اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

پانزده گریلای زن و پانزده مرد، هر کدام سلاح بر دوش با شکوه کوهساران، از کوه به سکو آمدند. بسه هوزات فرمانده برآمده از ایزدیان، پیشاپیش بود. چهار صندلی روی سکو؛ جایگاه سخنگویان: بسه‌ هوزات، بهزاد چارچل، تکوشین اوزان و تکین موش. و پشت سر، ۲۶ گریلا در یک صف.

بسه‌ هوزات گفت: «بر اساس فراخوان رهبر آپو، امروز موضع خود را اعلام می‌کنیم.» متن ترکی و کوردی خوانده شد. سکوتی پنج ثانیه‌ای؛ سپس هشدار به ضرورت گام‌های حقوقی و قانونی. او سلاحش را برداشت و آرام به سوی آتشدان رفت. دیگران سلاح‌ها را در آتشدان گذاشتند، با ستایش و احترام. سپس بسه‌ هوزات و بهزاد چارچل چوبی آتش زدند. آتش، نماد شعله‌ی تداوم جنبش بود.

آتشدانِ زاگرس، آستانه‌ی سیاستِ نوین

در میان آن بیست‌وشش تن، «زَلال»؛ دختری از جنس بارانِ کوهساران، فرزند کوبانی، زاده‌شده در دل محاصره و کشتارگری داعشیان مرگ، پرورانیده شده در شب‌های تیره وبی‌روشنایی. او با گام‌هایش آموخته بود که چگونه زمین سرد را گرم کند. زلال، هرگز ترانه‌ی به‌ زبان مادری از رادیو نشنیده بود، اما صدای مادربزرگش، که شب‌ها با آوازهای کوردی خواب را به چشم کودکان‌ِ‌هراسیده از بمب و رگبار می‌آورد، در جانش مانده بود. زلال، سلاحش را با نخ گل‌دوزی‌شده‌ای از دست‌ساخته‌ی مادرش بسته بود؛ نخ سرخ، یادآور خون رفقای به‌خون خفته‌اش در کوبانی، و نخ آبی، نشانه‌ی رودهای آزاد.

پیش از رسیدن به سکو، او زانو زد و مشتی خاک از پای صخره برداشت، بوسید، و در میان برگ‌های دفترچه‌اش نهاد؛ دفترچه‌ای که صفحات نخست آن به اسم رمزهای نظامی اختصاص داشت، اما صفحات پایانی‌اش پر بود از طراحی‌های ساده: چشم‌هایی گریان، درختی تنها، و زنی در کوه که کلاشنیکف‌اش را به کبوتر بدل کرده بود.

آنگاه بسه‌ هوزات آتش را افروخت، زلال آرام پیش رفت، سلاح را بر شعله‌ نهاد، و دفترچه را نیز همان‌جا، میان آتش، گذاشت؛ تنها یک صفحه‌ را جدا کرده بود: همان که نقاشی زن و کبوتر را داشت. آن صفحه را درلباس رزمش گذاشت و رو به آبی ابرآلود آسمان کرد. اشک نریخت، لبخند زد. زیرا آتش، برای او مرگ نبود؛ تولدی دیگر بود، مثل نوروز، مثل شهاب‌سنگی که شب را می‌شکافد.

پایان نیست، آغاز راه است

آنان که از میان صخره‌های کوهستان به دامنه آمدند، با گام‌هایی استوار و شانه‌به‌شانه، چون شعله‌های فروزان مشعل، از تاریکی‌ها گذشتند؛ مردان و زنانی که با دلی آکنده از آرمان و آگاهی، تاریخ را با قلم خود می‌نوشتند و در آغوش طبیعت، پیمانی بستند برای آینده‌ای آزاد و سوسیالیستی.

در این گذرگاه پرآشوب، نه شکست، که پیروزی بود؛ نه پایان، که آغازی نو. آتشی که از دل کوهستان برخاست تا سرزمین را روشن سازد و راه را به امروز و فردا نشان دهد. آنگاه، در گرماگرم روز سوزان ۱۱ ژوئیه ۲۰۲۵، در دامنه‌های سرفراز زاگرس، نزدیک سلیمانیه، مشعل‌هایی فروزان و سرخ‌فام، چون آتشی معنوی و پرشور، به میان آدمیان آورده شدند.

نمادین، آنان گویی پرومته‌هایی بودند که برای گرمابخشی زمین سرد آمده‌اند. سلاح‌هایی که سالیان دراز، در دستان رزمندگان کوه، در دفاع از زندگی، کرامت انسانی، آزادی، و زیست‌بوم شعله‌ور بودند، اینک در آیینی جمعی، همچون مشعل‌های نوروز و چهارشنبه‌سوری، نه به خاک، بلکه به آتش آتشدان زرتشت – نه زرتشت مغان و نیچه – سپرده می‌شدند؛ نه چونان تسلیم و واسپاری، بلکه به‌مثابه آغازی نوین و گزینش سلاح‌هایی کارآمدتر، هم‌خوان با سده‌ی بیست‌ویکم، تا پهپادها و بمب‌افکن‌ها را رویارویی کنند، درهم شکنند و پاسخ‌گوی ضرورت‌های مبارزه‌ی امروزین باشند.

رزمندگان، با چنین ذهنیت و انگیزه‌ای، از فراز کوه فرود آمدند؛ زنانی همیشه پیشتاز، و مردانی آبشارآسا به دشت سرازیر شدند، تا چون رودهایی جاری، با شبنم‌هایی در چشم، رفیقانی وفادار را در آغوش بگیرند و به وظیفه‌ای دیگر شتابند.
جدایی از یاران، هماره غمی گران است، اما این وداع، واسپاری خویش نبود. رزمندگانی آزاد، از کوه‌هایی آزاد، با گام‌هایی سنگین، پرغرور، آرام و مصمم، جاری بودند؛ آگاه و اراده‌مند.

مردمانی از روستاهای ژاله‌زده‌ی شنگال تا کوچه‌های کوبانی، قامشلو، سرکانی، گره‌سپی، دیرک، رقعه، عفرین، و سراسر روژآوا و حلب، به پیشواز آمده بودند؛ با دست‌هایی افراشته و چشمانی پُرامید؛ دست‌هایی که سال‌ها در تنهایی مقاومت، تنها آغوش مادران شهیدان را حس کرده بودند.

گریلاهای زاگرس، همان‌گونه که بی‌وقفه در دل صخره‌ها، غارها، تونل‌ها و بنارها جنگیده بودند، این بار چون سیلی آرام و استوار، به سوی دشت‌ها روانه شدند؛ با ایمانی نو، فهمی تازه. چونان سمفونی پنجم شاستاکوویچ، یا پژواک‌های واگنر در «خدایان فرو می‌افتند»، در قالب‌هایی انقلابی، برای بیان آگاهی. این صدا تا امرالی پژواک افکند و پاسخی بود به‌زندانی که رفقای‌ ما را در گروگان دارد. از ژرفای کوهستان، همچون سمفونی نهم بتهوون، واقعیتی باشکوه برخاست؛ چنان‌که شاید حتی قلم گابریل گارسیا مارکز یا زبان چریکی مارکوس – جانشین فرمانده – در گفتمان آنتونیوی پیر، نمادی از خرد بومی، مقاومت تاریخی، و پیوند ژرف انسان، طبیعت و جامعه در چیاپاس نتواند آن را چنان که هست، بر صفحه آورد.

و آنگاه، رزمندگان به کوه بازگشتند، به سوی مادر زمین‌شان که با آغوشی گشوده انتظارشان می‌کشید: به زاگرس.
نه شکست‌خورده، بلکه پیروزمند؛
نه پراکنده، که هم‌پیمان؛
نه خاموش، که زنده با سرودهای انقلابی.
به سوی کوه‌ها، خانه‌ی نخستین، مادر همه‌ی مشعل‌ها، رودها و چشمه‌ها؛
چونان مزوپوتامیا – میان‌رودان – به سوی دریا.

روز یازدهم ژوییه ۲۰۲۵، تنها اعلام آمادگی آتش‌بس نبود؛ آن‌روز سمفونی مشعل‌ها، همخوانی هزاران زن و مرد، هزاران اندیشه و آگاهی بود که گویی ققنوس‌وار به آتش سپرده می‌شد تا هرآینه از خاکستر خویش، برفراز آید. سلاحی که سال‌ها زیباترین فرزندان جنبش را از چنگ دولت‌ها، مرزها و سرمایه‌داران رهانیده بود و سینه سپر کرده بود و دشمن را به واپس نشانیده بود؛ اکنون در آغوش آتش، به چراغی برای نسل‌های آینده بدل می‌شد تا دوباره پر زند و از خاکستر خویش برآید. آهن و پولاد و درخت، ‌به طبیعت بازمی‌گشت، مانند هر پدیده‌ی طبیعی؛ تسلیم نه،‌ خنثینه،‌ حذف‌ناپذیر، چون درخت دانش و آگاهی، آگاهانه به نور بدل می‌شد تا شکننده‌ی تاریکی شوند.

در این گذار، سلاح همواره بازگشت‌پذیر است؛ چرا که سلاح، ابزار دفاعی و برآمده از قهر انقلابی در برابر خشونت ارتجاعی است. ضرورت آن در برابر خشونت دولتی، اشغالگرانه و مهاجم، واقعیتی انکارناپذیر و ذاتی است. هیچ قدرت، هیچ حکومت یا نهاد ایدئولوژیکی نمی‌تواند این حق طبیعی و فطری را از هیچ موجود زنده‌ای ـ از انسان تا پرنده، از کوه تا درخت ـ سلب کند. این سخن، فراخوانی است به سازمان‌یابی ساختاری و سیاسی؛ گامی فراتر از مرزهای دولت-ملت و مرکزگرایی، گامی به سوی همبستگی خواهرانه و برادرانه درون انسانی، انترناسیونالیسمی از پایین، و خودمدیریتی‌ای که رهایی زنان، دفاع از زیست‌بوم و پایان سلطه طبقاتی را ممکن می‌سازد.

در این چشم‌انداز، پولاد و درخت، در نماد کلاشینکُف، بار دیگر به طبیعت بازمی‌گردند تا نوری باشند در کوه، دشت، شهر و روستا و بدرخشند. این رؤیا نیست؛ می‌توان با اراده، آگاهی و انگیزه‌ای که در پنجاه سال مقاومت تاریخی دیدیم، آن را به واقعیت بدل کرد. آینده‌ای آزاد در کمون‌های خودگردان، آینده‌ای راستین از سوسیالیسم است؛ نه رئال سوسیالیسم دولتی کذایی روسیه یا چین جهان‌سوز. آینده‌ای که در آن، برابری نه تنها در قوانین دولت‌ها ـ این لویاتان‌های هیولایی ـ بلکه در عمل و خرد جمعی و خودمدیریتی اشتراکی زنان و مردان آفریننده تحقق می‌یابد.

شکاف در حاکمیت نئوعثمانیستی: دعوت امرالی به گفت‌وگو

در ژانویه ۲۰۲۵، پس از ماه‌ها بن‌بست نظامی و سیاسی، نقطه‌ای از شکست نهانی در درون حاکمیت بحران‌زده‌ی ترکیه هویدا شد. اقدامی بی‌سابقه که نشانه فروپاشی اعتماد به استراتژی خشونت عریان بود؛ ناکامی نزدیک به پنجاه سال یکی از بزرگ‌ترین ارتش‌های ناتو در برابر پارتیزان‌های خلق.

دولت باغچه‌لی، رهبر حزب حرکت ملی‌گرای ترکیه  (MHP – Milliyetçi Hareket Partisi)، واپس‌گراترین حزب ناسیونالیست ترکیه و شریک دیرین اردوغان در قدرت، در لفافی دیپلماتیک و به دور از صراحت، پیشنهاد گشودن باب گفت‌وگو از سوی دولت باغچه‌لی با رهبر زندانی جنبش کردها، عبدالله اوجالان، را در پارلمان مطرح کرد. این پیشنهاد نه از موضع قدرت، بلکه از موقعیت اضطرار و درک بن‌بست نظامی و بین‌المللی برآمد.

در پاسخ، عبدالله اوجالان در زندان فوق امنیتی امرالی، در ۲۷ فوریه ۲۰۲۵، فراخوان هشت ماده‌ای هوشمندانه‌ای را پیش نهاد. انحلال حزب کارگران کردستان ترکیه (PKK) ، کنار گذاشتن سلاح، و آشتی مشروط به تضمین حقوقی مجلس و گام نهادن در روندی نوین و همگرایی همه‌ی اقوام ترک، کُرد و دیگر ملیت‌ها اعلام شد.

این اقدام نه عقب‌نشینی، بلکه گذار مشروط و آگاهانه از قهر دفاعی به کنش سیاسی اجتماعی بود؛ سازمان‌یابی از پایین، رهایی جمعی و سیاست به‌مثابه تولید زندگی.

کنگره دوازدهم حزب کارگران کردستان ترکیه، با بیش از ۲۲۰ نماینده، در دل کوه‌های قندیل برگزار شد و پیشنهاد تاریخی اوجالان تأیید گردید.

این پاسخ‌ها جهانی بود؛ میلیون‌ها تن در کردستان ترکیه، هزاران زن و مرد در روژاوا، شنگال، دیگر بخش‌های کردستان ایران و عراق، و حتی در صدها هزار دیاسپورا و تبعیدی کرد در اروپا، سازمان‌ها و اندیشمندان پیشرو در آمریکای لاتین، آفریقای جنوبی و سایر نقاط جهان، از این گذار پشتیبانی کردند.

عبدالله اوجالان، آگاه از شرایط بحرانی حکومت ترکیه و بحران منطقه‌ای که خاورمیانه را تهدید می‌کند و جنگی که می‌توان آن را جنگ سوم جهانی نامید، پاسخ داد: گام نهادن در روندی نوین و همگرایی همه اقوام ترک، کُرد و دیگر ملیت‌ها، دعوتی بود به کنش سیاسی جامعه؛ سازمان‌یابی از پایین، رهایی جمعی و سیاست به‌مثابه تولید زندگی.

هزاران گریلا، هزاران زندانی سیاسی، تبعیدیان و خانواده هزاران جان‌باخته، با آگاهی و ایمان این جهت‌گیری را گواهی دادند.

از اسطوره‌ی سلاح تا واقعیتِ سازمان‌یابی و ضرورت‌های نوین

پژواک بیانیه‌ی ۹ ژوئیه‌ی ۲۰۲۵ از زبان عبدالله اوجالان، نه تنها در کوه‌های آزاد زاگرس، دشت‌های شنگال و خیابان‌های مقاومت طنین افکند، بلکه در دل زندان‌ها، خانه‌های داغ‌دیده‌ی خانواده‌های رزمندگان و صفوف پیکارگران خودمدیریتی در روژاوا به صدا درآمد. این کنش هوشمندانه، به زبان ترکی و آگاهانه، گفت‌وگویی درونی را در جامعه‌ی ترکیه شعله‌ور ساخت؛ جامعه‌ای که سال‌ها در غبار فریب رسانه‌ای و پروپاگاندای حکومتی و امپریالیستی اسیر مانده بود.
در برابر این رویکرد، انکارکنندگان بی‌عمل و خوش‌نشینانِ مدعی در اروپا، که پشت شعارهای توخالی پنهان شده و بر آگاهی جمعی، بر تلاش و خون میلیون‌ها انسان شورشی در آتش و دود و بمباران توهین روا داشتند، بی‌مسئولیتی و اپورتونیسم خود را بیش از پیش عیان ساختند؛ آنان که حتی از کم‌ترین پشتیبانی از مقاومت تاریخی پنجاه‌ساله، و به‌ویژه سیزده‌ساله‌ی روژاوا، سر باز زدند.

تاریخ را آنان می‌سازند که می‌آفرینند؛ آنان که رهایی را نه فقط در تحلیل‌های مجازی، بلکه در زیستن و ساختن مجسم می‌کنند. کسانی که سلاح را نه از روی خشونت، بلکه از سر ضرورت برگرفته‌اند، و اکنون آن را از فراز مشعل، به آگاهی و سازمان‌یابی بدل می‌سازند؛ تا در زمان ضرورت، کارآمدترین ابزار را برگزینند. زیرا تنها آنان که از سلاح‌های کهنه عبور کرده‌اند، می‌توانند جامعه‌ای فارغ از سلاح‌های مکانیکی بنیان نهند.

این گذار، ریشه در سنتی دارد که مارکس در «یادداشت‌هایی پیرامون کمون پاریس» بنیاد نهاد، و آنتونیو گرامشی و بنیامین پره (Benjamin Péret)، در قالب سوررئالیسم انقلابی، با نگاهی نو به فلسفه، تاریخ و هنر، بازآفرینی کردند. آنجا که سیاست، تنها ابزار قدرت نیست، بلکه زبان رؤیا و خیال نیز هست. همانجایی که آنتونیو نِگری از «کار مولد شبکه‌ای» سخن می‌گوید و گابریل گارسیا مارکز، در شاهکار جاودان «صد سال تنهایی»، دهکده‌ی ماکوندو را به جهانی بدل می‌سازد که در آن رؤیا و واقعیت، شعور و شور، شورش و شعر، به هم می‌آمیزند. در چیاپاس، جانشین فرمانده مارکوس، به زبان «آنتونیوی پیر» سخن می‌گوید. جنبش اکنون بر این مرز ایستاده است: مرز میان سلاح و شورا، میان زخم و زیستن.

نقد با سلاح، چشم‌انداز با آتش

در همین نقطه است که سوررئالیسم مقاومت، جامه‌ی واقعیت بر تن می‌کند. آینده، از دل خاک می‌روید؛ نه در گمانه‌زنی‌ها، بلکه در سازمان‌یابی پی‌گیر زنان و مردان انقلابی، زایا، تولیدگر و بازآفرین زندگی. این فراخوان، نه اعلام آشتی با ستم‌گران، بلکه فراخوانی بود به همگرایی درونی جامعه، با همه‌ی فونوتایپ‌های گوناگون و سرنوشت مشترکشان؛ آغازی بر گذار کیفی از نظم هژمونیک دولت‌ـ‌ملت، با سلاح آگاهی و ضرورت آزادی، به سوی جهانی که در آن مشعل‌ها، دوباره از جنس معنا، پولاد و هیمه افروخته شوند.

اما این، پایانِ «نقد با سلاح» نیست. زیرا در هر لحظه‌ی ضروری، می‌توان بدان بازگشت. این «وداع با اسلحه» به سبک ارنست همینگوی، وداع با زندگی نیست. چنان‌که بسه هوزات گفت: «ما اقدام سیاسی کردیم؛ اگر دولت گامی برندارد، ادامه نخواهد یافت!»

نقد با سلاح، در پراتیک جنبش آزادی، ابزار قهر انقلابی و دفاع در برابر خشونت سازمان‌یافته‌ی دولت‌ها و مهاجمان است. و هیچ قدرتی ـ حتی در هیأت ناتو و امپریالیسم ـ حق ندارد این ابزار دفاعی را از هیچ موجود زنده‌ای، از انسان تا پرنده، سلب کند.

روح این فراخوان اما، راه‌گشای بنیان‌گذاری ساختار سیاسی نوینی است: فراروی از بوم و منطقه، به سوی سازمان‌یابی فرامنطقه‌ای، انتگراسیون آزاد و آگاهانه‌ی خلق‌ها، و انترناسیونالیسمی نو، که بر بنیاد رهایی زنان، زندگی خودمدیریتی، و پاس‌داری از اکوسیستم، زیست و بوم، زیربنای جامعه‌ی آینده را بازسازی می‌کند.

انکار دولت‌ـ‌ملت، انکار مرکزیت حاکم و سرمایه‌سالاری است، و آری گفتن به خودمدیریت شورایی و سوسیالیسم انقلابی. این یک پندار نیست، واقعیتی‌ست که با اراده، آگاهی و انگیزه‌ای که از اسپارتاکوس تا کمون پاریس و اکتبر و در هزاران سنگر و کمون خودگردان، و در پنجاه سال مقاومت در کردستان و روژآوا متبلور شده، می‌توان و باید آن را محقق کرد.

برای درک این افق، شجاعت، یعنی جسارت و آگاهاهی، نخستین پیش‌شرط است. باید با جرأت دریافت که راه رهایی، از گذر نقد صرف روشنفکرانه و تفسیر ژورنالیستی نمی‌گذرد. این جنبش، در معنای دیالکتیکی‌اش، نیازمند حرکت، مشارکت، مسئولیت‌پذیری و ایجاب است؛ نه صرفاً نفی و انکار و لفاظی «صد من یک غاز» برخی از اهل حرف.

تاریخ را آنان می‌سازند که در متن می‌زیند، می‌آفرینند، با جان و دستانی سازنده، با تولید معنا و محتوا، چشم‌انداز رهایی را زندگی می‌کنند و بازمی‌آفرینند.

عباس منصوران، ۱۲ ژوئیه ۲۰۲۵

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0274372
Visit Today : 675
Visit Yesterday : 698