اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

حیدرخان عمواوغلی در طول نوزده سالی که در ارتباط با تاریخ ایران در مشروطه و جنگل فعال بود، زندگی پرفراز و فرودی را پشت سر گذاشت و سرانجام هنگامی‌که در خرداد سال۱۳۰۰خورشیدی از جمهوری آذربایجان در شوروی برای هدایت انقلاب ایران به گیلان آمد، در یک حادثۀ تراژیک در روستای «ملاسرا»ی فومنات در روز ۷ مهر۱۳۰۰ خورشیدی دستگیر و پس از حدود دو ماه کشته شد. این مقاله با استفاده از پژوهش نویسنده در «جنبش و انقلاب جنگل»، کوشش کرده است نوری بر تاریکی این حادثه بیفکند.

یادآوری این نکته ضرورت داردکه نویسنده تحولات حدود هفت سالۀ جنگل در اواخر دهۀ قرن سیزدهم خورشیدی را به دو بخش تقسیم می‌کند. بخش اول را که از مرداد ۱۲۹۴ خورشیدی شروع و تا خرداد ۱۲۹۹ پایان می‌گیرد، «جنبش ضد اشغالگری» و بخش دوم را که از ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ یعنی آغاز تشکیل «جمهوری شوروی ایران» تا خاموشی جنگل را «انقلاب جنگل» و  تحولات کل این دو دوره را «جنبش و انقلاب جنگل» می‌نامد[۱]. در این بررسی، هر جا از «انقلاب جنگل« سخن گفته شده، منظور دورۀ دوم تحولات جنگل است.

روایت‌های گوناگون از روز واقعه توسط پژوهشگران

روایت‌ها و تفسیرهای گوناگونی از واقعۀ روستای ملاسرا که حیدرخان درآن واقعه در ظهر روز هفتم مهرماه سال ۱۳۰۰ خورشیدی دستگیر شد، از جانب افراد گوناگون به‌دست داده شده است. یکی از کسانی که در انقلاب جنگل برای مدتی حضور داشت و شاید پیش از همه دربارۀ این واقعه به‌صورت کتبی نظرش را انتشار داده، آوتیس میکائیلیان معروف به سلطا‌نزاده رهبر حزب کمونیست ایران (کمیتۀ اول) است که در کتابی در سال۱۳۰۷، یعنی حدود هفت سال پس از این واقعه در مسکو به زبان روسی انتشار یافته، چنین نوشته است: «…خالو قربان به قوای دولتی پیوست و به آنها در امر اشغال پناهگاه‌های جنگلیان کمک کرد. کوچک‌خان، قبل از فرار با حیدرخان اختلاف پیدا کرده و حیدر و رفقایش را تیرباران نمود. او پس از انجام این عملِ بی‌رحمانه، اقدام به فرار نمود لیکن توسط قزاقان کشته شد» (سلطان‌زاده، ۱۳۸۳: ۱۲۹).

چنان‌که پیداست، سلطانزاده علاوه ‌بر وارد کرن اتهام به کوچک‌خان در مورد تیرباران بی‌رحمانۀ حیدرخان، در این چند جمله‌ای که دربارۀ این واقعه نوشته، اشتباهات زیادی مرتکب شده است. نخست این که، فرار کوچک‌خان دو ماه پس از واقعۀ ملاسرا صورت گرفت و نه بلافاصله بعد از این واقعه. دوم این‌که ما نمی‌دانیم که به‌جز حیدرخان که گویا به گفتۀ سلطانزاده توسط کوچک‌خان تیرباران شده، کدام‌یک از رفقای حیدرخان توسط کوچک‌خان تیرباران شده‌اند. اگر منظور «سرخوش» شاعر گیلانی باشد، امروز می‏‏دانیم که او در داخل همان خانۀ ملاسرا بودکه آتش گرفته و در اثر سوختگی جان داده است. سوم این که، کوچک‌خان به‌هیچ‌وجه به‌دست قزاقان کشته نشد. این نوشتۀ سلطانزاده بسیار عجیب است. زیرا در سال ۱۳۰۷ که او کتابش را می‌نوشت، به اندازۀ کافی در زمینۀ مرگ کوچک‌خان اطلاعات در ایران و روسیه انتشار یافته و مشخص شده بود که او هنگام فرار در گردنۀ برف‌گیر «گدوک» در اطراف ماسوله از سرما جان باخته بود و نه آن که به دست قزاقان کشته شده باشد. هر چند این اظهار نظر اهمیت زیادی ندارد اما از فرد پژوهشگری چون سلطانزاده پذیرفته نیست که بدون استناد به سندی، احکامی چنین صریح صادرکرده باشد. همین نکات کوچک نشان می‌دهد که سلطانزاده از منظر یک پژوهشگر بی‌طرف و حقیقت‌جو به موضوع نگاه نکرده، بلکه خواسته، نظر خود را دربارۀ حیدرخان که در تقابل با نظر او در بارۀ انقلاب جنگل بود به موافقان حیدر یادآوری کند و بگوید که مواضع حیدرخان در مقابل کوچک‌خان و انقلاب جنگل اشتباه بوده است.

کامبخش نیز در سال ۱۳۴۹در پنجاهمین سال تأسیس حزب کمونیست ایران، عیناً همین اتهام را به کوچک‌خان وارد کرده است: «حیدر عمواوغلی غدارانه بدست کوچک‌خان کشته شد» (کامبخش ۱۳۴۹).

ابراهیم فخرایی از قول حسن‌خان آلیانی از رهبران جنگل، نقل می‌کند: «‌چنانچه ما به این کار دست نمی‌زدیم [یعنی حمله به ملاسرا] آنها، یعنی عمواوغلی و احسان و خالو و دیگران سبقت می‌کردند و مانند دفعۀ پیش یا همۀ ماها را می‌کشتند، یا به خفت وخواری همه را به زنجیر می‌کشیدند» (فخرایی، ۱۳۵۷: ۴۲۰). معلوم نیست منظور حسن‌خان آلیانی از «ما» و «‌ماها» چه کسانی هستند. می‌دانیم که در آن‌زمان در تشکیلات جنگل در مورد مسائل مختلف و از جمله کوچک‌خان در حمله به خانۀ ملاسرا وحدت‌نظر وجود نداشت.

فخرایی حتا به اعتبار همین گفته‌های حسن‌خان آلیانی و بدون استناد به منبعی، در حالی‌که چند سطر پیش‌تر می‌نویسد که حیدر عمواوغلی از کمیتۀ پنج‏نفرۀ انقلاب تقاضا کرد از انقلاب کناره‌گیری کند، به تبریز برود و تنها به‌دلیل مخالفت اعضای کمیتۀ انقلاب از جمله کوچک‌خان بود که در گیلان باقی مانده بود، داستان‌سرایی پیشه می‌کند و می‌نویسد که حیدر برای دست‏یافتن به قدرت، توطئه‌ای در سر داشت: «‌محرومیت‌های گوناگون و یأس از عدم موفقیت، حالات مختلفۀ روانی در انسان پدید می‌آورد. عمواوغلی ابتدا مکدر شد و گله‌گذاری آغاز نمود، بعد متغیر شد و به اعتراض پرداخت، سپس به تمهیدات پنهانی متوسل گردید و تا سرحد به‌دست گرفتن زمام قدرت پیش راند. افرادی که مشتریِ بازارهای آشفته‌اند در مقام سودجویی برآمدند و اختلاف سلیقه را به نفاق واقعی تبدیل ساختند، تا جایی که بین زعمای جنگل شکاف پیدا شد و شکاف، مرحله به مرحله عمیق‌تر شد. دو رهبر انقلاب به اصطلاح سرشاخ شدند و در شطرنج سیاست، ‌به یکدیگر «کیش» دادند» (همان: ۳۶۶). با توجه به اینکه نوشتۀ فخرایی (سردار جنگل) تنها منبع مهمی بود که پیش از هر نوشته‏ای در ایران دربارۀ واقعۀ ملاسرا، قبل از انقلاب ۱۳۵۷ از جانب کسی منتشر شده بود که خود را از نزدیکان کوچک‌خان معرفی کرده بود، تأثیر مهمی در افکار عمومی علاقه‏مند به تاریخ معاصر ایران برجای گذاشت و به گفتمانی رایج تبدیل شد .

دیدگاه افشین پرتو، پژوهشگر گیلانی نیز دربارۀ کشته شدن حیدرخان، گمانه‌زنی‌های بی‌مأخذ و ‌سند است: «‌او [حیدرخان] مهرۀ سوخته‌ای بود. شاید به‌دستور روسیۀ بلشویک او را کشتند و از میدان بیرون انداختند. شاید به‌دستور انگلیس از میان برداشتندش تا حیدر نماند و حزب کمونیستی را نگرداند و فردا، فردایی دگر باشد. شاید احسان‌الله‌خان او را از میان برداشت تا تاوان آن‏همه روزهای سختی خود را بازستاند و شاید هم میرزا کوچک‌خان. چون خود به پایان راه رسیده بود و هنوز بودند در کنارش آنانی که به پایان نرسیده بودند» (پرتو، ۱۳۹۱: ۳۵۹). او در تمام این گمانه‌زنی‏های بی‌پروا، حتی یک کلمه در مورد حسن‏خان آلیانی و همدستان او در تشکیلات جنگلی‏ها چیزی نمی‌گوید.

افشین پرتو همچنین در سال ۱۳۹۱در مصاحبه با سایت «‌تاریخ ایرانی» در پاسخ به سؤالی که مصاحبه‌کننده در مورد خاطرات جدید احسان‌الله‌خان که افشین پرتو گفته بود به‌تازگی به دست آورده، پرسیده بود که: «‌می‌خواستم بدانم در خاطرات احسان‌الله‌‏خان آیا پردۀ ابهام از این واقعیت [قتل حیدر عمواوغلی] برداشته شده است؟ اینکه میرزا در مظان اتهام قرار گرفت که او زمینه‌چین این قتل بوده، البته برخی هم خود احسان‌الله‌‏خان را عامل قتل حیدرخان می‌دانند»، افشین پرتو درپاسخ به این پرسش مصاحبه کننده با استناد به خاطرات جدیدی که گفته بود از احسان‌الله‌خان در دست دارد، به طور تلویحی قتل آن را به دست حکومت بلشویکی شوروی می‌اندازد و در مورد قتل حیدرخان عمواوغلی و واقعۀ ملاسرا چنین پاسخ می‌دهد: «‌ببینید، عصرحیدرخان عمواوغلی به پایان رسیده بود. حکومت بلشویکی با حکومت تهران کنار آمده بود. جنگ جهانی [اول] تمام شده بود و حکومت بلشویکی می‌کوشید با پذیرش زمانۀ نو، زمینۀ مناسبی برای ادامۀ حیات سیاسی خود پدید آورد و در این زمینۀ نو باید بسیاری از کسانی که بازیگران صحنه‌های پیشین بودند، یا دچار دگرگونی نقش می‌‌نمودند یا از صحنه کنار می‌نهادند. با ‏این‏همه نمی‌‌خواستند خود را به ‏عنوان کنار نهنده یا از میان بردارندۀ این‌گونه آدم‌ها، بشناسانند. پس باید از میان برداشتن آنها به گردن کسان دیگری می‌افتاد. از میان بردارندۀ حیدرخان می‌‌توانست انگلیس، شوروی، یا نیروهای هنوز در ستیز جنگل باشند. احسان‌الله نه به‏ صراحت ولی به نوعی با طعنه و کنایه در برگ‌های پسین خاطرات خود، در آن زمانی که خود او نیز به ‌سبب روشن شدن مسیر تلاشش برای کنار آمدن با رضاشاه و باز پس گشتن به ایران مورد آزار حکومت مسکو قرار می‌گیرد، گناه کشته شدن حیدرخان را به گردن حکومت بلشویکی می‌اندازد. اما اینکه روس‌های بلشویک چه کردند، باید گفت که راه را برای از میان برداشتن حیدرخان باز گذاشتند» (افشین پرتو، ۱۳۹۱، مصاحبه).

خسرو شاکری هم تنها به گمانه‌های گوناگون متوسل می‌شود و حتی از فرستادن تروریستی با نام مستعار «کامو» به ایران توسط لنین در تابستان ۱۳۰۰ سخن به میان آورده و به طور تلویحی کشتن حیدرخان و کوچک‌خان را با آمدن این مأموریت ارتباط می‌دهد: «‌کامو وارد کمیساریای ملی تجارت خارجی و به ایران اعزام شد و در اوت۱۹۲۱ (مرداد ۱۳۰۰) به ایران رسید. وی چند صباحی پس از مرگ کوچک‌خان، ظاهراً در ژانویۀ ۱۹۲۱ (دی ۱۳۰۰) [یعنی پس از کشته‏شدن حیدر] ایران را ترک کرد» (شاکری، ۱۳۸۶: ۴۳۳). شاکری حتی پای کاراگارتلی افسر گرجی‌تبار ارتش سابق روسیه را که فرمانده کشتی گُرچاکُف برای آوردن حیدرخان به ایران بوده نیز به نحوی در کشتن حیدر به میان می‌کشد. (همان: ۴۳۶).[۲]

روایت‌های دیگری هم در میان است، اما به‌نظر می‌رسد این روایت‌ها هیچ‌کدام به واقعیت نزدیک نیست. دلیل آن، بی‌توجهی به دو عامل مهمی است که این واقعه در متن آن شکل گرفت و اتفاق افتاد:

عامل نخست، یک عاملِ عام و آن، تغییر در قطب‌بندی سیاسی، ملی و منطقه‌ای بود. در طول شش‏ماهۀ نخست سال۱۳۰۰ و پس از گردش به سمت اجرای تئوری «‌نپِ» لنین در شوروی و سیاست داخلی و خارجی این کشور، قطب‌بندی‌های سیاسی در ایران به‌تدریج تغییر کرد و از قطب‌بندی شوروی و انقلابیون جنگل در یک طرف و انگلیس و دولت مرکزی در طرف دیگر، به قطب‌بندی جدید که شوروی، انگلیس و دولت مرکزی در یک طرف قرار می‌گرفتند و تمام جناح‌های انقلابیون در گیلان در طرف دیگر، کاملا مشهود بود. بدین ترتیب، این تغییر، یک صف‌بندیِ جدید به‌وجود آورد که برای هرکدام از طرف‌های نخستِ این قطب‌بندی جدید، یعنی دولت شوروی، دولت ایران و دولت انگلیس، کارکرد‌های منفعت‌طلبانۀ معینی داشت و در نتیجه برای طرف دوم، یعنی کل انقلابیون در انقلاب جنگل نیز متضمن مواضع جدید و خطرهایی که در پیش بود.

دوم، اما به باور ما، به‌طور خاص تحول دیگری در درون تشکیلات جنگل روی داد که بیش از عامل عام و بیرونی، در ایجاد واقعۀ ملاسرا مؤثر بود و آن این بود که پس از آمدن حیدرخان به گیلان و عضویت او و سرخوش در کمیتۀ رهبری‌کنندۀ انقلاب جنگل و به‏ویژه در طول ماه‌های مرداد و شهریور ۱۳۰۰، یعنی در آستانۀ وقوع حادثۀ ملاسرا، در درون تشکیلات جنگلِ تحت اقتدار حسن‏خان آلیانی و متحد او تیمسار ثقفی و دیگر نظامیان پیوسته به جنگلیان، کوچک‌خان به‏سرعت منزوی و از اعتبار کاریزماتیک آن کاسته شد. شاید این یک دستور سازمانی از طرف «سرویس مخفی» انگلیس بود که بی‌تردید همان‌گونه که اوسینکو کنسول روسیه در رشت هم در یادداشت‌های خود گفته، انگلیسی‌ها عوامل خود را به‏مراتب بهتر نسبت به روسیۀ تزاری در سطوح بالای درون تشکیلات جنگلی‌ها تعبیه کرده بود. به‌ویژه آن‌که پس از سقوط حکومت تزار، بسیاری از عوامل روسیۀ تزاری و تشکیلات مخفی آنان در گیلان و در درون تشکیلات جنگلی‌ها نیز، به خدمت انگلیسی‌ها درآمده بودند. فراموش نکنیم که در نامۀ کوچک‏خان به روتشتین در شهریور۱۳۰۰( که از طرف سفارت انگلیس بعدها منتشر شد)، کوچک‏خان نسبت به نفوذ امپریالیسم انگلیس در ایران، لحنی شبیه بلشویک‏ها داشت و این می‌توانست کینه برانگیز باشد. به ‌نظر می‌رسد که عناصر نفوذی در تشکیلات جنگل می‌باید تأمل می‌کردند تا روزِ عمل فرا رسد و گویا در آستانۀ حملۀ سردار سپه به گیلان، حالا آن روز فرا رسیده بود و سربازان از درون «اسب چوبی تروا» برای اجرای ماموریت خود بیرون آمده بودند!. اکنون روایت‌های شاهدان واقعۀ ملاسرا.

روایت‌های واقعه از شاهدان عینی

اکنون با بررسی این چند نمونه از روایت پژوهشگران در مورد واقعۀ ملاسرا و دستگیری و مرگ حیدرخان، ببینیم شاهدان عینی و اسناد منتشره در این مورد چه گفته‌اند.

یکی از شاهدان مستقیمِ واقعۀ ملاسرا، محمدعلی گیلک (خمامی) بود. او که در دولت اول انقلاب جنگل به رهبری کوچک‌خان، عنوان کمیسری« فوائد عامه» را داشت و از نزدیکان مورد اعتماد کوچک‏خان محسوب می‌شد، یکی از افرادی بود که به نمایندگی از طرف جنگلی‌ها برای رایزنیِ کمیتۀ پنج‏نفرۀ انقلاب، آن روز از رشت برای حضور در جلسۀ ملاسرا حرکت کرده و در خانۀ ملاسرا حضور داشت و خود شاهد تمام واقعه‌ای بوده که در آن روز در آنجا اتفاق افتاد و برخلاف فخرایی، تمام وقایع را از نزدیک و به چشم خود دیده است[۳]. او ‌در کتاب خود می‌‌نویسد: «‌کمیتۀ‌ پنج‌‏نفری[انقلاب] در هر هفته یک روز در محلِ معروف به ملاسرا در یک فرسخ و نیمی جنوب ‏غربی رشت، در یک خانۀ دهاتی حاضر شده و آنجا مذاکرات لازمه را به ‌عمل آورده و پس از ختم جلسه، هر یک پی کار خود می‌رفتند. آخرین جلسۀ کمیته در روز پنجشنبه ۲۶ محرم‌الحرام سال۱۳۴۰هجری قمری [۷مهر۱۳۰۰خ] در محل مذکور تشکیل گردید. در آن روز حیدر عمواوغلی، خالو قربان با چند نفر از نفرات کُرد، سرخوش شاعر رشتی[۴] و سه نفر از افراد جنگل (میرزا محمد کرد‌محله‌ای، آقاحسام و نویسنده [گیلک]) که هیچ‌یک از جریان امر اطلاع نداشتند، حاضر شدند. مرحوم کوچک‌خان و میرزا محمدمهدی انشایی [دو نفر از اعضای کمیتۀ پنج نفری انقلاب] نیامده بودند. برای آن‌که درجۀ سوء‌ظن افراد وارد در انقلاب معلوم شود و مخصوصاً واضح گردد که چطور دو نفر رفیق نسبت به یکدیگر با روح عدم اعتماد مواجه می‌شدند، ناچار به ایراد این نکته مبادرت می‌ورزد.

در آن روز، جمعی از افراد جنگل[برای شرکت در جلسه] با هم از رشت حرکت کرده و با آن‌که بعضی از آنها کم و بیش به جریان واقعه آشنا بودند، مع‌الوصف نه‏تنها موضوع را به رفقای سه‌گانۀ خود [یعنی محمدعلی گیلک و دو نفر همراه او] اظهار نکرده، بلکه لااقل آن‌ها را از رفتن در خانه که باید در معرض جریان حوادث نامطلوبی واقع گردد، منع ننمودند. وقتی بعد از خاتمۀ قضایا، علت این امر پرسش شد، جواب دادند آنها نیز بی‌خبر بوده‌اند. به‌هرحال این‌طور استنباط می‌شد که سه نفر افراد جنگل برای آنکه رفع شبهه از سایرین به‌عمل آید، باید قربانی شوند.

یک ساعت به ظهر مانده بود حاضرین همه کسل و نمی‌دانستند برای چه میرزا [کوچک‌خان] دیر کرده است. هر یک در گوشه‌ای دراز کشیده مشغول صحبت کردن بودند. ناگهان صدای چند تیر بلند شد. کم‌کم باران گلوله به‌طرف خانه باریدن گرفت. از بروز این واقعه در هر یک از حاضرین حالت بهت پدید آمد. هیچ‌کس نمی‌توانست بفهمد موضوع چیست. تیر از کجا و برای چه این خانه را بمباردمان می‌کنند. در عرض چند دقیقه معلوم شد خانه محاصره و تیر برای اهل خانه انداخته می‌شود. در این نقطه دو خانۀ پوشالی [خانۀ با شیروانیِ پوشیده از کاهِ برنج] به یکدیگر متصل و اطراف آن، خالی و مملو از درخت بود. صدای تیر که به درب و دیوار خانه می‌خورد، کاملاً معلوم ولی اشخاصی که تیر می‌انداختند، دیده نمی‌شدند. یکی بعد از دیگری خود را به زمین پرت کردند.

مرحوم عمواوغلی بدون آنکه به گلوله اعتناء کند یا اندکی فکر کرده و تصمیم بگیرد، طرفی از راه جنگل را انتخاب کرده و از همان طرف بنای دویدن گذاشت. وقتی جنگل را تمام کرده به جاده رسید، کنار جاده، پُستی [نظامی] ‌از افراد جنگل را مشاهده نمود، باز هم بدون آنکه فکرکند به ‌طرف پُست رفت و از افرادِ پُست، اسب خواست تا به رشت برود. آنجا او را شناخته دستگیرش نمودند. خالو قربان و یک نفر کردِ مسلح و سه نفر اعضاء جنگل [میرزا محمد کرد‌محله‌ای، آقاحسام و محمدعلی گیلک] در همان‌جا ماندند. این کردِ شجاع[خالوقربان] با نهایتِ متانت با موزری که داشت شروع به جنگ نمود و از جلو آمدنِ مهاجمین جلوگیری می‌کرد. [سه نفر] افرادِ جنگل، کوچک‌ترین اسلحه‌ای با خود نداشتند و در حالت بهت و حیرت بودند. زیرا از دو طرف به مرگ تهدید می‌شدند… سرخوشِ شاعر از این خانه به خانۀ دیگر فرار کرد و در آنجا در گوشه‌ای خود را مخفی کرد. مهاجمین پس از یک ساعت تیرانداختن، هر دو خانه را آتش زدند و این وقتی بود که محصورین فرار کرده بودند. فقط سرخوش به‌علت ماندن در خانه آتش گرفته بود و سوخت… خالو قربان سالماً از معرکه جان به‌در برد و چون راه را می‌دانست، از بیراهه به رشت آمد» (گیلک۱۳۷۱: ۴۹۳- ۴۹۴). در نقشه‌ی(۱)موقعیت خانه‌ای در غرب روخانۀ پسیخان و در غرب شهر رشت که افراد کمیتۀ انقلاب در روستای ملاسرا در آن خانه مورد حمله قرار گرفتند، نشان داده شده است.

نقشه ۱ . (بدون مقیاس). در این نقشه موقعیت روستای ملاسرا در نقشۀ کوچکِ بالا، در غرب رودخانۀ پسیخان و نسبت به شهرهای رشت، فومن، صومعه‌سرا و شفت نمایانده شده است. موقعیت دقیق خانۀ مورد استفادۀ کمیتۀ پنج ‏نفرۀ انقلاب که به آتش کشیده شد و به نظر می‌رسد که این آتش زدن، شعله‌ور شدن نمادین نفرتی از تشکیل مستمر جلسات کمیتۀ پنج نفره انقلاب در این محل بود!، به‌صورت شماتیک با توجه به جاده‌های امروزی و موقعیت دقیق آن نسبت به سه‌راهیِ ملاسرا نشان داده شده است. این نقشه را نویسنده با استفاده از کارِ میدانی در روستای ملاسرا در سال۱۳۸۳ تهیه کرده است.پس از پرس‏وجو‌های بسیار معلوم شد که صاحبِ قهوه‌خا‌نه‌ای در این روستا درخصوص خانۀ کمیتۀ پنج‏نفرۀ انقلاب اطلاع دارد. نویسنده یک روز صبح زود به قهوه‌خانه رفت که کسی جز قهوه‌چی در آن حضور نداشت. ضمن سفارش صبحانه، سرِ صحبت را با پیرمرد قهوه‌چی باز کرد و پرسید که در این باغِ روبه‏رو گویا خا‌نه‌ای قدیمی وجود داشت که اکنون دیگر نیست. او بدون تأمل و بدون اینکه من چیزی گفته باشم، گفت در زمان جنگلی‌ها، در این باغ که اکنون به «باغ چایِ رفیعی» معروف است، خانه‌ای قدیمی بود که آتش گرفت و سوخت و در آن یک شاعر رشتی به نام سرخوش جان باخت. برای من این اطلاعات از جانب یک قهوه‏چی احتمالاً بی‌سواد بسیار جالب بود. سپس قهوه‌چی موقعیت مکانیِ دقیق آن خانه را برای من توضیح داد. نقشه‌ی. ۱ بر اساس این اطلاعات ترسیم شده است.

 

یادآوری این نکته مهم است که به گفتۀ محمدعلی گیلک که در خانه حضور داشت، در میان سه جنگلی حاضر در این خانه، یعنی میرزا محمد کرد‌محله‌ای، کاس آقا حسام و محمدعلی گیلک، شخص کاس‌آقا حسام (خیاط)، یعنی دوست و همرزمِ سابق کوچک‌خان نیز در این خانه در موقع حمله حضور داشت، که گیلک می‌گوید او هم از ماجرا خبر نداشت. اما دیگر همراهان جنگلیِ آن‌ها که از رشت با این سه نفر همراه بودند و گویا آنان را با کالسکه به این جلسه می‌آوردند، کم و بیش از وقوع این حادثه خبر داشتند. کاس‌آقا حسام همان کسی است که حسن‌خان آلیانی و حمله‌کنندگان، مدعی شده‌اند که خبرِ توطئه از جانب حیدر را او به حسن‌خان آلیانی اطلاع داده و در نتیجه آن‌ها پیش‌دستی کرده‌اند (به این نکته باز خواهیم گشت).

گفته‌های «یان کولارژ»، اهل چکسلواکی شاهد دیگر این واقعه نیزگفته‌های «گیلک» را تأیید و تکمیل می‌کند. با اینکه در آن‌زمان او جزو نظامیان جنگلی محسوب می‌شد و در«کیش‌دره»‌ی آلیان در نزدیکی خانۀ حسن‌خان آلیانی ساکن و کارگاه اسلحه‌سازی و تعمیر اسلحۀ جنگلیان را نیز در همان محل مستقر کرده و زیرنظرِ حسن‌خان به جنگلیان خدمات فنیِ نظامی ارائه می‌داد و تا حدود زیادی نیز ضد بلشویک بود، ولی با این ‏حال گفته‌های او خالی از آلودگی‌های ایدئولوژیک – سیاسی بوده و می‌تواند بی‌طرفانه باشد. او همان کسی بود که همراه کشتی گُرچاکُف از باکو، همراه حیدرخان به جنگل آمده بود( نگاه کنید : عظیمی ۱۴۰۲). از این‌رو به‌تفصیلِ واقعه از زبان «یان کولارژ» می‌پردازیم که همان روز در رشت حضور داشت و به‌ دستور جنگلیان از رشت فراخوانده شده بود و در مسیر حرکت خود چند دقیقه پیش از حمله به خانۀ مذکور، بدان پای نهاده بود.[۵] لازم به یادآوری است که کولارژ به گفتۀ خود، با توجه به روابط بالنسبه خوبی که پس از آمدن حیدرخان بین دو حکومت انقلابی رشت و فومن، یعنی بلشویک‌ها و جنگلی‌ها ایجاد شده بود، هر پانزده روز یک‌بار برای خرید و استراحت از کیش‌درّۀ آلیان فومن( در نزدیکی ماسوله) به رشت می‌رفت و سپس از مسیر ملاسرا- فومن به خانۀ خود در آلیان و کیش دره که در کنار خانۀ حسن خان آلیانی بود، برمی‌گشت: «اواخر سپتامبر [۱۹۲۱/ همان روز ۷ مهر۱۳۰۰] چند روزی را در رشت گذراندم. غلامرضا [پیش‌خدمت شخصی کولارژ که حسن خان آلیانی در اختیار او گذاشته بود] را با وسایلی که خریده بودم با اسب به خانه فرستادم و خودم در هتل ماندم. یک روز صبح زود بیدارم کردند، در راهرو یکی از افراد جنگل ایستاده بود. ظاهراً برای فروش تنباکو به بازار آمده بود، اما دستور داشت مرا پیدا کند و پیام کوچک‌خان را به من برساند: «باید فوراً به جنگل برگردم». در سرم جرقه زد: «جریانی در کار است». در عرض چند دقیقه آماده شدم. پیشخدمت هتل برای من به‏دنبال وسیلۀ نقلیه یا اسب می‌گشت. در ایران وقتی هنوز کسی از هیچ‏چیز خبر ندارد، گاریچی‌ها در سرا از همه‌چیز خبر دارند. این‌بار هم همین‌طور بود. کسی دیگر حاضر نبود به جنگل برود. پس از چانه ‏زدنِ زیاد و پیشنهاد کردنِ کرایۀ چندبرابر، بالاخره، سرایدار، یک کُرد را راضی کرد تا مرا با خودش ببرد. ساعت هشت صبح بود که از رشت خارج شدم… پس از چند لحظه رشت پشتِ‌سرمان بود و به‌طرف صومعه‌سرا می‌رفتیم. راه از جنگل عبور می‌کرد. از پسیخان وارد شدیم. تقریباً در فاصلۀ یک کیلومتری ما کلبه‌ای چوبی قرار داشت. در جلوی آن دشت کوچکی با درختانی منحصربه‏فرد گسترده بود و از پشت، جنگل به آن چسبیده بود. جادۀ ما از میان دشت و کنارِ کلبه، در جنگل محو می‌شد. دفعات بسیاری از کنار این کلبه رد شده بودم و همیشه به‌نظرم خالی و رهاشده می‌آمد. تعجب کردم، چون در بالاخانه افرادی را دیدم و از کلاه‌شان شناختم که ایرانی و کُرد‌ها هستند. ایرانی‌ها کلاه گردِ کوچکی داشتند و کلاه کُردها کمی بلندتر و شبیه سیلندرهای خودمان اما بدون لبه بود.

در بین آن‌ها حیدرخان هم بود که مرا شناخت و دستور ایست داد و مرا به بالا نزد خود خواند. در جنگل بعضی مواقع با فومُف و حیدرخان ملاقات‌هایی داشتم. رفتارشان همیشه مؤدبانه بود. گاریچی به سایه رفت و من از پله‌ها به بالاخانه رفتم. روی حصیر چند مرد نشسته بودند که بسیار رسمی به من خوش‌آمد گفتند و حیدرخان مرا با آن‌ها آشنا کرد. از بین آن‌ها خالو قربان نمایندۀ رضاخان [احتمالاً کولارژ با توجه به اینکه خالو قربان چند روز بعد به رضاخان پیوست، او را اشتباهاً نمایندۀ رضاخان می‌نامد] و کریم‌خان [خالوکریم] از حزب کمونیست ایران را که هر دو کُرد بودند را به یاد دارم. بقیۀ همراهان آنها را افراد دیگری تشکیل می‏‏دادند[۶]‌. گفتند منتظر کوچک‌خان هستند و قرار است که با او در اینجا ملاقات و مذاکره کنند. با یکدیگر تقریباً درِگوشی حرف می‌زدند و بسیار هیجان‌زده به‌نظر می‌رسیدند. متوجه شدم که نگرانی از بی‌اعتمادی خاصی در بین آنها وجود دارد. ناآرامی و بی‌طاقتی آنها را با دستور کوچک‌خان که باید برگردم، به‏هم ربط دادم. هیجان‌زدگی آن‌ها به من هم سرایت کرد. انتظار کشیدن برای کوچک‌خان در آنجا را قبول نکردم، استکان چایم را سرکشیدم و بعد از گفت‌وگوی کوتاهی به روسی با حیدرخان، از همگی خداحافظی کردم و خارج شدم. همه‏چیزِ آن خانه آتش به وجودم می‌زد.

چهارصد متری از آنجا دور شده بودیم که صدای انفجارِ چند نارنجک بلند شد. حدسم به یقین پیوست: «آغاز جنگِ جدید». علاقه‌ای به بازگشت به میدان زد و خورد نداشتم و گاریچی هم همین‌طور. رو به جلو پرواز می‌کردیم. اندکی بعد به جمعه‌بازار رسیدیم. در اینجا چند مجاهد از بین بوته‌ها بیرون پریدند و ما را متوقف کردند. چندتایی از آنها مرا شناختند و راه باز کردند تا برویم. کمی دورتر کوچک‌خان و گائوک را دیدم که با چند تن از مجاهدان در چهارراهی پخش شده و منتظر بودند که جنگ در پسیخان به کجا می‌انجامد. در تهِ دل ایمان داشتند که همه‏چیز خوب پیش خواهد رفت. کوچک‌خان مرا در آغوش گرفت و صمیمانه خوش‌آمد گفت. از اینکه پیش او بازگشته‌ام خوشحال بود… درگوراب‌زرمیخ خبردار شدم که در جنگل‌های اطراف پسیخان [نزدیک ملاسرا] حسن‌خان کیش‌دره‌ای با لشکری بزرگ مخفی بوده. بدون جلب‌ توجه چند لحظه قبل از ورود من به آنجا رسیده بودند. آمدن من سبب تأخیر در حملۀ آن‌ها شده بود. مرا شناخته و صبرکرده بودند تا از آنجا خارج شوم» (کولارژ: ۱۵۸-۱۶۰).

دکتر شاهپور آلیانی نوۀ حسن‌خان آلیانی به نقل از «‌میرزا احمد واقعی» (دستگیرکنندۀ حیدرخان) و یکی از شاهدان ماجرا و منشیِ این زمانِ کوچک‏خان که توسط حسن‌خان جانشینِ اسماعیل جنگلی شده بود، روایتی از این واقعه نقل کرده است که می‌تواند بخشی از پازل این حادثه را تکمیل نماید. روایت نقل‌شده از او گویای این است که کوچک‌خان موافق حمله به خانۀ ملاسرا نبوده است و از این‌رو سازماندهی و ابتکار عمل این جریان را حسن‌خان و برخی از عناصر دیگر در تشکیلات جنگل، به عهده داشته‌اند. شاهپور آلیانی با آن که می‌داند شریک کردن کوچک‌خان در واقعۀ ملاسرا به این حمله مشروعیت بیشتری می‌بخشد اما به صراحت از قول میرزا احمد واقعی می‌نویسد که کوچک‌خان مخالف حمله به خانۀ کمیتۀ انقلاب در ملاسرا بوده است.

در هرحال به گفتۀ میرزا احمد واقعی در برنامه‌ریزی برای حمله به خانۀ کمیتۀ انقلاب در ملاسرا همه‌چیز از یک گردهم‌آیی در خانۀ حسن‌خان آلیانی در روستای زیده آغاز می‌شود که گویا او کشف توطئه‌ای را از طریق کاس‌آقا حسام خیاط دریافته بود. یادآوری مکرر این نکته مهم است که کاس آقا حسام خیاط همان‏ کسی است که همراه محمدعلی گیلک به‌عنوان یکی از جنگلیان در همان روز از رشت حرکت کرده و در خانۀ ملاسرا حضور داشت و گیلک تأکید می‏‏کند که از ماجرای حمله به خانه خبر نداشت.[۷] دکتر شاهپور آلیانی این واقعه را از زبان میرزا احمد واقعی، کسی که دستگیر‌ کنندۀ حیدرخان عمواوغلی بوده چنین نقل می‌کند: «کاس آقا [حسام] خیاط که دوست میرزا و جاسوس جنگلیان بود، خبر می‌دهد که حیدرخان نیت شومی در سر دارد و شرکت شما در این جلسه برابر با نابودی همۀ شماست. میرزا به خبرهای کاس‌آقا خیاط اعتمادی نداشت و می‌گفت: «‌او به دو طرف می‌زند» (شاهپور الیانی: ۱۴۹). شاهپور آلیانی در جای دیگری نیز می‌نویسد که کاس آقا حسام خبر حمله از طرف حیدرخان به جنگلیان در خانۀ ملاسرا را به کوچک‌خان نیز اطلاع داده بود، اما کوچک‌خان باور نکرده بود:« او [کاس آقا حسام] نیت حیدرخان را به میرزا [کوچک‌خان] اطلاع داد ولی میرزا باور نمی‌کرد. حسن‌خان در این باره تحقیق کرد و حقیقت آشکار شد. آنگاه حمله کرد و حیدرخان را دستگیر نمودند» (شاهپورآلیانی :۱۳۷).

شاهپور آلیانی به نقل از منابع خود به صراحت می‌نویسد که در کانون تصمیم‌گیری و برنامۀ حمله به ملاسرا، حسن‌خان آلیانی و تیمسار ثقفی قرار داشتند:«معین‏الرعایا [حسن‌خان ‌آلیانی]، [سرانجام] میرزا و گائوک و تیمسار ثقفی و چند نفر دیگر را در منزل خود در «زیده»[۸] گرد می‌آورد [و] جلسه‌ای تشکیل می‌دهد. این‏که نویسندگان نوشته‌اند این جلسه در فومن بوده، منظور همان زیده[ در فومنات] است. در این جلسه تصمیم مهمی گرفته نمی‌شود. زیرا میرزا [کوچک] به عکس‌العمل متقابل راضی نبود و معتقد بود[ اگر هم این خبر صحیح باشد] ما شرکت نمی‌کنیم. معین‌الرعایا ‌به غافلگیر ‌کردن آنان عقیده داشت. لذا بی‌مشورت میرزا و با صحبت پنهانی با گائوک و دیگران، اقدام کرد. چون معتقد بود اگر حیدرخان در اینجا موفق نشود جای دیگر ضربۀ خود را خواهد زد و ما نباید این فرصت را به او بدهیم.[۹] اگر جلسات ما نیز مکرر گردد تا میرزا متقاعد شود، حیدرخان از قضیه آگاه می‌شود. در پی این نظر، معین‏الرعایا و گائوک و گروهی دیگر به همراه آلیانی‏ها [این آلیانی‌ها همان افرادی هستندکه کولارژ آنها را یک لشکر‌ همراه حسن‏خان می‌نامد]، عصر روز پیش از جلسۀ [ملاسرا]، به ‌طرف ملاسرا حرکت می‌کنند[۱۰] و خود را در نزدیکی آن خانه در باغ توتی [که بعدها به باغ چای ارباب رفیعی معروف شد] پنهان می‌کنند تا ببینند که نشانه‌های توطئه دیده می‌شود یا خیر؟. افراد مسلح بیشتری می‌آورند یا نه؟. اگر اوضاع عادی بود میرزا [کوچک‌خان] را فراخوانند و در جلسه شرکت کنند وگرنه پیش‌دستی نموده، حمله برند و نیرنگ آن را به خودشان بازگردانند…پس از چندی افراد مسلح بسیاری[از طرف حیدرخان] گرد می‌آیند و سنگر می‌گیرند و همانند میدان جنگ خود را آماده می‌کنند. از اینجا به‌درستی گفتارِ خبردهنده [منظور کاس‌آقا حسام خیاط که در همان خانه حضور داشت] پی می‌برند. حیدرخان بر تعداد نگهبانان افزوده بود و به‌جای کُردها که با جنگلیان آشنا بودند و ممکن بود نجنگند، گروهی دیگر که احتمالاً لُرها بودند [را] اجیر کرده بود. جنگلیان به سوی آنها حمله‌ور شدند و جنگی سخت درگرفت. تعدادی از افراد حیدرخان کشته و زخمی شدند و از جنگلیان نیز تعدادی زخمی گشتند. حیدرخان و خالو قربان از بالکن منزل پایین پریدند. سرخوش که درد کمر داشت، خود را در داخل بخاری پنهان کرد. وقتی که خانه را آتش زدند او همان‌جا سوخت» (شاهپور آلیانی:۱۵۰- ۱۵۱).

«نصرت‌الله آزادراد»، از نظامیان تشکیلات جنگل که می‌گوید در این حمله همراه حمله‌کنندگان بوده، در خاطرات خود ضمن آن که می‌نویسد که فرماندۀ این عملیات را «علی‌اکبرخان آب‌زرشکی» به عهده داشت[۱۱]، نحوه محاصره و حمله را به‌صورتی که میرزا احمد واقعی برای شاهپور آلیانی شرح داده، تایید می‌کند: «طرح ما این بود که دورادور عمارت ملاسرا را تحت محاصره درآوریم ولی راه ورود [از طرف رشت] باز باشد. [اما] هنگامی‌که مخالفین [یعنی حیدر و همراهانش در خانه] جمع شدند، آن راه نیز بسته شود و با علامتی که داده می‌شود، افرادی که نزدیک عمارت هستند حمله را شروع کنند. در این نقشه، کسانی که موفق به فرار می‌شوند در خط محاصره به دام می‌افتادند. شبی که فردا صبح باید جلسه‌ای [در خانۀ ملاسرا] تشکیل شود، از نیمه‌شب به بعد با آرایش [نظامی] در اطراف [خانه‌ی] ملاسرا در حال اختفاء [بسر] بردند… من فرمان دادم با نارنجک عمارت را به آتش بکشند[۱۲]. شعله‌های آتش و دود به آسمان برخاست…» (نصرت‌الله آزادراد ۱۳۹۳: ۳۹)[۱۳].

درهرحال این روایتی از حمله است که از جانب میرزا احمد واقعی و نصرت‌الله آزاد راد از واقعۀ ملاسرا، به‏عنوان شاهد عینیِ همدست حسن‏خان که خود در آن نقش داشته گفته شده و دیگران نیز که در این واقعه حضور داشتند از منظرهای دیگر آن را تایید کرده‌اند. به گفتۀ میرزا احمد واقعی، خالو قربان راه‌ها را خوب می‌شناخت و گریخت، اما حیدرخان در پسیخان دستگیر شد. دستگیری حیدرخان هم توسط او انجام شد.

واقعیت این است که این روایت در برخی موارد با روایت‌های دیگر شاهدان عینی تفاوت‌هایی دارد. به‌عنوان مثال در مورد آوردن افراد مسلح توسط حیدرخان برای حمله به جنگلیان، نه گیلک و نه یان کولارژ که در محل و در داخل خانه حضور پیدا کرده بودند هیچ‌کدام این موضوع را تأیید نمی‌کنند و گیلک فقط از یک کُردِ مسلح (و نه لُر) در میان حاضران سخن گفته است. حضور کاس‌آقا حسام که گویا هشدار داده بود که حیدرخان قصد حمله به جنگلیان را در آن خانه دارد، به گفتۀ محمدعلی گیلک خودش در میان گروه سه‏نفری جنگلیان در خانۀ ملاسرا حضور داشت و باز به گفتۀ گیلک از حمله به خانه بی‏خبر بود. اما میرزا احمد واقعی هیچ اشاره‌ای به حضور کاس‌آقا حسام در این خانه نمی‌کند. گویا اشاره به او در این خانه می‌توانست بخشی از داستان‌سرایی او را دچار تناقض نماید. خودِ شاهپور آلیانی نیز اشاره‌ای به حضور کاس‌آقا حسام در این خانه نمی‌کند ولی در جایی از نوشته‌اش در خصوص این که چرا کاس‌آقا حسام با وجودِ زنده‌ماندنش بیش از دو دهه پس از این واقعه، چیزی در مورد این حادثه نگفته است، استدلال قابل قبولی ارائه نمی‌کند و می‌گوید که کاس‌آقا حسام می‌ترسیده که چیزی بگوید. ما می‌دانیم که بعد از شهریور۱۳۲۰، مغازۀ خیاطی کاس‌آقا حسام در اطراف سبزه میدان رشت، محل پاتوق جنگلیان سابق و از جمله ابراهیم فخرایی بوده است (جمشید شمسی‌پور۱۳۹۶). اما فخرایی یک کلمه از واقعۀ ملاسرا از زبان کاس‌آقا حسام که به هنگام حمله در خانه حضور داشته نمی‌نویسد و تنها از قول حسن‌خان آلیانی این واقعه را نقل می‌کند!.

سهل‌گیری در تشکیلات جنگل یا…

در اینجا لازم است به نکته‌ای اشاره کنیم که در وقایع جنگل نباید نقش آن را نادیده گرفت. همان‌طور که «چپ‌نمایی» می‌توانست به قول یحیی دولت‌آبادی «بالشویک مصنوعی» خلق کند، در نقطۀ مقابل، سهل‌گیری و مسامحۀ بیش از اندازه در تشکیلات جنگل می‌توانست به نفوذ مأموران نظمیۀ دولت مرکزی و به‌ویژه مأموران آموزش‌دیدۀ سرویس مخفی انگلیسی کمک‌ کند تا در تار و پود تشکیلات جنگل نفوذ نمایند. ذکر دو نمونه می‌تواند به این بحث کمک بیشتری کند و بدون اینکه گرفتار تئوری رایج توطئه‌شده باشیم، این ایده را تقویت کند که شاید ممکن است طراح و برنامه‌ریزان اصلی واقعۀ ملاسرا، در پشت این حادثه پنهان مانده‌اند.

چنان‌که گفتیم، یان کولارژ تکنیسین اهل چکسلواکی که در دستگاه نظامی جنگلیان نقشی مهم به‌عهده داشت و به‌سبب موقعیتی که در تعمیر و نگهداری کارگاه اسلحه‌سازی جنگلیان داشت و به‌ویژه به ‌سبب ‏اینکه محل استقرار او در کیش‌دره، یعنی نزدیک خانۀ حسن‌خان آلیانی بود، از نظر دسترسی به آمار و اطلاعات این تشکیلات، عنصر مهمی به ‌حساب می‌آمد. با این‏حال او خود نقل می‌کند چگونه هنگامی که هر دو هفته یک ‌بار از ‌کیش‌دره در آلیان فومنات، یعنی محل سکونت خود به رشت می‌آمد، با اینکه از تمام جزئیات اسلحه و اسرار نظامی جنگل باخبر بود، در خانۀ «میرزا یوسف‌خان شفتی» که از یاران و یاوران دولت مرکزی بود و بعدها در کمک به سردار سپه در تعقیب جنگلی‌ها در شفت و فومن، نقش محوری ایفا کرد، اقامت کرده و کسی متعرض او نمی‌شد. هرچند باید بلافاصله تأکید کنیم که کولارژ چنان‏که از خاطراتش برمی‌آید، انسان درستکار و وظیفه شناسی بوده و در وفاداری و تعهد او به جنگل نمی‌توان شک کرد. دست‌کم تا موقعی که سندی معتبر در دست نداشته باشیم، نمی‌توانیم چنین بیاندیشیم. ما فراموش نمی‌کنیم در جایی که حیثیت انسانی در میان است، باید به‏غایت محتاط و محافظه‏کار بود و از گمانه‌زنی بی‌پروا پرهیز کرد.

با این حال این نکته را هم با توجه به نوشتۀ یان کولارژ نمی‌توانیم نادیده بگیریم: «مدتی پس از ورودم به [جنگل] با غلامرضا [خدمتکاری که جنگلیان در اختیار او قرارداده بودند] برای خرید وسایل مورد نیاز از کیش‌دره به رشت رفتیم… در رشت نزد یوسف‌خان شفتی به‌سر بردم. اموالش بیشتر در شفت بود و فقط باغ بزرگی در رشت با خانه‌ای در آن داشت. سرایدارِ خانه خبر داشت که ما می‌آییم و همیشه مرا همانند مهمان آقای خود خوش‌آمد می‌گفت و بعدها هم چندی در آنجا زندگی کردم. بسیار کم به هتل می‌رفتم، مگر در موارد استثنایی» (کولارژ: ۱۵۳). بدیهی است یان کولارژ در اساس یک فرد سیاسی و انقلابی نبود و چندان هم به این امر اهمیت نمی‌داد که میرزا یوسف‌خان کیست و ممکن است چه هدفی از در اختیار قرار دادن خانۀ خود، به کسی که در تشکیلات جنگل یکی از مسئولان اصلی تعمیر و نگهداری اسلحه‌هاست، داشته باشد بلکه این رهبران جنگل بودند که ‌باید از درز کردن اخبارِ سرّی جنگل، بیم به دل راه می‌دادند. ولی با آنکه دستِ‌کم غلامرضا یعنی پیشخدمت جنگلیِ کولارژ که حسن‌خان آلیانی در اختیار کولارژ گذاشته بود به‏خوبی می‌دانست (و بنابراین حسن‌خان نیز می‌دانست) که او در خانۀ یوسف‌خان شفتی در رشت اقامت می‌کند، هیچ عکس‌العملی از طرف رهبران جنگل تا پایان رفت‏وآمد کولارژ به خانۀ یوسف‌خان دیده نشد. در همین‌جا لازم است گفته شود که حسن‌خان آلیانی پس از خاتمۀ کارِ جنگل و کشته شدن کوچک‌خان، زمانی که خواست خود را تسلیم کند، میرزا یوسف‌خان شفتی و خالو قربان را به‏عنوان واسط خود نزد سردار سپه انتخاب کرد. بعد به هنگام تسلیم شدن، آن دو نفر به زیده رفتند و او را با خود بردند (شاهپور آلیانی: ۱۱۸).

دومین نمونه، پیوستن پر راز و رمز کلنل فتحعلی‌خان و عبدالحسین‌خان ثقفی[ تیمسار ثقفی] بود که جزو مقامات بالای ژاندارمری دولت مرکزی تا روزهای پیش از پیروزی انقلاب جنگل در گیلان محسوب می‌شدند ولی بلافاصله و پس از ورود بلشویک‌ها به گیلان، یعنی زمانی که انگلیسی‌ها گیلان را ترک می‌کردند، در رشت باقی مانده و به تشکیلات جنگلیان پیوستند. پیش‌تر، کلنل فتحعلی‌خان به هنگامی که اسرای جنگلی را پس از تسلیم‌شدن‏شان در واقعۀ تسلیم شدن دکتر حشمت، از رشت به تهران و سپس به سمنان تبعید کردند، او رئیس ژاندارمری سمنان بود. محمد‌حسن صبوری یکی از اسرای جنگلی و از یاران نزدیک کوچک‌خان، که خاطرات خود را در کتابی به نام «نگاهی از درون به انقلاب مسلحانۀ جنگل» به رشتۀ تحریر درآورده، در این زمینه اطلاعاتی به‌دست داده که بیان آن بی‌فایده نیست. صبوری از برخوردِ مناسب‌تر کلنل فتحعلی‌خان با اُسرای جنگل، نسبت به دیگر فرماندهان ژاندارمری در سمنان سخن می‌گوید. اما در یک‌جا می‌نویسد که فتحعلی‌خان و همکاران او در سمنان، به‌منظور اطلاع از موقعیت نظامی و اسلحۀ جنگلیان و کوچک‌خان، برای روزهای متوالی از او و دیگر اُسرای جنگلی، بازجویی‌های دقیقی به‌عمل آوردند. از جمله خود کلنل فتحعلی‌خان او را به پرسش گرفته بود: «مدت یک ماهی که از موضوع دعوت ما به ورود ژاندارمری می‌گذشت، روزی کلنل فتحعلی‌خان در حیاط کاروانسرا [محل نگهداری اُسرا در سمنان] به ژاندارمی‏گفت که چند روز پیش کسی با من صحبت کرده بود، او را به نزد من بیاورید و من احضار شدم و رفتم خدمت کلنل. پس از سلام گفت: سؤالی از تو دارم و به من راست بگو. گفتم: چشم اگر اطلاع داشته باشم خواهم گفت. محرمانه از من سؤالی کرد که این عده [جنگلیان اسیر] چه‏کاره بوده و صاحب‌‌منصبان آنان که‌ها بودند و چند دفعه با قزاق‌ها جنگ کرده و کجا دستگیر شده‌اند. مطالب را فهمیدم که می‌خواهد از من اطلاعاتی کسب کند…» (صبوری دیلمی: ۱۳۶). صبوری سپس نحوۀ بازجویی‌های طولانیِ اُسرای جنگلی توسط کلنل فتحعلی‌خان را توضیح می‌دهد و می‌نویسد که پس از اتمام بازجویی‌ها «‌کلنل فتحعلی‌خان تمام رونوشتِ استنطاق‌های ما را برای تهران فرستاد» (همان: ۱۴۰).

اما صبوری، ‌بار دیگر کلنل فتحعلی‌خان را زمانی ملاقات می‌کند که او در زمرۀ انقلابیون برای حرکت در راه‌پیمایی معروف انقلابی در ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ برای برپایی جشن انقلاب جنگل از پسیخان به رشت و به‌ دست گرفتن قدرت توسط کوچک‌خان انجام می‌شد را در پسیخان دیده است: «شب را در باغ مزبور اقامت داشتیم و فردا در پسیخان خدمت میرزا کوچک‌خان رسیدم. دیدم جلسه دارند و خلوت کرده‌اند. ولی چون مطلع شدند که من در بیرون منتظر هستم، اجازه دادند داخل شوم. دیدم حوزۀ ایشان مرکب از بیست‏ودو نفر می‌باشد و کلنل فتحعلی‌خان و سلطان عبدالحسین‌خان [معروف به تیمسار ثقفی] با یک عدۀ دیگر از صاحب‌منصبان نظامی ژاندارمری که چند ماه قبل از طرف دولت، مأمور تشکیل ادارۀ ژاندارمری رشت شده بودند، در این مذاکرات شرکت دارند. وقتی داخل اتاق شدم کلنل فتحعلی‌خان به‏محض دیدن من خجالت کشید[!]. زیرا زمانی که در سمنان توقیف بودیم، ایشان سِمتِ فرماندهی ژاندارمری سمنان را داشت. من هم با دیدن این وضع، ایشان را بوسیدم وگفتم ما در راه آزادی و استقلالِ ملّی جانفشانی می‌کنیم و ملاحظۀ گذشته را نباید کرد» (همان: ۱۵۳).

محمدعلی گیلک دربارۀ این دو نفر از سران ژاندارمری می‌نویسد: «‌حکومت انقلابی [جنگل] به‌ مجرد صدور بیانیه و معرفی کمیسرها [در شانزده خرداد ۱۲۹۹، یعنی دو روز پس از پیروزی انقلاب جنگل] شروع به تحویل گرفتن ادارات نمود. از رؤسای دوائر دولتی… فقط کلنل فتحعلی‌خان ثقفی رئیس ژاندارمری گیلان به‌کار پذیرفته شد» (گیلک: ۲۷۹). دربارۀ سلطان عبدالحسین‌خان (معروف به تیمسار ثقفی) که به‌ نظر می‌رسد نقش مهمی در حمله به خانۀ ملاسرا و حملۀ بلافاصله به رشت به همراه نورمحمدخان تهمتن (عضو دیگر ژاندارمری) داشته نیز می‌نویسد: «سلطان عبدالحسین‌خان ثقفی خواهر‌زادۀ کلنل فتحعلی‌خان ثقفی، از جمله صاحب‌منصبانی بود که در بدو ورود بلشویک‌ها[قبل از راهپیمایی از پسیخان به رشت]، جزو ادارۀ ژاندرمری گیلان به انقلابیون پیوسته و بعداً با کوچک‌خان به جنگل آمد و به ریاست قوا[ی نظامی جنگل] منصوب شد و بعد از ختم غائلۀ گیلان، مجدداً داخل قشون دولتی [رضا خان] گردید و در یکی از جنگ‌ها در ضمن انجام مأموریتِ خود برای تخته ‌قاپو کردن ایلات، به قتل رسید» (همان: ۴۸۹). گیلک سپس در واقعۀ ملاسرا انگشت اتهام را به‌سوی عبدالحسین‌خان ثقفی (معروف به تیمسار ثقفی) می‌گیرد و او را تلویحاً در به راه انداختن حمله به خانۀ ملاسرا مقصر می‌داند (نک: گیلک: ۴۸۹-۴۹۰).

بدین‌ترتیب هنوز این پرسش که در آغاز طرح شد، می‌تواند به قوت خود باقی بماند که آیا این واقعه ناشی از جنون و نفرتِ ایدئولوژیک راست افراطی در تشکیلات جنگل بوده است یا توطئه‌ای به تحریکِ عناصر نفوذی دولت مرکزی و به‌ویژه سرویس مخفی انگلیس؟ و یا هر دو؟ با توجه به اینکه بررسیِ بیشترِ رابطۀ کوچک‌خان با این واقعه، شاید بتواند به پاسخ این پرسش کمکی کرده باشد، روی آن اندکی درنگ می‌کنیم.

کوچک‌خان و واقعه ملاسرا

تاکنون در مورد رابطۀ بین واقعۀ ملاسرا و کوچک‌خان و دستگیری حیدرخان، هواداران و مخالفان او، مواضع گوناگون اتخاذ کرده‌اند. با این حال به ‌نظر می‌رسد کمتر برای هدف پژوهشِ بی‌طرفانه‌ و کشف حقیقت، کوششی به‌عمل آمده باشد. این مواضع و گفتمانِ برساخته‌، بیشتر بر دو خبری استوار بود که در کتاب سردار جنگل فخرایی آمده، و تقریبا تنها منبعِ مربوط به جنبش و انقلاب جنگل پیش از انقلاب ۱۳۵۷در ایران محسوب می‏‏شد که گویا از درون تشکیلات جنگل بیان شده و همان دو خبر بود که به باور ما، اساس گمانه‌زنی‌ها و گفتمان پایه‌ای را برساخته و تثبیت کرده است[۱۴]‌. فخرایی می‌گوید که با حسن‌خان آلیانی مصاحبه کرده و او گفته است که «چنانچه ما به این کار [حمله به خانۀ ملاسرا] دست نمی‌زدیم آنها، یعنی عمواوغلی و احسان و خالو و دیگران سبقت می‌کردند و مانند دفعۀ پیش یا همۀ ماها را می‌کشتند، یا به خفت و خواری همه را به زنجیر می‌کشیدند» (فخرایی، ۱۳۵۷: ۴۲۰). فخرایی همچنین در جایی دیگر از کتاب سردار جنگل بدون ارجاع به کسی یا سندی می‌نویسد: «مکرر از میرزا شنیده شدکه می‌گفت باید عمواوغلی را محاکمه کرد» (همان: ۳۶۹). این دو مطلب به اندازۀ کافی در شرایط بی‌خبری فضای پیش از انقلاب ۱۳۵۷ و بدون توجه به جزئیات اختلافات درون تشکیلات جنگل و فضایی که پس از حمله به خانۀ ملاسرا پدید آمده بود و در و اقع بدون کانتکست یا متن حادثه، می‌تواند به این نتیجۀ کلی بیانجامد که جنگلی‌ها به‌صورت کلیتی یکپارچه و متحد به رهبری کوچک‌خان، تصمیم به‌دستگیری و کشتن حیدر عمواوغلی گرفته بودند. و البته این نتیجه‌گیری به‏غایت نادرست است. در این زمینه درنگ بیشتری می‌کنیم و دلایل خود را ارائه می‌دهیم.

گفتیم که اطلاعات یاران رشتی کوچک‌خان و از جمله فخرایی پس از انتقال مقر اصلی تشکیلات جنگل از کسما و گوراب زرمیخ به زیده و آلیان از درون این تشکیلات و به‌ویژه تصمیماتی که در نشست‌های رهبران آن پس از پیروزی انقلاب جنگل یعنی بعد از خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی در این ناحیه اتخاذ می‌شد، دست‌کم در بسیاری موارد به‌هیچ‌وجه دست اول نبود. زیرا به‌دلیل موانعی که حسن‌خان آلیانی در پیش پای آن‌ها گذاشته بود، یاران رشتی کوچک‌خان به درون این تشکیلات دسترسی نداشتند. به‌ویژه از زمانی که میرزا احمد واقعی با برنامه‌ریزی حسن‌خان آلیانی به‌عنوان منشی کوچک‌خان جای خواهر‌زادۀ او اسماعیل جنگلی را گرفت، دسترسی به اطلاعات درون تشکیلات جنگل در آلیان و زیده  برای آن‌ها بسیار دشوارتر شده بود[۱۵]. به نظر می‏‏رسد که این تغییر نیز از روی یک برنامه انجام شده بود. در هرحال یکی از این دلایل، روایت واقعۀ مهم ملاسرا از زبان حسن‌خان توسط فخرایی، می‌تواند این باشد که فخرایی آن را در مصاحبه با حسن‌خان آلیانی و به‌صورت خبری دست دوم نقل می‌کند و در کمال شگفتی، خود مطلب قابل ‌توجهی به آن نمی‌افزاید و درعوض بر اساس همان روایت حسن‌خان که بعدها کم و بیش با همان مضمون از جانب میرزا احمد واقعی نیز برای شاهپور آلیانی نویسندۀ کتاب «نهضت جنگل و معین‌الرعایا» نقل شده، به داستان‌سرایی از شنیده‌های افواهی دیگران بسنده می‌کند و هیچ تحقیق عملی و میدانی از افرادی که در زمان نوشتن کتابش در آلیان و زیده و رشت و در ماجرای ملاسرا به‌طور مستقیم حضور داشتند و می‌توانستند روایت‌های دقیق‌تری به‌دست دهند، کوششی به‌عمل نیاورده است و یا آورده ولی صلاح ندانسته آن‌ها را بیان کند. حتی او از کاس‏آقا حسام که از دوستان بسیار نزدیک او بود و سال‏ها بعد از این واقعه زنده بود و بعد از شهریور۱۳۲۰ با او در محفل جنگلی‌ها در مغازۀ او در سبزه‌میدان رشت پاتوقی تشکیل داده بودند نیز هیچ خبر و نظری نقل نمی‏کند. فراموش نمی‌کنیم که کاس‌آقا حسام به گفتۀ محمدعلی گیلک در همان روز با او از رشت حرکت کرده و به هنگام حمله در خانۀ ملاسرا حضور داشت. در نتیجه امروز ما مجبوریم تا روایت این افراد را تنها از یک منبع، یعنی شاهپور آلیانی از قول میرزا احمد واقعی بشنویم. و این در حالی است که فخرایی مدعی است که از همراهان و نزدیکان کوچک‌خان بوده است.

محمدعلی گیلک هم که تنها ناظر واقعه است و در کتاب خود دربارۀ علل این واقعه، به‌ویژه تصمیماتی که در جلسات تشکیلات جنگل در زیده گرفته شد و به این واقعه شکل داد، تقریبا نکتۀ مهمی در بارۀ علت واقعه به ما نمی‌گوید. گیلک حتی هنگامی که به دنبال کشف حقیقت ماجراست (که می‌دانیم در این راه صادق است)، تنها به این اکتفا می‌کند که «وقتی بعد از خاتمۀ قضایا علت این امر پرسش شد، جواب دادند آن‌ها نیز بی‌خبر بوده‌اند. به هر حال این‌طور استنباط می‌شد که سه نفر افراد جنگل[یعنی میرزا محمد کرد محله‌ای، گیلک و کاس‌آقا حسام] برای آنکه رفع شبهه از سایرین به‌عمل آید، باید قربانی شوند». به‌عبارت‏دیگر گیلک به‌عنوان یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های جنگلیان و دوست بسیار نزدیک کوچک‌خان در نشست کمیتۀ پنج‏نفرۀ انقلاب در ملاسرا، هیچ اطلاعی از آن‏ سوی داستان یعنی حمله‌کنندگان نداشت و کسانی از جنگلیان که او را از رشت راهی این خانه کرده بودند نیز به او گفته‌اند که گویا هیچ اطلاعی از ماجرای حمله به خانه نداشتند و البته او هیچ نامی از آنان نمی‌برد. آن‌چه که مشخص است این است که همه چیز از یک اقدام مخفی در روستای زیده و در عمارت معروف حسن‌خان که این زمان مرکز اداری تشکیلات جنگل محسوب می‌شد، سازماندهی شده بود. بنابراین می‌توان گفت که یاران رشتی کوچک‌خان در تصمیمات اصلی این روزها در زیده و آلیان هیچ نقش مهمی بازی نمی‌کردند و حتا از تشکیلات جنگل تا حد ممکن بی‌اطلاع نگهداشته شده بودند. البته چنان که گفته شد، به‌طور کلی آن‌ها را به زیده و آلیان راه نمی‌دادند، یا خود آنان تمایلی به حضور در متن تشکیلات جنگل در آلیان و زیده که این زمان مهم‏ترین تصمیمات را از جانب جنگلی‏ها می‏‏گرفت، نداشتند. همین بی‌خبری می‌توانست به گمانه‌زنی‌های گوناگون و گاه بی‌پروا در نوشته‌های این نویسندگان دامن زده باشد.

چنان‌که پیش‏تر گفته شد، منبع اصلی نوشتۀ فخرایی، حسن‌خان آلیانی بوده است. اما به نظر می‌رسد که حسن‌خان تمام داستان را به فخرایی نگفته و یا گفته ولی فخرایی آن را نقل نکرده است. در هر حال به نظر می‌رسد روایتی که دکتر شاهپور آلیانی از واقعه به ‌نقل از میرزا احمد واقعی ارائه می‌کند، از صداقت بیشتری برخوردار است. یادآوری کنیم که شاهپور آلیانی علاوه ‌بر اینکه نوۀ حسن‌خان آلیانی است، منابع او برای نوشتن کتاب و واقعۀ ملاسرا نیز همگی دست اول و از کسانی بوده است که به‌طور مستقیم در رابطه با تشکیلات جنگل در زیده و آلیان بوده‌اند و او آنها را در صفحۀ دوازده و سیزدهِ کتاب خود به‌طور کامل معرفی کرده است. همچنین او درخانواده‌ای بزرگ شد که مادر او همسرِ میرزا نعمت‌الله یکی از فرماندهان خوش‏نام جنگلی از قوم آلیان بود که تا آخرین لحظۀ زندگی در کنار کوچک‌خان وفادارانه باقی ماند و کشته شد. در نتیجه او در رابطه با این واقعه به منابع دست اول دسترسی داشت، هر چند می‌دانیم که بخشی از روایت او و به ویژه نتایجی که می‌گیرد، سوگیرانه است اما بسیاری از داده‌های تاریخی‌اش، قابل اتکاست.

نکتۀ مهم دیگری که باید بر آن تأکید کرد این است که گفته‌های میرزا احمد واقعی در واقع پذیرش مسئولیت کامل واقعه از جانب حسن‌خان و تا حدودی تبرئۀ کوچک‌خان است. چنان‌که پیش‌تر نیز گفته شد، این در حالی است که، میرزا احمد واقعی از یاران نزدیک حسن‌خان آلیانی، نیاز داشت تا برای مشروعیت بخشیدن به این حمله، کوچک‌خان را نیز همراه و همسوی تصمیم‌گیران و حمله‌کنندگان معرفی کند ولی با صداقت چنین نکرده است.

بخشی از روایتی که دکتر آلیانی از واقعۀ ملاسرا ارائه کرده، در بالا ذکر شد و نیازی به تکرار مجدد آن نیست اما تأکید بر برخی نکات آن در این بخش روشن‌کننده است. در آن گفته‌ها از قول دکتر آلیانی دیدیم که کوچک‌خان به توطئه‌ای که حسن‌خان آن را به خبر «کاس‌آقا حسام» مربوط می‌کرد باور نداشت و در جلسه‌ای که حسن‌خان با اصرار در خانۀ خود تشکیل داده بود، به گفتۀ شاهپور آلیانی «تصمیم مهمی گرفته نمی‌شود؛ زیرا میرزا [کوچک‏خان] به عکس‌العمل متقابل راضی نبود و معتقد بود [برای جلوگیری از واقعه] ما شرکت نمی‌کنیم» (آلیانی: ۱۵۰). همچنین گویا در جلسۀ دیگری که بازهم حسن‌خان پیگیرِ کشاندن پای کوچک‏خان به این واقعه بوده، با عدم شرکت او در جلسه روبه‏رو می‌شود و کوچک‌خان باز هم اقدامات خشونت‌بار را نفی می‌کند و به گفتۀ دکتر آلیانی، هنگامی که حسن‌خان توطئه را «در منزل خود در [روستای] زیده به گوش دیگر زعما و همکاران می‌رسانند، باز هم میرزا [کوچک‌خان] تحت ‌تأثیر دیگران قرار می‌گیرد و با شرکت نکردن در این جلسه، می‌خواهد قضیه را منتفی کند که معین‌الرعایا با گائوک تماس می‌گیرد و می‌گوید که باید علاج واقعه را قبل از وقوع کرد» (آلیانی: ۱۸۸).

چنان‌که پیداست با وجود تلاش‌های حسن‌خان و به احتمال زیاد تیمسار ثقفی رئیس تشکیلات نظامی این زمانِ جنگلیان و تشکیل جلسه‌ای برای تصمیم در مورد مهم‌ترین اقدام نظامی در آن روزها، کوچک‌خان حتی در جلسۀ مورد نظرِ حسن‌خان هم شرکت نمی‌کند و از رفتن گائوک هم به این جلسه جلوگیری می‌نماید. زیرا شاهپور آلیانی می‌نویسد که پس از اینکه کوچک‌خان در جلسه حضور پیدا نمی‌کند «‌معین‌الرعایا با گائوک تماس می‌گیرد و می‌گوید که باید علاج واقعه را قبل از وقوع کرد». تماس حسن‌خان با گائوک (یار آلمانی کوچک‌خان که با او در فرار کشته شد) نشان می‌دهد گائوک نیز با کوچک‌خان هم‌نظر و همراه شده و در جلسۀ حسن‌خان برای حمله به ملاسرا شرکت نکرده بود. در نتیجه، حسن‌خان به‌طور کامل از مواضع کوچک‌خان در جهت اهدافش ناامید شده بود. شاهپورآلیانی نیز در همین رابطه می‏‏نویسد که «باز هم میرزا تحت‌تأثیر دیگران قرار می‌گیرد و با شرکت نکردن در این جلسه، می‌خواهد قضیه را منتفی کند». این دیگرانی که کوچک‏خان را تشویق به عدم شرکت در جلسۀ تصمیم‏گیریِ حمله به ملاسرا می‏‏کردند را ما نمی‌شناسیم. متأسفانه شاهپور آلیانی نیز هیچ آدرسی در کتابش ارائه نمی‌کند. با این حال تا جایی که ما دریافته‌ایم به نظر می‌رسد که کوچک‌خان این زمان با میرزا محمد انشایی، سعدالله درویش و میرزا صالح خان مظفرزاده و البته گائوک نزدیک بوده و از آن‌ها مشورت و همسویی می‌طلبیده است[۱۶].

پیداست که حسن‌خان آلیانی و تیمسار ثقفی به‌تدریج به مواضع کوچک‌خان مظنون می‌شوند که ممکن است از طرف او یا اطرافیانش در تشکیلات جنگل، خبرِ حمله به بیرون درز کند و به گوش حیدرخان برسد. زیرا دکتر آلیانی از قول میرزا احمد واقعی می‌نویسد که حسن‌خان معتقد بود که «اگر جلسات ما مکرر گردد تا میرزا متقاعد شود، حیدرخان از قضیه آگاه می‌شود (همان: ۱۵۰). از این‏رو آنها بدون اطلاع کوچک‏خان با فرماندهی تیمسار ثقفی رئیس تشکیلات نظامی جنگلیان، همان کسی که به گفتۀ گیلک پس از ورود بلشویک‌ها به جنگلی‌ها پیوسته بود و پیش از آن در همکاری با انگلیسی‌ها در رشت یکی از صاحب‌منصبان ژاندارمری گیلان بود[۱۷]، رهبری این عملیات را به عهده می‌گیرند و در نتیجه با افراد مسلح زیادی «‌روز قبل از جلسه به‌طرف ملاسرا حرکت می‌کنند»[۱۸] (همان: ۱۵۰). یاد‌آوری کنیم که دکتر آلیانی می‌گوید که گائوک دوست نزدیک کوچک‌خان نیز همراه حمله‌کنندگان بوده است، ولی این گفته با گفتۀ یان کولارژ مطابقت ندارد، زیرا کولارژ گفته است که او گائوک را پس از شروع حمله در بین جمعه‌بازار و صومعه‏سرا دیده است که همراه کوچک‌خان به محل رسیده بودند. اگر گفتۀ میرزا احمد واقعی که در متن ماجرا بوده را مبنا قرار دهیم که حمله‌کنندگان یک روز قبل به این محل رسیده بودند، می‌توان فرض کرد که آمدن کوچک‌خان و گائوک به این محل در زمانی که یان کولارژ از رشت به این محل رسیده بود، در همان روز واقعه از آلیان حرکت کرده بودند. شاهپور آلیانی نیز به صراحت نوشته است که حسن‌خان و همراهانش، عصر روز پیش از برگزاری جلسه در ملاسرا از آلیان به طرف ملاسرا حرکت کرده بودند و قرار بود ببینند اگر توطئه ای در میان نیست و اوضاع عادی‌ست، کوچک‌خان را به جلسه فراخوانند: «عصر روز قبل از جلسه،[ از آلیان] به طرف ملاسرا حرکت می‌کنند … تا ببینند که نشانه‌های توطئه دیده می‌شود یا خیر. افراد مسلح بیشتری می‌آوردند یا نه. اگر اوضاع عادی بود، میرزا[کوچک] را فراخوانند و در جلسه شرکت کنند. وگرنه پیش‌دستی نموده، حمله برند و نیرنگ آن را به خودشان بازگردانند» (شاهپور آلیانی: ۱۵۰). اسماعیل جنگلی نیز به اسماعیل رائین گفته است: «برای اجرای این تصمیم[حمله به خانۀ ملاسرا] به لطایف‌الحیل از رسیدنِ به‌موقع کوچک‌خان به جلسه [ملاسرا] ممانعت به‌عمل آوردند».

محمدعلی گیلک بدون آن که منبع خبر خود را گفته باشد در همین رابطه نقل می‌کند که عناصری از تشکیلات جنگل پیش از حمله به خانۀ کمیتۀ انقلاب در ملاسرا، نیت خود را با کوچک‌خان در میان گذاشته بودند اما کوچک خان با استدلال‌هایش با آن‌ها مخالفت کرده بود: «جمعی از رفقای جاهل او [کوچک‌خان] آلت اجرای امر قضا و قدر واقع شدند و مصمم گردیدند مخالفین خویشتن را یک‌باره از میان بردارند یا جان بر سر این کار گذارند و بالاخره نیت خود را به مرحوم میرزا [کوچک‌خان] ابراز کردند. مشارالیه به آنان جواب داد، اولاً از کجا معلوم است شما می‌دانید نتیجۀ مطلوب را از عملیاتی که انجام می‌دهید اخذ بکنید. بعلاوه من نمی‌توانم با کشتن یک عده ایرانی که سال‌ها با من همکاری کرده‌اند به جرم غفلت و یا نااهلی موافقت کنم. بهتر است شما هم این فکر را از خود دور کنید» (محمدعلی گیلک۱۳۷۴: ۴۹۰).

با جمع‌بندی تمام گفته‌ها و نوشته‌ها می‌توان گفت که یک گروه سه ‏نفرۀ اصلی یعنی حسن‏خان آلیانی، عبدالحسین‌خان ثقفی (معروف به تیمسار ثقفی) و نورمحمد‏خان تهمتن در مورد حمله به ملاسرا تصمیم‏گیران اصلی در تشکیلات جنگل بوده‏اند.

در همین رابطه اسماعیل جنگلی که حمله‌کنندگان را «افراطیون جنگل» می‌نامد، در خاطرات خود می‌نویسد: «برای اجرای این تصمیم به لطایف‌الحیل از رسیدنِ به‌موقع کوچک‌خان به جلسه [ملاسرا] ممانعت به‌عمل آوردند و با دسته‌جاتی که از پیش نامزد کرده بودند، به محل جلسۀ ملاسرا تاختند… کوچک‌خان موقعی به محل واقعه رسیده بود که کار از کار گذشته بود» (خاطرات اسماعیل جنگلی به کوشش اسماعیل رائین ۱۳۵۷: ۲۴۰). این گفتۀ اسماعیل جنگلی با نوشتۀ شاهپور آلیانی که در بالا نقل شد، مطابقت دارد و با گفتۀ یان کولارژ نیز تأیید می‌شود که می‌نویسد، دقایقی پس از شروع حمله در بین جمعه‌بازار و صومعه‌سرا که چند کیلومتری از ملاسرا دور بود، به کوچک‌خان و گائوک برخورد می‌کند: «کمی دورتر [از جمعه‏بازار] کوچک‌خان و گائوک را دیدم که با چند تن از مجاهدان در چهارراهی پخش شده و منتظر بودند که جنگ در پسیخان به کجا می‌انجامد» (کولارژ ۱۳۸۴: ۱۶۰).[۱۹]

پس از دستگیری حیدرخان توسط میرزا احمد واقعی (که به گفتۀ شاهپور آلیانی «مردی قوی‌هیکل بود» (آلیانی:۱۳)، بلافاصله «آلیانی‌ها او را به زیده بردند که حتی میرزا فرصت صحبت با او را پیدا نکرد» (آلیانی: ۱۵). فراموش نمی‌کنیم که فخرایی باز هم به‌دلیل عدم نزدیکی با تشکیلات جنگل در این دوره و تنها بر اساس شنیده‌ها می‌گوید که حیدرخان را به کسما بردند و در آنجا چند روزی نگه داشتند و حیدرخان در ملاقاتی که با افراد داشته، جز دشنام به کوچک‌خان چیز دیگری نمی‌گفت! (فخرایی، ۱۳۵۷: ۳۶۹).

به باور نویسنده، این‏که از قول کوچک‌خان نقل شده است که او مکرر گفته است حیدرخان باید محاکمه شود (حتی اگر این گفته درست نقل شده باشد)، به‌هیچ‌وجه تأیید اعمال به قول اسماعیل جنگلی «افراطیون جنگل» نبوده است. اگر این گفتۀ کوچک‌خان را بدون توجه به متن و کانتکست واقعه و فضایی که از خشم و خشونت خلق کرده بودند، جدا کرده و تفسیر کنیم، بی‌تردید همین مفهوم از گفته‌های کوچک‌خان برداشت می‌شود که او هم در این ماجرا شریک بوده است. اما اگر به فضای جزمیت و خشونتی که پیش و پس از واقعۀ ملاسرا به‌وجود آورده و به‌طرز ماهرانه‌ای دامن زده بودند، توجه کنیم و آن را در متن و کانتکست واقعه تفسیر و تبیین کنیم، این جملۀ کوچک‌خان (اگر آن‌گونه که فخرایی نقل کرده درست باشد)، بی‌تردید با خصوصیات اخلاقی که از کوچک‌خان سراغ داریم به این معنی خواهد بود که نباید به اقدامات جنون‌آمیز و خودسرانه دربارۀ حیدرخان دست زد، بلکه لازم است که مطابق قانون به اتهام وارد شده به او در چارچوب موازین قضایی بررسی کرد. در آن فضای رعب و خشونت و کارزارِ نفرت‌انگیزی که امروزه به‌خوبی می‌شناسیم، به‌طور آگاهانه و به‏ منظور ایجاد شرایط نفرت و انتقام‌جویی بدوی و غیرمتمدنانه ترتیب داده بودند، فقط با چنین موضعی می‌شد به آرام کردن اوضاع دست زد و از اقدام جنون‌آمیز و سریع جلوگیری به‌عمل آورد. چنان‌که تا زمانی که او زنده بود، کسی را جرئت دست زدن به جنایتی که پس از مرگش رخ داد، نبود. به نظر می‌رسد که او دریافته بود که تنها شاید از این ‏طریق بتوان رفتاری عقلانی‌تر را به‌جای رفتار افراطیون جایگزین کرد و ادعای آنان را به سنجش گرفت. به یاد بیاوریم دستگیری مفاخرالملک رئیس نظمیه و کفیل حاکم گیلان را زمانی که به کسما حمله کرد و بعد دستگیر شد و با وجود آن که او، دشمنی خشن و بی‌نزاکت و عاری از هر رفتار متمدنانه بود، باز هم در میان خشم و خروش مجاهدین جنگل برای کشتن فوری او در مقابل چشمِ همه، کوچک‌خان دستور داد که او را در جایی زندانی کنند تا به طور شخصی به محاکمۀ او بپردازد. رویۀ او این بود که در چنین مواقعی که احساسات غلبه می‏‏کرد، برای نجات متهم کاری انجام دهد. در تمام طول مبارزۀ هفت ساله، اسناد نشان می‌دهد که او از کشتن بیزار بود و بررسی تمام وقایع جنگل نشان می‌دهد که کوچک‌خان در کشتن انسان‌ها حتا دشمنانش پس از اسیر شدن بسیار محتاط و محافظه‌کار بود[۲۰]. به عنوان یک نمونه، فخرایی در واقعۀ حملۀ مفاخرالملک به کسما و دستگیری او می‏‏نویسد که وقتی مفاخرالملک توسط کسی از مجاهدین یعنی خواهرزادۀ حاج احمد کسمایی با وجود تأکید کوچک‌خان برای محاکمۀ او کشته شد و فخرایی نظر می‏‏دهد که احتمالا حاج ‏احمد کسمایی دستور قتل مفاخرالملک را صادر کرده بود، اضافه می‏‏کند که کوچک‏خان به‏غایت از کشته شدن او آزرده و غمگین شد.

در هر حال به نظر می‏‏رسد که کوچک‏خان رفتار جنون‌آمیزی را که بعدها اتفاق افتاد، پیش‌بینی کرده بود. یادآوری کنیم که در میان تمام طرف‌های اصلی این واقعه، به‌ویژه در روزهای آخر فعالیت انقلابیون، تنها کوچک‌خان و حیدر عمواوغلی دارای سابقه و وجوه مشترک مبارزاتی از انقلاب مشروطه تا آن زمان بودند و دیدیم که روابط آنان تا چه اندازه روابط دوستانه‌ای بوده است. از این‌رو در آن ‌زمان، نام و آوازۀ آنها برای هر انگیزش سیاسی در سراسر ایران کافی بود. آن دو برخلاف دیگران، عمیقا آرمانخواه و برای بهروزی مردم، دنیایی بهتر و پیشرفت ایران پای به میدان گذاشته بودند و به صداقتِ راه خود به‏جدّ اعتقاد داشتند، در‏ حالی ‌که به مقاصد آرمانخواهیِ طرف‌های دیگر درگیر در این ماجرا نمی‌توان چندان مطمئن بود. از این‌رو موضع کوچک‌خان در این واقعه با وجود اینکه به‌نظر می‌رسد نفوذ و اقتدارش در اواخر انقلاب جنگل، در اثر بالا آمدن افراطیون در درون تشکیلات جنگل بیش از هر زمانی تحلیل رفته بود، قابل درک است اما ابهام‌هایی نیز به دنبال دارد.

 

[۱] . برای دلایل و مضمون این تقسیم بندی، نگاه کنید به کتاب نویسنده تحت عنوان«جنبشی که به انقلاب تبدیل شد».

[۲]. برای گمانه‌زنی‌های متعدد شاکری در مورد واقعۀ ملاسرا و مرگ حیدرخان، نک: میلاد زخم: صص ۴۳۱ تا ۴۳۷.

[۳]. یادآوری کنیم که گیلک شخصیت مداراگونۀ ویژه‌ای داشت و در تمام مدتی که بین جنگلیان و کوچک‌خان اختلاف و درگیری و نزاع وجود داشت، به عنوان یک جنگلی در رشت ساکن بود و حالا البته با آمدن حیدرخان و روابط حسنه‌ای که بین طرفین به‌وجود آمده بود، او از جانب جنگلیان از رشت به جلسۀ کمیتۀ انقلاب به ملاسرا آمده بود.

[۴]. سرخوش شاعر رشتی، پس از برکناری احسان‌الله‌خان از کمیتۀ پنج‏نفرۀ انقلاب، طی اطلاعیه‌ای از طرف این کمیته در ۲۳مرداد۱۳۰۰ به‏جای او انتخاب شده بود. او از اعضای حزب کمونیست ایران بود.

[۵]. هرچند او خود می‌گوید که به او اطلاع داده‌اند که کوچک‌خان او را از رشت فراخوانده، اما به احتمال بسیار زیاد به دستور حسن‌خان از رشت فراخوانده شده بود و نه کوچک‌خان. چون دیدیم که دوست بسیار نزدیک کوچک‌خان یعنی محمدعلی گیلک که گزارش واقعه را در روز حرکت از رشت به خانۀ ملاسرا در بالا توضیح داده، گفته است که سه نفر از جنگلیان که از رشت حرکت کرده بودند، از موضوع حمله خبر نداشتند ولی دیگر همراهان جنگلی که آن‌ها را همراهی می‌کردند کم و بیش از موضوع خبر داشتند و «این‌طور استنباط می‌شد که سه نفر افراد جنگل برای آنکه رفع شبهه از سایرین به‌عمل آید، باید قربانی شوند».

[۶]. گفتنی است که کولارژ حتا محمدعلی گیلک دوست بسیار نزدیک کوچک‌خان را که در رشت ساکن بود، نمی‌شناخت که او یکی از یاران کوچک‌خان و در دولت اولِ جنگلیان کمیسر (وزیر) فوائد عامۀ دولت کوچک‌خان بود و در  این خانه وقتی کولارژ به آن وارد شده بود، حضور داشت و احتمالن همان‌ها بودند که کولارژ می‌گوید: «روی حصیر چند مرد نشسته بودند که بسیار رسمی به من خوش‌آمد گفتند». این همان نکته‌ای است که ما به تکرار گفته‌ایم که یارانِ رشتیِ کوچک‌خان اصولن در آلیان و زیده و کیش دره که مقرِ اصلی تشکیلات جنگلیان بعد از انتقال مرکز از کسما و گوراب زرمیخ به ناحیۀ آلیان که محلِ استقرارِ یان کولارژ نیز بوده، رفت‏وآمدی نداشتند تا کولارژ که از طریق کشتی گرچاکف بدانجا رفته بود، آشنایی پیدا کنند. ابراهیم فخرایی و دیگر یاران کوچک‌خان هم در این دوره به‌طور مستقیم هیچ ارتباطی با تشکیلات جنگل در آلیان و زیده نداشتند. از این‌رو تاکید داریم که می‌باید تنها به گفته‌ها و نوشته‌های کسانی اهمیت داد که در ارتباط مستقیم و بی‌واسطه  با این واقعه و از دورن تشکیلات این زمان جنگلیان در آلیان و زیده بوده‌اند.

[۷]. اگر گفتۀ طرفداران حسن‌خان در مورد خبرچینی کاس‌آقا حسام درست بوده باشد، می‌توان پرسید که آیا او فقط عهده‏دارخبرچینی بوده و از عواقب این حمله و زمان و شکل آن بی‏خبر بوده است؟. در این مورد هنوز چیزی نمی‌دانیم. فخرایی با وجود آن‌که با کاس‌آقا حسام دوستی نزدیک داشته و سال‌ها بعد از خاموشی جنگل در پاتوقی در نزدیکی سبزه میدان رشت با هم جمع شده و گپ می‌زدند، کلمه‌ای از او در نفی یا اثبات این خبر ننوشته است!.

[۸]. در این ‌زمان حسن‌خان با آن که از روستای کیش‌دره به زیده نقل‌مکان کرده بود که محلی‌ها به آن «عمارت حسن‌خان» می‌گفتند، خانۀ او در کیش دره نیز مسکونی بود. گویا خانوادۀ او هنوز در کیش دره ساکن بودندو عمارت او بیشتر محلِ تشکیل جلسات تشکیلات جنگل بود.

[۹]. این نکته را حسن‌خان آلیانی به فخرایی نیز گفته است و فخرایی هم بدون هیچ سندی آن را از حسن‌خان پذیرفته و از روی آن داستان‌سرایی کرده اما از کاس آقا حسام یک کلمه نگفته است که دوست نزدیک او بود.

[۱۰]. یان کولارژ می‌گوید که افراد مسلح حسن‌خان اندکی پیش از رسیدنش به ملاسرا به این محل آمده و منتظر رد شدن او بودند. گویا، یان کولارژ نمی‌دانست، افرادی که آنان را یک لشکر می‌نامید از روز قبل و بدون اطلاع کوچک خان به محل ملاسرا آمده بودند. پیداست که این موضع، از او پنهان نگهداشته شده بود.

[۱۱]. در خصوص علی‌اکبرخان آب زرشکی که او هم از افسران نظمیه بوده، مراجعه شود به عبدالله بهرامی ۱۳۶۳: ۱۵۳ – ۱۵۴.

[۱۲]. پرتاب نارنجک را یان کولارژ نیز تایید می‌کند، وقتی که می‌گوید ۴۰۰ متر از محل خانه دور شده بود که: «صدای انفجارِ چند نارنجک شنیده شد».

[۱۳]. آب‌زرشکی و آزادراد جزو افسران نظمیه بودند که به تشکیلات نظامی جنگلی‌ها وارد شده بودند. فخرایی بدون ذکر تاریخ از آب‌زرشکی و نصرت‌الله آزادراد در زمرۀ افسرانی نام می‌برد که به تشکیلات نظامی جنگلی‌ها پیوسته بودند (فخرایی۱۳۵۷: ۹۴).گویانصرت الله آزاد راد این زمان از تشکیلات جنگلیان بیرون رفته بود ولی با آدرس های دقیقش و این که در این عملیات جضور داشته، جای پرسش است.

[۱۴]. در مورد نظر سلطانزاده که خیلی پیش از فخرایی انتشار یافته بود، به‌دلیل عدم انتشار آن در ایران و ترجمه نشدن کتاب او، به‌ نظر می‌رسد در ایران انعکاس زیادی نداشته است. البته غیر از فخرایی، دیگران هم در این مورد مطالبی گفته‌اند که شباهت زیادی با نظر سلطانزاده داشته ولی بسیار کلی‌گویی بود. اما نظر فخرایی که خود را دوست و همرزم کوچک‌خان و آشنا به وقایع جنگل معرفی کرده است که گویا در تمام دورۀ مبارزه جنگلیان در کنار کوچک‌خان بوده، اهمیت کانونی بیشتری داشت.

[۱۵]. به طور دقیق نمی‌دانیم که تغییر منشی کوچک‌خان و برگماردن میرزا احمد واقعی به جای اسماعیل جنگلی در چه زمانی انجام شده است. اما به نظر می‌رسد که از اواخر تابستان ۱۳۰۰ و در آستانۀ حمله به خانۀ ملاسرا صورت گرفته باشد.

[۱۶]. دو سند دست‌نویس به امضای کوچک‌خان به تاریخ ۱۲مهر ماه ۱۳۰۰ در دست است که نشان می‌دهد بعد از واقعۀ ملاسرا،کوچک‌خان همراه آنان نامه‌ای به دولت نوشته‌اند (نک: ناصر عظیمی۱۳۹۹ : ۳۶۷ – ۳۷۹).

[۱۷]. چنان‌که پیش‌تر گفته شد، محمدعلی گیلک گفته است که سلطان عبدالحسین‌خان ثقفی خواهرزادۀ کلنل فتحعلی‌خان ثقفی (معروف به تیمسار ثقفی) از جمله صاحب‌منصبانی بود که در بدو ورود بلشویک‌ها جزو ادارۀ ژاندارمری گیلان به انقلابیون پیوسته و بعد با کوچک‌خان به جنگل آمد و به ریاست قوا منصوب شد و بعد از ختم غائلۀ گیلان نیز مجددا داخل قشون دولتی پهلوی اول شد.

[۱۸]. فاصلۀ آلیان و زیده تا ملاسرا حدودن چهل کیلومتر است.

[۱۹]. بسیاری از منابع از جمله خسرو شاکری، از حضور اسماعیل جنگلی در این حمله در کنار حسن‌خان آلیانی سخن گفته‌اند،که نادرست است. او در آن ‌زمان توسط حسن‌خان از تشکیلات جنگل در زیده و آلیان اخراج شده بود و چنان‏که گفته شد، حسن‏خان آلیانی جای او را به عنوان منشی کوچک‏خان به میرزا احمد واقعی یعنی دستگیرکنندۀ حیدرخان داده بود. یادآوری کنیم که بسیاری از پژوهشگران جنگل به دلیل عدم توجه و آشنایی به جزئیات درون تشکیلات جنگل در آلیان و زیده و به ویژه عدم شناخت دسته‌بندی‌های آن و جغرافیای جنگل، نتوانسته‌اند به واقعیت حوادث این دوره از تاریخ جنگل نزدیک شوند.

[۲۰]. چنان‌که پیش‌تر از قول محمدعلی گیلک آمد او در همین رابطه گفته بود که من نمی‌توانم با کشتن یک عده ایرانی که سال‌ها با من همکاری کرده‌اند موافقت کنم.

منابع:

  1. آزاد راد، نصرت‌الله (۱۳۹۳)، خاطرات جنگل، انتشارات نوروز
  2. آلیانی، شاهپور (۱۳۷۵)، نهضت جنگل و معین‌الرعایا(حسن‌خان آلیانی)، انتشارات میشا
  3. بهرامی، عبدالله (۱۳۶۳)، خاطرات عبدالله بهرامی از آخر سلطنت ناصرالدین‌شاه تا اول کودتا، انتشارات علمی
  4. پرتو، افشین (۱۳۹۱)، گیلان و خیزش جنگل (تاریخ گیلان در دوران احمدشاه قاجار)، نشر فرهنگ ایلیا
  5. پرتو، افشین (مصاحبه با سایت تاریخ ایرانی در ویژه‏نامۀ کوچک‏خان و نهضت جنگل)، سایت تاریخ ایرانی
  6. رائین، اسماعیل (۱۳۵۷)، قیام جنگل(خاطرات اسماعیل جنگلی)، انتشارات جاویدان
  7. سلطانزاده، آوِتیس(بی‌تا)، انقلاب در خاورزمین، ترجمۀ «م. شین» و «د. ک»، آثار سلطانزاده، اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، انتشارات مزدک
  8. شاکری، خسرو (۱۳۹۰)، آوتیس سلطانزاده (میکائیلیان)،گرده‌ای از سرنوشت.
  9. شمسی‌پور، جمشید (۱۳۹۶)، نهضت کوچک‌خان و نقش دکان کاس‌آقا حسام، مجلۀ ره‌آورد گیل، شمارۀ ۷ – ۸  مهر و آبان ۱۳۹۶
  10. صبوری دیلمی، محمد حسن(۱۳۵۸)، نگاهی از دورن به انقلاب مسلحانۀ جنگل، تهران
  11. عظیمی، ناصر (۱۳۹۹)، جنبشی که به انقلاب تبدیل شد (از مبارزه علیه اشغالگران تا تاسیس جمهوری در گیلان)، انتشارات سپیدرود
  12. عظیمی، ناصر (۱۴۰۲)، چگونه راه بر سوسیال دموکراسی ایرانی مسدود شد؟( زندگینامه حیدرخان عمواوغلی)، نشر ژرف
  13. کامبخش، عبدالصمد(۱۳۴۹)، نظری به ۵۰ سال فعالیت حزب طبقه کارگر در ایران، دنیا، نشریه سیاسی و تئوریک کمیته مرکزی حزب توده ایران، دوره دوم، شماره دوم، سال یازدهم، تابستان سال ۱۳۴۹
  14. کولارژ، یان (۱۳۸۴)، بیگانه‌ای در کنار کوچک‌خان، ترجمۀ رضا میرچی، نشر فرزان روز
print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0292027
Visit Today : 1015
Visit Yesterday : 1461