اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد
  • اجماع لندن: اصول اقتصادی برای قرن بیست‌ویکم
    مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن اخیراً از کتاب «اجماع لندن: اصول اقتصادی برای قرن بیست‌ویکم» رونمایی کرده است که تلاشی برای بازنگری در اندیشه‌های اقتصادی در دوران پس از اجماع واشنگتن بوده است.
  • ارزپاشی از پکن تا کرمان
    یکم- گویا دوران وفور ارز به دست آمده از صادرات نفت به سرآمده است و همین مساله دردسرساز و ارزهای مصرف شده در بخش‌های مختلف بیشتر از همیشه زیر ذره‌بین می‌رود. چرا چنین فرضی دارید؟ اگر خبرهایی که این روزها از
  • رشد اقتصادی در نیمه اول امسال منفی شد
    مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی اعلام کرد که رشد اقتصادی ایران در نیمه اول سال جاری «منفی ۰/۳ درصد» بوده است که سقوط شدیدی نسبت به سال قبل را نشان می‌دهد.
  • اقتصاد ایران در آستانه‌ یک دوره بحرانی
    جماران: بانک جهانی در گزارش اکتبر ۲۰۲۵ پیش‌بینی کرده است، اقتصاد ایران در آستانه‌ یک دوره‌ی بحرانی و سرنوشت‌ساز قرار دارد. پس از ثبت رشد ۳.۷ درصدی در سال ۲۵-۲۰۲۴، بانک جهانی پیش‌بینی می‌کند که تولید

در زمانه‌ای که تاریخ را بیشتر فاتحان می‌نویسند تا فرودستان و عدالت‌طلبانی که از صفحات رسمی تاریخ حذف شده‌اند، بازخوانی صدای سرکوب‌شدگان، خاموش‌شدگان و مبارزان راه عدالت‌خواهی، ضرورتی تاریخی است. «چپ» در ایران، با همه‌ی خطاها و فراز و فرودهایش، تبلور  آرزوی دیرپای انسان برای برابری، آزادی و جهانی عاری از سلطه و استثمار بوده است؛ رؤیایی جمعی که در برابر ماشین خشونت استبداد، مناسبات نابرابر سرمایه‌داری و سازوکارهای نظام‌مند تبعیض ایستاده و با وجود سرکوب، تحریف و فراموشی تحمیلی، همچنان زنده و در حال چالش است.

مجموعه «اخبار روز» با عنوان «چهره‌های ماندگار چپ در ایران»، تلاشی است برای بازشناسی و بازخوانی زندگی، اندیشه، مبارزه و میراث فرهنگی ـ سیاسی زنان و مردان بزرگی که با قلم، تفکر، مقاومت و گاه با جان خویش، چراغی در تاریکی‌های تاریخ افروختند.

انتخاب کسانی که در این مجموعه از آنان با عنوان “چهره ماندگار چپ” یاد می شود به معنای  ارزشگذاری بیشتر نسبت به صدها و هزاران چهره دیگری که فرصتی برای معرفی‌ی آن ها پیش نمی آید نیست. این گزینش محدود از میان هزاران نام تنها کوششی است برای بازتاب بخشی از حافظه‌ی جمعی یک جنبش تاریخی.

این مجموعه، نه برای اسطوره‌سازی، که برای تأمل، آموختن و بازاندیشی فراهم شده است. ما می‌خواهیم به یاد آوریم که حتی در تلخ‌ترین لحظات تاریخ، کسانی بودند که به فردای روشن باور داشتند.

چهره‌های ماندگار چپ در ایران (۱۷) – حمید اشرف، چریکی افسانه‌ای که شاه پیگیر کشتن او بود

در تاریخ پرهیاهوی جنبش‌های آزادی‌خواهی ایران، نام‌هایی هستند که به افسانه بدل شده‌اند؛ افسانه‌ای از جسارت، فداکاری و بهایی که برای آزادی پرداختند. حمید اشرف یکی از آن نام‌هاست؛ مردی که تنها سی سال زیست، اما رد پای او در تاریخ چپ ایران چنان ژرف و ماندگار است که هنوز هم در یادها می‌درخشد. او نه صرفاً یک چریک مسلح، بلکه رهبری کاریزماتیک، سازمان‌دهنده‌ای هوشمند، و نمادی از پایداری نسلی بود که زندگی را آتش زد تا نوری بر تاریکی استبداد بتاباند. تنها کسی که رفقایش هنوز تا وقتی زنده بود به او لقب «رفیق کبیر» بخشیدند.

حمید اشرف در ۱۰ دی سال ۱۳۲۵ در تهران متولّد شد. در دوران کودکی همراه با خانواده به تبریز نقل مکان کرد. در سال ‌۱۳۳۸ به تهران برگشت. در مقاطع اوّل و دوم دانش‌آموز دبیرستان البرز بود امّا به‌دلیل «توهین به مقام سلطنت» و شرکت در اعتراضات از آن مدرسه اخراج شد. سال پنجم دبیرستان را در دبیرستان دارالفنون گذراند و در آن‌جا با عبّاس جمشیدی رودباری، بهمن آژنگ و فرخ نگهدار همکلاس شد. حمید در سن ۱۷ سالگی و به دنبال رشد جنبش‌های اعتراضی سال‌های ۴۲–۳۹، به گروه بیژن جزنی-حسن ضیاظریفی که یکی از گروه‌های تشکیل‌دهندهٔ سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بود پیوست. به یکی از نیروهای فعال حلقه‌ی بیژن جزنی و حسن ضیاظریفی بدل گردید. سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و بسته‌شدن راه‌های اصلاح سیاسی، نسلی از جوانان را به این باور رساند که تنها راه مقابله با استبداد، مبارزه‌ی مسلحانه است. حمید یکی از این جوانان بود که از عرصه‌ی دانشگاه پا به میدان مبارزه‌ی چریکی گذاشت.

دست‌خطی از حمید اشرف به مادر و پدرش در آستانه مخفی شدن – جمعه ۲ اسفند ۱۳۴۹

با دستگیری گسترده‌ی اعضای گروه جزنی در سال ۱۳۴۶، بسیاری از نیروهای چپ سرگردان شدند. اما حمید اشرف توانست از دام ساواک بگریزد و با پیوند دادن گروه‌های باقی‌مانده، نقش محوری در تأسیس سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران ایفا کند. او نه فقط در عملیات‌های اولیه، بلکه در آموزش، تدارکات، و پیوند با دانشجویان و کارگران، مغز متفکر و قلب تپنده‌ی سازمان بود.

ویژگی برجسته‌اش، توانایی‌اش در سازمان‌دهی و انسجام‌بخشی بود. او در میان یارانش نه یک فرمانده خشک، بلکه رفیقی صمیمی و انسانی فروتن بود. همین ویژگی باعث شد که سازمان فدایی در سال‌های نخست، به‌رغم ضربات پیاپی ساواک، همچنان زنده بماند و به یکی از جدی‌ترین نیروهای سیاسی دهه‌ی پنجاه بدل شود.

حمید بیش از هفت سال زندگی مخفی داشت. چهارده بار از محاصره مأموران امنیتی رژیم شاه گریخت. به امید برای آرمان‌های سازمان چریکهای فدایی خلق ایران معروف شد. بارها برای نجات چریک‌های محاصره شده به مناطق درگیری رفت.

همین فرارهای پی‌درپی بود که چهره‌ای افسانه‌ای از او ساخت. ساواک در سال ۱۳۴۹ برای حمید اشرف و هشت نفر دیگر از فرماندهان سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، صدهزار تومان جایزه تعیین کرده بود. حمید اشرف در جزوهٔ «یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه»، مجموع اعضای گروه جنگل را ۲۲ نفر اعلام کرده بود.

گفته می‌شود محمدرضاشاه پهلوی شخصاً پیگیر عملیات ساواک برای دستگیری یا کشتن حمید اشرف بود و بارها در دیدار با مقامات امنیتی از او یاد کرده و از بی‌نتیجه ماندن تلاش‌ها خشمگین می‌شد. حمید اشرف برای شاه و اطرافیانش به کابوسی بدل شده بود که آرامش حکومت را بر هم می‌زد. پرویز ثابتی، مسئول اول اداره کل سوم ساواک و رئیس ساواک تهران در کتاب خاطراتش دربارهٔ مسالهٔ بغرنج گیر انداختن حمید اشرف می‌نویسد:

«پس از ضربه‌های مهلک ساواک به چریک‌های فدایی خلق، بازداشت یا کشتن اشرف به مهم‌ترین مسالهٔ ساواک تبدیل شده بود. شاه به‌شدت این موضوع را تعقیب می‌کرد.» (ص ۲۴۸)

در اهمیت نقش حمید اشرف، پرویز ثابتی اضافه می‌کند:

«هر وقت عواملی از این سازمان دستگیر و یا در درگیری کشته می‌شدند، شاه می‌پرسید با “حمید اشرف” چه کردید؟»

سازمان چریک‌های فدایی در اردیبهشت ۱۳۵۵ ضربات شدیدی را متحمل شد. حدود ۴۰ چریک شهری کشته‌ شدند و خانه‌های تیمی زیادی در شهرهای ایران مورد حملهٔ ساواک قرار گرفتند. حمید اشرف توانست از چند درگیری و محاصره بگریزد.

این شرحی است از درگیری‌ها و فرارهای او در آن دوران:

تهران‌نو: در ساعت ۲ بامداد ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۵، ساواک به خانه تیمی در پلاک ۸ در خیابان خیام در منطقه تهران‌نو که حمید اشرف در آن مخفی بود، در سه حلقه یورش برد. در این درگیری، لادن آل‌آقا، مهوش خاتمی، فرهاد صدیقی پاشاکی، احمد رضا قنبرپور، ارژنگ و ناصر شایگان شام‌اسبی (دانه و جوانه) کشته‌ شدند، حمید اشرف از ناحیه پا زخمی اما موفق به فرار شد.

کوی کن: حمید اشرف سپس به خانهٔ تیمی پلاک ۲۳ در کوچه نیازی در ده‌متری شارق رفت. خانه که از ارتباط‌های تلفنی‌اش پیشاپیش توسط ساواک شناسایی شده‌ بود، پس از ورود حمید اشرف مورد حمله قرار گرفت. حمید اشرف از آن‌جا نیز از طریق پشت‌بام گریخت.

خیابان شارق: ساواک بلافاصله از طریق شنود تلفنی، از حضور حمید اشرف در خانه‌ای تیمی در خیابان شارق مطلع شد و به آن حمله کرد. این‌جا نیز حمید اشرف توانست از طریق رفتن به پشت‌بام خانه‌های همسایه که از کوچه‌های دیگر سر درمی‌آورد و پس از درگیری سنگین، حلقه محاصره ساواک را شکسته، به همراه صبا بیژن‌زاده، ملیحه زهتاب، عبدالرضا کلانتر و نادره احمد هاشمی فرار کند.

مریم سطوت در کتاب “مادی نمره بیست”، در نقل قول از صبا بیژن‌زاده (سیمین)، درگیری سهمگینی که در ۲۶ اردیبهشت ۵۵ رخ داده بود را اینگونه شرح میدهد:

«مشغول خوردن ناهار بودیم که صدای انفجار نارنجک را توی حیاط شنیدیم. حمید صبح همان روز از سه درگیری دیگر جان سالم به در برده و یک ساعتی می‌شد که به تیم ما آمده بود. با وجود اینکه پایش تیرخورده و زخمی بود، با شنیدن صدای انفجار به سرعت بلند شد و مسیر فرار را پرسید. برای فرار می‌بایستی از حیاط خلوت به پشت‌بام خانه پشتی رفته و از پشت‌بام چند خانه می‌گذشتیم. از همه طرف به سمت خانه شلیک می‏شد. شیشه‌ها بر سر و رویمان می‌ریخت که خود را به حیاط پشتی رساندیم. در فکر بودم که چگونه می‌‌خواهیم از این باران گلوله رد شویم، اگر ما نتوانیم فرار کنیم حداقل حمید بتواند فرار کند. حمید اما بدون توجه به همه اینها جلو می‌رفت و ما را به دنبال خود می‌کشید.

قبل از اینکه کاملا به پشت‌بام برسیم، صدای شلیک مسلسل حمید آمد. او به جای سنگر گرفتن، مستقیم به سمت مامورانی که روی بام‌های دیگر کمین کرده بودند، رفت و آتش گشود. ماموران که انتظار این حرکت را نداشتند از ترس سرهای خود را دزدیده، پشت دیوار پناه گرفتند. آن قدر جا خورده بودند که تا به خیابان رسیدیم صدای شلیکی از جانب آن‌ها نیامد. تازه وارد خیابان شده بودیم که حمید باز هم بسوی ماموران آتش گشود. دیدم که دو مامور افتادند. با اشاره حمید رفیقی دوید و مسلسل یکی از ماموران را برداشت. کمی جلوتر ماشینی را گرفتیم و هر چهار نفر توانستیم از منطقه خارج شویم. حمید معتقد بود در مواقع محاصره، بهترین دفاع، حمله است، دفاعِ صِرف یعنی صد در صد مرگ!»

آنروز سهمگین هم چریک افسانه ای از نبردی سخت،جان سالم بدر برد.

عکس رنگی شده از حمید اشرف
تصویر حمید اشرف در کوه

حمید اشرف در نگاه یاران

حیدر تبریزی می‌نویسد:

با آن که عکس‌هایش منتشر شده بود و ساواک نیروهایش را برای ضربه زدن به وی متمرکز نموده بود، کسی نبود که در گوشه خانه‌های تیمی بنشیند. مدام در حال حرکت بود و هر کجا مشکلی وجود داشت برای حل مشکل شخصا قدم پیش می‌گذاشت. برای او کار خرد و کلان معنی نداشت. برای آموزش رفقا به خانه‌های تیمی می‌رفت. اگر ماشینی لازم بود برای تهیه آن اقدام می‌کرد. گاه اگر خانه لازم بود با تبحری که در برخورد داشت با رفقا همراه می‌شد تا خانه‌ای اجاره کنند. اگر رفیقی در معرض خطر قرار می‌گرفت، برای نجات وی شخصا دخالت می‌کرد. به همین دلیل نیز او در بسیاری موارد نه در یک قدمی خطر بلکه در دایره درونی خطر قرار می‌گرفت و البته با هشیاری، خونسردی و قاطعیت‌اش بارها از مهلکه‌ها نیز جان سالم برده بود.

بیژن جزنی معتقد بود که حمید اشرف برای حفظ خودش بایست به خارج برود؛ چرا که کشته شدن او منجر به فروپاشی سازمان می‌شد، اما حمید هرگز راضی به خروج از کشور نشد. عباس هاشمی می‌نویسد:

از طریق نسترن آل‌آقا به رفیق حمید اشرف انتقاد کردم که رفیق حمید نباید سر قرارهای علنی، خودش بیاید، و او برایم جواب فرستاده بود: به رفیق بگو من بخاطر همین کارها، حمید اشرف‌ام! انتقاد دیگری هم کرده بودم که رفیق حمید باید به خارج از کشور برود و باز هم پیام داد که: من تا در ایران هستم، حمید اشرف‌ام!

مرضیه شفیعی (شمسی) می‌نویسد:

حمید را از نزدیک می شناختم. برخوردش را با رفقای دیگر دیده بودم. برخوردش با خودم را هم دیده بودم. زمانی‌که موضوعی را تعریف می‌کردم، سراپا گوش می‌شد. آن‌زمان من بسیار جوان و کم‌تجربه بودم. ولی می‌دیدم که او با چه حوصله‌ای به حرف‌های همه ما گوش می‌داد. معتقد بود که از هر کسی هر چقدر هم جوان و بی‌تجربه باشد، می‌توان چیزی آموخت. همین خصلت آزادمنشی و تواضع او باعث شده بود که احترام خاصی نزد همه رفقا داشته باشد.

ناهید قاجار (مهرنوش) می‌نویسد:

در خانه ما دختر جوانی بنام ویدا (لیلا) گلی آبکناری بود که از پرکاری تیروئید رنج می‌برد ولی حاضر نبود به دکتر مراجعه کند. در یکی از تماس‌های تلفنی رفیق محمود (حمید اشرف) من راجع به بیماری لیلا توضیح دادم. او گفت در اسرع وقت بلیط اتوبوس بگیرد و به تهران بیاید تا خودم او را نزد متخصص ببرم! لیلا به تهران رفت و بعد از دو هفته اقامت در تهران به مشهد بازگشت و شرح سفر و معالجه‌اش را این‌گونه توضیح داد:
«در ترمینال خود حمید اشرف به دیدارم آمد. من را به خانه تیمی برد که خودش با حمید مومنی و مادر عزت غروی و ارژنگ و ناصر شایگان شام‌اسبی فرزندان کوچک فاطمه سعیدی هم بودند. درباره رفتن به دکتر به حمید اشرف اعتراض کردم که چرا وقت پرارزش سازمان را صرف دکتر بردن من می‌کند؟! حمید گفت وقت گذاشتن برای سلامتی رفقا بخشی از کارهای سازمان است!
برای من جالب بود که حمید با ارژنگ شایگان شام اسبی شطرنج بازی می‌کند و با ناصر که کوچک‌تر بود اسب سواری بازی می‌کرد! حمید می‌گفت: کاش بچه‌ها می‌توانستند مادرشان را ببینند.(مادرشان فاطمه سعیدی در زندان بود). بچه‌ها مدرسه نمی‌رفتند و حمید مومنی معلم آن‌ها شده بود. همان زمان صحبت از تلاش‌هایی بود که رفقا برای فرستادن بچه‌ها به خارج کشور انجام داده بودند” (که ضربات اردیبهشت ۵۵ مهلت نداد).
لیلا با در دست داشتن دارو و دستورالعمل غذایی که حمید اشرف برحسب توصیه دکتر نوشته بود به مشهد برگشت. همان شب حمید به خانه تیمی ما زنگ زد و موکدا به من توصیه کرد که: «مهرنوش! مواظب سلامتی این دختر جوان ما باش! او باید تا دو ماه دیگر مجددا به دکتر مراجعه کند.» لیلا در مدت اقامت دوهفته‌ایش در تهران شیفته‌ی خصوصیات انسانی و صمیمانه‌ی حمید اشرف شده بود و می‌گفت این رفیق با دیگر رفقای مسئول خیلی متفاوت است. به گفته لیلا، حمید اشرف مخالف این اعتقاد رایج بود که عمر چریک شش ماه است، بر حسب این نظر، رفقا به سلامتی خود اهمیت چندانی نمی‌دادند. او معتقد بود که برای حفظ سازمان و خدمت به جنبش باید چریک‌ها سالم و تندرست باشند.»

از حمید اشرف نقل‌قول بود:

چریک وقتی مخفی شد، از زندگی گذشته و علایقش جدا می‌شود، در محل این جدایی زخمی عمیق باقی می‌ماند، وظیفه‌ی مسئول است که در التیام این زخم چریک را یاری دهد و نگذارد زخم چرکین گردد!

عباس هاشمی می‌نویسد:

حمید اشرف داراى اتوریته معنوى و صاحب محبوبیت شخصى بود. اتفاقا او بخاطر وجود شرایط خاص دیکتاتورى حاکم و در نتیجه ناممکن بودن وجود دموکراسى در تشکیلات، موقعیت ویژه‌اى در سازمان داشت  که عملا به او اجازه می‌داد براحتى کیش شخصیت بسازد و صاحبِ رأى نهایى در تصمیمات سازمانى باشد، اما تا آن‌جا که میسر بوده و امکان نظرخواهى وجود داشته او تابع نظر اکثریت رهبرى بوده و به اختیارات و استقلال شاخه‌ها عملا  احترام می‌گذاشته.

جمشید طاهری‌پور می‌نویسد:

روی موتور، سفت که بغلش می‌کردم تیزی آهن سلاح‌هائی که زیر کتش بسته بود توی سینه و پهلوی من فرو می‌رفت و دردم می‌گرفت. همین آدم در برابر مردم چنان نرم و نازک و گردن کج بود که مپرس! فقر و فلاکت مردم جنوب تهران به گریه‌اش می‌انداخت و سوار اتوبوس‌های داغان و پراذدحام جاده قدیم کرج که می‌شدیم، وقتی می‌دید پیرزن یا پیرمردی بغچه‌اش را گذاشته کف ماشین و کتابی نشسته، قرار و آرام‌اش از دست می‌رفت، از روی صندلی خیز بر می‌داشت و با هزار خواهش و تمنا، حتی بغلشان می‌کرد و می‌آورد روی صندلی جای خودش می‌نشاند. هر طرح عملیات اگر کوچکترین احتمال آسیب مردم در آن می‌رفت، بدون اما و اگر خط می‌خورد و منتفی بود…

فرخ نگهدار که از دوران دبیرستان چند سال‌ با حمید اشرف فعالیت‌های مشترک مبارزاتی داشته، در مورد آخرین دیدار با او بعد از حادثه سیاهکل می‌نویسد:

آخرین دیدار۲۷ اسفند ۱۳۴۹ اطراف حرم حضرت معصومه، مهمان‌خانه‌‏اى درجه ۳، ساعت حدود ۹ صبح بود. با حمید آن‌جا قرار داشتم…
با هم به گاراژ مینى‌‏بوس‌‏هاى دهات‌‏رو رفتیم. وقتى در ته یک مینى‌‏بوس قراضه که تا دهات مى‏‌رفت جا گرفتیم، در تکان‌هاى مداوم مینى‌‏بوس، از لابلاى زوزه موتور گوش‌هام تک‌تک کلمات او را مى‌‏قاپید. برایم از سیاهکل گفت: همه را کشته‌‏اند یا گرفته‌‏اند، صفائى قطعا زنده گیر افتاده. تمام شمال هنوز قرق کامل است.
نزدیک فین کاشان پیاده شدیم. هنوز مى‌‏گفت و مى‏‌گفت. من فقط گوش بودم و حافظه. حوالى باغ فین، امام‌زاده‌‏اى نیمه از یاد‌رفته به کنار جاده خزیده و آرمیده بود…
ساعت هنوز ۶ صبح را پیش رو داشت که او داشت آماده جدائى می‌‏شد. پس از آن من تنهاى تنها مى‏‌شدم. تنهاى تنها. حس کردم رو در روى زمان ایستاده‌‏ام. ثانیه‌‏ها یکى یکى از چنگم مى‏‌گریختند. آخرین دقایق را رو به روى هم در بالاخانه ایستادیم. من او را ورانداز مى‌‏کردم و او آخرین تذکرات حفاظتى را تکرار مى‌‏کرد. دیگر صدایش را نمى‏‌شنیدم. نگاهم به پاهایش بود. روى پاى خود ایستاده بود. مطمئن بود که مى‏‌ایستد. او مى‏‌دانست که مى‏‌تواند روى پاهاى خود بایستد و نه بگوید. من هم ایستاده بودم. اما در نگاهم بیم از ساعت ۶ پنهان بود. در حالى که دست همدیگر را مى‌‏فشردیم نگاهمان در اعماق چهره‌‏هامان مى‌‏چرخید. و من حس کردم هر دو مى‌‏دانیم که ما دیگر همدیگر را نخواهیم دید. هر دو نگران تنهایى بودیم و من آرزو کردم کاش نیاز من به باز هم بودن با او با نیاز او به بیشتر بودن با من برابر بود.

قتل «دانه و جوانه»

در جریان درگیری خانهٔ تیمی محلهٔ تهران نو، جسد دو کودک به نام‌های ناصر و ارژنگ شایگان شام اسبی (در سازمان چریک‌های فدایی مشهور به دانه و جوانه) کشف شد. ساواک ادّعا کرد مرگ این دو کودک به‌دست «حمید اشرف» رخ داده است تا اطلاعات آن‌ها فاش نشود.

در سال ۱۳۹۱ این ادعا در کتابی دوجلدی با عنوان «چریک‌های فدایی خلق» که نام محمود نادری به عنوان نویسندۀ آن ذکر و از سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی منتشر شده تکرار شد. فاطمه سعیدی مادر دانه و جوانه با انتشار نامه‌ای سرگشاده روایت این کتاب را تحریف‌شده خواند و نادری را به دلیل عدم انتقاد از ساواک به طرفداری از آن متهم کرد.

مادر سعیدی در نامه‌ای سرگشاده تحت عنوان «برای فرزاندان من اشک تمساح نریزید» نوشت:

از آن زمان تا به امروز سه دهه می گذرد و اکنون در شرایط جدیدی شاهد آن هستیم که قصه قدیمی ساواک که در آن زمان ساز شد، توسط
همپالگی های آنان، وقیحانه‌تر و رذیلانه‌تر از قبل با اضافه کردن شاخ و برگ مصنوعی جدیدی، تکرار می‌شود. این بار، عبارت ساواکی‌ها مبنی بر این که ارژنگ و ناصر را “چریک‌ها کشتند”. آنها را “رفقایت کشتند”، از طرف نویسنده مزد‌بگیر جمهوری اسلامی به «حمید اشرف بچه‌ها را کشت، تبدیل شده است.»

فاطمه سعیدی می‌نویسد:

نه خیر، آقای نادری مزد‌بگیر وزارت اطلاعات! تا من زنده‌ام و می‌توانم شهادت دهم هرگز نمی‌گذارم و اجازه نمی‌دهم خون فرزندان چریک فدائیم و از جمله خون رفقا ارژنگ و ناصر در دست شما دشمنان مردم به وسیله‌ای برای فریب ستمدیدگان و سیاه کردن روزگار آنان تبدیل شود. برای فرزندان من اشک تمساح نریزید! شماها همان کسانی هستید که کودکان معصوم و جگر‌گوشه‌های خانواده‌ها را با دادن کلید بهشت به دستشان فریفته و جان عزیزشان را با فرستادن آن‌ها به میادین مین می‌گرفتید؛ و همین امروز، اعدام نوجوانان زیر ۱۸ سال،
“کسب و کار” رسمی و قانونی‌تان را تشکیل می‌دهد.

فرخ نگهدار در پاسخ به این ادعاهای وزارت اطلاعات می‌گوید:

هر نوع تلاشی برای ساختن یک چهره خشن؛ یک چهره هفت‌تیر کش و گانگستر از حمید تلاشی عبث است.

و سرانجام، مرگ سرخ چریک افسانه‌ای

در ۸ تیر ۱۳۵۵، حمید اشرف پس از شش سال فعالیت مسلحانه، در جلسه مرکزیت سازمان در خانه تیمی مهرآباد جنوبی در تور ساواک گرفتار و به همراه ۱۰ تن دیگر کشته‌ شد.

گزارش‌های ساواک و شهادت زندانیانی که برای شناسایی اجساد به آن خانه برده شده بودند نشان می‌دهد که حمید اشرف روی بام خانه با تیری در میان ابرو‌هایش کشته شده است، شاید این بار هم حمید بندهای کفش‌های ورزشی‌اش را بسته بود تا گریزی دوباره را آغاز کند.

صحنه حمله ساواک به خانه‌ی مهرآباد جنوبی و مرگ حمید اشرف – آزاده اخلاقی

روایت مهدی سامع از شناسایی حمید اشرف؛ آخرین دیدار با فرمانده

«نیمه شب تیرماه سال ۱۳۵۵ در سلول کمیته مشترک در حالت خواب و بیدار بودم. نگهبان در سلول را باز کرد و گفت روپوشت را بینداز رو سرت و بیا بیرون. حدس می زنم ساعت حدود چهار و نیم صبح بود.

نگهبان‌ها ساعت چهار تعویض می‌شدند و من چون تجربه زندان داشتم، قبل از تعویض پست نگهبانی، خودم را داوطلب می‌کردم که راهرو سالنی را که سلول‌ها در آن قرار داشت، تمیز کنم و تی بکشم. این کار حُسن‌های زیادی داشت که از توصیف آن می‌گذرم.

از عوض شدن نگهبان و این‌که هنوز به خواب عمیق فرو نرفته بودم، حدس می‌زنم ساعت حدود چهار و نیم صبح بود. در حالی که روپوش زندان روی سرم بود به دنبال نگهبان راه افتادم. لباس زندان در کمیته مشترک یک شلوار و روپوش و دم‌پایی بود. برایم عجیب بود که چرا صبح به این زودی مرا به بازجویی می‌برند.

زیر هشت، قسمت بیرونی که اتاق افسر نگهبان بود، یک لیوان چای و یک قطعه نان و پنیر به من دادند. ترس همراه با دلشوره نم نمک در درونم رخنه می‌کرد. مرا سوار ماشین زندان کردند. یک نفر دیگر هم در صندلی مقابل من نشسته بود. روی سر هر دو ما روپوش‌هایمان بود. من از پاهای کوچک و ظریف نفر رو به رویم حدس زدم که یک زن است.

ماشین مسافتی را به سرعت طی کرد و به منطقه‌ای رسید که صدای تیراندازی به صورت رگبار می‌آمد. این شکل از تیراندازی خیلی طول کشید. برای یک لحظه فکر کردم که به میدان تیر رسیده‌ایم و زندانیان سیاسی را دارند گروه گروه اعدام می‌کنند.

سرعت ماشین به تدریج کم می‌شد تا این که ماشین متوقف شد. تیراندازی حالت تک تیر پیدا کرد. فاصله تک‌تیرها به تدریج بیشتر و بیشتر می‌شد تا اینکه دیگر صدای تیری به گوش نرسید. ماشین اندکی حرکت کرد و وقتی توقف کرد در عقب ماشین را باز کردند و هر کدام از ما را با یک نگهبان به بیرون ماشین هدایت کردند.

فقط پاهای پوتین پوشیده افراد را می‌دیدم. از کنار یک زمین بدون ساختمان رد شدیم و داخل یک خانه چند طبقه شدیم. در پاگرد ورود به پله‌ها جسد یک گروهبان یا استوار افتاده بود. ما را از پله‌ها بالا بردند. دو یا سه طبقه پله‌ها را بالا رفتیم که به روی پشت‌بام رسیدیم. تعداد زیادی افسر و بازجو آنجا بودند. یک نفر روپوشی را که روی سرم بود کمی بالا زد.

یکی از بازجویان پرونده چریک‌های فدایی خلق بود. من و آن رفیق دیگر را بالای سر یک جسد بردند. همان لحظه اول شناختم. پیکر فرمانده در حالی که روی پیشانی‌اش یک حفره ایجاد شده بود، با چشمان باز به آسمان نگاه می‌کرد. او حمید اشرف بود که با این نگاه مرگ را حتی در بی‌جانی به سخره گرفته بود.

بازجو از من و رفیق دیگر پرسید “خودِشه؟” و ما هر دو گفتیم بله. نه بازجو نیاز به آوردن اسم داشت و نه ما قدرت درنگ در پاسخ. آن‌ها به این تایید نیاز داشتند تا شاهکارشان را به رُخ مردم بکشند و نمی‌دانستند که بازیچه‌های چرخ گردون چه سرنوشتی را برای آن‌ها رَقَم خواهد زد.

تمام این صحنه بیشتر از نیم‌دقیقه طول نکشید. پس از تایید ما، بازجو از بالای پشت بام با صدای بلند گفت: “هر دو تایید کردند، خودشه.”

ما را از پشت بام به پایین آوردند. در محوطه‌ای که در جلو خانه وجود داشت اجساد تعداد دیگری از رفقا بود. همه پیکرها برخلاف پیکر حمید غرق خون بود. کسی که ما را همراهی می‌کرد گفت هرکدام را شناختید بگویید. اما نه او اصراری داشت و نه ما در حال و هوایی بودیم که حرفی بزنیم. آن‌ها به آن‌چه دنبالش بودند دست پیدا کرده بودند. من یوسف قانع خشک بیجاری را شناختم، ولی چیزی نگفتم.

ما را به ماشین برگرداندند. یک نفر با لباس مرتب به ما گفت که روپوش‌هایمان را از روی سرمان برداریم و چند سیگار به من و رفیق دیگر داد. در این حالت نگهبانی در کنار ما نبود. من خود را به همراهم معرفی کردم و او هم گفت: “من زهرا آقا نبی‌قلهکی هستم.”

من از زنده یاد زهرا که مدتی بعد اعدام شد، پرسیدم داستان چیست؟ علت این ضربات چیست؟ و او هم متحیر‌تر از من چیزی نمی‌دانست.

در راه بازگشت، نگهبانی در کنار ما نبود و ما با افسوس و اندوه حرف‌هایی زدیم که به خاطرم نمانده است.

بعدها شنیدم که روزنامه‌های ۸ تیر سال ۱۳۵۵ چندین‌بار تجدید‌چاپ شده است. من خودم بعد از انقلاب چاپ پنجم روزنامه کیهان آن روز را دیدم و البته کسانی هم بودند که می گفتند تا چاپ نهم روزنامه‌های آن روز را دیده‌اند.

هنگامی که ما را به زندان کمیته برگرداندند، با تجمع ماموران ساواک رو به رو شدیم که جشن و شادی برپا کرده بودند و قصد کتک زدن ما را داشتند، ولی با وساطت مامور همراه از دست‌شان نجات یافتیم.»

طهماسب وزیری در مورد آن روزها می‌نویسد:

«تازه خانه جدید را با غزال گرفته بودیم که به خانه مهرآباد جنوبی حمله شد. سراسر منطقه تا میدان آزادی در محاصره پلیس و کماندو‌ها بود. هنگام رفتن سر کار در حوالی سه راه آذری متوجه شدم که به خانه تیمی‌ای حمله شده است و حتی در نزدیکی خانه وسایل را شناختم و حدس زدم برادرم آنجا بوده، ولی حمید را نه.

آن روز در محل کارم همه صحبت‌ها در باره چریک‌ها و خرابکاران بود. اکثرا می‌گفتند چریک‌ها به پادگان حمله کرده‌اند و حالت سمپاتی به ما داشتند. عصر ۸ تیر سال ۵۵ نزدیکی سه راه آذری غزال در حالی که اشک در چشمانش بود و صورتش را خراش داده بود، سر قرارم آمد، گفت دیدی چه شد؟ گفت حمید، مسعود (یثربی) و برادرت.

برای اولین بار بود که ناامید شدم و نابودی سازمان را لمس کردم. خواستم با عملیاتی انتحاری خود را و ساواکی‌های مست و شادی‌کنان در خیابان‌ها را به خون بکشم. زانو‌هایم سست شد و به دیوار تکیه دادم.‌ ای کاش می‌توانستم بلند بلند گریه کنم. نگاه من و غزال همدیگر را قطع کرد. در آن نگاه عزم و امید برای ساختن مجدد سازمان برق می‌زد.»

حمید اشرف در دوران خود توجه به کارهای تئوریک و ایدئولوژی را پررنگ‌تر کرد. پس از مرگ تئوریسین‌های اولیهٔ سازمان چریک‌های فدایی خلق همچون امیرپرویز پویان و مسعود احمدزاده عملگرایی نقش اصلی را ایفا می‌کرد و کارهای نظری به انزوا رفته بود. حمید اشرف به ترویج ایده‌های بیژن جزنی پرداخت. نشریات گذشته احیا و نشریات جدیدی ایجاد شد. در کنار حمید اشرف، حمید مؤمنی در این مسیر کوشا بود.

حمید اشرف دو اثر از خود به جای گذاشته است: «یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه»؛ منتشر شده توسط سازمان چریک‌های فدایی خلق ۱۳۵۰ و «جمع‌بندی سه ساله»؛ منتشر شده توسط سازمان چریک‌های فدایی خلق ۱۳۵۴

حمید اشرف بعد از اعدام بیژن جزنی گفت: “این ضربه بزرگی به جنبش بود و اگر مجازات (ترور) عباسعلی شهریاری (نفوذی ساواک)، عاملی برای ربودن و ترور جزنی و یارانش (۲۹ فروردین ۵۴) باشد، ما اشتباه کرده‌ایم.”

حمید در اسفند ۵۴ در دیدار با تقی شهرام (در کنار بهروز ارمغانی و جواد قائدی که نوار این گفتگو نیز بطور کامل منتشر شده) از تغییر ایدئولوژی مجاهدین به مارکسیسم به آن شکلی که انجام شد انتقاد می‌کند و می‌گوید: ”ما معتقدیم شما که تغییر موضع داده بودید از مجاهدین جدا می‌شدید و سازمان خودتان را تشکیل می‌دادید” که با جواب تند تقی شهرام مواجه می‌شود: ”رفیق، شما هم که مثل خرده‌بورژواها حرف می‌زنید! کسانی‌که تصفیه شدند خیانت کرده بودند.”

و حمید اشرف در پاسخ می‌گوید: ”اینها خیانت نکردند بلکه تنها به آرمان‌های سازمان مجاهدین وفادار مانده بودند و اپورتونیست محسوب نمی‌شوند»

با کشته شدن حمید اشرف، سازمان چریک‌های فدایی خلق دچار بحران‌های عمیق شد. فقدان رهبری چون او، راه را برای اختلافات داخلی و انشعابات بعدی هموار کرد. با این همه، میراث او در حافظه‌ی تاریخی چپ ایران ماندگار ماند. حمید نه تنها یک چریک، که نماد وفاداری به آرمان آزادی و عدالت شد؛ نامی که حتی دشمنانش نیز به شجاعت و استقامتش اذعان کردند.

حمید اشرف همچون شهابی در آسمان تاریک استبداد درخشید و خاموش شد، اما رد نور او هنوز بر خاطره‌ی نسل‌ها باقی است. اگرچه گلوله‌ها توانستند جسم او را از میان ببرند، اما روح مقاومتی که بر جای گذاشت، همچنان در جان تاریخ می‌تپد. حمید، نه اسطوره‌ای دور، بلکه انسانی واقعی بود که در زمانه‌ای بی‌رحم، تمام‌قد در برابر ظلم ایستاد. و شاید راز ماندگاری‌اش در همین باشد: او زندگی را فدا کرد تا یادش به زندگی دیگران نیرو دهد.

سروده‌هایی با صدای حمید اشرف

print
مقالات
  • داستان قرارداد کرسنت پترولیوم جمشید اسدی
    داستان قرارداد کرسنت پترولیوم – از میدان گاز تا دادگاه داوری: پرونده کرسنت از پیچیده‌ترین پرونده‌های اقتصادی-سیاسی جمهوری اسلامی ایران و از سنگین‌ترین زیان‌ها برای ملت ایران است. ماجرا از امضای قراردادی در سال
  • نامه سرگشاده ضحاک به مردم ایران مسعود میرراشد
    ضحاک در این روایت نه هیولایی اسطوره‌ای، بلکه آیینه‌ای از جامعه‌ای گرفتار در خواب، خودفریبی و تکرار تاریخی است. مسعود میرراشد در این نوشته روشنفکران و حاکمان را همگی در چرخهٔ فساد و مسئولیت‌گریزی شریک می‌داند و با زبانی تند اما اندیشمندانه، آنان را به بیداری، خودشناسی و بازنگری در ریشه‌های فرهنگی و
  • بگذار چپ های دلبسته به حکومت…ابوالفضل محققی
    یک دوست وهمراه قدیمیست که از ایران هر از چند گاهی که عرصه برایش تنگ می شود زنگ می زند و درد دل می کند. اما این بار سخت عصبی است. بی مقدمه با طعنه می گوید: “آقا که هنوز از زیر زمین بیرون نیامده. دستور جهاد
  • تأثیر دیجیتالی شدن بر سازماندهی جامعه مدنی
    ما در اداره امور جوانان و جامعه مدنی (Myndigheten för ungdoms- och civilsamhällesfrågor – MUCF) به شما خوش آمد می‌گوییم به وبینار امروز که با عنوان: دیجیتالی شدن چگونه بر سازماندهی جامعه مدنی تأثیر می‌گذارد؟ برگزار می‌شود.
  • ایران باید اعلام کند با اجرای «طرح دو دولت» به پیمان ابراهیم خواهیم پیوست – فرخ نگهدار
    جهان خاکی ما اکنون لحظات تاریخ سازی را می گذراند. چشم ها به فلسطین دوخته است. بودن یا نبودن. مساله این است. از پی تمکین کابینه اسرائیل در راستای طرح پیشنهادی پرزیدنت ترامپ، غرش بمب ها و ضجه کودکان
  • حتماً از رسایی شکایت می‌کنم/ با همه اختلافات زیر بار تضعیف دولت نمی‌رویم
    مشاور سیاسی رئیس مجلس شورای اسلامی در واکنش به برخی ادعاها درباره مهندسی کردن انتخابات هیات رئیسه گفت: این حرف‌ها تهمت و دروغ است. حمایت از دولت و کنار گذاشتن اختلافات سیاسی با هدف حل
  • سیونیک؛جاده‌ای به سوی صلح یا رقابت؟
    در سال‌های اخیر، منطقه سیونیک در جنوب ارمنستان به نقطه‌ای تازه برای تنش میان ایروان و باکو تبدیل شده است و به گذرگاهی برای فرار ارمنیان قره‌باغ.اکنون رهبران دو کشور مدعی‌اند که صلح میانشان برقرار شده و سیونیک قرار
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0319826
Visit Today : 141
Visit Yesterday : 881