اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

شبکه تلویزیونی “ایران اینترنشنال” گروه‌هایی از آدم‌ها را با عنوان‌هایی از استاد امور بین‌الملل و کارشناسان سیاسی این‌جا و آن‌جای جهان به کار می‌گیرد. اما کم نیستند از این استادان امور بین‌الملل که شمایلی از ورشکستگان سیاسی بالتقصیر را نیز پشت سر خویش به نمایش می‌گذارند. عکس و تصویر کسانی که در روزگاری پیش از این، نقشمایه‌ای از شاه و همسر شاه را به اجرا می‌گذاشتند. گروهی دیگر هم از نمایش پرچمی سود می‌برند که در این پرچم، شیری نمادین ظاهر می‌شود که شمشیری را به دستش سپرده‌اند. برخی از همین استادان سیاست خارجی از این هم فراتر می‌روند. چون نشان‌هایی را بر کُت خویش می‌آویزند که نقش و نشان اجق وجق آن را از کت نتانیاهو وام گرفته‌اند. خلاصه‌ی کلام، لندن به عنوان جایگاهی نموده می‌شود که فضای آن ضمن ظهور خاج پرستی، هر روستازاده‌ای را به “ترقی” می‌کشاند.

بدون تردید پادشاهی نهادی برآمده از دین است که بدون چفت و بست با دین هرگز نمی‌تواند بر گستره‌ی جامعه دوام بیاورد. نگاهی هر چند کوتاه به منشور کوروش می‌تواند بر چنین برداشتی از دین صحه بگذارد. چون در همین منشور است که کورش اقتدار شاهی خود را از “مردوک” خدای بابلیان کسب می‌کند. اما داریوش چنین اقتداری را به نام “اهورامزدا” پیوند زد. رویکردی که برای شاهان ایرانی تا پایان دوره‌ی ساسانی دوام آورد. پس از پیدایی اسلام نیز شاه و حاکم جای خالی مردوک و اهورامزدا را با نام الله سامیان پر می‌کردند. همین موضوع تا زمان پهلوی دوم نیز پایدار بود تا بر مسئولیت ناپذیری شاه در قبال خواست و اراده‌ی شهروند امروزی تأکید نمایند. تا آن‌جا که مذهب شیعه پیروی بدون قید و شرط از شاه و حاکم را امری واجب می‌شمارد. هرچند چنین شاهی “سلطان جابر” هم باشد.

اما در فضای سیاست امروزی جهان، شاهپرستِ سکولار به افسانه شباهت دارد. مگر چنین کاری ممکن خواهد شد؟ تا کنون در کجای جهان شاهی آمده است تا دین و سنت‌های زپرتی آن را از سیاست خویش کنار بزند؟ در ایرانِ روزگار “اعلیحضرت” نیز همواره شاه نظرکرده‌ی غیب و آسمان شمرده میشد. پس از کودتای سال ۳۲ حتا توده‌ای‌ها را مجبور می‌کردند که اسلام بیاورند. در چنین بازار گرمی که شاه برای اسلام حکومتی فراهم میدید، به ارمنیهای توده‌ای نیز فشار می‌آوردند تا بر پذیرش اسلام حکومتی شاه کودتاچی گردن بگذارند. داستان “خدا، شاه، میهن” شعبان بی‌مخ که یادتان می‌آید. در اروپای امروزی نیز تصور شاه بدون کلیسا امری محال خواهد بود. ولی مبلغان شاه‌پرستی همواره مردم را عوام می‌خواهند تا تبلیغ پادشاهیِ سکولار را بر ذهن عوامانه‌ی ایشان لازم بشمارند. پدیدهای که هرگز نمی‌توان نمونه‌ای روشن از آن را در گستره‌ای از جهان سراغ گرفت.

عده‌ای هم در این عرصه پیدا شده‌اند که خود را “مشروطه‌خواه” می‌نامند. همان مشروطه‌ای که رضا شاه مأموریت برچیدن نهادهای آن را در سر می‌پرورانید و در مأموریت نامردمی خویش نیز خیلی موفق عمل نمود. تا آنجا که در نیمه‌ی دوم زندگی سیاسی پهلوی دوم، مشروطه نیز به رؤیایی شیرین برای شهروندان ایرانی بدل شد. حتا گیر‌آوردن قانون اساسی مشروطه در پستوی خانه‌ها، می‌توانست پرونده‌ای از جرم و جنایت را برای دارندگان آن فراهم نماید. با تمامی این احوال زنده کردن گذشته‌ای این‌چنینی، در صورت اقتدار میتواند نمایش‌هایی از فاشیسم را عملیاتی نماید. فاشیسمی که بنا به تجربه‌های تاریخی هرگز هیچ امر قانونمند و مشروطی را برنمی‌تابد.

در جهان امروزی سوسیالیسم و دموکراتیسم چنان وجاهتی را بین توده‌های عادی جامعه دوره میکند که هر سیاستمدار متظاهری نیز چنان می‌پسندد تا خود را سوسیال دمکرات بنامد. بدون آنکه در رفتار سیاسی او بتوان نشانهی روشنی از سوسیال دموکراسی متعارف را سراغ گرفت. نمونه‌ای از این نوع سوسیال دموکراسی در انقلاب سال ۵۷ نیز ظهور کرد. اما تلاش آن‌ها برای قبضه‌ی قدرت هرگز راه به جایی نبرد. بعدها بنا به مستنداتی که از ساواکِ اعلیحضرت همایونی رو شد، مشخص گردید که این نوع از سوسیال دموکراسی ضمن زد و بند با موساد اسرائیل قصد داشت تا قریب سه هزار نفر از شهروندان مبارز ایرانی را بکشد. موضوعی که رئیس وقت موساد هم بعدها از کم و کیف آن پرده برداشت. همین رئیس پیشین موساد حتا یادآور شد که در جنگ ایران و عراق نیز قصد داشتند که منطقهی خوزستان را از ایران جدا کنند تا سوسیال دموکراسی ساخته و پرداخته‌ی ایشان در همین جا بر کرسی قدرت بنشیند. اما اینک همین نوع از سوسیال دموکراسی هم به آشکار در رکاب “رضای دوم” شمشیر می‌زند.

گروه‌هایی نیز هستند که به این نتیجه رسیده‌اند که با واژه‌هایی از نوع سوسیالیسم و دموکراتیسم هرگز نمی‌توانند مردم عادی جامعه را بفریبند. این گروه‌ها پشت عنوان‌هایی از سکولار دموکراسی پناه می‌گیرند. این نوع از سکولار دموکراسی هم جایگاه ویژه‌ای را برای خویش در کنار سفرهی گسترده‌ی شاهزاده باز کرده است. چون به نیکی فهمیده‌اند که نان چنین سفرهای خوردن دارد و هرگز ته نمی‌کشد. در جرگه‌ی سکولار دموکراسیچی‌ها هم کم نیستند افرادی که ارتباطشان را با دم و دستگاه شاهی از روزگار آن “خدابیامرز” آغاز کرده بودند. ولی هنوز هم نفهمیده‌اند که آن خدابیامرز اگر به سکولاریسم ارج می‌گذاشت و راه دموکراسی را در پیش می‌گرفت، هرگز کارش به انقلاب و فرار از کشور کشیده نمی‌شد.

عده‌ای از جمهوریخواهان متظاهر به چپ هم صلاح کار خودشان را چنان دیده‌اند تا نشستن بر سفره‌ی شاهزاده را امری لازم بشمارند. آخر اصالت این شاهزاده را جز ایشان چه کسی می‌تواند تضمین کند. مگر رضاخان تباری از شاهی به همراه داشت؟ وجاهت ناموجه اقتدار او، به کودتایی انگلیسی پیوند می‌خورد. انگلیسی‌ها همان‌هایی بودند که او را در حوت ۱۲۹۹ برای سیاست ایران فلاکت زده سوغات آوردند و سرآخر همان‌ها هم این سوغاتی لایتچسبک را در شهریور ۱۳۲۰ با خودشان پس بردند. اجرای همین نمونه از کودتا را فرزندش نیز راهی محترم شمرد. شکی نیست که کودتاهایی از این دست تنها به قصد تاراج دستآورد‌های مشروطه صورت می‌گرفت. چر‌اکه اگر غیر این بود هرگز انقلاب مردمی سال ۵۷ پا نمی‌گرفت.

اما جمهوریخواهان شاه‌پرست که همگی از رفتار سیاسی خود شرمنده‌اند، بدون استثنا نکته‌ای را تبلیغ می‌کنند که گویا شخصیتی ممتازتر از شاهزاده سراغ ندارند. لابد به اصالت خون او در شاهزادگی نیز گواهی می‌دهند. اما بریدن از مردم، بیش از این هرگز اتفاق نمی‌افتد. این بریدن‌های از مردم به حدی است که به هر آدم بی‌اصل و نسبی دخیل می‌بندند که او به جای مردم برای جامعه‌ی ایران تصمیم بگیرد. در همین فرآیند است که لابد در آینده نیز به انتخابات‌های تقلبی و هدایت شدهی او تمکین خواهند کرد.

شاهزاده نیز علاقه‌ی وافری به کاربرد واژه‌های سیاسی دموکرات و دموکراتیک نشان می‌دهد. او هم خوب می‌فهمد که ضمن کاربرد ناموجه همین واژه‌ها آسانتر می‌توان عوام‌الناس را فریب داد. فریاد جاوید شاه همین عوام‌الناس، او را نیز همانند پدرش به وجد می‌آورد. رمضان یخی و شعبان بی‌مخ که یادتان می‌آید. آنان از پایه‌گذاران همین فرهنگ جاوید شاهی شمرده می‌شوند که گویا این روزها از نو زنده شده‌اند تا گذشته‌ای نمور و نمناک را از نو بیافرینند.

اما شاهزاده باید خوب بفهمد که در زمان پدرش کسی حق نداشت که خود را دموکرات بنامد. چنان‌که ساواک او در سیاه‌چال‌ها و تپه‌های اوین یا میدان‌های تیر تلو و چیتگر بسیاری از همین دموکرات‌ها را کشت. حال که او خود را دموکرات می‌نامد باید منتقد تاریخی نامردمی باشد که از سیاست بی‌سیاستی پدر یا پدر بزرگش در ایران پا گرفت. خاطر جمع باشید که اگر منتقد این گذشته‌ی تاریخی فضاحت‌بار نباشیم، اجتناب از تکرار فاجعه‌بار آن امری ناممکن خواهد بود. فقط مشارکت سیاسی و هدفمند شهروندان کشور در سرنوشتشان، می‌تواند از ظهور چنین فاجعه‌ی بزرگی پیشگیری به عمل آورد.

در ضمن اگر در گذشته، شاه در شمایلی از لیبرالهای نا‌لیبرال ظاهر می‌شد، این بار قرار است در جام‌های از دموکرات‌ها ظاهر شود تا کسی در خصوص سیاست‌های دموکراتیک مآبانه‌ی او شک نورزد. شکی نیست که پناه گرفتن شاهزاده در قامت دموکراتیسم از آنجا ناشی می‌شود که لیبرال‌های بورژو‌امسلک ایرانی، ضمن رفتارهای ناموجه، آبرویی برای خود باقی نگذاشته‌اند. آنان نیز هرگز به افاضه‌های آزادمنشانه‌ی خویش عمل ننمودند. چنان‌که شاهزاده نیز در رسمی عوامانه پشت واژه‌ی دموکرات و دموکراتیک پناه می‌گیرد.

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0293252
Visit Today : 984
Visit Yesterday : 1256