مقدمه در دنیای امروز، تصمیمگیریهای اخلاقی و سیاسی اغلب با هدف دستیابی به “بهترین نتیجه” برای “بیشترین تعداد” افراد صورت میگیرد. این ایده ریشهدر فلسفهای قدرتمند به نام سودمندگرایی (Utilitarianism) دارد که توسط فیلسوف انگلیسی جرمی بنتام (Jeremy Bentham) در قرن هجدهم پایهگذاری شد. بنتام که در سال ۱۷۴۸ متولد شد و زندگی خود را وقف فقه و فلسفه اخلاق کرد، معتقد بود که بالاترین اصل اخلاق، چه در سطح فردی و چه در سطح سیاسی، به حداکثر رساندن رفاه عمومی، شادی جمعی، یا تعادل کلی لذت بر درد است [۱]. به عبارت دیگر، هدف اصلی، حداکثر کردن سودمندی (utility) است.
بنتام این اصل را با این استدلال بنا نهاد که همه ما تحت حکومت درد و لذت هستیم؛ آنها اربابان حاکم ما هستند و بنابراین، هر سیستم اخلاقی باید آنها را در نظر بگیرد. بهترین راه برای در نظر گرفتن آنها، حداکثر کردنشان است که به اصل “بیشترین خوبی برای بیشترین تعداد“ منجر میشود [۱]. سودمندی تنها اصلی برای افراد نیست، بلکه برای جوامع و قانونگذاران نیز صادق است. جامعه، از نظر بنتام، مجموعهای از افرادی است که آن را تشکیل میدهند [۲]. بنابراین، در تصمیمگیری برای بهترین سیاستها، قوانین، و عدالت، شهروندان و قانونگذاران باید از خود بپرسند که اگر تمام منافع یک سیاست را جمع و تمام هزینههای آن را کسر کنیم، کار درست، سیاستی است که تعادل شادی بر رنج را به حداکثر برساند [۲]. این منطق سودمندگرایانه اغلب در قالب تحلیل هزینه-فایده (Cost-Benefit Analysis) توسط شرکتها و دولتها مورد استفاده قرار میگیرد، که شامل ارزشگذاری، معمولاً به دلار، برای هزینهها و منافع پیشنهادات مختلف است [۲].
منطق سودمندگرایانه در عمل: تحلیل هزینه-فایده
۱. مورد فیلیپ موریس و سیگار کشیدن در جمهوری چک یکی از مثالهای جنجالبرانگیز تحلیل هزینه-فایده، مطالعهای بود که توسط شرکت دخانیات فیلیپ موریس در جمهوری چک انجام شد. در آن زمان، پیشنهادی برای افزایش مالیات بر مصرف سیگار در این کشور مطرح شده بود. فیلیپ موریس که تجارت بزرگی در جمهوری چک داشت، یک مطالعه تحلیل هزینه-فایده در مورد سیگار کشیدن سفارش داد [۲]. نتایج این مطالعه نشان داد که دولت از سیگار کشیدن شهروندان چک سود میبرد. چگونه؟ صحیح است که سیگار کشیدن اثرات منفی بر سلامت عمومی و در نتیجه بر هزینههای درمانی دولت دارد [۲]. اما، در مقابل، اثرات مثبت نیز وجود داشت. این اثرات مثبت شامل درآمدهای مالیاتی حاصل از فروش محصولات سیگار و همچنین صرفهجویی در هزینههای درمانی (وقتی افراد زودتر میمیرند)، صرفهجویی در هزینههای بازنشستگی (نیازی به پرداخت بازنشستگی برای مدت طولانی نیست) و حتی صرفهجویی در هزینههای مسکن برای افراد مسن بود [۳]. با جمعبندی تمام هزینهها و منافع، مطالعه فیلیپ موریس به این نتیجه رسید که سود خالص مالی عمومی برای جمهوری چک ۱۴۷ میلیون دلار است، و با در نظر گرفتن صرفهجویی در هزینههای مسکن، درمانی و بازنشستگی، دولت برای هر فردی که به دلیل سیگار کشیدن زودتر میمیرد، بیش از ۱۲۰۰ دلار صرفهجویی میکند [۳]. این “محاسبه بیرحمانه” در رسانهها به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و فیلیپ موریس مجبور به عذرخواهی شد [۳]. منتقدان معتقد بودند که این تحلیل، ارزش زندگی انسان و رنج و زیان عاطفی خانوادهها را نادیده گرفته است [۳، ۵].
۲. پرونده فورد پینتو: ارزشگذاری زندگی انسان یکی از مشهورترین موارد تحلیل هزینه-فایده که شامل ارزشگذاری زندگی انسان بود، پرونده فورد پینتو در دهه ۱۹۷۰ است. فورد پینتو یک خودروی کوچک و محبوب بود، اما یک مشکل عمده داشت: باک بنزین در عقب خودرو قرار داشت و در تصادفات از عقب، منفجر میشد که منجر به کشته و زخمی شدن برخی افراد میشد [۳، ۴]. قربانیان و خانوادههایشان از فورد شکایت کردند و در دادگاه مشخص شد که فورد مدتها قبل از این مشکل مطلع بوده و یک تحلیل هزینه-فایده برای تعیین اینکه آیا نصب یک محافظ ویژه برای باک بنزین که از انفجار آن جلوگیری کند، ارزش دارد یا نه، انجام داده بود [۴]. هزینه هر قطعه برای افزایش ایمنی پینتو ۱۱ دلار محاسبه شده بود. با توجه به ۱۲.۵ میلیون خودرو و کامیون، هزینه کل برای بهبود ایمنی ۱۳۷ میلیون دلار میشد [۴]. سپس، فورد منافع حاصل از این هزینه را محاسبه کرد: ۱۸۰ مرگ که برای هر کدام ۲۰۰,۰۰۰ دلار ارزشگذاری شد، ۱۸۰ جراحت که برای هر کدام ۶۷,۰۰۰ دلار ارزشگذاری شد، و هزینه جایگزینی ۲۰۰۰ خودرو که بدون دستگاه ایمنی از بین میرفتند، هر کدام ۷,۷۰۰ دلار [۴]. منافع کل تنها ۴۹.۵ میلیون دلار بود. بنابراین، فورد تصمیم گرفت دستگاه ایمنی را نصب نکند [۴]. زمانی که این یادداشت داخلی شرکت فورد موتور در دادگاه فاش شد، هیئت منصفه را شوکه کرد و منجر به پرداخت غرامت هنگفتی شد [۴]. آیا این یک مثال نقض برای ایده سودمندگرایانه است؟
بحث بر سر ارزشگذاری زندگی انسان ژولی، یکی از دانشجویان، استدلال میکند که فورد (مانند فیلیپ موریس) اشتباه بزرگی مرتکب شده و برای زندگی انسان ارزش دلاری تعیین کرده است. او معتقد است که زیانهای عاطفی خانوادهها، مانند از دست دادن یک عزیز، بسیار باارزشتر از ۲۰۰,۰۰۰ دلار است و اصلاً نباید برای زندگی انسان عددی تعیین کرد [۵، ۶]. اما وویچک، دانشجوی دیگری، با ژولی مخالفت میکند. او میگوید که ما به هر حال باید تصمیم بگیریم و بنابراین نمیتوانیم از تعیین یک عدد برای زندگی انسان چشمپوشی کنیم. او پیشنهاد میکند که شاید عدد باید با تورم تعدیل شود و بالاتر باشد، مثلاً ۲ میلیون دلار [۷، ۹]. رائول، دانشجوی دیگر، دفاعی از تحلیل هزینه-فایده ارائه میدهد: اگر شرکتهایی مانند فورد از تحلیل هزینه-فایده استفاده نکنند، ورشکست خواهند شد و میلیونها نفر قادر به استفاده از خودرو برای رفتن به سر کار و تامین معاش خانوادههایشان نخواهند بود. او معتقد است که در این صورت، “خیر بزرگتر” فدا خواهد شد [۷].
۳. استفاده از تلفن همراه هنگام رانندگی یک مطالعه اخیر در مورد استفاده از تلفن همراه توسط رانندگان نشان داد که حدود ۲۰۰۰ نفر سالانه در نتیجه تصادفات ناشی از استفاده از تلفن همراه جان خود را از دست میدهند [۸]. با این حال، تحلیل هزینه-فایدهای که توسط مرکز هاروارد انجام شد، نشان داد که اگر منافع استفاده از تلفن همراه را در نظر بگیریم و برای زندگی ارزشی قائل شویم، این دو تقریباً با هم برابر میشوند. دلیل آن، منافع عظیم اقتصادی است که افراد از طریق استفاده از تلفن همراه در زمان رانندگی به دست میآورند، مانند استفاده بهینه از زمان، انجام معاملات و ارتباط با دوستان [۸]. این مورد نیز به پرسش ارزشگذاری پولی برای زندگی انسان دامن میزند. آیا این نشان نمیدهد که تلاش برای تعیین ارقام پولی برای مسائل مربوط به زندگی انسان اشتباه است؟ یک سودمندگرا ممکن است استدلال کند که اگر اکثریت مردم سعی در به حداکثر رساندن سودمندی از یک سرویس مانند تلفن همراه را دارند، این فداکاری برای رضایت ضروری است [۸]. وویچک، در پاسخ به اینکه چه ارزش دلاری باید برای زندگی انسان تعیین شود تا تصمیم بگیریم استفاده از تلفن همراه را ممنوع کنیم، عددی بین ۱ تا ۲ میلیون دلار را به عنوان حدس خود بیان کرد [۹]. اینها تنها برخی از چالشهایی هستند که تحلیل هزینه-فایده، به ویژه هنگامی که شامل ارزشگذاری پولی برای همه چیز میشود، ایجاد میکند [۱۰].
ایرادات به سودمندگرایی بنتام
الف) عدم احترام کافی به حقوق فردی و اقلیتها یکی از اصلیترین ایرادات مطرح شده علیه سودمندگرایی این است که با تمرکز بر “بیشترین خوبی برای بیشترین تعداد”، به حقوق فردی و اقلیتها به اندازه کافی احترام نمیگذارد [۱۰، ۱۶]. آنا، یکی از دانشجویان، این نگرانی را مطرح میکند که نمیتوان گفت خواستهها و نیازهای یک فرد اقلیت، کمتر از خواستهها و نیازهای فردی از اکثریت ارزش دارد. او معتقد است که این ایده که “بیشترین خوبی برای بیشترین تعداد” همیشه خوب است، ناعادلانه است، زیرا حقوق اقلیتها نادیده گرفته میشود [۱۰]. جونگ دا در پاسخ میگوید که ارزش فردی یک اقلیت دقیقاً برابر با ارزش فردی یک اکثریت است، اما اعداد بر اقلیت سنگینی میکنند و گاهی اوقات برای “خیر بزرگتر” باید فداکاری کرد [۱۱]. آنا با اشاره به مثال غرق شدن کشتی (که در قسمت قبلی بحث شده بود)، میگوید که حتی در آن مورد، پسری که خورده شد، به همان اندازه حق زندگی داشت که دیگران. اینکه او در اقلیت بود، به این معنی نیست که دیگران حق داشتند او را بخورند تا تعداد بیشتری زنده بمانند [۱۱]. مثال تاریخی “مسیحیان در برابر شیرها در روم باستان“ نیز به وضوح این ایراد را نشان میدهد [۱۲]. فرض کنید مسیحیان به شیرها در کولوسئوم انداخته میشدند تا به عنوان یک سرگرمی برای رومیها عمل کنند. درد و رنج مسیحیان عظیم بود، اما نشاط جمعی رومیها نیز بسیار زیاد بود. یک سودمندگرا ممکن است استدلال کند که اگر تعداد کافی از رومیها به اندازه کافی از این نشاط سرمست میشدند، حتی دردناکترین رنج یک مشت مسیحی را تحتالشعاع قرار میداد [۱۲]. این نمونه نشان میدهد که سودمندگرایی چگونه ممکن است توجیه کند که حقوق یک اقلیت کوچک برای شادی یک اکثریت بزرگ نادیده گرفته شود. وضعیتهای معاصر مانند بحث درباره شکنجه تروریستهای مظنون نیز این سؤال را مطرح میکند: آیا شکنجه یک مظنون تروریستی برای کسب اطلاعاتی که میتواند از کشته شدن بیش از ۳۰۰۰ نفر جلوگیری کند، عادلانه است، یا اینکه ما یک وظیفه اخلاقی مطلق برای احترام به حقوق فردی داریم؟ [۱۶].
ب) غیرقابل مقایسهبودن ارزشها و تجمیع سودمندی ایراد دوم به سودمندگرایی این است که آیا میتوان تمام ارزشها را به یک معیار واحد و یکسان تبدیل کرد یا خیر؛ یعنی آیا همه ارزشها قابل مقایسه (commensurable) هستند؟ [۱۲، ۱۶]. در دهه ۱۹۳۰، یک روانشناس به نام ثورندایک تلاشی برای اثبات این فرض سودمندگرایی انجام داد که میتوان تمام کالاها، ارزشها و نگرانیهای انسانی را به یک معیار واحد و یکسان ترجمه کرد [۱۲]. او یک نظرسنجی از جوانان دریافتکننده کمک انجام داد و از آنها پرسید که چقدر باید به آنها پرداخت شود تا تجربیات ناخوشایند خاصی را تحمل کنند [۱۲]. برای مثال:
- چقدر باید به شما پرداخت شود تا یک دندان جلوی بالا کشیده شود؟
- چقدر باید به شما پرداخت شود تا یک انگشت کوچک پا قطع شود؟
- چقدر باید به شما پرداخت شود تا یک کرم خاکی زنده شش اینچی را بخورید؟
- چقدر باید به شما پرداخت شود تا بقیه عمر خود را در مزرعهای در کانزاس زندگی کنید؟
- چقدر باید به شما پرداخت شود تا یک گربه ولگرد را با دستان خالی خفه کنید؟ [۱۳]. نتیجه شگفتانگیز بود:
- گرانترین مورد در این فهرست زندگی در کانزاس بود که مردم گفتند باید ۳۰۰,۰۰۰ دلار به آنها پرداخت شود [۱۳].
- دومین مورد گرانقیمت خوردن کرم بود که مردم برای آن ۱۰۰,۰۰۰ دلار طلب کردند [۱۴].
- ارزانترین مورد در دوران رکود بزرگ، کشیدن یک دندان بود که مردم تنها با ۴,۵۰۰ دلار حاضر به انجام آن بودند [۱۴]. ثورندایک از مطالعه خود نتیجه گرفت که هر خواسته یا رضایتی که وجود دارد، به میزان مشخصی وجود دارد و بنابراین قابل اندازهگیری است [۱۴]. او استدلال کرد که زندگی انسان، مانند حیوانات، شامل اشتها، هوسها، خواستهها و ارضای آنهاست، هرچند که خواستهها و اشتهای انسان پیچیدهتر است [۱۴]. اما آیا مطالعه ثورندایک ایده بنتام را تأیید میکند که تمام کالاها و ارزشها را میتوان بر اساس یک معیار واحد اندازهگیری کرد؟ یا اینکه ماهیت پوچ و بیمعنی برخی از این اقلام در لیست، به نتیجهای متضاد اشاره دارد: اینکه شاید چیزهایی که ما برایشان ارزش قائلیم و گرامی میداریم، مانند زندگی، کانزاس یا کرم، را نمیتوان بر اساس یک معیار واحد و یکسان ارزشگذاری کرد؟ [۱۵].
مثال دیگری که دشواری ترجمه همه ارزشها به عبارات سودمندگرایانه را نشان میدهد، داستان واقعی کالج سنت آنز آکسفورد در دهه ۱۹۷۰ است [۱۷]. در آن زمان، کالجهای زنان قوانین سختگیرانهای علیه مهمانان مرد شبانه داشتند. با افزایش فشار برای کاهش این قوانین، هیئت علمی کالج سنت آنز به بحث پرداخت [۱۷]. زنان مسنتر در هیئت علمی، سنتگرا بودند و از منظر اخلاقی سنتی با تغییر مخالفت میکردند، اما از بیان دلایل واقعی خود خجالت میکشیدند [۱۸]. بنابراین، آنها استدلالهای خود را به عبارات سودمندگرایانه ترجمه کردند: اگر مردان شب را بمانند، هزینههای کالج افزایش مییابد؛ آنها آب گرم بیشتری مصرف میکنند و باید تشکها را زودتر تعویض کرد [۱۸]. اصلاحطلبان با یک مصالحه به این استدلالها پاسخ دادند: هر زن میتواند حداکثر سه مهمان مرد شبانه در هفته داشته باشد، مشروط بر اینکه مهمانان ۵۰ پنس برای جبران هزینههای کالج بپردازند [۱۸]. روز بعد، تیتر روزنامههای ملی این بود: “دختران سنت آنز ۵۰ پنس در شب” [۱۸]. این یک نمونه دیگر از دشواری ترجمه تمام ارزشها، در این مورد، یک ایده خاص از فضیلت، به عبارات سودمندگرایانه است [۱۹].
جان استوارت میل: تلاش برای انسانیکردن سودمندگرایی
جان استوارت میل (John Stuart Mill)، یکی از پیروان بعدی سودمندگرایی، تلاش کرد تا به این ایرادات پاسخ دهد و نسخه بنتام از سودمندگرایی را “انسانیتر” کند [۲۲]. میل که در سال ۱۸۰۶ متولد شد و آموزش ویژهای را تحت نظر پدرش، جیمز میل (از شاگردان بنتام)، دریافت کرده بود، قصد داشت تا محاسبه سودمندگرایانه را گسترش و اصلاح کند تا نگرانیهای بشردوستانه مانند احترام به حقوق فردی و همچنین تمایز بین لذتهای بالاتر و پایینتر را در خود جای دهد [۲۲].
۱. تمایز بین لذتهای بالاتر و پایینتر بنتام معتقد بود که همه لذتها، بدون توجه به کیفیت، صرفاً بر اساس شدت و مدت زمانشان ارزیابی میشوند. او میگفت: “اگر میزان لذت برابر باشد، پاش پین (یک بازی کودکانه) به خوبی شعر است“ [۱۹، ۲۰]. او معتقد بود که قضاوت درباره اینکه کدام لذتها ذاتاً بالاتر یا ارزشمندتر هستند، نوعی پیشداوری است [۲۰]. میل با این ایده مخالف بود. او استدلال کرد که میتوان لذتهای بالاتر را از لذتهای پایینتر، یا “پستتر”، متمایز کرد [۲۳، ۲۴]. معیار میل برای این تمایز این بود: “از دو لذت، اگر یکی باشد که تقریباً همه کسانی که هر دو را تجربه کردهاند، بدون در نظر گرفتن هرگونه احساس وظیفه اخلاقی برای ترجیح دادن آن، ترجیح قاطعی به آن بدهند، آنگاه آن لذت مطلوبتر است“ [۲۴]. به عبارت دیگر، قضاوت نهایی را به کسانی واگذار میکند که صلاحیت تجربه هر دو را دارند [۲۴].
برای آزمودن این ایده، آزمایشی در کلاس انجام شد که در آن دانشجویان به سه کلیپ سرگرمی مختلف (مونولوگ هملت شکسپیر، برنامه تلویزیونی “فاکتور ترس” و انیمیشن “سیمپسونها”) نگاه کردند و از آنها پرسیده شد که کدام را بیشتر دوست دارند و کدام را ارزشمندتر و شریفتر میدانند [۲۵، ۲۶، ۲۷]. در حالی که بسیاری از دانشجویان “سیمپسونها” را سرگرمکنندهترین یافتند، اما اکثریت شکسپیر را تجربهای والاتر و شریفتر دانستند [۲۷، ۲۹]. انیشا، یکی از دانشجویان، اشاره کرد که برای لذت بردن از “سیمپسونها” نیازی به آموزش نیست، اما برای درک و قدردانی از شکسپیر، نیاز به آموزش و پرورش داریم [۲۹، ۳۰]. جو، دانشجوی دیگر، استدلال کرد که اگر قرار باشد بقیه عمر خود را به تماشای یکی از اینها بگذراند، شکسپیر را ترجیح میدهد، زیرا از آن “لذتهای عمیقتر” بیشتری کسب میکند [۳۱]. او همچنین به آزمایش موش اشاره کرد که میتواند مغز خود را برای لذت شدید تحریک کند تا بمیرد؛ او گفت که این نوع لذت، لذت “پایین” است و در درازمدت، یک انسان با “لذتهای بالاتر” را به یک موش با “لذت شدید” ترجیح میدهد [۳۲، ۳۳]. این دیدگاهها ایده میل را تأیید میکنند که لذتهای بالاتر نیاز به پرورش، قدردانی و آموزش دارند، اما هنگامی که اینها به دست آید، مردم نه تنها تفاوت را میبینند، بلکه لذتهای بالاتر را به لذتهای پایینتر ترجیح خواهند داد [۳۴، ۳۵]. میل جمله معروف خود را بیان میکند: “بهتر است انسانی ناراضی باشیم تا خوکی راضی؛ بهتر است سقراطی ناراضی باشیم تا احمقی راضی“ [۳۵]. او معتقد است که لذتهای بالاتر، “قوای انسانی بالاتر” ما را درگیر میکنند [۳۶].
۲. حقوق فردی در نگاه میل میل همچنین تلاش کرد تا به ایراد مربوط به حقوق فردی پاسخ دهد. او در کتاب “درباره آزادی” بر اهمیت دفاع از حقوق فردی و اقلیتها تاکید کرد [۲۲]. میل معتقد بود که عدالت و حقوق فردی، “جزء اصلی و به طور غیرقابل مقایسهای مقدسترین و لازمالاجراترین بخش تمام اخلاق“ هستند [۳۶]. اما دلیل این برتری، در نهایت، یک دلیل سودمندگرایانه است. میل استدلال میکند که عدالت نامی است برای برخی الزامات اخلاقی که به طور جمعی در مقیاس سودمندی اجتماعی بالاتر قرار میگیرند و بنابراین از تعهد بیشتری نسبت به هر چیز دیگری برخوردارند [۳۶]. او معتقد است که اگر ما عدالت را رعایت کنیم و به حقوق احترام بگذاریم، جامعه به طور کلی در درازمدت وضعیت بهتری خواهد داشت، زیرا ما موجوداتی مترقی هستیم [۳۷]. بنابراین، حقوق فردی محترم شمرده میشوند، اما به این دلیل که در نهایت به حداکثر رساندن سودمندی در بلندمدت کمک میکنند [۳۷].
نتیجهگیری سودمندگرایی جرمی بنتام، با شعار “بیشترین خوبی برای بیشترین تعداد” و ابزار تحلیل هزینه-فایده، یک چارچوب قدرتمند برای تصمیمگیری اخلاقی و سیاسی ارائه میدهد. این فلسفه به ما میآموزد که همواره به دنبال تعادل مثبت لذت بر درد باشیم [۱، ۲]. با این حال، همانطور که نمونههای فیلیپ موریس، فورد پینتو و استفاده از تلفن همراه نشان میدهند، چالشهای جدی در ارزشگذاری پولی برای همه چیز، به ویژه زندگی انسان، و نادیده گرفتن رنج و زیانهای غیرقابل اندازهگیری وجود دارد [۳، ۴، ۵، ۱۲]. علاوه بر این، سودمندگرایی بنتامی با ایرادات اساسی روبروست: خطر نادیده گرفتن حقوق فردی و اقلیتها به نفع اکثریت [۱۰، ۱۱، ۱۲] و فرض قابل مقایسهبودن و تجمیعپذیری تمام ارزشها در یک معیار واحد [۱۲، ۱۵، ۱۹]. جان استوارت میل تلاش کرد تا این ایرادات را با معرفی تمایز بین لذتهای بالاتر و پایینتر و توجیه حقوق فردی بر اساس سودمندی بلندمدت برطرف کند [۲۲، ۲۳، ۳۶، ۳۷]. میل معتقد بود که انسانهای پرورشیافته به طور طبیعی لذتهای بالاتر را ترجیح میدهند و احترام به حقوق برای رفاه درازمدت جامعه ضروری است [۳۵، ۳۷]. با این حال، این پرسش همچنان باقی است که آیا میل در واقع بدون اذعان، از ملاحظات سودمندگرایانه فراتر رفته و ارزشهای غیرسودمندگرایانه را برای توجیه لذتهای کیفی و حقوق فردی وارد کرده است یا خیر [۳۷]. بحث درباره اینکه آیا تمام ارزشها قابل مقایسه هستند و آیا سودمندگرایی به اندازه کافی به حقوق فردی احترام میگذارد، همچنان در فلسفه اخلاق و حقوق ادامه دارد [۱۵، ۳۷]. در نهایت، میراث جرمی بنتام، حتی پس از مرگش در سال ۱۸۳۲، همچنان زنده است. او وصیت کرد که بدنش حفظ شده و در دانشگاه لندن به نمایش گذاشته شود، تا نمونهای از فلسفه او در مورد “سودمندی یک مرد مرده برای زندگان” باشد [۳۸، ۳۹]. این فیلسوف، در زندگی و مرگ، به اصول فلسفه خود پایبند بود [۳۹].