در خانهای کوچک و سیمانی در حاشیه گیِمپو، نزدیک منطقه غیرنظامیشده کره، پیرمردی ۹۵ ساله آهسته و لرزان بر عصا تکیه میدهد تا روی زمین بنشیند. آن هاکساپ، که زمانی جوانی ورزشکار و جودوکار بود، اکنون شبحی از گذشته است؛ مردی که به دلیل جنگ کره بیش از چهار دهه از عمرش را در زندانهای کره جنوبی گذراند و هنوز خود را سربازی از جبهه شمال میداند.
دیوارهای خانهاش پر است از ماکتها و نقش کاغذی که «عمو سام» و مجسمه آزادی را به هیولایی پولپرست و جنگافروز بدل کردهاند. فرش دم در، شبیه پرچم آمریکا، رویش نوشته شده: «یانکیها، بیرون!» در میان این فضای سنگین، پیرمرد با صدای شکسته اما همچنان پر از خشم میگوید: «مردم کره جنوبی نمیدانند بردگان یک مستعمرهاند. رهبرانشان بدون اجازه آمریکا هیچ کاری نمیتوانند بکنند. من نمیخواهم در این مستعمره دفن شوم. میخواهم در شمال بمیرم، جایی که تنها کره آزاد و مستقل است.»
از جبهه جنگ تا ۴۲ سال زندان
آن هاکساپ در سال ۱۹۳۰ به دنیا آمد، زمانی که کره زیر سلطه ژاپن بود. پس از پایان جنگ جهانی دوم و تقسیم شبهجزیره، او راهی ارتش شمال شد. در سال ۱۹۵۲، مأمور شد برای سازماندهی چریکها به جنوب برود. گروهش یکی پس از دیگری در درگیریها کشته شدند و او سرانجام گرسنه و تنها، هنگام پختن دو سیبزمینی دستگیر شد. دادگاه نظامی او را به اتهام جاسوسی به حبس ابد محکوم کرد.
او ۴۲ سال و ۴ ماه را پشت میلهها گذراند، بیشترش در سلول انفرادی. سلولی به اندازه یک تخت با سوراخی در گوشه بهعنوان توالت. همبندانش زیر شکنجه فریاد میزدند. خود او با طناب گرهخورده شلاق خورد، روی یخ لخت بسته شد و بارها آب مخلوط به فلفل به گلویش ریختند. دندانهایش را در همان سالها از دست داد. با این همه، او میگوید: «نه به خاطر ایمان ایدئولوژیک، بلکه برای حفظ کرامتم مقاومت کردم. هر بار که به هوش میآمدم، شستهایم را نگاه میکردم؛ وقتی جوهری روی آن نبود، میفهمیدم هنوز مجبور به امضا نشدهام و یک روز دیگر دوام آوردهام.»
زندگی پس از آزادی
در ۱۹۹۵، او به همراه یکی دیگر از «زندانیان تغییرناپذیر» آزاد شد. کره جنوبی در آن سالها دیگر به دموکراسی و اقتصاد پررونق بدل شده بود. اما برای او، دیدن پرچم آمریکا بر فراز پایگاههای نظامی یادآور همان سلطه بود.
او ازدواج کرد و زندگی سادهای را آغاز نمود. همسرش ۳۰ سال جوانتر بود و پیانو درس میداد. هاکساپ در عطاری کار میکرد. بعدها، زمانی که همسرش بیمار شد و پساندازشان از دست رفت، یک کشیش محلی خانهای در نزدیکی مرز شمال برایشان فراهم کرد. از همانجا بود که او دوباره به مبارزه خیابانی بازگشت: شرکت در تجمعات کوچک هفتگی جلوی سفارت آمریکا و شعار دادن برای خروج نیروهای آمریکایی.
هنر در خدمت سیاست
پس از آزادی، دختری به نام جونگ میسوک را به فرزندی پذیرفت. او هنرمندی است که با خمیرکاغذ صحنههایی از کشتار غیرنظامیان کرهای به دست ارتش آمریکا را بازسازی میکند؛ صحنههایی که بیشتر به پوسترهای تبلیغاتی کره شمالی شباهت دارند. در خانه، نقلقولهایی از جیمی کارتر و مارتین لوتر کینگ بر دیوار نصب شدهاند که آمریکا را «خشونتبارترین کشور تاریخ» میخوانند.
آرزوی آخر: بازگشت

امروز، نبرد نهایی آن هاکساپ، بازگشت به شمال برای مرگ و خاکسپاری کنار رفقایش است. او بارها همراه هواداران اندکش در سئول راهپیمایی کرده و از دو کره خواستهاند اجازه بازگشت او را بهعنوان نماد آشتی صادر کنند. ماه گذشته، در یکی از این حرکتها، با پرچم کره شمالی در دست، تا نزدیکی مرز پیش رفت اما پلیس مانع او شد.
دولت کره جنوبی میگوید راه ارتباطی با پیونگیانگ ندارد و منتظر واکنش شمال است. در تیرماه، او در بیمارستان بستری شد و پیامی ویدئویی ضبط کرد: «متأسفم که نتوانستم کاری را که برایش آمده بودم تمام کنم. اگر کسی از دیدگاههای سازشناپذیرم آسیب دید، ببخشید. درک کنید که من مردی از شمالم.»
روایتی از یک قرن پرآشوب
زندگی آن هاکساپ، از کودکی زیر اشغال ژاپن، جوانی در جنگ، دههها زندان و پیری در سایه پرچم آمریکا، تصویری زنده از قرن پرآشوب شبهجزیره کره است. امروز او در خانهای کوچک، در میان پرچمها و شعارها، هنوز بر باور قدیمیاش ایستاده است: آمریکا عامل اصلی تقسیم کره است.
اما در کره جنوبی امروز، که اکثریت مردم حضور نظامیان آمریکایی را برای مقابله با شمال و چین ضروری میدانند، سخنان او طنین اندکی دارد. رؤیای اتحاد، که سالها قلبش را گرم میکرد، دورتر از همیشه به نظر میرسد. با این حال، او همچنان میگوید: «ارباب هرگز بردگانش را آزاد نمیکند، مگر اینکه بردگان برخیزند و او را به وحشت بیندازند.»
منبع: نیویورک تایمز