آیا روسیه تهدیدی برای آلمان بود؟ اغلب اعضای دولت ترامپ معتقدند که چین بزرگترین تهدید است. اما خود آنها اذعان دارند که پکن تهدیدی نظامی نیست. چین تنها ۴ درصد از هزینههای نظامی جهان را به خود اختصاص داده است. تهدید چین اقتصادی است. چین در مسیر تولید فناوریهای نسل هفتم یا هشتم حرکت میکند. اما این تهدید، تهدیدی علیه اروپا نیست. بلکه تهدیدی است برای شرکتهای چندملیتی آمریکایی که بورژوازی اروپا هم در آنها سرمایهگذاری کرده است. طبقهی سرمایهدار آلمان بیش از آنکه در بازار سهام آلمان (دکس) سرمایهگذاری کند، در بلکراک و والاستریت سرمایهگذاری کرده است. در نتیجه، اروپاییها درگیر یک بحران و نزاع جهانی میشوند، آن هم به نام ایالات متحده و به نفع انحصارهای آن. این نزاع، نزاع اروپایی نیست.
با وجود آنکه سلطهی جهانی ایالات متحده رو به زوال است و چین بهعنوان رقیبی جدی ظهور کرده، نظم جهانی یکجانبه همچنان پابرجاست؛ این را تاریخنگار ویجی پراشاد میگوید. او در این گفتوگو توضیح میدهد که چرا ناتو را خطرناکترین سازمان جهان میداند.
اگر به بحثهای سیاسی در آلمان نگاه کنیم، شاید چنین به نظر برسد که غرب از سوی دشمنانی محاصره شده که قصد نابودیاش را دارند. اما بیرون از حباب واشنگتن-برلین، لحن گفتگوها متفاوت است: ایالات متحده، که دستکم از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سیاست جهانی را تحت سلطه داشت، اکنون با بحرانی عمیق دستوپنجه نرم میکند و هر روز بیش از پیش ناتوان از حفظ این سلطه میشود. این وضعیت، از یک سو خطر افزایش درگیریهای مسلحانه مانند جنگهای کنونی در اوکراین یا نوار غزه را به همراه دارد، اما از سوی دیگر، میتواند فرصتی باشد برای شکلگیری جهانی که در آن بازیگران منطقهای متعددی وجود داشته باشند و مسیرهای توسعهی مستقل از آنچه «اجماع واشنگتن» خوانده میشود، ممکن شود.
در حالی که بار دیگر مذاکراتی برای آتشبس در جنگ غزه در جریان است، ایران همکاری خود با آژانس بینالمللی انرژی اتمی را معلق کرده و کشورهای گروه بریکسپلاس در برزیل گرد هم آمدهاند، ویجی پراشاد به تحلیل تغییر موازنهی قدرت در عرصهی جهانی میپردازد. به گفتهی پراشاد، ناتو خطرناکترین سازمان جهان است؛ او هشدار میدهد در حالی که ریاکاری اروپا در برابر جهان فقیر ادامه دارد. با این حال نباید در مورد این تحولات دچار اغراق شد – دلار همچنان ارز غالب جهانی باقی مانده و نخبگان حاکم در کشورهای بریکسپلاس هنوز فاصلهی زیادی با رهایی از نفوذ غرب دارند. نظم نوین جهانی فعلاً در افق دوردست باقی مانده – اما بحران نظم کنونی میتواند فرصتهایی برای پیشروی نیروهای چپ فراهم کند.
ایران بدون هیچ بهانهی معتبری از سوی اسرائیل و همچنین ایالات متحده بمباران شد. تهران با پرتاب موشک به اسرائیل و به یک پایگاه نظامی آمریکا در قطر پاسخ داد. نسلکشی اسرائیل در غزه پس از بیش از ۶۰۰ روز همچنان ادامه دارد و پایانی برای آن متصور نیست، در حالی که نیروهای دفاعی اسرائیل به حملات خود به لبنان ادامه میدهند. همهی این حملات اقداماتی تهاجمی و بر اساس حقوق بینالملل غیرقانونی هستند. ارزیابی شما از وضعیت کنونی درگیریها و آیندهی خاورمیانه چیست؟
هند و پاکستان سه روز درگیر جنگ شدند. در این مدت مشخص شد که وقتی دو قدرت نظامی، هر دو با سامانههای پدافند هوایی پیشرفته، پهپادها و سیستمهایی که با جنگندهها یکپارچه شدهاند روبرو میشوند، هیچکدام نمیتوانند پیروز میدان باشند. نه نیروی هوایی هند و نه نیروی هوایی پاکستان قادر نبودند که سامانههای دفاع هوایی طرف مقابل را درهم بشکنند و نابود کنند.
در مورد اسرائیل و ایران هم، اگر فقط تواناییهای نظامی را در نظر بگیریم، خیلی زود مشخص شد که هیچکدام قادر به پیروزی نیستند. اسرائیل به ایران حملهی زمینی نخواهد کرد و ایران هم با نیروی زمینی وارد اسرائیل نمیشود. تنها عاملی که میتواند توازن را بر هم بزند، مداخلهی ایالات متحده است که بهمراتب بیشترین توان آتش را در اختیار دارد.
آمریکا گرچه سه حملهی هوایی انجام داد، اما این حملات عملاً بینتیجه بودند. ایران با حملهای به پایگاه «العدید» (پایگاه نظامی آمریکا در قطر) پاسخ داد، که اساساً نوعی اقدام نمایشی بود، با این پیام: «ما هم واکنش نشان دادیم». من اینطور برداشت میکنم که استراتژیستهای نظامی در این کشورها اکنون به این نتیجه رسیدهاند که تا زمانی که دستاورد چشمگیری در حوزهی فناوری نظامی بهدست نیاید یا اسرائیل از سلاح هستهای علیه ایران استفاده نکند، امکان پیروزی در میدان وجود ندارد.
از منظر سیاسی، اسرائیل مرتکب نسلکشی علیه فلسطینیها شده است. این اقدام غیرقانونی است. آنها دست به نسلکشی زدهاند و ایالات متحده تسلیحات لازم را در اختیارشان قرار میدهد. اروپا نیز سلاح تأمین میکند، از جمله آلمان. اینها در یک اقدام جنایتکارانه شریک هستند. حملهی اسرائیل به ایران ناقض بند ۴ مادهی ۲ منشور سازمان ملل است. همان بندی که [رئیس کمیسیون اروپا] اورزولا فون در لاین زمانی که روسیه به اوکراین حمله کرد، بهشدت از آن دفاع میکرد. اما اروپاییها اسرائیل را محکوم نمیکنند.
نسلکشی اسرائیل علیه فلسطینیها و حمله به ایران در یک سطح قرار دارند. ایران به اسرائیل حمله نکرده بود. هیچ اقدام دفاعیای در کار نبود. هیچ قطعنامهای از سوی شورای امنیت سازمان ملل صادر نشده که طبق فصل هفتم منشور سازمان ملل به اسرائیل اجازهی حمله به ایران را بدهد. هیچ تحریک یا حتی تهدید لفظی از سوی ایران علیه اسرائیل وجود نداشت. در واقع، مقامهای بلندپایهی اسرائیلی علناً توضیح دادند که چرا به ایران حمله کردهاند. آنها گفتند که ایران در حال حاضر ضعیف است. باید از این وضعیت استفاده کرد. احتمال دارد ایران در یکی دو ماه آینده اعلام کند که به بمب اتمی دست یافته است. و در آن صورت، دیگر نمیشود رژیم ایران را تغییر داد.
آیا انگیزهی مداخلههای نظامی ایجاد هرجومرج در منطقه و سپس بهرهبرداری از آن است؟
من فکر نمیکنم که هدف آنها ایجاد هرجومرج باشد. آنها بیشتر بهدنبال چیزی هستند که از آن بهعنوان «نظم نوین خاورمیانه» یاد میشود. اسرائیل بر این باور است که میتواند حماس را در سرزمینهای فلسطینی نابود کند. آنها میخواهند فلسطینیها را از بخشهای گستردهای از نوار غزه بیرون برانند، اسرائیلی امن بسازند، از موقعیت فعلی بهرهبرداری کنند و همچنین فلسطینیها را از کرانهی باختری نیز بیرون کنند یا دستکم آنچنان آنها را تضعیف و دلسرد کنند که دیگر توان یا انگیزهای برای مقابله با شهرکنشینان نداشته باشند.
اسرائیل دیگر علاقهای به راهحل دو دولتی ندارد – اگر اصلاً روزی به آن باور داشته – که احتمالاً هرگز چنین نبوده است. آنها ترجیح میدهند «راهحل سهکشوری» را دنبال کنند. راهحل سهکشوری به این معناست: تمام فلسطینیها به لبنان، اردن و مصر – یعنی سه کشوری که با سرزمینهای فلسطینی هممرز هستند – فرستاده شوند. هدف این است که آنها ناپدید شوند.
این عملاً نوعی سیاست نابودی اجتماعی است: انسانها را میتوان از نظر فیزیکی نابود کرد – یعنی مرتکب نسلکشی شد – یا آنها را از نظر اجتماعی از بین برد، با تبعیدشان به کشورهای دیگر. این هم بر اساس حقوق بینالملل غیرقانونی است، چراکه ما با سرزمینی اشغالی سروکار داریم که طبق قوانین سازمان ملل متحد باید تحت حمایت باشد. کوچ اجباری جمعیت از یک منطقهی جنگی، بر اساس حقوق بینالملل غیرقانونی است.
در مورد ایران، باید گفت که از سال ۱۹۸۰ تلاش برای تغییر رژیم در این کشور ادامه دارد. این غرب و کشورهای عرب حوزهی خلیج فارس – از جمله عربستان سعودی – بودند که صدام حسین را در سال ۱۹۸۰ تشویق کردند تا به ایران حمله کند و جنگی را آغاز کند که تا سال ۱۹۸۸ ادامه یافت. آنها در تمام این مدت از صدام حمایت کردند.
بعد از ۱۹۸۸، گهگاه مقامهای بلندپایهی آمریکایی اعلام میکردند که ایران را هدف حمله قرار خواهند داد. پس از حملات ۱۱ سپتامبر، ایالات متحده مرتکب یک اشتباه استراتژیک شد، وقتی در سال ۲۰۰۱ حکومت طالبان در افغانستان و در سال ۲۰۰۳ صدام حسین را سرنگون کرد. دو دشمن تاریخی ایران – سلفیهای افراطی اهل سنت در افغانستان و صدام حسین – توسط چه کسی از میان برداشته شدند؟ آمریکاییها. این مسئله برای ایران مزیتی عظیم در منطقه ایجاد کرد. ایران شروع کرد به گسترش نفوذ خود و مداخله در رویدادهای جهان عرب. سپس آمریکا در سال ۲۰۰۶ به اسرائیل چراغ سبز داد تا لبنان را نابود کرده و حزبالله را تضعیف کند – که باز هم نقض منشور سازمان ملل بود.
در میان این تحولات، ناگهان اتهامی ساخته شد مبنی بر اینکه ایران قصد ساخت سلاح هستهای دارد. ایالات متحده سرانجام وارد گفتوگوهایی غیرقانونی با ایران درباره برنامهی هستهای این کشور شد، در حالی که ایران عضو پیمان عدم گسترش سلاحهای هستهای (NPT) است. ایران تحت نظارت آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) قرار دارد، بازرسیها را میپذیرد و با نمایندگان سازمان ملل گفتوگو میکند. بنابراین هیچ دلیلی وجود نداشت که روندی غیرقانونی خارج از چارچوب آژانس و معاهدهی منع گسترش سلاحهای هستهای آغاز شود؛ روندی برای گفتوگو با ایالات متحده، اروپاییها، ایران و سازمان ملل دربارهی برنامهی هستهایای که بیشتر جنبهی خیالی و توهمی دارد.
تمام این ماجرا یک نمایش مضحک است. چرا که در حالیکه ایران تحت فشار قرار گرفته، هند – که عضو معاهدهی عدم گسترش نیست و بازرسیهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی را هم نمیپذیرد – تاکنون دو بار سلاح هستهای آزمایش کرده است. هند از ایالات متحده مجوز استثنایی دریافت کرده تا بتواند از گروه تأمینکنندگان مواد هستهای، مواد شکافتپذیر تهیه کند. اسرائیل نیز دارای سلاح هستهای است، عضو معاهده نیست و با این حال از گروه تأمینکنندگان مواد هستهای، مواد لازم را دریافت میکند.
بنابراین حمله به ایران چیز تازهای نیست. این بخشی از یک روند طولانیمدت است که هدف آن سرنگونی این حکومت است. آنها میخواهند خاورمیانه را «پاکسازی» کنند، پسر شاه را دوباره در تهران به قدرت برسانند، فلسطینیها را وادار به ترک سرزمینشان کنند و منطقه را به شیوهی دلخواه خود بازسازی کنند.
پس از ۵۰۰ سال استعمار غرب، سلطهی نواستعماری یا نولیبرال در جنوب جهانی، و برنامههای تعدیل ساختاری که طی دهههای گذشته کشورهای فقیر را خفه کردهاند، شما نگاه غرب به کشورهای در حال توسعه را چگونه ارزیابی میکنید؟
این نگرش همچنان باقی است که غرب چیزی به این کشورها بدهکار نیست: «ببینید، ما شما را مستعمره کردیم، متأسفیم. اما ما برایتان راهآهن و پل ساختیم، زبانهایمان را به شما آموختیم و عقلانیت و علم را برایتان آوردیم.» این طرز فکر حتی امروز هم در مدارس تدریس میشود. در آلمان، برای نمونه، کودکان هیچچیز دربارهی نسلکشی علیه مردم هِرِرو و ناما یاد نمیگیرند.
در جریان جنگ بوئرها، بریتانیاییها اردوگاههای کار اجباری ایجاد کردند. نازیها ایدهی اردوگاههای خود – تِربلینکا و بوخنوالد – را از همین اردوگاهها گرفتند. پس از جنگ جهانی و هولوکاست، بریتانیاییها بار دیگر در کنیا اردوگاههای کار اجباری بنا کردند تا مبارزان جنبش «مائو مائو» را در آنها زندانی کنند. بنابراین نمیتوان گفت که غرب «درس خود را گرفته» یا «هرگز فراموش نخواهد کرد». آیا در مدارس بریتانیا به کودکان چنین چیزی آموزش داده میشود؟ نه. آنها هنوز یاد میگیرند که وینستون چرچیل یک قهرمان بوده است.
ماکرون به آفریقاییها گفت باید قدردان باشند. این توهینآمیز است. حداقلِ ادب و نزاکت باید یک رهبر جهانی را از گفتن چنین حرفی بازدارد – اینکه از کسی که مورد استعمار قرار گرفته، بخواهد قدردان باشد. چطور ممکن است کسی چنین چیزی بگوید؟ این حرف زننده و بیشرمانه است.
در عرصهی سیاست نیز من تغییری نمیبینم. بیایید نگاهی بیندازیم به صندوق بینالمللی پول (IMF). این صندوق در ظاهر یک نهاد دموکراتیک است، چون اعضای متعددی دارد. در نتیجه، هر کشور عضو باید حق داشته باشد پیشنهاد بدهد که چه کار کند و چه نکند. اما در صندوق بینالمللی پول، حق رأیها نابرابر است. دولتهای غربی رأی بیشتری در اختیار دارند؛ تصمیمگیریها بر اساس میزان سرمایهی تزریقشده صورت میگیرد. این منصفانه نیست و باید دموکراتیزه شود.
کشورهای ثروتمند همچنین تعیین میکنند که بوروکراتهای صندوق – که در اصل باید در خدمت کشورهای عضو باشند – چگونه با این کشورها صحبت کنند. برای مثال، به سنگال میروند و میگویند: «شما باید این کار را انجام دهید، وگرنه گزارش منفی دریافت میکنید یا دیگر پولی به شما پرداخت نخواهد شد.» در اصل، رفتار آنها شبیه به مافیاست.
اما وقتی فرانسه و ایالات متحده – همانطور که اتفاق افتاد – از نیجر و دیگر کشورهای آفریقایی بیرون رانده میشوند، آیا این را نشانهی جابهجایی قدرت نمیبینید؟ بهویژه با توجه به اینکه چین همزمان در حال نفوذ به کشورهای در حال توسعه است، زیرساختهای ابتکار کمربند و جاده را بنا میکند و در کشورهای فقیر سرمایهگذاری مینماید؟
این روند بسیار کند پیش میرود. نمونهاش سنگال و سریلانکا را در نظر بگیرید؛ هر دو کشور دولتهای مترقیِ میانهچپ داشتند که در نهایت دوباره مجبور شدند به سراغ صندوق بینالمللی پول (IMF) بروند. چرا؟ چون جایگزینهای واقعی هنوز بهاندازهی کافی سریع شکل نگرفتهاند. برای مثال، روند بریکس (BRICS) یک بانک توسعهی جدید راهاندازی کرده است. اما وامدهی این بانک بسیار کند پیش میرود. توافقی هم تحت عنوان «مکانیسم ذخیرهی اضطراری» ایجاد شد که قرار بود جایگزینی برای صندوق بینالمللی پول باشد، اما هنوز عملاً فعال نشده است.
ابتکار کمربند و جاده، موضوعی جداگانه است. این طرح بودجهی لازم برای توسعهی زیرساختها را تأمین میکند. زیرساخت میسازد – که بسیار ارزشمند است، چراکه ظرفیت کشورهای در حال توسعه را تقویت میکند. در اینجا ما شاهد یک جابهجایی قدرت هستیم. اما وقتی موضوع مربوط به بحرانهای مالی، کسری تراز پرداختها، ذخایر ارزی و مسائل مشابه باشد، تنها یا دستکم اصلیترین بازیگر همچنان صندوق بینالمللی پول است. نکتهی جالب اینجاست که بانکهای چینی معمولاً تمایل ندارند برای مدیریت بحران بدهی وام بدهند. آنها ترجیح میدهند برای پروژههای زیربنایی وام بدهند. حاضر نیستند به کشورها برای حل مشکلات بدهیهای مزمن کمک مالی کنند. بنابراین، دولتها باز هم ناگزیر به سراغ صندوق بینالمللی پول میروند.
در نتیجه، کشورهای جنوب جهانی تغییراتی را تجربه میکنند، اما این تغییرات بسیار کند پیش میروند و نه در آن بخشهایی که کوه بدهیها روزبهروز بزرگتر میشود. مردم جنوب جهانی در حال حاضر قدرت آن را ندارند که به دارندگان اوراق قرضه بگویند: «متأسفیم، شما با سرمایهگذاری در کشور ما یک ریسک کردید، پس باید بخشی از این بدهیها را ببخشید.» اما حق با شماست، تغییری در حال وقوع است، با این حال نباید در ارزیابی آن دچار اغراق شویم.
چین از نظر اقتصادی بسیار سریعتر از ایالات متحده و اروپا در حال رشد است. اگر به معیار برابری قدرت خرید نگاه کنیم، چین از آمریکا پیشی گرفته است. علاوه بر این، ابتکار کمربند و جاده را داریم که از طریق سرمایهگذاری در بیش از ۱۵۰ کشور، شبکهای جهانی از زیرساختهای تجاری و حملونقل ایجاد میکند. آیا ما همین حالا هم – دستکم از نظر اقتصادی – در جهانی چندقطبی زندگی نمیکنیم؟
عبارت «دستکم از نظر اقتصادی» نوعی بازی زبانی است، چون «دستکم از نظر اقتصادی» در واقع اتفاقی نمیافتد. در ابتدا باید گفت درست است که چین از نظر رشد اقتصادی قطعاً پیشرو است. اما بسیاری از کشورهای آسیایی دیگر مانند ویتنام، اندونزی، بنگلادش یا هند هم با سرعت بسیار بالایی رشد میکنند. این واقعاً چشمگیر است. ولی باید در نظر گرفت که این کشورها از سطحی بسیار پایینتر شروع کردهاند و رشد آنها از نقطهی محرومیت انجام میشود. بنابراین از نظر استانداردهای زندگی مطلق، این کشورها هنوز فاصلهی زیادی با کشورهای ثروتمند دارند.
نرخ رشدها واقعاً چشمگیر است. همچنین واقعیت دارد که چین با بسیاری از کشورها تجارت بیشتری دارد و مازاد تجاری بیشتری به دست میآورد که به آن اجازه میدهد در زیرساختها و صنایع این کشورها سرمایهگذاری کند. چین واقعاً مدل توسعهای جدیدی ایجاد کرده است – مدلی که صندوق بینالمللی پول و طلبکاران غربی هرگز ارائه نکردند. آنها در تمام طول زندگی من فقط وامهایی برای پرداخت بدهیها دادند، نه برای ساخت زیرساخت یا صنعتیسازی. چین قوانین بازی را تغییر داده، و این کاملاً درست است.
اما ما هنوز در جهانی زندگی نمیکنیم که در آن توازن قدرت تغییر کرده باشد. کشورهای غربی به رهبری ایالات متحده همچنان کنترل سامانههای تسلیحاتی را در اختیار دارند. نزدیک به ۸۰ درصد از کل هزینههای نظامی جهان هر ساله توسط کشورهای عضو ناتو به اضافهی کشورهای متحد آن (از جمله استرالیا، ژاپن، نیوزیلند، کره جنوبی و اسرائیل) انجام میشود. قدرت نظامی آنها خارقالعاده است.
ما همچنین در معرض سیلی عظیم از رسانههای غربی قرار داریم. آنها هستند که روایت جهانی را شکل میدهند. ممکن است در کشورهای دیگر مانند هند هم رسانههایی وجود داشته باشند، اما وقتی نوبت به اخبار جهانی میرسد، همگی تابع رسانههایی مانند CNN، رویترز، آسوشیتدپرس و خبرگزاری فرانسه هستند. آنها هستند که تعریف میکنند چه اتفاقی رخ داده است. شگفتآور است که چطور در مدت کوتاهی اجماع جهانی دربارهی وقوع نسلکشی در سینکیانگ (چین) شکل گرفت، همراه با موجی از خشم. اما آنچه در فلسطین رخ میدهد، گویا نمیتواند نسلکشی باشد؛ گفته میشود که باید چیز دیگری باشد، چرا که اسرائیل مورد حمله قرار گرفته است.
به دلیل عواملی مانند زبان و ناتوانی در مقابله با آنچه «اطلاعات نادرست» نامیده میشود، رسانههای چینی یا روسی نمیتوانند در سطح جهانی جای پایی برای خود باز کنند. در یوتیوب، شرکتهای غربی که زیرساخت سختافزاری را در اختیار دارند، برچسب میزنند: «این رسانهی دولتی روسیه است، این اطلاعات نادرست است». کنترل گفتمانها و ایدهها در جهانی که تحت سلطهی غرب است، تقریباً ناممکن است. چندقطبی شدن جهان؟ شاید در آیندهای دور. اما در حال حاضر باید واقعبین و هوشیار باشیم، چون هنوز چنین چیزی اتفاق نیفتاده است.
شما مؤسسهی تریکانتیننتال را هدایت میکنید. در یکی از پروندههای پژوهشی جدید خود، ناتو را «خطرناکترین سازمان جهان» نامیدهاید. این تعبیر بسیار تند و سنگینی است.
این گزاره اغراق نیست. ناتو همان پیمان نظامیای است که یوگسلاوی را تجزیه کرد. همین سازمان همراه با ایالات متحده به افغانستان لشکرکشی کرد و باعث ویرانی آن کشور شد. ناتو همان نهادی است که عملاً لیبی را از هم پاشید و از هرگونه تحقیق و پاسخگویی سر باز زد.
در مورد جنایات جنگی در لیبی، قطعنامهی ۱۹۷۳ شورای امنیت سازمان ملل در سال ۲۰۱۱ فقط مقرر کرده بود که منطقهی پرواز ممنوع بر فراز لیبی اعمال شود. ناتو بلافاصله این قطعنامه را نقض کرد و شروع به بمباران ساختار حکومتی لیبی کرد و در نتیجه، کشور و دولت لیبی را نابود ساخت. ساختن یک دولت ممکن است صدها سال زمان ببرد. ناتو آن را در عرض چند روز ویران کرد.
هیچ ائتلاف نظامی دیگری در دوران پس از جنگ جهانی دوم، به اندازهی ناتو، این همه کشور را به ویرانی نکشانده است. پیتر اولسون، وکیل ناتو، پس از حملات به لیبی، بیانیهای منتشر کرد که عملاً ادعا میکرد ناتو اصولاً نمیتواند مرتکب جنایت جنگی شود. چرا؟ چون – به گفتهی او – ناتو یک سازمان «غیربربر» است، یعنی یک سازمان متمدن اروپایی. اما ناتو یک نهاد صرفاً اروپایی نیست. مارک روته، دبیرکل کنونی ناتو، به واشنگتن رفت، کنار دونالد ترامپ نشست و گفت: «در لاهه ما اجلاس ناتو را به نمایشی باشکوه از قدرت آمریکا تبدیل خواهیم کرد» – نه قدرت ناتو یا شرکای اروپایی آن، بلکه قدرت ایالات متحده. ناتو سیاست خارجی مستقل اروپایی ندارد. ناتو اسب تروای سلطهی آمریکا است.
کشورهای اروپایی عضو ناتو و همچنین متحدان آسیایی مانند کره جنوبی و ژاپن مورد استفاده قرار میگیرند تا تهدیدهایی که متوجه ایالات متحده است، مهار شوند – تهدیدهایی که اصلاً تهدیدی برای اروپا محسوب نمیشوند. آیا چین تهدیدی برای اروپا است؟ آیا روسیه تهدیدی برای آلمان بود؟ اغلب اعضای دولت ترامپ معتقدند که چین بزرگترین تهدید است. اما خود آنها اذعان دارند که پکن تهدیدی نظامی نیست. چین تنها ۴ درصد از هزینههای نظامی جهان را به خود اختصاص داده است. تهدید چین اقتصادی است. چین در مسیر تولید فناوریهای نسل هفتم یا هشتم حرکت میکند.
اما این تهدید، تهدیدی علیه اروپا نیست. بلکه تهدیدی است برای شرکتهای چندملیتی آمریکایی که بورژوازی اروپا هم در آنها سرمایهگذاری کرده است. طبقهی سرمایهدار آلمان بیش از آنکه در بازار سهام آلمان (دکس) سرمایهگذاری کند، در بلکراک و والاستریت سرمایهگذاری کرده است. در نتیجه، اروپاییها درگیر یک بحران و نزاع جهانی میشوند، آن هم به نام ایالات متحده و به نفع انحصارهای آن. این نزاع، نزاع اروپایی نیست.
به نظر شما گروه «بریکس پلاس» (BRICS-Plus) ــ متشکل از اقتصادهای نوظهور مانند برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی که اکنون کشورهای بیشتری تمایل به پیوستن به آن دارند ــ چه اهمیتی دارد؟ آیا ما شاهد شکلگیری نظمی نوین در جهان هستیم که دیگر بر پایهی سلطهی یکجانبهی واشنگتن بنا نشده، در حالی که سراسر جهان با هرجومرج، استبداد سیاسی و خشونت مواجه است؟
این سؤال بسیار مهمی است. نکتهی جالب در مورد «پلاس» در بریکس این است که تقریباً تمام تولیدکنندگان عمدهی نفت ــ بهجز ایالات متحده ــ در حال پیوستن به این چارچوب هستند. اگر روسیه، عربستان سعودی، ایران و دیگر کشورها را هم در نظر بگیریم، میبینیم که اکنون با ائتلافی از مهمترین تولیدکنندگان نفت و گاز، از جمله مصر، مواجه هستیم. اینها تحولات بسیار مهمی هستند که نشان میدهند ما در اصل با نوعی اوپکپلاس (OPEC-Plus) در درون فرآیند بریکس روبرو هستیم. حالا اگر این کشورها شروع به اندیشیدن دربارهی سیستمهای ارزی جایگزین کنند، این احتمال وجود دارد که به سمت نوعی واحد پول جدید حرکت کنند که بر پایهی نفت بهعنوان پشتوانهی دارایی طراحی شود.
این موضوع، البته برای فعالان محیطزیست خبر خوشایندی نیست، اما واقعیت تلخ این است که ما هنوز در موقعیتی نیستیم که بتوانیم بهطور کامل از نفت عبور کنیم و به انرژیهای تجدیدپذیر روی آوریم. پس شاید در مرحلهی گذار، نفت بتواند نقشی ایفا کند مشابه نقشی که طلا در گذشته داشته است. در دورهای بین سال ۱۹۷۱ تا امروز، پشتوانهی دلار داراییهای آمریکایی بود.
اساساً هر واحد پولی باید پشتوانهای داشته باشد. اگر من مقداری اسکناس از یک ارز در اختیار داشته باشم، باید بتوانم با آن کاری انجام دهم. اگر کسی دلارهای من را نپذیرد، باید دستکم بتوانم با آن در ایالات متحده زمین، کارخانه یا سهام بخرم. این پشتوانهی دارایی است که ارزش پول را تضمین میکند. اما هیچیک از کشورهای عضو بریکس در حال حاضر آماده نیستند که داراییهای داخلی خود را به فروش بگذارند تا یک ارز جدید را با ثبات کنند. چینها کنترل شدیدی بر سرمایه دارند؛ آنها به خارجیها اجازهی خرید زمین نمیدهند، و بهگمان من هیچگاه هم چنین اجازهای نخواهند داد. بنابراین هیچ کشوری در بریکس حاضر نخواهد شد که پشتوانهی ارزی از داراییهای ملی خود فراهم کند. این اتفاق نخواهد افتاد.
«ساعت روز قیامت» نشریهی Bulletin of Atomic Scientists امسال روی عدد ۸۹ ثانیه مانده به نیمهشب تنظیم شد. بشر هرگز تا این اندازه به فاجعهی نهایی نزدیک نشده بود. نظر شما دربارهی خطرات هستهای چیست و بهنظر شما چه باید کرد؟
بهنظر من ساعت روز قیامت قدری از زمان واقعی عقبتر است. باید آن را حتی نزدیکتر به نیمهشب تنظیم میکردند. حملات ایالات متحده و اسرائیل به ایران، پیامی بسیار جدی به بسیاری از کشورهای جهان فرستاد ــ پیامی که البته حدود یک دهه پیش هم داده شده بود: اگر شما سلاح هستهای نداشته باشید، ما دولت شما را نابود خواهیم کرد.
این پیام زمانی ارسال شد که کشورهای عضو ناتو به لیبی حمله کردند، کشور را بمباران کردند و عملاً آن را ویران ساختند. چرا؟ چون لیبی زمانی برنامهی تسلیحات هستهای خود را آغاز کرده بود، اما بعداً آن را داوطلبانه کنار گذاشت تا در نظم جهانی پذیرفته شود. اما بهای این تصمیم بسیار گزاف بود: لیبی بهکلی از هم پاشید. در مقابل، کرهی شمالی سلاح هستهای دارد، و هیچکس جرات حمله به آن را ندارد.
بهنظرم ایران تا پایان سال جاری به سلاح هستهای دست خواهد یافت و این موضوع را هم اعلام خواهد کرد. ایران به غنیسازی اورانیوم برای ساخت بمب خواهد پرداخت – و چرا نکند؟ ایران باید از خود دفاع کند.
در واقع، این حملات نه تنها باعث جلوگیری از اشاعهی تسلیحات هستهای نشدند، بلکه برعکس، خود به ترویج هستهای شدن کمک کردند. من با اطمینان میگویم که حکومت نظامی میانمار همین حالا با کرهی شمالی تماس گرفته و گفته است: «برای ما بمب بفرستید، موشک بفرستید.» میانمار، عربستان سعودی، ترکیه، ایران – همهی این کشورها به سمت تسلیحات هستهای خواهند رفت. و با این روند، ساعت آخرالزمان را به ۵۹ ثانیه جلو میبرد.
به نظر میرسد که جنبشهای اجتماعی و بهطور کلی جریان چپ در بسیاری از کشورهای جهان در وضعیت ضعیفی قرار دارند. از سوی دیگر، در دهههای اخیر شاهد اعتراضات و کارزارهای قدرتمندی بودهایم: از «اشغال والاستریت» و «بهار عربی» گرفته تا کمپینهای آبوهوایی و مقاومت سیاسی در برابر سرکوب. با این حال، جهان همچنان بهسمت پرتگاه پیش میرود و بحرانها عمیقتر میشوند. دیدگاه شما در اینباره چیست؟ و «خوشبینی اراده» ــ به تعبیر گرامشی ــ را از کجا میگیرید؟
اگر در برلین قدم بزنید، در عرض ده ثانیه یک پیکموتوری یا رانندهی اوبر را خواهید دید. طبقهی کارگر در سراسر جهان «اوبریزه» شده است. مردم ساعتهای طولانی و نامنظم با دستمزد پایین کار میکنند. حتی اگر زیاد کار نکنند، شرایط کاری آنها عمدتاً سازماننیافته است. آنها دیگر در کنار هم در کارخانهها کار نمیکنند. و اگر هم کنار هم کار کنند، اجازه ندارند با یکدیگر صحبت کنند. انضباطی سخت حاکم است و سازماندهی اتحادیهای بسیار دشوار شده است. میزان عضویت در اتحادیهها بهشدت کاهش یافته است.
طبقهی کارگر دیگر در سطح جهانی سازمانیافته نیست. اما دقیقاً اینجا همان مخزن و پایگاه چپ است: طبقهی کارگر سازمانیافته، جنبش اتحادیهای، و جنبش دهقانی منسجم. با این حال، این واقعیت مانع از آن نمیشود که ما نتوانیم بسیج اجتماعی داشته باشیم. برای آوردن مردم به خیابان، لازم نیست آنها حتماً سازمانیافته باشند. اما ما نباید یک بسیج تودهای ــ مثلاً تظاهرات بزرگ برای فلسطین ــ را با یک چپ سازمانیافته یکی بدانیم.
بسیج عمومی در عمل بیشتر به نفع راستگراهاست تا چپ، چرا که جناح راست نیازی به ساختن سازمانهای تودهای طبقهی کارگر یا دهقانان ندارد. آنها میتوانند صرفاً از طریق بسیج خیابانی به حیات خود ادامه دهند. در آلمان، «آفدی» (AfD) در حال رشد است، اما در بسیاری کشورها، راست افراطی هنوز نتوانسته در انتخابات به موفقیت جدی برسد. فقط زمانی که راست سنتی و راست افراطی با هم متحد شوند، موفقیت بزرگی حاصل میشود. راست سنتی پول و زیرساخت دارد و از این نظر مزیت دارد.
از سوی دیگر، پیشرفتهایی هم داشتهایم. مثلاً اکنون در نیویورک، یک سوسیالیست دموکرات به نام زوهران مامدانی انتخابات مقدماتی را برده است. من پدر و مادرش را بهخوبی میشناسم. پدرش یک روشنفکر اهل اوگانداست، مادرش فیلمسازی هندی بهنام میرا نایر است. او فیلمهای درخشانی مانند Mississippi Masala ساخته، واقعاً کارگردان فوقالعادهای است. پسرشان، زوهران، اکنون سوسیالیستی ۳۳ ساله است. از خانوادهای مسلمان میآید، و نام میانیاش «کوامه» است، برگرفته از قوام نکرومه [نخستین رئیسجمهور غنا]. چنین پیشرفتهایی وجود دارند و بهراحتی ممکن است در آلمان هم رخ دهند. ممکن است فردی پویا و کاریزماتیک ظهور کند، چون سیاستورزی مدرن رسانهمحور است. اگر مردم را به هیجان بیاوری، میتوانی در انتخابات پیروز شوی.
بنابراین همیشه امید و امکان تحول وجود دارد. میتوان به پیشرفتهایی دست یافت. در جهان، سازمانهای تودهای هم وجود دارند. دو میلیون کشاورز در برزیل عضو «جنبش بیزمینها» هستند. آنها بیشترین برنج ارگانیک را در آمریکای لاتین تولید میکنند. این خارقالعاده است.
بسیار مهم است که ما داستانهای مربوط به کارهایی که در سراسر جهان انجام میشود ــ بهویژه در مناطق دورافتاده یا پنهان ــ را روایت کنیم. الهامبخش است که مثلاً دختری جوان مقالهای را بخواند، تحت تأثیر قرار بگیرد، گروه مطالعاتی کوچکی در محلهاش راه بیندازد، سازمانی بنا کند، فعالیت سیاسی آغاز کند و بگوید: «ما باید خیابانها را پاکسازی کنیم.» او به این ترتیب شناخته میشود، در نهایت در شورای محل انتخاب میشود، یکی دو اقدام خوب انجام میدهد و دیگران را نیز به حرکت وامیدارد. تغییر از همینجا آغاز میشود.
منبع: ژاکوبن
*ویجای پراشاد یکی از برجستهترین مورخان و تحلیلگران چپ جهان معاصر است که بیش از سه دهه به پژوهش و نقد ساختارهای قدرت جهانی، امپریالیسم و سیاستهای نئولیبرال اختصاص داده است. او بهعنوان سردبیر و نویسنده در رسانههای بینالمللی شناخته شده و مدیریت اجرایی موسسه تحقیقات اجتماعی “تریکانتیننتال” Tricontinental: Institute for Social Research را بر عهده دارد. دیدگاههای او با تمرکز بر مسائل عدالت اجتماعی، مبارزه با استثمار و بررسی روابط میان کشورهای شمال و جنوب جهان، منبعی ارزشمند برای درک عمیقتر تحولات سیاسی و اقتصادی جهانی است.