این موضوع به او کوتاهی نکردند). پیش از هر چیز، خروشچف، البته، از ترس برای خودش به این کار مصمم شد. در سال ۱۹۵۳، زندانیان «سیاسی» شروع به ترک اردوگاه‌ها کردند. بسیاری از آنها نمایندگان اقشار میانه و حتی بالایی نومنکلاتور حزب و بوروکراسی شوروی بودند. آنها می‌دانستند که چه کسی آنها را زندانی کرده، چه کسی علیه آنها اعلام جرم کرده و بازجویان با آنها چه کرده‌اند. مانند سایه‌هایی از گذشته، آنها در برابر کسانی ظاهر شدند که مدت‌ها فکر می‌کردند که آنها برای همیشه ناپدید شده‌اند. در سال ۱۹۵۵، یک کمیسیون توانبخشی تشکیل شد و مشخص شد که در تب و تاب دهه ۱۹۳۰، بسیاری یا بی‌گناه یا زیاده از حد به خاطر اعمالشان محکوم شده‌اند. خروشچف شخصاً از محققان سابق در این موارد بازجویی کرد و بعدها اعتراف کرد که بسیاری از آنها «اشرار واقعی و هیولاهای اخلاقی» بودند (محقق الکساندر خوات را به یاد بیاورید که نابغه آکادمیک ژنتیک، واویلف را به سخره می‌گرفت). خروشچف دریافت  که باید کسی را به خاطر این موضوع گناهکار اعلام کرد و اینکه او خود و همکارانش از کمیته مرکزی ممکن است سر از این جا دربیاورند.

در دهه ۱۹۳۰، خروشچف به طور خاص تشنه خون بود؛ او از اوکراین به استالین نوشت: «ما ۱۷ تا ۱۸ هزار نفر را سرکوب می‌کنیم، اما مسکو فقط ۲ تا ۳ هزار نفر را تأیید می‌کند» و اجازه دستگیری و تیراندازی بیشتر را درخواست می کند. استالین در حاشیه این نامه یادداشتی کوتاه گذاشت: «آرام باش، احمق!».

و.و. کوژینوف اشاره کرده که خروشچف پیش از ارائه گزارش خود در کنگره بیستم، دستور داد هزاران سند امضاشده توسط او از آرشیو کاگ ب خارج و نابود شوند. به نفع خروشچف، و همچنین بسیاری از رفقای وی در رهبری ارشد حزب بود که استالین را به تنهایی مسئول همه چیز بدانند. از بین بردن ل.پ. بریا را می‌توان اقدامی تلافی‌جویانه برای انتقام به حساب اورد.

اگر خروشچف به آنچه در جلسه محرمانه کنگره گفت باور داشت، گام منطقی بعدی می‌بایست اعتراف و ابراز پشیمانی تمامی اعضای ارشد رهبری حزب می‌بود—کسانی که در سرکوب‌های غیرقانونی نقش مستقیم داشتند، در صدور احکام اعدام مشارکت کردند و متهم به نقض قانون و جعل پرونده بودند. اما هیچ‌یک از این اقدامات انجام نشد. در عوض، تنها چند چهره منفور از دستگاه امنیتی اخراج شدند و تعداد محدودی نیز تیرباران شدند (احتمالاً افرادی که برای خروشچف تهدید محسوب می‌شدند).

در کشوری با جمعیت ۱۸۰ میلیون‌نفری، تنها ۱۳۴۲ مأمور از کمیساریای خلق در امور داخلی تحت پیگرد کیفری قرار گرفتند! اکثر آن‌ها با مجازات‌های ناچیز یا حتی مصونیت از تعقیب رها شدند. برای مثال، بازپرس «خوات»—که نیکولای واویلوف را تحت شکنجه‌های شدید تا آستانه مرگ برد—در سال ۱۹۵۵ (پس از بازنشستگی) به کمیسیون احضار شد. به او اعلام کردند که به دلیل نقض قوانین سوسیالیستی مقصر است، اما به علت گذشت زمان، پرونده او مختومه اعلام شد. او همچنان به کار خود در وزارتخانه به‌عنوان رئیس دپارتمان ادامه داد، سپس بازنشسته شد و تا دوران پرسترویکا زنده ماند. در سال ۱۹۸۷، در مصاحبه‌ای با یک روزنامه مسکو درباره «پرونده واویلوف»، بدون ذره‌ای تردید اظهار داشت که واویلوف هرگز جاسوس نبوده و صرفاً «زمانه چنین بود».

خروشچف به هیچ عضویی از حزب، و بویژه، یک بحث عمومی را ، برای شناسایی دلایل واقعی «افراط ‌گرایی‌های دهه ۱۹۳۰»، یافتن ریشه‌های اجتماعی آنها، و اطمینان از عدم تکرار سرکوب‌ها اعلام نکرد. برعکس، او خود را به اجازه انتشار داستان سولژنیتسین درباره ایوان دنیسوویچ در نووی میر محدود کرد و دستور داد که به نویسندگان توضیح داده شود که موضوع اردوگاه‌ها دیگر مطرح نخواهد شد. در واقع، اردوگاه ممنوع شد، اما از آنجایی که آغاز آن از قبل انجام شده بود، کشور مملو از داستان‌های سامیزدات(۱)، رمان‌ها، مطالعاتی با موضوع اردوگاه و ترانه‌هایی درباره اردوگاه‌ها شد. این مضمون به «ناخودآگاه اجتماعی» منتقل شد، جایی که با طرح‌های خیالی غرق شد و عامل روان‌رنجوری‌های سیاسی عمیق مردم شوروی گردید. و در سال‌های پرسترویکا، این روان‌رنجوری‌ها ماهرانه توسط دشمنان سوسیالیسم و ​​مبلغان سرمایه‌داری رو به رشد مورد بهره برداری قرار گرفتند. اگر همه چیز در سال ۱۹۵۶ با صدای بلند گفته می‌شد، اگر ما در بحث‌های آزاد حزبی مانند آنچه حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی (بلشویک‌ها) در اوایل دهه ۱۹۲۰ برگزار می‌کرد، صحبت می‌شد،  از همه اینها می شد اجتناب کرد. ولی خروشچف امنیت دولتی را بشدت در دست گرفت. او قول داد که آن را «پراکنده» و «متلاشی» کند و این کار را ضمن تبدیل آن به کمیته‌ای تحت نظر شورای وزیران انجام داد. ارگان‌های امنیتی دولتی ۲۰ درصد کاهش یافتند، افسران امنیتی از بسیاری از امتیازات محروم ، آسایشگاه‌های “کا گ ب” و مدارس ویژه تعطیل شدند و از اعطای رتبه ژنرالی دست برداشتند. کمیته مرکزی حزب خروشچف اعلام کرد که «برای دستیابی به تبدیل ارگان‌های امنیتی دولتی به سلاحی برنده در دست حزب ما ، علیه دشمنان واقعی دولت سوسیالیستی ما و نه علیه افراد صادق، ضروری است. از سوی دیگر، همانا در دوران خروشچف سرکوب‌های سیاسی جدیدی علیه دگراندیشان گسترش پیدا کرد».

تنها در سال ۱۹۵۸، حدود ۱۴۰۰ نفر به جرم «تحریک و تبلیغات ضد شوروی» محکوم شدند – بیش از کل دوران زمامداری دبیرکل بعدی، ل. آی. برژنف (و این شامل کسانی که تحت مجازات اداری قرار گرفتند، شغل و سلامتی‌شان از بین رفت، قربانیان روانپزشکی تادیبی، نمی‌شود). در زمان خروشچف، مردم به خاطر اظهارات بی‌ملاحظه، به خاطر شوخی درباره «نیکیتا سرگئیویچ عزیز» به زندان‌ها و بیمارستان‌های روانی فرستاده می‌شدند. و آنچه مشخص است – در میان این محکومین، دیگر دبیران کمیته‌های ناحیه‌ای، شهری، منطقه‌ای یا اعضای کمیته مرکزی، آنطورکه در دوران استالین بودند، وجود نداشتند. سرکوب های خروشچف فقط به کارگران عادی، کشاورزان کالخوز، کارمندان و کمی دیرتر، زمانی که جنبش حقوق بشر به وجود آمد، به روشنفکران نیز تسری یافت. مقامات و مسئولین حزبی می‌توانستند در کریدورها جوک‌های سیاسی تعریف کنند؛ بدترین چیزی که آنها را تهدید می کرد برکناری از سمت خود و فرستادن به بازنشستگی شخصی بود. همانا در دوران خروشچف یک فرمان مخفی تصویب شد مبنی بر آنکه ارگانهای وزارت امور داخلی و “کا.گ.ب.” اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی حق ندارند علیه نمایندگان بالاترین نخبگان حزبی پرونده جنایی باز کنند. می بایست اطلاعات مربوط به آنها به رهبری حزب منتقل شود. در سال ۱۹۹۳، کریوچکوف، رئیس پیشین “کا گ ب” اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ، در نگارش خود در روزنامه “سووتسکایا راسیا” اعتراف کرد که: «از سال ۱۹۸۹ … کمیته امنیت دولتی اطلاعات بسیار نگران‌کننده‌ای دریافت کرد که ارتباط یاکوولف با سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا را نشان می داد». نخستین بار اطلاعاتی از این دست در سال ۱۹۶۰ به دست آمد. در آن زمان یاکوولف با گروهی از کارآموزان شوروی، از جمله آلگ کالوگین معلوم الحال کنونی، یک سال را در ایالات متحده آمریکا در دانشگاه کلمبیا به عنوان کارآموز گذرانده بود… او با آمریکایی‌ها تماس غیرمجاز برقرار کرد”. کا گ ب قادر به انجام هیچ کاری نبود (علاوه بر این، کسانی در خود کا گ ب بودند که شروع به پرده پوشی کردن برای یاکوولف کردند)، یاکوولف به یک مقام مهم حزب، “دست راست گورباچف”، “معمار پرسترویکا” تبدیل شد و اتحاد جماهیر شوروی را به فروپاشی کشاند.

بنابراین، هدف اصلی استالین‌زدایی که خروشچف براه انداخت، محافظت از مقامات ارشد حزب در برابر اتهامات همدستی در نقض قانون سوسیالیستی در دهه ۱۹۳۰ و تبدیل نومنکلاتورای ممتاز حزب به کاستی بود که اعضای آن تقریباً از مصونیت کامل برخوردار بودند. تنها محاکمه‌ای که آنها را تهدید می‌کرد، محاکمه‌ای در درون کاست خود آنها بود که هرچه جلوتر می رفت، بیشتر نه بر اساس قوانین عمومی مدنی ، بلکه با توجه به اوضاع سیاسی انجام می‌شد. جای تعجب نیست که خیلی زود اعضای این کاست از نظر اخلاقی فاسد و منحط شدند و تا دهه ۱۹۸۰ بی‌مرام ترین و بی اخلاق ترین آنها آماده بودند تا سوسیالیسم را نابود کنند و به سرمایه‌داری گذار کنند، مشروط بر اینکه خود آنها و فرزندانشان در نظام جدید ثروتمندترین افراد شوند. البته مردم همه اینها را دیدند. استالینیسم خودانگیخته آن به هیچ وجه با «چاکری و کاسه لیسی طبیعی در مقابل مستبدان» – آنطور که روس‌هراسان لیبرال کنونی ادعا می‌کنند – مرتبط نبود. مردم عادی تمام اتفاقات بدی را که در دوران استالین رخ داده بود به یاد می آورند. (و همچنین هر اتفاق خوبی را – از شور و شوق برنامه‌های پنج ساله اول گرفته تا زهد رهبر سختگیر). اما آنها همچنین به یاد داشتند که در زمان استالین، «شمشیر داموکلس» مسئولیت عالی بر فراز بوروکراسی آویزان بود، آنطور که بر فراز همه شهروندان عادی بود. هم مدیر کارخانه و هم حتی یک کمیسر خلق می‌توانست به دلیل اخلال در کار، درست مثل یک کارگر ساده، به اردوگاه فرستاده شود. این «شمشیر داموکلس» گاهی هم بر بی‌گناهان فرود می‌آمد، اما با این حال، در حضور او، هر چند گاهی کور، اما عدالت وجود داشت. و دقیقاً به خاطر وجود حداقل چنین عدالتی بود که مردم استالین را دوست داشتند و ایده‌آلیزه شده بود، و بکلی نه به خاطر روش های افراطی و تخلف از قانون. و دقیقاً همین عدالت بود که در زمان خروشچف ناپدید شد، که در نهایت منجر به نابودی سوسیالیسم و ​​پیروزی سرمایه‌داری نومنکلاتورا گردید. فکر می‌کنم این درس اصلی است که ما باید از کنگره بیستم بگیریم.

—————————–

۱- سامیزدات: به نشریه‌های زیرزمینی‌ای گفته می‌شد که در آنها مقاله‌های سیاسی، اخبار، رمان، شعر و کارهای توقیف‌شده به‌صورت مخفیانه منتشر می‌شد. بسیاری از این نشریات زیرزمینی مجموعه‌های غیرسیاسی بودند. آثار ادبی و داستان‌های کوتاه از این مسیر منتشر می‌شدند و به دست خواننده می‌رسیدند.

منبع: سایت “ساویتسکایا راسیا“

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0274357
Visit Today : 660
Visit Yesterday : 698