در این برزخ و رنج مرموز ایران، هیچ چیز جز گذشته این ملت حقانیت ندارد. یعنی آنچه بر ما گذشته و به نوعی شریک این سرنوشت هستیم و اکنون به جایی رسیدهایم که برای انتخاب نوع دشمنِ داخلی و خارجی با هم میجنگیم. راه حلی ساده که به آن عادت کرده، انتخاب بد وُ بدتر که برایش یقه هم را پاره میکردیم. بعد خسته و درمانده، روز از نو روزی از نو، به بازی ادامه دادیم.
باید پرسید چرا اکنون به بدترینش رسیدهایم؟ هر بار با ترسهای وارده، شتابزده فریب خورده و به جای اتحاد و رسیدن به هدفی مشترک، بیرحمانه و بیمسئولیت، راه تفکر و گفتگو را حذف کرده و بر ضد همبستگی عمل کردهایم… بسیار روشن است که این فرافکنیها اغلب در بدترین زمان و در بحران شکل میگیرد. درست آن جا که نیاز است کنار هم باشیم، توسط برگزیدگان هر نحله سیاسی به چند دسته تقسیم شده و هر چه جلوتر رفتهایم، پشیمانتر از پیش، مجبور به رنج وُ بندگی شدهایم.
در این یادداشت کوتاه، با احترام به همه عزیزانی که هم وُ غم ایران را دارند، باید گفت کنشگران، صاحب نظران و اپوزیسیونی که تلاش داشته و دارند، برای نجات ایران کاری انجام بدهند، در این سالها به دلیل نداشتن نوآوری در راه مبارزه، پیوسته بدنبال ایدههای تکراری و نخ نما، مثل حبابی در هوا محو شد و اثری از آن باقی نماند.
هر جریانِ پیشرو، دستِ کم از عنصر زمان و مردم، گامی فراتر است و فرصت اندیشیدن و همراه شدنِ مردم را با درایت فراهم میکند. نه اینکه با هر حرکت و جرقهای، بدنبال فرصتی برای رهبریِ منِ خود و منِ عقایدش باشد. شاید به همین دلیل است که امروز رهبری به شیوه سنتی پس زده میشود و پشتوانه مردمی ندارد.
اگر راه حلِ جامع و مفیدی امکان بروز پیدا میکرد در اولین فرصت، قربانی زمان میشد. به این معنا که جامعه در استیصال کامل از دردهای بیشماری به ستوه آمده و دیگر نه گوش دارد و نه جانی برای دفاع.
ما مردمی در خود گمشدهایم و هر کس فقط به دنبال صدای خود و راه حلی برای تحمیلِ آن به دیگری میگردد. اغلب تصمیمگیرهای مقطعیِ اپوزیسیون به ویژه در خارج از کشور در برابر حرکتهای مردمی و جنبشهای داخلی مردم، از روی ترس و ناچاری بوده و هر بار با رفت و بازگشتهای این راهکارهای تکراری، میتوان به دفعاتِ مختلف به ناکارآمدی آنها توجه داشت.
برای نمونه به جنبش اخیرِ زن زندگی آزادی و جنگِ دوازده روزه، میتوان اشاره مختصری داشت و پرسید، نخبگان و فعالین و مخالفان جدی در این مدت چه راهکار تازهای پیش روی مردم گذاشتهاند؟ به جرات میتوان گفت، تنها راهکارشان، استفاده از راه مردگانِِ گذشته است، مثل بحث رفراندوم که بنوعی در جنگ دوازده روزه و در جنبش مهسا نیز همین راهِ حل را عنوان کردند. آیا این راه حلهای تکراری که پیشنهاد دهنده آن جناب میرحسین موسی که خود نیز یکی از پایه گذاران این سیستم بوده، توانسته خارج از این سیستم معادلهای را به نفع مردم عوض کند؟
در جنبش مهسا، زن زندگی آزادی، مردم از هر طیفی بدون رهبری و جریان وابسته به سازمان یا گروه خاصی پا به میدان گذاشتند و یکی از بزرگترین تغییراتِ ملموس و تاریخی را در برابر چشم جهانیان بر علیه دیکتارتوی رقم زدند.
دست آوردی تاثیرگذار در نگرش خانوادههای سنتی و مردم کوچه و بازار که به حق نامش انقلاب است
بحث حجاب فقط پوشش نبود، خون بود. خونِ شهیدان و عزیزانمان بود که برگردن زنان گره زدند تا بتوانند با وجدانِ تحریک شده، در برابر خون، زن را به تمامی سرکوب و به اطاعت وادار کنند. جنگ هشت ساله تضمینی برای دگرگونی چهره و سیستم زندگی مردم از بالا به پایین جامعه تحمیل بود .
این جنبش از هر جنبهای باید درس بزرگی میشد برای تمامی فعالان و کنشگران و نخبگان چه در ایران و چه خارج از ایران.
و حال این پرسش وجود دارد، آیا از روی ترس یا عادتِ پیشین بود که جمعی بعد از جنبش مهسا، شتابزده به دنبالِ رهبری مردم و دوران گذار بودند که تشکلِ نچسبی بنام شورای گذار بوجود آمد، دارای منشور بود و به ظاهر با اختلاف در عقایدو با قدرت، دور هم جمع شدند. آیا اختلافِ عقاید منجر به فروپاشی آنها شد؟
با قاطعیت میتوان گفت نه! چرا که در همان نشست اولیه به روشنی دیده میشد که قدرتِ فرد گرایی، توانِ ارتباط با قدرت جمعی را ندارد و نمیتواند خودش را رهبری کند، چه برسد به مردمی که هر روز با خطرِ اعدام و زندان وُ مرگ روبرو هستند.
افراد این شورا که دست کم با آزادیهای مدنی در کشورهای دیگر آشنایی داشتند، متاسفانه زمانی اعلام همبستگی کردند که خود فاقد هر نوع همبستگی بودند. آیا همین نشست که دوربینها برمدار این شورای گذار میچرخید، خود یاس و ناامیدی را در بعضی اقشار جامعه دامن نزد؟
و نتیجه چه شد؟ چرا یک نفر از آن جمع بنام رضا پهلوی برجسته و باقی ماند؟
آیا این برجستگی از روی تفکر و توانمندی این فرد است یا استفاده از همان راهکارِ تکراری، راه مردگانِِ گذشته است؟
بعد از جنگِ دوازده روزه، عدهای از همین افرادِ شورایِ گذار، از روی ترس و ناچاری دوباره به سوی سرنوشتی شتابزده بودند که به رضا پهلوی ملحق شده و طرفداری شدتِ بیشتری گرفت و تبلیغات نیز جدیتر شد.
چرا و چگونه این افراد بر اثر این جنگ متحول شده و از روی ترس به فردیت روی آوردند؟ آیا به روندی که اکنون در ایران میگذرد توجه دارند؟
اگر این مخالفان وُ نخبگان میپذیرفتند که از توان جمعی برخوردار نیستند، بهتر نبود از اول این فرد را انتخاب میکردند؟ شاید سه سال زوتر همه چیز به سرانجام میرسید.
چرا ایران همیشه در خطر است و ما همیشه در اشتباهیم؟
چه فرقی میان میرحسین موسوی و رضا پهلوی وجود دارد؟ مشکل بر سر انتخاب فرد نیست. ما تاکتیک تک بعدی، مقطعی، تکراری را در بدترین شرایط به همدیگر تحمیل میکنیم. از چاله درآمدن و به چاه افتادن.
بد نیست به شناخت دو عامل مهم و باز دارنده، انقلاب و جنگ توجه کنیم. این دو عامل هر حرکتِ جمعی را در هر جنبشی به انفعال کشانده است. دو تهدید موازی و شناخته شده در ایران که در این ۴۶ سال تجربه و میراثِ بسیار تلخ و جانکاه برای ایران به جا گذاشته است. ترس از انقلابِ دوباره- ترس از جنگ دوباره.
جنگ را برابر با تجزیه ایران و انقلاب را از نوع وارداتی آن میبینیم.
و اما جنبش زن زندگی آزادی، راه دیگری را رقم زد. زنان طی این سالها درگروههای کوچک مشغول فعالیت بودند.
ثبت تشکلهای و انجمنهای زنان و مادران و فعالان زیست محیطی، پافشاری زنان برای تغییر قوانین ازدواج و طلاق، تشکلهای ادبی و هنری، ثبت موسسه و فعالیت در راه صلح در جامعهای بسته و ثبت Ngo و سازمانهای مردم نهاد برای زنان و غیره، که تبلور آن در نسلی جوان و پویا شکل گرفت و توانست کاری کند کارستان. سدی که با خون شهیدانِ جنگ و آزادیخواهان بسته و با خون بسیاری از جوانان این دوران شکسته شد و گام بزرگی در راه دمکراسی برجای گذاشت.
رنجِ زنان ، قدرتشان بود. جوانانی که برای عشق به آزادی جان دادند تا وجدان فریب خورده مردم ایران را بیدار کنند.
اکنون بین زن وُ مردِ این جامعه، نوعی وفاق و همگرایی چنان قدرتمند است که در جهان امروز یگانه است. این جنبش فقط پس زدن حجاب نیست، ایستادگی و پس زدن استبداد است، برداشتن اجبارهای مختلف یکی پس از دیگری و درکی از اتحاد و همدلی است.
نباید فراموش کرد همان طور که ما به دنبال روزنه و راهی هستیم که خفقان و بیعدالتی را بدون خشونت پس بزنیم، در مقابل ما متروک اندیشانی هستند که به هر وسیلهی ممکن، مردم را تضعیف و بیدفاع میکنند تا از پا بیفتند. مشکلِ آب برق و نان وُ کار و تولید که عملن همه چیز تعطیل است و میتواند این دست آورد را تضعیف کند. باید هشیار و مراقب آنچه بدست آمده باشیم.
در این مقطع که نگران جنگ و تجزیه ایران هستیم، بسیار مهم است که از درون تجزیه نشویم. باید نگران صفهای مختلف و تقسیم شدنمان به صف موافقان جنگِ اسراییل، طرفداران راستگرای ج. ا. اصلاح طلبان، طرفداران رضا پهلوی و مجاهدین و… و تحمیل این گرایشها از هر سو باشیم. اگر متحد نباشیم، بسادگی با وجود این همه لشگرِ تجزیه، از درون تجزیه خواهیم شد.
به اشاره میتوان گفت، این دوران کم و بیش، شبیه زمان انقلاب و ظهور جنگ ایران و عراق است، گروهای مختلف سیاسی، احزاب مختلف، چپهای افراطی و مخالفان انقلاب از چپ و راست، با دولت اعلام همبستگی کردند و برای شرکت در جبهههای جنگ داوطلب شدند. یکی ازتفاوتهایش با این زمان، وطن هنوز وطن بود و به اندازه امروز متفرق و تکه پاره و خطرناک نشده بود.
شاید ساده لوحانه باشد، پیش از جنگ دوازده روزه، دو قدرت ایران و اسراییل برای حفظ نظام سلطه و قدرتِ فردی روبروی مردم خود برای بقا در قدرت ایستادند. تراژدی محض و غریب وُ دردناکی است. آیا بوی دسیسه احساس نمیشود که ایران این چنین در برزخ بسر ببرد؟ آیا میتوان به مهره مشترکی بنام حماس بدگمان بود که تا این لحظه تضمین کننده دو حکومتِ متزلزل شده و در نهایت اوضاع خاورمیانه را به طور کل تغییر بدهد.
در چنین شرایطی، هر نوع حرکت شتابزده و تکراری، صدمه جبران ناپدیری به حرکتِ بیبدیلِ مردم خواهد زد. جسارت میخواهد علرغم تبلیغات داخلی و خارجی، بگوییم ” مردم در حال حاضر جای درستی ایستادهاند”. اگر خطر جنگ دامن زده نمیشد، مردم چه در خیابان چه در شیوه و سبک زندگی، تاثیر عمیقی بر افکار مذهبی و سنتی گذاشته و هوشمندانه بسوی ملیگرایی گام برمیدارند. این مردم، مردم دیروز نیستند. آنها زیر سایه استبداد، بیاعتنا به قدرتِ حاکم جلو میروند و همزمان و موازی با آنچه که برایش خونها دادهاند، فراتر از سیاست دینی در حرکتاند. مخالفان ج.ا خارج از ایران اگر تصور میکنند مردم باید زیر بمبارانهای اسراییل انقلاب کنند، هدف و نیت شومی دارند. سودای آزادی ایران با جنگ و انقلاب، بن بستی دیگری را رقم خواهد زد.
جنگ دوازده روزه، بمبارانِ تفکر و آگاهی مردم خسته ایران بود، ریز پرندهای برای از بین بردن پایههای اتحاد و همبستگی و از بین بردن دست آوردهایی که تا کنون جانها فدایش شد. امید که این همه مشقت و رنج، فدای دسیسه و ریاکاریهای مختلف نشود.
این یادداشت، بر اثر هنگامه دردی بود، وقتی میدیدم بعد از جنگ دوازده روزه، عدهای برای انتخاب دشمن، به جان هم افتاده و چنگ و دندان به هم نشان میدهند. هر چه خواندم و شنیدم، جز درنده خویی در کلمات، آشفتگی و انفعال، بیراهه رفتن از سر ناچاری و پوچی هیچ نبود. ما در بحرانِ پسا جنگ و در انتظار جنگ بسر میبریم. چرا در ستیزِ با هم هستیم، وقتی خوب میدانیم یک وطن بیشتر نداریم.
مباد و شرم باد بر کسانی که رهایی ایران را بدست بنیامین نتانیاهوی جنایتکار میبینند. کسی که از روی جسد کودکان غزه در حرکت است.
ما فقط و فقط نیاز به همدلی و تعامل و اتحاد داریم. نیاز به نرم خویی و صلح بین خود داریم، نیاز به تفکر و حرکت جمعی، پرهیز از گفتگوهای کینه ورزانه، انگ زدن به دوست دیرینه که اغلب این اتفاقها ناشی از دور افتادگی افرادیست که دور از ایران بسر میبرند. اکنون که شیوه رهبری سنتی تغییر کرده و این همه مبارز و افراد متفکر و مسؤل در داخل ایران فعالیت دارند، به ویژه زنان با همکاری مردان میتوانند، با سازماندهی گروههای کوچک، راهکارهایی برای ایجاد شوارهای مختلف، داشتن تشکلهای پیوسته برای شورای گذار در داخل ایران بوجود بیاورند. ایران نباید از روی ترس، از سرناچاری و تکرار، بدون تفکر جمعی، به فردی فروخته شود که برای پنجاه سال دیگر، آیندگان را در همین نقطه از ناکامی فرو ببرد. حکومت دست نشانده به حکومت وارداتی از نوع سوریه را دیدیم.
و نکته آخر، بپذیریم برای همبستگی و اتحاد، ما کمترین تمرین را در مقابل حاکمان ریاکار در طی تاریخ داشتهایم.
ما همه چیز دان نیستیم. باور کنیم حقیقت زندگیِ هیچکدام از ما، جلوی دوربینهای آنها نیست. این ماییم که مادام به دوربینهای آنها چشم دوختهایم و غافلیم که پشتِ پرده سیاست، دوربینها خاموشند و در جنایتی دیگر، همچنان دست به دست هم دادهاند. بگذار پیش از آنکه این جغرافیا را از ما بگیرند و ایران تَرک بردارد، دست یاری و همبستگی بسوی هم دراز کنیم و بنیاد فرهنگِ تفرقه را برای همیشه ریشه کنیم. سرمشقِ اتحاد انسان بودن است.
این ضرورت است که برای هدفی بزرگ، زمینه سازِ مدارا و گفتگو و صلحِ بین خود و دیگران باشیم. ما با مهر و فروتنی میتوانیم بستری برای رهایی و فردای ایران آماده کنیم. شایسته است به پاس این همه عزیز از دست رفته طی این نیم قرن گذشته، خود سرنوشت خود را نه از روی استیصال و نه ترس وُ تکرار، بلکه با شجاعت و سرفرازی، ایران را در ایران بدست بیاوریم.
۲۸ شهریور ۱۴۰۴