اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

ایرینا زاروتسکای جوان در روز ۲۲ اوت به قتل رسید. او نه با اسلحه که به وسیله چاقو کشته شد. هولناک بودن ویدئویی که در فضای مجازی منتشر شده ارتباط چندانی با سلاح قاتل ندارد، بلکه از سخن بی‌رحمانه قاتل خطاب به یکی از شاهدان حادثه نشأت می‌گیرد: «ترتیب آن دختر سفیدپوست را دادم.»

این سخن نشان می‌دهد که خشمِ آنی مسبب این حادثه نبوده است. قتل ایرینا از وجود باوری حکایت دارد که کشتن «آن دختر سفیدپوست» را عادی و موجه می‌داند.

این باور همان چیزی است که باعث شده ترور چارلی کرک مایه نگرانی باشد. بعضی‌ها می‌خواهند ترور او را به «جرایم مرتبط با اسلحه» تقلیل دهند، اما ترور کرک ربطی به قانون حمل اسلحه ندارد. او قربانی یک باور شد: این‌که اعمال خشونت علیه مخالفان سیاسی می‌تواند اقدام صحیح و موجهی باشد.

خشونت و تمدن

فرهنگ انگلیسی‌زبان، که در سایه قرن‌ها نزاع و درگیری شکل گرفته، در اعمال خشونت و توجیه آن با اهداف مشروع زبانزد شده است. شکسپیر پادشاهان جنگ‌آوری همچون هنری پنجم را که به کمک «انجمن برادری» در آزینکورت جنگید مورد ستایش قرار داده است. چرچیل، که بریتانیا را علیه آلمان نازی متحد کرد، با تکیه به قدرت واژگان کوتاه سخن می‌گفت و جالب آن‌که «جنگ» از کوتاه‌ترین واژگان زبان انگلیسی است. خشونت ذاتاً مفهوم شرورانه‌ای نیست. مشکل زمانی پدید می‌آید که خشونت به شکل نادرست و افسارگسیخته در دستور کار قرار می‌گیرد.

جنبش اولیه آموزش همگانی، که زاییده احیای آموزه‌های کلاسیک بود، تأکید داشت که نسل جوان باید عشق ورزیدن به حقیقت را بیاموزد و خود را درگیرِ وفاداری‌های کورکورانه جناحی نکند. این جنبش تلاشی خالصانه برای تقویت شور و اشتیاق شهروندان جوان در مسیر فضیلت بود که در عادت‌های مبتنی بر تعالی جسمی و ذهنی خلاصه می‌شود.

چارچوب اخلاقی مارکسیستی

مارکسیسم از زمان انتشار «مانیفست کمونیست» حیاتِ انسانی را به نبرد بین ستمگران و ستمدیدگان تقلیل داده است. تحلیل طبقاتی، انقلاب را به‌عنوان راه رهایی و خشونت سیاسی را به‌عنوان راه رسیدن به عدالت جلوه می‌دهد.

هربرت مارکوزه، استاد آمریکایی، این ایده را در دهه ۱۹۶۰ در مقاله «بردباری سرکوب‌گر» تشریح کرد. او گفت که «بردباری» تنها به سود ستمگران عمل می‌کند و خفه کردن صدای مخالفان جناح چپ وظیفه‌ای اخلاقی است. مارکوزه هرگز به‌صراحت از خون و خون‌ریزی دفاع نکرد، اما چارچوب فکری او خشونت را موجه جلوه می‌داد.

سیاست هویتی امروزی جزو پیامدهای چارچوب فکری مارکوزه به شمار می‌آید. جامعه به دو جناح «ستمگر و ستمدیده» تقسیم می‌شود و تقریباً هرکسی می‌تواند در جایگاه «ستمگر» قرار بگیرد. همکلاسی‌ها، مخالفان سیاسی و حتی پدر و مادرها به چشم دشمن دیده می‌شوند. خشم به فضیلت تبدیل می‌شود و خشونت سیاسی جای عدالت را می‌گیرد.

این چارچوب فکری توضیح می‌دهد که چرا قاتل ایرینا کار خود را موجه می‌دانست و این‌که چگونه ممکن است کسی ترور چارلی کرک را اقدامی مجاز و خیرخواهانه تلقی کند.

پایان دادن به خشونت سیاسی

بحران پیش روی ما ارتباطی با اسلحه ندارد. قاتل ایرینا زاروتسکا از چاقو و قاتل چارلی کرک از اسلحه استفاده کرد. ابزارها متفاوت بودند، اما منطق پشت آن‌ها یکسان بود: هردو قاتل به حقانیت خشونت‌شان باور داشتند.

این‌دو اتفاق تصادفی رخ نداده و ماحصل آموزش و پروش هستند. هربار که دانش‌آموزان دنیا را به دو جناج «ستمگر» و «ستم‌دیده» تقسیم می‌کنند، به این منطق دامن می‌زنند. هربار دانش‌آموزان می‌شنوند که خفه کردن صدای مخالفان یا مجازات آن‌ها مصداق عدالت است، این منطق قوام بیشتری پیدا می‌کند.

تا زمانی که چارچوب فکری مارکسیستی که خشونت سیاسی را مشروع می‌داند ریشه‌کن نشود، نمی‌توانیم به خشونت سیاسی خاتمه دهیم. معلمان باید از نو آموزگارِ فضیلت‌ها باشند: عشق به حقیقت، بیزاری از بی‌عدالتی و استفاده از شجاعت در برابر خطراتی که مردم را تهدید می‌کنند.

تنها این‌گونه می‌توانیم نسلی پرورش دهیم که آماده محافظت از همسایه‌های خود باشد، نه آن‌که کمر به نابودی آن‌ها ببندد.

وقت آن رسیده که تفکر مارکسیستی در مدارس پاکسازی شود.

نویسنده: جان هیلتون-اُبراین

منبع:  اپک تایمز

درباره نویسنده: جان هیلتون-اُبراین مدیر اجرایی سازمان «والدین حامی آموزش گزینشی» است.

 

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0295507
Visit Today : 607
Visit Yesterday : 1606