بازگشت تحریمها و انتظار جنگ: جامعهای که امیدش را در ویرانی جستجو میکند. در داخل ایران بحران اقتصادی و اجتماعی به مرز انفجار رسیده است. در خیابانها و شبکههای اجتماعی، سخن از «انتظار جنگی تازه» است؛ انتظاری که در ناخودآگاه جمعی ایرانیان، از دل ناامیدی سیاسی و فروپاشی معیشتی، به تنها امکان تغییر تعبیر میشود ــ گویی، چنانکه والتر بنیامین میگفت، جهانی تازه تنها از میان ویرانی سر برمیآورد
نیوزیلند روز جمعه ۱۷ اکتبر اعلام کرد که در پی نگرانی از عدم پایبندی جمهوری اسلامی ایران به تعهدات هستهای خود، تحریمهای سازمان ملل علیه تهران را دوباره به اجرا میگذارد. به گفتۀ وینستون پیترز، وزیر امور خارجۀ نیوزیلند، این تحریمها که از فردا ۱۸ اکتبر اجرایی میشوند، در پی نقض مفاد برجام از سوی ایران وضع شدهاند.
بازگشت تحریمهای سازمان ملل همزمان است با بحران اقتصادی بیسابقهای در داخل ایران. نرخ بیکاری در این کشور شدیداً افزایش یافته و ارزش ریال در پایینترین سطح تاریخی خود قرار گرفته است. گزارشها حاکی است که در تهران، بسیاری از شرکتها تعطیل شدهاند یا شمار کارکنان خود را کاهش دادهاند. طبق آمار اتاق بازرگانی تهران، یکسوم شرکتها اعلام کردهاند که برای بقا ناچارند بخشی از کارکنان خود را اخراج کنند. در این بین صنایع فناوری اطلاعات و تولیدی بیشترین آسیب را دیدهاند.
یک کارمند ۳۴ ساله بخش تولید محتوای رایانهای در تهران که به تازگی اخراج شده، گفته است : «هیچ شغلی پیدا نمیشود. شرکتهای بزرگ دیگر استخدام نمیکنند.» در شرکت او، تنها تا ماه اکتبر، ۲۵ درصد نیروها اخراج شدهاند. گزارشها حاکی است که با تشدید تورم و کاهش بیشتر ارزش ریال، بسیاری از خانوادهها حتی از تأمین هزینههای اولیه زندگی خود ناتوان شدهاند. یک زن جوان روزنامه نگار ساکن تهران گفته است که پس از جنگ دوازده روزه فقط شصت درصد حقوق کارکنان پرداخت می شود، به طوری که خود او برای پرداخت کرایه خانه ناچار شده از پدر و مادر بازنشستهاش طلب کمک کند.
تحریمها همچنین باعث کمبود دارو و اختلال در نظام درمانی کشور شدهاند. شرکتهای دارویی به دلیل محدودیتهای مالی و بیمهای از فروش دارو به ایران خودداری میکنند و بازار سیاه دارو در تهران گسترش یافته است.
به گزارش رسانههای بینالمللی، فضای عمومی در ایران پس از جنگ دوازده روزه و بازگشت تحریمهای سازمان ملل آکنده از احساس ناامنی و انتظار بحرانی تازه است. بسیاری از ایرانیان میگویند که همه چیز به حالت تعلیق درآمده است: شرکتها دست از استخدام کشیدهاند، مردم خریدهای خود را محدود کردهاند و همه در انتظارند ببینند که «آیا جنگ دیگری در راه است یا نه».
یک زن جوان ساکن تهران گفته است : «دو هفته بعد از جنگ اخراج شدم و هنوز نتوانستهام کار پیدا کنم. همه میگویند باید صبر کنیم تا ببینیم اوضاع به کدام سو میرود. این انتظار، مثل یک کابوس است.»
اما، چرا انتظار جنگ در انگارۀ عمومی مردم ایران تنها مفّر خروج از بنبست حاضر به نظر می رسد؟ علت آن چندان ناشناخته نیست : در طول سالهای اخیر، همه مسیرهای رسمی برای اصلاح سیاسی در ایران بسته شده است. انتخابات دیگر امیدی برنمیانگیزد، نهادهای نمایندگی از معنا تهی شدهاند و اعتراضات اجتماعی یا با سرکوب روبرو شدهاند یا در خستگی و فرسودگی فروخفتهاند. در چنین وضعیتی، جامعه به تعبیر جامعهشناسان، وارد «وضعیت تعلیق» میشود و در انتظار ضربهای بیرونی تا شاید بنبست موجود را بشکند.
در ناخودآگاه جمعی ایرانیان، جنگ همیشه حامل دو معنا بوده است: ویرانی و رهایی. از انقلاب مشروطه تا جنگ هشتساله و اعتراضات دهۀ اخیر، همواره پس از بحران یا در دل آن، نوعی زایش تاریخی رخ داده است. امروز نیز بسیاری، شاید ناخودآگاه، جنگ را نه بهعنوان فاجعهای نظامی بلکه بهمثابه لحظهای از «پایان دوران» میبینند، گویی تنها از دل ویرانی است که جهانی تازه میتواند سر برآورد.
تحریمها، تورم افسارگسیخته و بیکاریِ گسترده، نه فقط زندگی روزمره بلکه روان جمعی جامعه را فرسوده کرده است. وقتی معیشت از هم فروپاشیده و افق سیاسی تیره است، ذهن به سوی حادثهای بزرگ پناه میبرد. «اگر جنگ شود، شاید بعدش چیزی عوض شود» – این جمله، هم ترسناک است و هم گویای وضعیتی از امید منفی: امید به دگرگونی، حتی از دل فاجعه.
در سطح بینالمللی نیز، حکومت ایران در تنگنای بیسابقهای گرفتار است. هم تهران و هم پایتختهای غربی میدانند که ادامۀ این وضعیت برای همیشه ممکن نیست و درست از همینجا، گمانهزنیها و ترسها از یک درگیری نظامی تازه جان میگیرد.
در ژرفای این وضعیت، «انتظار» معنایی فراتر از سیاست مییابد، زیرا، انتظار همیشه چهرۀ دوگانهای داشته است: از یک سو اضطراب و از سوی دیگر امید. در نبودِ اصلاح، این دو احساس در هم آمیختهاند. جامعه در هراس از فردا، به همان فردا چشم دوخته است. انتظار جنگ در ایران را نمیتوان تنها به تهدیدهای بیرونی یا بحرانهای سیاسی فروکاست. این انتظار، بازتابِ درونیترین لایههای جامعهای است که از اصلاح ناامید شده، از سکون موجود دلزده و خسته است و در سکوت و اضطراب، چشم به افقی دوخته که هنوز نمیداند در آن طلوع خواهد دید یا انفجار.
این بینش، در ژرفای خود، با تفکر والتر بنیامین همداستان است : فیلسوف و منتقد آلمانی که در نیمۀ نخست قرن بیستم کوشید از دل شکستها و ویرانیهای تاریخ، معنای تازهای از امید استخراج کند. بنیامین، به جای آنکه تاریخ را روندی رو به پیشرفت ببیند، آن را صحنۀ انباشت شکستها میدانست. در نگاه او، هر پیشرفت ظاهری در تاریخ، چیزی را نیز نابود میکند و هر پیروزی، سایۀ فاجعهای در خود دارد.
تاریخ به مثابه ویرانه
در تزهای مشهور خود درباره مفهوم تاریخ، بنیامین تصویری از فرشتۀ تاریخ ارائه میدهد که «پشت به آینده دارد و رو به گذشته مینگرد. در برابر چشمان فرشته، انبوهی از خرابهها بر هم انباشته شده است، اما طوفانی از بهشت وزیدن گرفته که او را ناگزیر به سوی آینده میبرد. این طوفان همان چیزی است که ما آن را «پیشرفت» مینامیم.»
در این تصویر شاعرانه، بنیامین نشان میدهد که پیشرفت بشری، بیوقفه ویرانی میزاید، و آنچه باقی میماند، تنها خرابههایی است که فرشته در میانشان میگرید.
اما در دل همین ویرانی، بنیامین امکان دیگری میبیند: لحظۀ نجات. او مینویسد:«هر لحظه، دری است که از آن، مسیحا میتواند وارد شود.» یعنی در دل تاریکی، در لحظۀ شکست و فروپاشی، هنوز روزنهای از امید وجود دارد : امیدی نه به بازسازی گذشته، بلکه به رهایی از زنجیرۀ تکرار و سلطه.
در ایران امروز، وضعیت جامعه شباهتی غریب با این بینش بنیامین دارد. مردم در دل بحرانهای اقتصادی و سیاسی، از وعدههای اصلاح دست شستهاند. هیچ افق روشنی از درون ساختار قدرت پدیدار نیست و در عین حال، فروپاشی کامل نیز هنوز رخ نداده است. جامعه در برزخ میان دوام و زوال به سر میبرد. در چنین وضعی، ذهن جمعی به سمت فاجعه میگریزد، چرا که فاجعه را، هرچند با هراس، یگانه امکان برای گسست از تکرار میداند. امید به تغییر، دیگر نه از مسیر تدریجی و عقلانی، بلکه از مسیر انفجار، بحران یا جنگ میگذرد.

این همان چیزی است که بنیامین، در برابر خوشبینی تاریخی هگل و مارکس، بهمثابه حقیقت تراژیک تاریخ میدید: تاریخ نه قطاری است که به سوی آیندهای روشن میتازد، بلکه رشتهای از لحظات گسست است که در هر لحظه میتواند مسیر خود را عوض کند. در نهایت، بینش بنیامین ما را به تأملی عمیقتر فرامیخواند: امیدِ راستین، نه در غیاب ویرانی، بلکه در مواجهه با آن شکل میگیرد. جامعهای که از همهچیز ناامید است، شاید درست در همان لحظهای که چیزی برای از دست دادن ندارد، بتواند راهی تازه بگشاید.
به تعبیر بنیامین، رهایی نه از راه تداوم، بلکه از راه گسست میآید — از لحظهای که انسان، در میان خرابههای خود، نوری را بازمیشناسد که هنوز خاموش نشده است. در ایران امروز، انتظار برای تغییر در قالبی تراژیک خود را نشان میدهد: انتظار برای فاجعهای که شاید تنها راه تولد باشد. این همان امیدی است که والتر بنیامین از آن سخن میگفت — امیدی که نه در بهشت موعود، بلکه در دل همین ویرانی میتپد.