اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

جنبش «زن، زندگی، آزادی» را می‌توان نقطه‌ی آغاز دو غروب هم‌زمان دانست: نخست، غروب نظام جمهوری اسلامی؛ نظامی که طلوعش با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ رقم خورد. دوم، غروب نظام اپوزیسیونی قرن بیستمی که ریشه‌هایش به بعد از دهه‌ی بیست شمسی بازمی‌گردد؛ یعنی همان جریان‌های سیاسی کلاسیک چپ، میانه و راست که طی دهه‌ها در ایران و تبعید، به‌خوبی یا بدی، نقش‌آفرین بوده‌ و بسیار شکنجه شده، زندانی و کشته داده‌اند.

با «زن، زندگی، آزادی» این دو غروب هم‌زمان رخ دادند. درک این وضعیت برای فهم آینده‌ی سیاسی ایران اهمیت حیاتی دارد.

غروب کردن صرفاً به معنای افول یا شکست نیست؛ بلکه ظرفیتی تاریخی است.
جامعه‌ای که توانایی غروب کردن نداشته باشد، نمی‌تواند وارد مرحله‌ای تازه از زندگی جمعی شود. غروب‌ها لحظه‌های “کاروسی” (kairos) هستند؛ لحظاتی سیاسی و فلسفی که یک امکان را می‌بندند و امکان دیگری را می‌گشایند.

جامعه‌ای که غروب را ببیند، پایان‌ها را همچون مرحله‌ای طبیعی از حیات تاریخی درک می‌کند؛ و جامعه‌ای که غروب را نبیند، یا در گذشته منجمد می‌شود یا در خشونت فرو می‌رود.

در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰، هم رژیم آپارتاید و هم کنگره‌ی ملی آفریقا به چنین لحظه‌ای رسیدند. رژیم فهمید ادامه‌ی آپارتاید ممکن نیست و اپوزیسیون دریافت که مبارزه‌ی مسلحانه قادر به ساختن طلوعی پایدار نیست. توانایی غروب کردنِ هر دو سوی نزاع، یعنی رها کردن شکل‌های پیشین قدرت و مقاومت، امکان تولد یک نظام دموکراتیک تازه را فراهم کرد.
نمونه‌ی دیگر، غروب نظام‌های متکی بر ایدئولوژی شکست خورده “سوسیالیسم واقعا موجود” در اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰ است. در لهستان، پذیرش غروب از سوی دولت و جنبش «همبستگی» موجب انتقالی مسالمت‌آمیز و دموکراتیک شد.
در مقابل، ناتوانی در پذیرش غروب در یوگسلاوی به فروپاشی خشونت‌بار انجامید.
این نمونه‌ها نشان می‌دهند که فهم غروب و طلوع به یک اندازه حیاتی است.

در ایران امروز، به‌ویژه در ایرانِ پس از «زن، زندگی، آزادی»، هم حاکمیت و هم اپوزیسیون کلاسیک در برابر لحظه‌ی غروب قرار دارند. حاکمیت دیگر قادر نیست نیروی مشروعیت‌بخش اولیه‌ی خود را بازتولید کند. اپوزیسیون کلاسیک نیز با احزاب غیر فراگیر و ایدئولوژی‌های قرن بیستمی‌اش نمی‌تواند پاسخ‌گوی نسل جدید، به‌ویژه زنان جوان، باشد.
این لحظه‌ی کاروسی تاریخ، از ما می‌خواهد «توانایی غروب کردن» را بیاموزیم. برای نیروهای سیاسی و به‌ویژه اپوزیسیون، این به معنای بازاندیشی در زبان، سازمان و شکل‌های کنش جمعی است.
غروب کردن شرط طلوع کردن است؛ و ایران امروز در میانه‌ی چنین لحظه‌ای ایستاده است.

در تاریخ ایران این اولین دوره‌ای است که زنان و جوانان چنین نقشی در جنبش سیاسی ایفا می‌کنند. آنان، برخلاف انقلاب بهمن، تحت فرمان هیچ رهبری، چه فردی و چه حزبی نبودند؛ بلکه خود سوژه‌ی تحول شدند.

در جنبش «زن، زندگی، آزادی»، زنان با ایستادگی در برابر نظامی که بر کنترل بدن و زندگی‌شان بنا شده، معنای آزادی، ضد سلطه بودن و تبعیض را از سطح مطالبه‌ای فردی به افقی جمعی ارتقا دادند. جوانان نیز با انرژی و خلاقیت خود، مرز میان سنت‌های سیاسی کهنه و اشکال نوین مبارزه را درنوردیدند.

در قلب شعار «زن، زندگی، آزادی» چیزی فراتر از یک مطالبه‌ی فوری نهفته است. طلوعی که اکنون در ایران در حال شکل‌گرفتن است، به‌واسطه‌ی مبارزه زنان و جوانان، طلوعی مشارکتی است.
غروب احزاب کلاسیک و مدل‌های نمایندگی‌محور جای خود را به سیاستی داده که در آن «همه»  دیده می‌شوند و «همه» می‌خواهند و باید در ساختن آینده شریک‌ باشند.

جنبش «زن، زندگی، آزادی» تنها یک لحظه‌ی اعتراضی نبود؛ بلکه بذرهای شکلی تازه از زیست سیاسی را در خود حامل بود: شکلی که در آن توانایی غروب کردن، شرط طلوع آینده‌ای دموکراتیک و مشارکتی است.

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0293349
Visit Today : 55
Visit Yesterday : 1026