اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

باور به این‌که جنگ می‌تواند به صلح ختم شود، ساده‌لوحانه‌ترین تصور ممکن است. نه پوتین، نه ترامپ، نه زلنسکی و نه رهبران اروپا، هیچ‌کدام نتوانسته‌اند ابتدایی‌ترین خواست مردم، یعنی صلح را برآورده سازند. طرح‌هایی که بر پیروزی نظامی استوار بودند، در هم شکستند؛ همان‌گونه که تلاش‌ها برای معامله‌گری پشت پرده، بی‌توجه به اراده‌ی مردم، راه به جایی نبرد. امروز، نه فقط نیروهای چپ، بلکه تمامی جریانات دموکرات باید زیر پرچم صلح فوری گردهم آیند—نه جنگ، نه خشونت، نه نظامی‌گری.

ما، فعالان صلح‌طلب روس و اوکراینی، قربانیان این جنگ هستیم. از سرزمین‌هایمان رانده شده‌ایم، صدها هزار تن از هم‌وطنان‌مان جان باخته‌اند، میلیون‌ها نفر مجروح و معلول گشته‌اند و ده‌ها میلیون نفر در ناامیدی و بی‌سرانجامی فرو رفته‌اند. ادامه‌ی این کشتار هر روز بر رنج مردم می‌افزاید و آینده‌ی ما و سرزمین‌های‌مان را از ما می‌رباید. دوستان‌مان در زندان‌اند، و هرگونه مخالفتی با خشونت، بی‌رحمانه سرکوب می‌شود. ما بهای جنگ را با گوشت و پوست خود حس کرده‌ایم: این جنگ، نه‌تنها ما را از سرزمین، بلکه از حق تعیین سرنوشت‌مان نیز محروم کرده است. تنها راه پایان دادن به این کابوس، بازگرداندن همین حق به مردم ماست.

دیکتاتوری‌ها و بن‌بست جنگ

دیکتاتوری پوتین—آغازگر این جنگ—بر پایه‌ی ترس، خشونت و نابرابری بنا شده است. او با بلندپروازی‌های امپریالیستی‌اش، ده‌ها هزار تن از فقرا را به «گوشت دم توپ» بدل کرده است. اما این ماشین جهنمی را نمی‌توان با همان ابزار خودش متوقف کرد. در اوکراین نیز، فقرا هدف قرار می‌گیرند: دستگیر می‌شوند، کتک می‌خورند، و با زور به میدان‌های جنگ فرستاده می‌شوند.

همه‌چیز به نام «استقلال»؟ در حالی‌که دولت زلنسکی قراردادهایی ناعادلانه با ترامپ امضا می‌کند که منابع ملی کشور را به قدرت‌های خارجی واگذار می‌نماید.
به نام «آزادی»؟ در حالی‌که اوکراین صدها زندانی سیاسی دارد، اندیشه‌های کمونیستی در آن ممنوع شده و هر نوع مخالفت با سرکوب یا خشونت راست افراطی، با تهدید و سرکوب پاسخ داده می‌شود.
به نام «کرامت»؟ در حالی‌که مردم فقیر جان خود را در خط مقدم از دست می‌دهند، مقامات و نزدیکان قدرت در فساد و تجمل غوطه‌ورند.

دیکتاتوری پوتین تهدیدی برای تمامی ملت‌های اروپاست، اما واکنش کشورهای غربی نیز آن‌ها را به آینه‌ی روسیه‌ی پوتین بدل کرده است. رهبران اروپایی با ترامپ قراردادهایی تحقیرآمیز امضا می‌کنند و کشورشان را به تابعان واشنگتن تبدیل می‌سازند، همان‌گونه که پوتین روسیه را به ابزاری برای سیاست‌های چین بدل کرده است.

دولت‌ها اکنون آشکارا آماده‌اند که الگوهای اجتماعی خود را فدای «اقتصاد جنگی» کنند—همان راهی که دیکتاتور کرملین در پیش گرفت. سیاستمداران آلمانی و فرانسوی، از خطر توافق پشت‌پرده‌ی ترامپ و پوتین گلایه می‌کنند، اما فراموش کرده‌اند که خود از معماران همین فاجعه بوده‌اند: آنان هم روسیه را دهه‌ها شریک خود در رقابت نئولیبرالی دیدند، و هم ماشین سلطه‌ی آتلانتیک را تغذیه کردند. نتیجه؟ گسترش نابرابری، نظامی‌گری و عقب‌نشینی از حقوق دموکراتیک. سرکوب مخالفان، نادیده گرفتن نتایج انتخابات، و سلب اراده‌ی مردمی—چه تفاوتی میان این و پوتینیسم وجود دارد؟

دفاع از صلح و نقد اتهامات «کمپیسم»

نمونه‌ی بارز سرکوبِ گفتمان صلح، حملات بی‌اساس به ژان-لوک ملانشون و جنبش «فرانسه تسلیم‌ناپذیر» پس از سخنرانی ۲۲ اوت اوست. ملانشون تأکید کرد که سیاست فرانسه و اروپا باید نه بر پیروزی نظامی، بلکه بر صلح پایدار متمرکز باشد—صلحی که بدون دموکراتیزاسیون عمیق و مشارکت واقعی مردم در تعیین سرنوشت‌شان، دست‌نیافتنی است. اراده‌ی مردم و حق تعیین سرنوشت ملت‌ها، باید بر مرزهایی که دیکتاتورها و سیاستمداران ترسیم می‌کنند، ارجح باشد.

مبارزه با دیکتاتوری، نمی‌تواند با ابزارهای دیکتاتورانه صورت گیرد. هم اوکراین و هم اروپا نیازمند تحولاتی عمیق و دموکراتیک هستند. فرانسه به‌جای پیروی از مجتمع نظامی-صنعتی آمریکا و ساختن اقتصاد جنگی، باید به کاهش نابرابری‌های اجتماعی بیندیشد.

امنیت، هم برای روسیه و هم برای اوکراین ضروری است. اما ناتو در عمل، با تقویت استبداد در روسیه و مشروعیت‌بخشی به سیاست‌های پوتین، نقش تراژیکی ایفا کرده است. بازگشت به حقوق بین‌الملل، تنها با کنار گذاشتن منطق بلوک‌ها و امپریالیسم غربی ممکن است. با این‌حال، حتی رسانه‌های چپ نیز ملانشون را به «کمپیسم» و «بازتاب روایت‌های پوتین» متهم می‌کنند.

اما این تنها یک برچسب سیاسی نیست—بلکه یک تکنیک سرکوب است، همان‌که پوتین نیز بدان علاقه دارد. این نوع انگ‌زنی، تحریف و دستکاری آگاهانه است. اگر کمپیسم به معنای تقسیم جهان به دو اردوگاه و حمایت کور از یکی باشد، پس باید آن را به کسانی نسبت داد که شعار «جنگ تا پیروزی نهایی» سر می‌دهند. در مقابل، ملانشون خواهان بازگرداندن اراده‌ی عمل به مردم است، نه واگذاری آن به سیاستمداران فاسد و از واقعیت جداافتاده.

مردم، نه سلاح‌ها

کسانی که ملانشون و LFI را هدف حمله قرار می‌دهند، درکی سطحی و ساده‌انگارانه دارند. تصور می‌کنند با تزریق چند صد میلیارد دیگر به صنایع نظامی، می‌توان جنگ را به پیروزی رساند. اما این مسیر، فقط تکرار همان چرخه‌ای است که اردوگاه مقابل در آن گرفتار است.

آنان مدعی‌اند که رژیم اوکراین دموکراتیک است، در حالی‌که هزاران سرباز از جبهه‌ها فرار کرده‌اند. میلیون‌ها اوکراینی نه خواهان جنگ‌اند و نه کشورشان را متعلق به خود می‌دانند. اگر خواهان تقویت شجاعت این مردم هستید، باید به آنان صدایشان، حق تصمیم‌گیری و عدالت اجتماعی را بازگردانید.

آنانی که خواهان سقوط پروژه‌ی امپریالیستی پوتین هستند، باید راهی برای گفت‌وگو با صدها هزار سرباز روسی و میلیون‌ها کارگر بیابند؛ چرا که سرنوشت کرملین در دستان آنان است. اما آنچه امروز به آنان پیشنهاد می‌شود، تنها بمب است و جنگی بی‌پایان. در این میان، ملانشون نخستین کسی بود که آنان را به گفت‌وگویی برابر برای صلح دعوت کرد—و همین، برای دیکتاتوری مسکو، تهدیدی بسیار بزرگ‌تر از هر موشک ناتو است.

امضاها:

لیزا اسمیرنووا، فعال چپ روس

آندری لبدیف، فعال چپ اوکراینی

ویکتور سیدورچنکو، فعال چپ اوکراینی

آندری کونوالوف، فعال چپ اوکراینی

آلکسی ساخنین، فعال چپ روس

الکساندر وورونکوف، فعال چپ، عضو جنبش «چپ‌های پسا‌سوفیتی»

print

مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0275535
Visit Today : 414
Visit Yesterday : 692