اندیشه چپ قبل از انکه یک ایدئولوژی باشد یک جهان بینی است که اساس ان بر عدالت استوار است. و عدالت قدمتی دارد به درازای تاریخ. از این رو مبارزه برای عدالت، سرخ تربن و خوانا ترین خط در تاریخ مباررات بشر است.
و اگر این مبارزه را هزاران سال سر باز ایستادن نبوده و در هر دوره ای با اشکالی خاص تداوم داشته، هیچ دلیلی برای توقف ان وجود ندارد.
از این منظر هر فرد یا جریانی که خواهان تغییر وضع موجود به نفع عدالت اجتماعی باشد در یک چشم انداز کلی و کلان و در یک ارزیابی ماهوی چپ محسوب می شود.
اما چپ شدن را فرایندی است. و از این زاویه می توان به چپ “خودانگیخته” و چپ “خود اگاه” اشاره داشت.
چپ های خود انگیخته یا از عرصه واقعی زندگی می ایند و تجربه عینی فقر و محرومیت، انان را به مبارره با بی عدالتی سوق می دهد و یا کسانی از خاستگاه های طبقاتی دیگر هستند که بر اساس درک شهودی یا ملاحظات اخلاقی، با شرایط موجود مخالفند.
چپ های خوداگاه محصول مطالعه، تفکر و مشاهده هستند و در مبارزه طبقاتی نقش پیشاهنگ داشته و در احزاب و سازمان های چپ گرا متشکل می شوند. بر خلاف چپ های خود انگیخته، که همزاد جامعه طبقاتی هستند. زمانی طولانی از پیدایش چپ های خوداگاه نمی گذرد و هر چند که تکوین نخستین نطفه های آن به سالهای نیمه اول قرن نوزدهم بر می گردد. اما شاید بتوان برامد تاربخی و اجتماعی ان به مثابه یک ایدئولوژی منتج از یک جهان بینی منسجم را با انتشار مانیفیست کمونیستی (سال۱۸۴۸ میلادی) همزمان دانست که از این تاریخ مبارره در چارچوب اندیشه چپ گرایانه بر دو محور اصلی چپ های “بالفعل” و چپ های “بالقوه” متمرکز شد.
چپ های بالفعل یا همان چپ های خوداگاه فارغ از خاستگاه طبقاتی با تکیه بر “تئوری”، فروپاشی نظام سرمایه داری را امری محتوم و اجتناب ناپذیر یافتند. و با متشکل ساختن خود در قالب احزاب و سازمانها سعی در گسترش تفکرات عدالت خواهانه و در نهایت کسب قدرت سیاسی نمودند. این احزاب مبتنی بر مبانی نظری خود، درپی جذب کارگران به عنوان انقلابی ترین نیروی اجتماعی بودند تا پس از انقلاب سوسیالیستی به شالوده اصلی قدرت سیاسی نیز تبدیل شوند. لذا از طریق تقویت و تشکیل سندیکا ها و اتحادیه های کارگری به سازماندهی و آموزش آن ها رو آوردند. هدف از این اقدامات در کنار مجموعه ای از ابزارهای تبلیغی و تهییجی دیگر، در واقع بردن اگاهی طبقاتی به درون طبقه کارگر و دیگر اقشار اجتماعی و تبدیل نیروهای متفرق “خودانگیخته”
به نیروهای متشکل “خوداگاه”یا به بیان دیگر ارتقا چپ های بالقوه به سطح چپ های بالفعل بود.
هدف از این نگاه بسیار اجمالی به تاریخ جنبش چپ و مولفه های تشکیل دهنده آن تاکید براین نکته است که در ارزیابی وزن و ثقل جنبش چپ در هر حوزه جغرافیایی معین و از جمله ایران، نباید صرفا بر جریان های خودآگاه و یا بالفعل تمرکز کرد. بلکه شناخت گنجینه پنهان عدالت خواهی که رابطه ای مستقیم با کمیت طبقه کارگر و شرایط معیشتی دیگر اقشار جامعه و همچنین وزن دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاهی دارد بسیار حائز اهمیت است. درست که تهیدستان و دانشجویان و اقشار تحصیلکرده در جامعه ما الزاما انقلابی نیستند اما یقینا گرایشات عدالت خواهانه در آنان به دلایل عینی و نظری قوی بوده که در صورت تحقق پاره ای شروط پتانسیل مبارره با استثمار سرمایه داری در آن ها بیشر از سایر اقشار اجتماعی است.
بنا براین در هر تحلیلی از آرایش طبقاتی ایران، ضرورت دارد به اقشار محروم و اهل نظر به عنوان معترضین بالقوه که زیر پوست جامعه در حرکت اند توجه خاص شود و اگر نخواهیم به گذشته های دورتر برویم مصداق های حضور و تاثیرجریان های چپ بالقوه
(خود انگیخته) در تحولات سالهای پس از انقلاب ۵۷ را می توان در مواردی به وضوح مشاهده کرد.
“سازمان چریک های فدایی خلق ایران” که تعداد افراد تشکیلاتی آن ها در مقطع انقلاب از چند نفر فراتر نمی رفت پس از مدتی کوتاه تعداد هواداران قابل اعتمادشان به بیش از نیم میلیون نفر رسید. و یا حزب توده ایران که جز تعدادی معدود در سازمان نوید نیرویی در داخل کشور نداشت و به رغم تمامی محدودیت ها و تبلیغاتی که علیه او شده بود در کمتر از سه سال توانست به چنان کمیت و کیفتی دست یابد که تمامی ارکان جامعه تحت تاثیر نظریات وبرنامه های او قرار گرفتند که علت سرکوب بی سابقه و وحشیانه ان هم درهمین موفقیت کم نظیر نهفته است.
و یا سازمان “کومله”در کردستان که بدون هیچگونه پیشینه سیاسی، با مشارکت و همفکری چند زندانی سیاسی کورد آزاد شده در جریان انقلاب تشکیل شد و توانست بعد از حدود یکسال به یکی از قوی ترین جریان های مسلح مخالف جمهوری اسلامی تبدیل و از نظر کمی به رقابت با حزب دموکرات کردستان ایران برخیزد. در حالیکه این حزب از سابقه مبارزاتی چندین ده ساله بر خوردار بود. کومله که در آن زمان دارای گرایشات مائویستی بود توانست در پیوند با چند نهاد مدنی دیگر طولانی ترین راه پیمایی اعتراضی تاریخ ایران در تابستان ۱۳۵۸ را سازمان دهد. دراین راهپیمایی که از سنندج به سمت مریوان انجام شد قریب پانزده هزار نفر شرکت کردند که نشان از عمق نفود این جریان در زمانی اندک داشت و می تواند تاییدی دیگر بر نقش همان ظرفیت نهفته تفکر چپ در عمق جامعه باشد. نیروی بالقوه ای که چون بذری در دل زمین پنهان و با یک باران فرصت ظهور می یابد.
بسیار مهم است که تاکید شود وجود یک ارتش خاموش برخوردار از پتانسیل رزم اجتماعی، منحصرا در اختیار جنبش های چپ است که چنانکه پیشتر اشاره شد منشا آن با نابرابری های گسترده اقتصادی در بخشی بسیار طولانی از تاربخ بشر در ارتباط است. فقر، عینی ترین، ملموس ترین و نزدیکترین پدیده به لحظه لحظه زندگی انسان و دارای شدیدترین تاثیر احساسی – عاطفی بر افراد و جامعه است و کاملا پذیرفتنی است که اگر تهیدستان و عدالت خواهان بالقوه، مسیر رهایی از فقر را بیابند در ورود به آن درنگ نکنند.
البته تاریخ شاهد جنبش های ناسیونالیستی بسیار، با حمایت عظیم توده های مردم بوده است. که باید گفت قدرت بسیج این جنبش ها کاملا متفاوت با آن چیزی است که در مورد جنبش های چپ صادق است. ناسیونالیسم فقط در مقاطعی خاص و در جریان مبارزات استقلا ل طلبانه ضداستعماری امکان استفاده از حضور داوطلبانه توده ها را یافته است. در حالیکه قسمی از همین اقشار اجتماعی پس از طی پروسه ای از اعتماد سازی همواره امادگی حمایت از مطالبات جنبش های چپ در هر شرایطی را دارند که برای اثبات این نظر کافی است اشاره شود ده ها کودتایی که امپریالیسم در کشور های مختلف انجام داده در جهت خلع قدرت یا سرکوب جریان های چپی بوده است که در زمان هایی نه چندان طولانی توانسته بودند با به صحنه اوردن چپ های بالقوه حمایت اکثریت جامعه را به سوی خود جلب کنند.
درک مطالبی که ذکرش رفت می تواند در استراتژی جنبش چپ ایران و چگونگی مواجهه آن ها با نقش و جایگاهشان در افق سرنگونی جمهوری اسلامی موثر افتد.
واقعیت این است که تا کنون و با گذشت قریب هفت ماه از شروع اعتراضات، هنوز سخنی از چپ ایران به مثابه یک جنبش واحد شنیده نشده. و آن چه انجام گرفته صرفا موضع گیری های منفرد و متفرق و یا در یک مورد مشارکت حزب چپ ایران (فداییان خلق) در تدوین یک منشور زیر پرچم جریان جمهوری خواهی بوده است.
و این در شرایطی است که سلطنت طالبان و نئولیبرال های فاشیست پیرامون آن ها با حجم عظیمی از تبلیغات در شبکه های ماهواره ای و فضای مجازی و با حمایت های آشکار و پنهان برخی از دولت ها و پارلمان های غربی و فریب تعدادی سلبریتی بیگانه با موضوعات اجتماعی و سیاسی، قصد آلترناتیو سازی داشته و در این راستا به کمترین مرز اخلاقی هم پایبند نبوده و تمام توش و توان خود را برای جلب حمایت دول غربی به هر قیمت به کار برده اند. هر چند این جریان تلاش کرد با صدور یک منشور همراه با چند چهره معروف و جلب نظر رهبر یکی از سازمان های سیاسی کردستان، خود را نماینده اکثریت مردم ایران معرفی کند. اما چنانکه از قبل هم قابل پیش بینی بود روند تحولات پس از انتشار منشور نشان داد که رضا پهلوی انتظار دارد یکه تاز میدان باشد و دیگران اگاهانه یا نا اگاهانه باید در خدمت اهداف او عمل کنند به طوریکه دور از انتظار نیست اگر شخصیت های مستقلی در ائتلاف تشکیل شده وجود داشته باشند که با خواسته های رضا پهلوی مخالفت کنند به احتمال بسیار او برای ماندن در چنین ائتلافی تجدیدنظر خواهد کرد.
کارنامه رضا پهلوی پس از قیام “ژینا”نشان می دهد بر خلاف انچه که ادعا می کند فقط به دنبال باز گرداندن نظام سلطنت به کشور است. او درابتدا باشنیدن چند شعار درحمایت از رضا شاه دچار این توهم شد که می تواند یک تنه تمامی اپوزیسیون را حدف و خود را به عنوان رهبر بلامنازع انقلاب آینده تثبیت کند. به همین منظور ماجرای مضحک “وکالت”را پیش کشید و انتظار داشت با اخذ بیعت از میلیون ها نفر به این هدف برسد که با حمایت کمتر از چهارصد هزار نفر، مردم پاسخ دندان شکنی به او دادند. اگر جریان های ترقی خواه، هوشیار ومنسجم بودند، همین سنجش کافی بود تا او را منزوی و سپس برای همیشه از جنبش حذف کنند. متاسفانه نه تنها هیچگونه مانوری در راستای استفاده از این شکست فاجعه بارش صورت نگرفت، بلکه او توانست بابهره گیری از رسانه ها و حمایت های پنهان محافل مشکوک غربی این شکست را به سرعت از حافظه مردم پاک و بازی دیگری را تحت عنوان ائتلاف اغاز نماید. او خود بهتر از هر کس می داند که مقبولیت ساخته شده برای او در جامعه ایران کاملا خیالی است به همین دلیل هم تا کنون جرئت نیافته با یک فراخوان برای اعتراض یا اعتصاب خود را در محک ازمون جامعه قرار دهد. فقط انسان های ساده لوح می پذیرند اگر او در قضیه وکالت پیروز می شد باز هم دموکراسی بازی پیشه می کرد.
جریان دیگری که خودی نشان داده است سازمان های جمهوری خواه هستند که تلاش کردند دیدگاه های خود را تحت عنوان منشور “همگامی”بیان کنند.
این سازمان ها از پیشینه فعالیت مثبتی بر خوردار بوده و چهره های سیاسی موجهی آن ها را نمایندگی می کنند و یقینا در آینده سیاسی ایران صاحب نقش و جایگاه خواهند بود.
جریان سومی که تاکنون اعلام موضع کرده متشکل از۲۰ نهاد صنفی و مدنی داخل کشور است که به دلیل سابقه فعالیتی تاثیرگذار و حضور چهره های خوش نام در میان آن ها و نمایندگی کردن اقشاری وسیع و متنوع از توده مردم از اعتبار و جایگاهی ویژه در سطح فعالین سیاسی و جامعه برخوردار شد.
البته در کنار این سه جریان اصلی بیانیه های دیگری از جانب گروه های چند نفره و برخی شخصیت های منفرد دیگر نیز صادر شده است که به استثنای بیانیه میرحسین موسوی و حمایت مولوی عبدالحمید از آن، بقیه واجد اهمیت خاصی نیستند.
بررسی و نقد جزئیات منشورها و بیانیه های صادره موضوع این مقاله نیست. اما در یک جمعبندی کلی و فارغ از برخی تفاوت ها در حوزه سیاسی و حکمرانی باید گفت بسیاری از مطالب مطرح شده در منشورها به دلیل بدیهی بودن، تکراری هستند و در مواردی هم دیدگاه های مشابه با ادبیات متفاوت بیان شده اند.
اما وجه مشترک تمامی منشورها و بیانیه ها این است که ساختار اقتصادی جامعه در کلان خود دغدغه هیچیک از آن ها نبوده و تایید نظام سرمایه داری در تمامیت آن، حفظ بازار آزاد و دفاع از مالکیت خصوصی در هر سطح و مقیاس، تن ندادن به اداره شورایی در مراکز کار و تحصیل، و مواجهه دو پهلو با حل مسئله ملی و عدم هرگونه حساسیت نسبت به مداخلات و زورگویی قدرت های جهانی و سکوت در مقابل ثروت های غارت شده توسط عوامل جمهوری اسلامی و ضرورت باز گرداندن انها به مردم و محاکمه دزدان و رانت خوارها ،در زمره مواردی است که جایی در منشور ها نیافته اند. البته نیاز به توضیح نیست که از این تاکیدات نباید چنین نتیجه گیری کرد که انتظار پرداختن به آن ها وجود داشته است. چون کاملا منطقی است که جریان های مورد اشاره ماهیتا ورود به چنین موضوعاتی را نه تنها بر نمی تابند بلکه آن ها را درتضاد با موجودیت خود می بینند و مبارزه با چنین گزاره هایی را بخشی مهم از استراتژی خود می دانند. پس اگر چنین است چه ضرورتی برای طرح انها وجود دارد.
پاسخ روشن است. این نوشتار می خواهد نشان دهد در شرایطی که جمهوری اسلامی روند سقوط خود را اغاز کرده و کک به تتبان شاهزاده ها و ساواکی ها و فسیل های سیاسی عافیت طلب انداخته و ساکنان بورلی هیلز خواب باستی هیلز لواسان را می بینند، بیان خواسته ها و مطالبات زحمتکشان جامعه، و آماده سازی این اقشار اجتماعی برای ایفای نقش در بزنگاه سرنگونی نظام بر عهده کیست.
کارگران و زحمتکشان جامعه حق دارند بپرسند نیروهای مدافع منافع آن ها کجا هستند و چرا باید در کشوری چون ایران که جریان های چپ کارنامه مبارزه بیش از صد ساله دارند و هزاران انسان فرهیخته، شربف و فداکار جانشان را در این راه گذاشته و صد
ها هزار نفر در طی چندین نسل، زندانی، شکنجه یا آواره شده اند، منافع آن ها مطرح نباشد؟
اکنون که بار دیگر به روزهای تعیین سرنوشت نزدیک می شویم جز تفرقه، بی عملی و سکوت صدایی از جریان های چپ شنیده نمی شود. عمق این بی تفاوتی تا به جایی است که ساواکی های قاتل و فاشیست های مشروطه خواه به درجه ای از گستاخی رسیده اند که سخن از حدف و حتی قتل عام نیروهای چپ می رانند.
فرو رفتن جریان های چپ در لاک خود این فرصت را در اختیار دشمنان طبقاتی قرار داده تا چنین القا کنند که چپ در ایران مرده است و این اندیشه هیچ جایگاهی در مبارزات مردم ایران ندارد.
در حالیکه چنانکه در مقدمه این نوشتار اشاره شد، اکنون به دو دلیل روشن، اندیشه چپ و مطالبات او قویتر از همیشه زیر پوست جامعه جاری است. دلیل نخست با گستردگی عظیم چپ خودانگیخته یا همان نیروی پنهان چپ بالقوه در ارتباط است. فقر گسترده ناشی از عملکرد جمهوری اسلامی خیل قابل توجهی از طبقه متوسط را به زیر خط فقر رانده است. بطوریکه حتی طبق آمارهای رسمی قریب هفتاد درصد جمعیت کشور درگیر تنگناهای اقتصادی هستند.
مردم ایران در حیات جمهوری اسلامی زشت ترین چهره نظام سرمایه داری لجام گسیخته را تجربه کرده اند. بسیار بدیهی است که طرح مطالبات عدالتخواهانه از سوی چنین جامعه ای با استقبال روبرو شود و چپ های خودانگیخته را به صحنه نبرد بکشاند.
دلیل دوم کمیت قابل توجه دانشجویان به عنوان ذخیره دوم چپ بالقوه است. هم اکنون تعداد دانشجویان به حدود سه میلیون و دویست هزار نفر رسیده که نزدیک به بیست برابر تعداد دانشجویان در مقطع انقلاب۷ ۵ است. اکثریت آنان را زنان تشکیل می دهند. ضمن اینکه شواهد حاکی از ان است که نقش دانشجویان با گرایش چپ در جنبش های دانشجویی سال های اخیر پررنگ و جایگا هشان در شوراهای صنفی دانشجویی قابل توجه بوده است. اطلاعاتی هم که از زندانیان سیاسی ازاد شده در دست است نشان می دهد بخش اعظم زندانیانی که به دلایل عقیدتی در زندان هستند خود را چپ می دانند. این نکته خود موید زنده بودن تفکر چپ در جامعه ایران است.
نباید از یاد برد که نهادهای صنفی و مدنی ایران هم که به رغم تمامی سرکوب ها هنوز شجاعانه درمقابل استبداد و استثمار هار مقاومت می کنند، در زمره ستون های جنبش چپ هستند.
به این ترتیب و با مهیا بودن چنین شرایطی هیچگونه اهمال، تفرقه و انزوا و تنگ نظری های سازمانی و ایدئولوژیک از جانب هیچیک از سازمان ها و احزاب چپ از نگاه زحمتکشان ایران پذیرفته نیست. باید کلیه نیروهای با گرایش چپ به رغم تمامی اختلافات، در اسرع وقت حول یک برنامه استراتژیک و راهنمای کلی عمل توافق و آن را منتشر نمایند.
بدیهی است که چپ ها به عنوان پی گیر ترین نیروها در رفع ستم ملی می توانند نزدیکترین تفاهمات را با احزاب و سازمان ها و شخصیت های مدافع فدرالیسم در سطح کشور داشته باشند. جریان های چپ می توانند در توافقاتی چندجانبه هم در درون طیف چپ و هم بیرون از آن با دیگر جریان های ترقیخواه، کانون های گوناگونی از مبارزه حول اهداف مشترک راشکل دهند. لازم است بر این نکته خاص تاکید مجدد شود که جامعه انقلابی ایران هم اکنون نیازمند شنیدن صدایی واحد از جانب نیروهای چپ به مثابه یک جریان با تمامی پرنسیپ های خاص خود است.
جریان چپ نباید اجازه دهد به زائده ای از جریان های دیگر تبدیل شود که لازمه آن بیان صریح و بدون لکنت مواضع خود و مرزبندی روشن با دیگر جریانهای اپوزیسیون است. روشن است که چنین اقدامی به معنای وارد نشدن همکاری با نیروهای ترقیخواه غیرچپ بر اساس برنامه های مشترک مورد توافق نخواهد بود.
اگرجریان های سیاسی چپ ایران خصوصا آنان که دارای پیشینه فعالیتی بوده اند، فارغ از هرگونه خود محوری و جاه طلبی و با حفظ دیدگاه ها و انتقادهای خود نسبت به یکدیگر به یک وحدت نظر حول اساسی ترین مبانی سوسیالیسم برسند و منشور “به سوی عدالت اجتماعی” فضای ملتهب ایران را پر کند، جریان عدالت خواهی داخل کشور از هر طیف، انرژی تازه ای خواهد گرفت و مباررات طبقه کارگر برای تحت فشار گذاشتن حاکمیت رو به زوال از ابعاد گوناگون تقویت خواهد شد.
در این صورت می توان انتظار داشت در فردای انقلاب، ارتش خاموش عدالتخواهی به مراتب قویتر از انقلاب ۵۷ خیابان ها را به لرزه در اورد.
ی. نامی – ۱۴۰۲/۱/۲۱