مقدمه: چه چیزی درست است؟ این پرسشی است که در هسته وجودی ما قرار دارد و جوامع بشری را از دیرباز به خود مشغول کرده است. این پرسش، نه تنها یک کنجکاوی فلسفی، بلکه یک چالش عملی است که هر روز در زندگی فردی و جمعی با آن روبرو میشویم. در این مقاله، ما سفری را آغاز میکنیم تا این پرسش بنیادی را با کندوکاو در معماهای اخلاقی پیچیده و بررسی چارچوبهای استدلالی که انسانها برای تصمیمگیریهای اخلاقی خود به کار میبرند، واکاوی کنیم [۱، ۸].
فلسفه اخلاق، به ما ابزارهایی میدهد تا نه تنها به درک عمیقتری از اصول اخلاقی خود برسیم، بلکه با زیر و رو کردن باورهای آشنا و مسلم، ما را به چالش میکشد. همانطور که در ابتدای یک دوره آموزشی درباره عدالت بیان شد، هدف این است که آنچه را میدانیم، از یک زاویه جدید و غریب ببینیم [۶]. این تجربه ممکن است ناراحتکننده باشد، زیرا ما را با چیزی روبرو میکند که از قبل میدانستیم، اما اکنون دیگر نمیتوان آن را نادیده گرفت [۶]. این سفر پرخطر، هم شخصی و هم سیاسی است، زیرا ممکن است در ابتدا ما را به شهروندی “بدتر” تبدیل کند تا “بهتر”، اما در نهایت، “بیقراری عقل” را بیدار میکند [۶، ۷، ۸].
معضل قطار: سنگ بنای استدلالهای اخلاقی
برای شروع این کندوکاو، با یک معضل اخلاقی کلاسیک به نام معضل قطار آغاز میکنیم [۱]. تصور کنید شما راننده یک قطار هستید که با سرعت ۶۰ مایل در ساعت در حال حرکت است و در انتهای مسیر، پنج کارگر را در حال کار میبینید. ترمزها کار نمیکنند و شما میدانید که اگر مستقیم بروید، هر پنج نفر خواهند مرد [۱]. در این شرایط ناامیدکننده، متوجه میشوید که یک مسیر فرعی به سمت راست وجود دارد که در انتهای آن تنها یک کارگر مشغول کار است [۱]. فرمان قطار کار میکند و میتوانید مسیر را تغییر دهید، در نتیجه یک نفر کشته میشود اما پنج نفر نجات مییابند [۱].
در یک نظرسنجی اولیه، اکثریت قاطع مردم ترجیح میدهند مسیر را تغییر دهند و یک نفر را فدا کنند تا پنج نفر نجات یابند [۱]. دلیل اصلی این انتخاب معمولاً این است: “صحیح نیست که پنج نفر را بکشید در حالی که میتوانید یک نفر را بکشید” [۱]. این یک نمونه بارز از استدلال اخلاقی پیامدگرا (Consequentialist Moral Reasoning) است [۵]. در این نوع استدلال، اخلاق یک عمل بر اساس نتایج و پیامدهای آن عمل، یعنی “حالت جهانی که از عمل شما حاصل میشود”، تعیین میشود [۵]. ایده اصلی این است که “بهتر است پنج نفر زنده بمانند، حتی اگر یک نفر بمیرد” [۵].
پیچیدگی معضل قطار: مرد چاق روی پل
اما آیا این اصل همیشه صادق است؟ برای آزمایش این فرض، سناریوی دیگری را در نظر بگیرید: این بار شما راننده قطار نیستید، بلکه یک ناظر هستید که روی پلی مشرف به ریل قطار ایستادهاید [۲]. قطار در حال حرکت است، ترمزها کار نمیکنند و پنج کارگر در مسیر آن قرار دارند [۲]. در کنار شما، مرد بسیار چاقی روی پل تکیه داده است [۲]. میتوانید او را هل دهید؛ او به روی ریل میافتد و میمیرد، اما با این کار، پنج کارگر نجات مییابند [۲].
در این سناریو، اکثریت مردم “مرد چاق را هل نمیدهند” [۲]. این نتیجهگیری، یک سوال واضح را مطرح میکند: “چه بر سر اصلی که تقریباً همه در مورد اول تأیید کردند، یعنی بهتر است یک نفر بمیرد تا پنج نفر زنده بمانند، آمد؟” [۲].
دلایل متعددی برای این تغییر در واکنشها مطرح میشود. یکی از دلایل، تمایز بین اقدام مستقیم و انتخاب غیرمستقیم است. در مورد اول، راننده قطار با تغییر مسیر، وسیلهای را که از قبل در حال حرکت و ایجاد خطر بوده، به سمت دیگری هدایت میکند [۳]. این اقدام، هرچند منجر به مرگ یک نفر میشود، اما به نوعی “انتخاب بین دو شر موجود” است [۳]. اما هل دادن مرد چاق، یک “عمل واقعی قتل” تلقی میشود؛ شما مستقیماً با دستان خود او را هل میدهید [۳]. این یک انتخاب فعال و آگاهانه برای پایان دادن به زندگی یک فرد بیگناه است که در ابتدا بخشی از وضعیت خطر نبوده است [۲، ۳]. حتی اگر به جای هل دادن، یک اهرم را بچرخانید تا دریچه زیر مرد چاق باز شود، باز هم بسیاری آن را “اشتباهتر” از تغییر مسیر قطار میدانند [۳]. این نشان میدهد که اخلاق فقط به پیامدها محدود نمیشود، بلکه به کیفیت ذاتی خود عمل نیز بستگی دارد [۵].
معضلات پزشکان و جراحان: تضاد میان پیامدگرایی و اخلاق مطلق
برای ادامه بررسی این اصول، به معضلات دیگری، این بار در زمینه پزشکی، میپردازیم [۴]. فرض کنید شما یک پزشک در اورژانس هستید و شش بیمار به شما مراجعه میکنند که در یک تصادف قطار مجروح شدهاند [۴]. پنج نفر از آنها جراحات متوسطی دارند و یک نفر به شدت مجروح است [۴]. میتوانید تمام روز را صرف مراقبت از یک بیمار شدیداً مجروح کنید، اما در این مدت پنج نفر دیگر خواهند مرد [۴]. یا میتوانید به پنج نفر رسیدگی کرده و آنها را نجات دهید، اما در این زمان، یک بیمار شدیداً مجروح میمیرد [۴]. در این سناریو، تقریباً همه پزشکان پنج نفر را نجات میدهند، با این استدلال که “یک زندگی در مقابل پنج زندگی” [۴]. این تصمیم، دوباره به شدت با استدلال اخلاقی پیامدگرا همسو است.
اما مورد دیگری را تصور کنید: شما یک جراح پیوند عضو هستید و پنج بیمار دارید که هر کدام به شدت به یک عضو حیاتی (قلب، ریه، کلیه، کبد، پانکراس) نیاز دارند [۴]. هیچ اهداکننده عضوی وجود ندارد و شما در آستانه از دست دادن این پنج بیمار هستید [۴]. ناگهان به ذهنتان میرسد که در اتاق کناری، یک فرد سالم برای معاینه آمده و در حال چرت زدن است [۴]. میتوانید بیصدا وارد شوید، پنج عضو حیاتی او را خارج کنید، که منجر به مرگ او میشود، اما با این کار پنج بیمار دیگر را نجات میدهید [۴].
در این حالت، تقریباً هیچکس حاضر به انجام این کار نیست [۴]. این عدم تمایل شدید به قربانی کردن یک فرد سالم برای نجات پنج نفر دیگر، بار دیگر نشاندهنده آن است که استدلال اخلاقی پیامدگرا تنها معیار تصمیمگیری اخلاقی نیست [۵]. مردم در اینجا به “کیفیت ذاتی خود عمل” اشاره میکنند، حتی اگر پیامدها (نجات پنج نفر) مطلوب باشند [۵]. کشتن یک فرد بیگناه، حتی برای نجات پنج نفر دیگر، به نظر بسیاری فقط اشتباه است [۵]. این دیدگاه، اساس استدلال اخلاقی مطلقگرا (Categorical Moral Reasoning) را تشکیل میدهد، که اخلاق را در “برخی الزامات اخلاقی مطلق، وظایف و حقوق مطلق” قرار میدهد، صرف نظر از پیامدها [۵].
جرارد بنتام و ایمانوئل کانت: دو قطب اخلاق
این دو رویکرد متضاد در اخلاق – پیامدگرایی و مطلقگرایی – توسط فیلسوفان بزرگی نمایندگی شدهاند [۵]. یوتلیتاریانیسم، که تأثیرگذارترین نمونه استدلال اخلاقی پیامدگرا است، توسط جرمی بنتام، فیلسوف سیاسی انگلیسی قرن هجدهم، ابداع شد [۵، ۹]. ایده اصلی بنتام بسیار ساده و در عین حال به لحاظ اخلاقی جذاب است: “کار درست و عادلانه این است که سودمندی (utility) را به حداکثر برسانید” [۹]. منظور او از سودمندی، “تعادل لذت بر درد، خوشبختی بر رنج” بود [۹]. بنتام مشاهده کرد که همه انسانها تحت سلطه دو “استاد حاکم” قرار دارند: درد و لذت [۹]. بنابراین، اخلاق باید بر این اساس باشد که چه کاری “سطح کلی خوشبختی” را به حداکثر میرساند [۹]. شعار او این است: “بیشترین خوبی برای بیشترین تعداد” [۹].
در مقابل، ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانی قرن هجدهم، مهمترین فیلسوف استدلال اخلاقی مطلقگرا است [۵]. کانت معتقد است که برخی اعمال ذاتاً اشتباه هستند، صرفنظر از نتایجشان. او بر “وظایف و حقوق مطلق” تأکید میکند که فراتر از هرگونه محاسبه سودمندی قرار میگیرند [۵].
پرونده ملکه علیه دادلی و استیونز: آزمون واقعی یوتلیتاریانیسم
برای روشنتر شدن تضاد بین این دو نوع استدلال، به یک داستان واقعی و تکاندهنده میپردازیم: پرونده “ملکه علیه دادلی و استیونز” در قرن نوزدهم بریتانیا [۹]. در سال ۱۸۸۴، قایق بادبانی “مینیونت” در اقیانوس اطلس غرق شد و چهار خدمه آن – کاپیتان دادلی، افسر اول استیونز، ملوان بروکس، و پسرک کابین ۱۷ ساله، ریچارد پارکر – با یک قایق نجات در دریا سرگردان شدند [۹، ۱۰]. آنها پس از چند روز، ذخیره غذایی خود (دو قوطی شلغم و یک لاکپشت) را تمام کردند و برای هشت روز بدون آب و غذا ماندند [۱۰].
پسرک کابین، پارکر، که آب شور نوشیده بود، بیمار شد و در حال مرگ به نظر میرسید [۱۰]. در روز نوزدهم، دادلی پیشنهاد کرد که برای نجات بقیه، قرعهکشی کنند تا مشخص شود چه کسی باید بمیرد [۱۰]. بروکس مخالفت کرد و قرعهکشی انجام نشد [۱۰]. روز بعد، هیچ کشتیای دیده نشد. دادلی به بروکس گفت نگاهش را برگرداند و به استیونز اشاره کرد که پارکر باید کشته شود [۱۰]. دادلی دعا کرد، به پارکر گفت که زمانش فرا رسیده است و او را با چاقو کشت [۱۰]. سه نفر بازمانده برای چهار روز از بدن و خون پارکر تغذیه کردند و سپس نجات یافتند [۱۰].
دادلی و استیونز پس از بازگشت به انگلستان دستگیر و محاکمه شدند [۱۰]. دفاع آنها بر “ضرورت” استوار بود [۱۰]. آنها استدلال کردند که “بهتر است یک نفر بمیرد تا سه نفر نجات یابند” [۱۰]. این استدلال، به وضوح بر مبنای یوتلیتاریانیسم استوار بود [۱۱]. آنها همچنین به این نکته اشاره کردند که پارکر یتیم بود و کسی دلتنگ او نمیشد، در حالی که خودشان خانواده و وابسته داشتند [۱۶، ۱۷].
اعتراضات و دلایل اخلاقی
با وجود دفاع مبتنی بر ضرورت، اکثریت قابل توجهی از مردم در یک نظرسنجی، عمل دادلی و استیونز را “از نظر اخلاقی اشتباه” دانستند و به مجرمیت آنها رأی دادند [۱۱]. دلایل اعتراضات را میتوان به چند دسته تقسیم کرد:
- قتل، قتل است (اصول مطلقگرا): مهمترین و صریحترین اعتراض، از سوی کسانی مطرح شد که معتقد بودند “قتل، قتل است” [۱۱]. این دیدگاه، یک اعتراض مطلقگرا است [۱۶، ۱۷]. حتی اگر کشتن پارکر منجر به نجات سه نفر دیگر میشد و به حداکثر رساندن خوشبختی جمعی را در پی داشت، برخی معتقد بودند که این عمل ذاتاً و بدون قید و شرط، اشتباه است [۱۵، ۱۶، ۱۷].
- نبود رضایت: برخی دیگر بر عدم رضایت پارکر تأکید کردند [۱۲، ۱۴]. اگر پارکر خودش به مرگ رضایت میداد، یا اگر قرعهکشی با توافق همه انجام میشد و او بازنده میشد، آیا این عمل از نظر اخلاقی قابل قبول بود؟ [۱۲، ۱۳، ۱۴].
- کسانی که معتقد بودند رضایت میتواند تفاوت ایجاد کند، استدلال میکردند که این امر به فرد اجازه میدهد “اختیار” زندگی خود را به دست بگیرد و خود را فدا کند [۱۳]. این اقدام، در صورت تصمیم خود فرد، میتواند “قابل تحسین” تلقی شود [۱۳].
- اما حتی در صورت وجود رضایت، برخی همچنان معتقد بودند که این عمل اشتباه است [۱۳، ۱۵]. دلایل آنها شامل:
- قانونی نبودن آدمخواری: “آدمخواری از نظر اخلاقی نادرست است” [۱۳].
- تهدیدآمیز بودن رضایت: در شرایط وخیم، رضایت ممکن است تحت فشار و اجبار باشد (Coerced Consent) و اعتبار اخلاقی نداشته باشد [۱۵].
- عدم قطعیت نجات: کشتن یک نفر به امید نجات یافتن بقیه، عملی بیدلیل است، زیرا زمان نجات نامشخص است [۱۳].
- نبود پشیمانی: برخی نیز به نبود پشیمانی در دادلی و استیونز، به ویژه در گزارش دادلی که مینویسد: “در روز بیست و چهارم، در حالی که صبحانه میخوردیم، بالاخره یک کشتی ظاهر شد”، اشاره کردند [۱۰، ۱۵]. این عدم احساس گناه یا اشتباه، منجر به قضاوت اخلاقی شدیدتری میشود [۱۵].
سوالات فلسفی باقیمانده
این بحثها، سه سوال فلسفی عمیق را برجسته میکنند [۱۷]:
- چرا قتل، ذاتاً اشتباه است؟ آیا این به دلیل حقوق بنیادین انسانی است؟ و اگر چنین است، این حقوق از کجا سرچشمه میگیرند، اگر نه از ایده رفاه یا سودمندی بیشتر جامعه؟ [۱۷]
- چگونه یک رویه منصفانه (مانند قرعهکشی) میتواند یک نتیجه را توجیه کند؟ چرا توافق بر یک رویه خاص، نتیجهای را که از آن رویه حاصل میشود، موجه میسازد؟ [۱۷]
- رضایت چه نقش اخلاقی دارد؟ چرا یک عمل رضایتبخش میتواند تفاوتی اخلاقی ایجاد کند، به طوری که عملی که بدون رضایت اشتباه است (مانند گرفتن یک جان)، با رضایت از نظر اخلاقی قابل قبول میشود؟ [۱۷]
سفر ادامه دارد: ریسکها و وسوسههای فلسفه
هدف از این کندوکاوها و بحثها این نیست که بلافاصله به پاسخهای قطعی برسیم، بلکه بیدار کردن “بیقراری عقل” است [۸]. فلسفه، ما را به درکی عمیقتر از خودمان و جهانی که در آن زندگی میکنیم سوق میدهد [۶]. اما این مسیر بدون ریسک نیست [۶].
ریسکهای شخصی و سیاسی: مطالعه فلسفه سیاسی ممکن است در ابتدا ما را از “عرفها، مفروضات تثبیتشده و باورهای مستقر” دور کند [۷]. این میتواند به لحاظ شخصی ناراحتکننده باشد و حتی به لحاظ سیاسی، ممکن است در ابتدا ما را به شهروندی “بدتر” تبدیل کند [۶]. سقراط، یکی از بزرگترین فیلسوفان تاریخ، نیز با چنین اتهاماتی روبرو بود [۷]. کالیکلس، یکی از دوستان سقراط، به او هشدار داد که فلسفه “یک اسباببازی زیبا است اگر با اعتدال و در زمان مناسب زندگی به آن مشغول شوید، اما اگر بیش از حد آن را دنبال کنید، ویرانی مطلق است” [۷]. کالیکلس در واقع به سقراط میگفت که فلسفه را کنار بگذارد و “به دنبال زندگی فعال” برود [۷].
گریز از شکاکیت: در مواجهه با این ریسکها، یک وسوسه رایج وجود دارد: شکاکیت [۷]. این ایده که “ما نمیتوانیم این سوالات را یک بار برای همیشه حل کنیم” و شاید هر کس “اصول خاص خود را داشته باشد و دیگر چیزی برای گفتن نباشد” [۷]. اما همانطور که ایمانوئل کانت نوشت، شکاکیت “جایگاهی برای استراحت عقل بشری است که میتواند بر سرگردانیهای جزمی خود تأمل کند، اما جایگاهی برای سکونت دائمی نیست” [۷]. کانت تأکید کرد که صرف “تسلیم شدن در برابر شکاکیت” هرگز برای غلبه بر “بیقراری عقل” کافی نخواهد بود [۸].
نتیجهگیری
این سوالات اخلاقی، اگرچه دشوار هستند، اما اجتنابناپذیرند، زیرا ما هر روز به برخی از آنها پاسخ میدهیم [۷]. هدف نهایی این سفر در فلسفه، “بیداری بیقراری عقل” است و اینکه ببینیم این بیقراری ما را به کجا سوق خواهد داد [۸]. این داستان، در نهایت، درباره “شما” است [۶]. با بررسی متفکرانی چون ارسطو، جان لاک، کانت، بنتام، و جان استوارت میل، و با بحث در مورد مسائل معاصر، ما نه تنها به درک بهتری از اصول اخلاقی میرسیم، بلکه درمییابیم که چه چیزی در زندگی روزمره ما، از جمله زندگی سیاسیمان، در معرض خطر است [۵، ۶]. این کاوش مستمر در قلمرو عدالت، ما را دعوت میکند تا با چالشهای اخلاقی روبرو شویم و به تعمق بپردازیم، حتی اگر پاسخها همیشه روشن نباشند. این سفر، خود به خود، ارزشمند است.