«هیچکس قادر به سرنگونی من نیست، چون ۷۰۰ هزار پرسنل نظامی همراه با کلیه کارگران و اکثر مردم ایران پشتیبان من هستند.» این جملات نقل قولی است از «محمدرضاشاه پهلوی» که «فریدون هویدا» از مهمترین دیپلماتهای رژیم سلطنتی در کتاب «سقوط شاه» خود آورده است. جملاتی که به درستی به عنوان مدخلِ فصلِ «آغازی بر پایان» کتاب او قرار گرفته است. جالبتر از خودِ سخن، تاریخی است که پای آن درج شده است. محمدرضا پهلوی در حالی حاکم مطلق کشور بود که درست ۷ ماه پیش از انقلاب۵۷ ، وضعیت خود را اینگونه مستحکم و شکستناپذیر توصیف میکرد؛ پشتگرم به خیل نظامیان خود و متوهم به حمایت اکثریت مردم و همهی کارگران. چند ماه بعد، شاید او همچنان بخشهایی از نظامیها را همراه داشت اما نه کارگران و نه مردم دیگر او را شاه خود نمیدانستند و دیری نگذشت که به رغم شنیدن دیر هنگام «صدای انقلاب مردم» ایران توسط وی، سرنیزهای که بر آن تکیه داده بود در قلب نظام سلطنتیاش فرو رفت و او ماند و «پاسخ به تاریخ»اش. آخرین شاه ایران در طول نخوت چند سالهی خود نه تنها صدای هیچ منتقد و مخالفی را نشنید و همه را به خارج از کشور نسبت میداد، بلکه با نصایح نزدیکان و دوستدارانش نیز برخورد تحقیرآمیز داشت. نمونهاش برخوردی بود که در آخرِ عمر «اسدالله علم»، با نصیحت و پیشنهاد دم مرگ او داشت. شاهی که در دههی آغاز سلطنتش نوید مشروطیت قدرت، دموکراسی و تساوی ملی در برخورداری از حقوق داده بود (به نقل از «ایران در دوره اعلیحضرت محمدرضاشاه پهلوی» نوشتهی «علیاصغر شمیم») آرام آرام مردم را تا حد واژهای برای تزئین جملاتش فروکاست و نتیجهی آن را نیز به چشم دید.
غالب پژوهندگان تاریخ و حتا بسیاری از کارگزاران رژیم پیشین نظیر همین «فریدون هویدا»، بر آنند چنانچه محمدرضا پهلوی در درک واقعیتها آنقدر تاخیر نداشت و نه سالها پیشتر، حتا اگر در سال ۱۳۵۵ به اصلاحات اساسی تن میداد، هرگز جامعه به سمت انقلاب میل پیدا نمیکرد.
هدف از پیش کشیدن این موارد تاریخی، اشارهای است به عدم درس گرفتن ساختار بسته، سرکوبگر و تنگنظر کنونی از تاریخ. درست همانگونه که بسیاری از مدافعان دیکتاتوری پهلوی گمان میکنند اگر آن رژیم «بیشتر میکشت» میتوانست باقی بماند، حکومت اسلامی نیز تصور میکند شاه به علت عدم حمایت جدی و خشن عمالش و یا عدم بهکارگیری درستِ ساز و برگهای سرکوب، قافیه را باخت. حال آنکه تاریخ به ما میگوید با داغ و درفش و کشتار و اعدام نمیتوان مردمی که از یک ساختار خشن و مردمستیز، نهتنها خسته که متنفر شدهاند را عقب نشاند. با سرکوب شاید بتوان پیروزی مردم را به تاخیر انداخت اما نمیتوان آن را برای همیشه از چرخهی تحقق خارج ساخت. از سویی نیز، پارهای از مشاوران حاکمان کنونی بر این پندارند که شاه با اذعان به شنیدن صدای انقلاب مردم، در عمل شکست را پذیرفت و ناگزیر رژیم و حامیان آن از درون فرو پاشیدند. غافل از اینکه چشم اسفندیار شاه و رژیم او نه شنیدن، بلکه دیر شنیدن صدای مردم بود، واقعیتی که به نظر میرسد به وجه وخیمتری برای ساخت کنونی روی داده است.
این پند تاریخ است؛ نه او که خود را آمادهی پاسخگویی در برابر تاریخ میدانست و نه او که خود را تنها در برابر خدا پاسخگو میداند، هیچیک تلاشی برای درک خواست مردم و پاسخ به آنان نکرد و نکردهاند و این خود اصلیترین مهلکهی دیکتاتورهای تاریخ بوده است.