مقدمه: در نگاه نخست، طرح ۲۰ مادهای دونالد ترامپ که روز دوشنبه ۲۹ سپتامبر سال ۲۰۲۵ برای پایان جنگ غزه ارائه شده، ظاهراً برقراری «صلح» را هدف قرار داده است؛ اما با اندکی تأمل، روشن میشود که این طرح نه راهی بهسوی صلح عادلانه، بلکه ابزاری برای تثبیت وضعیتی ناعادلانه و تحمیل نظم دلخواه واشنگتن و تلآویو است. این طرح بهگونهای تنظیم شده که حقوق بنیادین فلسطینیان، چارچوبهای حقوق بینالملل و نقش جامعه جهانی در آن یا حذف شده یا به حاشیه رانده شدهاند. آمریکا و اسرائیل خود را بازیگران اصلی و تقریباً یگانه این سناریو میدانند، و اروپا و کشورهای عربی نقشی فرعی و بیاثر دارند.
تعارض آشکار با قطعنامههای سازمان ملل
یکی از پایههای اصلی نظم بینالمللی پس از ۱۹۶۷، اصل «سرزمین در برابر صلح» است که در قطعنامههای ۲۴۲ و ۳۳۸ شورای امنیت سازمان ملل تثبیت شده است. این قطعنامهها بر عقبنشینی اسرائیل از اراضی اشغالی و برقراری صلح عادلانه تأکید میکنند. با این حال، طرح ترامپ نه تنها هیچ اشاره مشخصی به وضعیت کرانه باختری و قدس شرقی ندارد، بلکه با سکوت خود، واقعیت موجود را که به سود اسرائیل است تثبیت میکند.
این طرح در عمل از مرزهای ۱۹۶۷ و اصول حقوق بینالملل فاصله میگیرد و به اسرائیل امکان میدهد روند یکجانبه شهرکسازی و کنترل سرزمینهای اشغالی را ادامه دهد؛ امری که با روح و متن قطعنامههای سازمان ملل در تضاد کامل است.
سلب حق تعیین سرنوشت و بازگشت
یکی از حقوق غیرقابل انکار ملتها در منشور سازمان ملل، حق تعیین سرنوشت است. اما در طرح ترامپ، اداره غزه به یک کمیته تکنوکرات غیرسیاسی واگذار میشود که زیر نظر «هیئت صلح» به ریاست شخص ترامپ عمل میکند. این سازوکار عملاً حاکمیت سیاسی و حق تصمیمگیری مردم فلسطین را نادیده گرفته و آن را به نهادی بیرونی میسپارد.
از سوی دیگر، حق بازگشت آوارگان که در قطعنامه ۱۹۴ مجمع عمومی سازمان ملل تصریح شده، در این طرح کاملاً به حاشیه رانده شده است. نه سازوکاری برای بازگشت آوارگان وجود دارد و نه سخنی از غرامت برای کسانی که نمیتوانند به سرزمین خود بازگردند. در واقع، مسئله آوارگان فلسطینی که از اصلیترین محورهای هر گفتوگوی صلحی است، بهکلی از دستور کار کنار گذاشته شده است.
تبعیض در مسئولیتها و الزامات
طرح ترامپ برای فلسطینیان مجموعهای از شروط سختگیرانه را تعیین کرده است؛ از جمله خلع سلاح کامل گروههای مقاومت، پذیرش فوری شرایط آتشبس و کنار گذاشتن کامل نقش سیاسی آنها. در مقابل، هیچ شرطی برای توقف شهرکسازی، پاسخگویی نظامیان اسرائیلی در قبال نقض حقوق بشر یا محدودسازی اقدامات خشونتبار شهرکنشینان دیده نمیشود.
چنین رویکردی نه تنها اصل عدالت متقابل را نقض میکند، بلکه تصویری کاملاً نامتوازن از مناقشه ارائه میدهد: گویی تنها یک طرف موظف به اصلاح و تسلیم است و طرف دیگر از هر الزام بینالمللی معاف است. این نابرابری آشکار، خود زمینهساز بیاعتمادی و تنشهای پایدار خواهد بود.
حذف راهحل دو دولتی از معادله
جامعه جهانی از دههها پیش راهحل تشکیل دو دولت را مبنای مذاکرات صلح دانسته است: تشکیل یک دولت مستقل فلسطینی در کنار اسرائیل، بر پایه مرزهای ۱۹۶۷ و با پایتختی قدس شرقی. طرح ترامپ اما هیچ مسیر مشخصی برای تحقق این راهحل ارائه نمیکند. تمرکز آن به غزه محدود میشود و سرنوشت کرانه باختری و قدس شرقی عملاً نادیده گرفته میشود.
این حذف، تصادفی نیست. تجربه سیاستهای ترامپ در دوران ریاست جمهوری نشان داده که او قدس را بهعنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخته و در عمل از سیاستهای توسعهطلبانه تلآویو حمایت کرده است. در چنین زمینهای، سکوت طرح نسبت به سرزمینهای اشغالی به معنای چراغ سبز برای تثبیت اشغال است.
تمرکز قدرت در دستان آمریکا و اسرائیل
یکی از نکات بنیادین این طرح، ساختار قدرتی است که به روشنی نشان میدهد صلح نه از مسیر همکاری جهانی بلکه از طریق تحمیل اراده دو بازیگر اصلی دنبال میشود: واشنگتن و تلآویو. آمریکا در این طرح نقش میانجی بیطرف ندارد؛ بلکه قاضی، ناظر و مجری است.
اروپا و کشورهای عربی نه نقشی تصمیمگیرنده دارند و نه ابزار مؤثری برای اثرگذاری بر روند صلح. به این ترتیب، طرح به یک پروژه سیاسی محدود در محور آمریکا و اسرائیل تبدیل شده است، نه یک ابتکار صلح فراگیر بینالمللی. حذف نقش کشورهای منطقه و سازمان ملل، نظم چندجانبه جهانی را تضعیف میکند و مسیر را برای تصمیمگیریهای یکجانبه هموار میسازد.
بیاعتنایی به مشارکت مردم فلسطین
یکی از بزرگترین ضعفهای این طرح، بیتوجهی کامل به خواستهها و نقش مردم فلسطین است. ساختار سیاسی آینده، بدون حضور مؤثر رهبران منتخب و نهادهای فلسطینی تعیین شده است. مردمی که دههها زیر اشغال زیستهاند، در این طرح به نظارهگران منفعل بدل میشوند، نه بازیگران اصلی سرنوشت خود.
این رویکرد از اساس ناپایدار است. هیچ طرح صلحی بدون مشارکت واقعی و آزاد مردم نمیتواند دوام بیاورد. تجربههای تاریخی از آفریقای جنوبی تا ایرلند شمالی نشان میدهد که صلح زمانی پایدار میشود که عدالت و صدای مردم به رسمیت شناخته شود، نه زمانی که نظم از بیرون تحمیل گردد.
طرحی ناعادلانه و ناپایدار
با کنار هم گذاشتن همه این مؤلفهها، روشن میشود که طرح ۲۰ مادهای ترامپ بیش از آنکه یک نقشه راه صلح باشد، سندی سیاسی برای تثبیت موقعیت اسرائیل و نقش مسلط آمریکا است. این طرح نه به قطعنامههای سازمان ملل پایبند است، نه به اصول عدالت و نه به حقوق بنیادین مردم فلسطین.
نادیده گرفتن موضوعاتی چون تعیین سرنوشت، بازگشت آوارگان، توقف شهرکسازی و نقش سازمان ملل، موجب میشود این طرح فاقد مشروعیت بینالمللی باشد و از حمایت مردمی در منطقه برخوردار نشود. صلح پایدار تنها زمانی دستیافتنی است که عدالت رعایت شود، مشارکت برابر تضمین گردد و قوانین بینالمللی محترم شمرده شوند. طرح ترامپ از این منظر نه راهحل، بلکه بخشی از مشکل است.