اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد
  • کارفرمایان و چشم انداز ی که نیست
    جامعه ایرانی ساکن ترکیبی از کروه‌های گوناگون اجتماعی- اقتصادی است. هرگروه اجتماعی درایران امروز بخواهد یا نخواهد منافعی دارد که با دیگر هم گروه‌هایش گره خورده و نمی تواند به سادگی ازدرهم تنیدگی‌ها دور شود.
  • برقراری اجباری سانترالیسم دموکراتیک
    یکم- آیا نظام موجود بانکداری در ایران کارآمدی دارد؟ همه کسانی که به نظام بانکی نگاه کارشناسانه و نیز مطابقت دادن این نظام با بانکداری مدرن دارند بر این باورند آنچه به عنوان بانکداری در جمهوری اسلامی عمل می‌کند فاقد
  • مسعود نیلی: کار صندوق بازنشستگی در ایران تمام شد
    شکی نداریم که کشور ما در شرایط بسیار سختی قرار گرفته که هیچ‌گاه در تاریخ با مشکلاتی به این عمق و تنوع به‌صورت همزمان مواجه نبوده است. این روند تدریجی قابل پیش‌بینی بود. کارشناسان با تهیه گزارش‌های مختلف،
  • ستون فقرات حکمرانی باید «رشد و توسعه اقتصادی» باشد
    استاد دانشگاه گفت: ستون فقرات حکمرانی باید «رشد و توسعه اقتصادی» باشد. بر اساس برآورد کارشناسان انرژی و محیط زیست، برای رسیدن به شرایط نرمال، کشور به ۴۵۰ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری در بازه زمانی ۱۰ تا ۱۵

در گزارشی هشدارآمیز، گاردین می‌نویسد که استقرار سربازان مسلح در خیابان‌های پایتخت آمریکا، نشانه‌ای آشکار از حرکت دونالد ترامپ به‌سوی استبداد است. رئیس‌جمهور با تضعیف نهادهای دموکراتیک، سرکوب مخالفان و بی‌اعتنایی به قانون، قدرت را در دست خود متمرکز کرده است. گاردین می‌گوید: اگر چنین اتفاقاتی در کشور دیگری می‌افتاد، همه آن را دیکتاتوری می‌نامیدند — و حالا وقت آن است که این واقعیت را درباره آمریکا نیز بپذیریم. «این همان دیکتاتوری‌ست، نامش را بگویید»

گاردین در مقاله ای با عنوان “یک قدم عقب بایستید و تصویر را کامل ببینید: آمریکا وارد فاز کامل استبداد شده است” به قلم جاناتان فریدلند نوشت:

رفتار دیکتاتورمآبانه‌ی ترامپ آن‌قدر بی‌پرده و آشکار است که به‌طرز متناقضی آن را جدی نمی‌گیریم. اما اکنون وقت آن است که آن را همان‌طور که هست، بنامیم.

اگر چنین اتفاقاتی در جای دیگری رخ می‌داد — مثلاً در آمریکای لاتین — گزارش‌ها چگونه بود؟ «پس از تثبیت قدرت خود در پایتخت، رئیس‌جمهور اکنون آماده است تا نیروهای نظامی را به چند شهر تحت کنترل شورشیان اعزام کند، مدعی است که مردم آن‌جا خواهان بازگرداندن نظم هستند. این اقدام پس از یورش به خانه‌های چهره‌های سرشناس مخالف رخ داده و هم‌زمان مردان مسلحی که وفادار به رئیس‌جمهور تلقی می‌شوند — بسیاری از آن‌ها با ماسک — همچنان مردم را از خیابان‌ها می‌ربایند…»

اما این اتفاقات در ایالات متحده آمریکا در حال رخ دادن است و به همین دلیل ما آن را به این شکل بیان نمی‌کنیم. البته تنها این دلیل نیست. حرکت مداوم ترامپ به‌سوی استبداد آن‌قدر پیوسته و قدم‌به‌قدم است که به‌راحتی می‌توان به آن عادت کرد: انسان نمی‌تواند همیشه در وضعیت شوک بماند. از طرفی، افراد متین و منطقی از اینکه لحن‌شان اغراق‌آمیز یا هیستریک به نظر برسد، پرهیز می‌کنند؛ غریزه‌شان آن است که آرامش خود را حفظ کنند، نه اینکه فریاد بزنند.

اما نکته‌ی دیگری نیز وجود دارد. رفتار دیکتاتورمآبانه‌ی ترامپ آن‌قدر بی‌پروا و علنی است که به‌طرز متناقضی آن را دست‌کم می‌گیریم. انگار نیمه‌شب، دزدی با پیراهن راه‌راه و کیفی با برچسب «مال دزدی» وارد خانه‌تان شود: تصور می‌کنید این فقط یک شوخی یا نمایش است، نه یک تهدید واقعی. همین حس را درباره‌ی ترامپ داریم — نمی‌توانیم به‌درستی باور کنیم آنچه می‌بینیم، واقعی‌ست.

اما آنچه واقعاً شاهدش هستیم این است: ترامپ گارد ملی را در خیابان‌های واشنگتن دی‌سی مستقر کرده، به‌طوری‌که اکنون دو هزار سرباز مسلح در پایتخت گشت می‌زنند. بهانه‌اش مبارزه با جرم و جنایت است، اما نرخ جرایم خشن در دی‌سی در پایین‌ترین سطح خود در ۳۰ سال گذشته بود. رئیس‌جمهور هشدار داده که شیکاگو هدف بعدی‌ست، شاید بالتیمور هم. در ماه ژوئن، او گارد ملی و تفنگداران دریایی را به لس‌آنجلس فرستاد تا اعتراض‌ها علیه سیاست‌های مهاجرتی‌اش را سرکوب کند — اعتراض‌هایی که دولت، آن‌ها را «شورش» نامید. معترضان نسبت به رفتار مأموران نقاب‌دار اداره مهاجرت (ICE) اعتراض داشتند — نهادی که اکنون، به لطف ترامپ، بودجه‌ای هم‌تراز با بزرگ‌ترین ارتش‌های دنیا دارد و مردم را از گوشه‌ی خیابان یا حتی از داخل خودروهای‌شان می‌رباید.

همه‌ی این شهرها تحت مدیریت دموکرات‌ها هستند و — تصادفی نیست — جمعیت قابل‌توجهی از سیاه‌پوستان در آن‌ها زندگی می‌کنند. این‌ها مراکز بالقوه‌ی مخالفت با حکومت ترامپ‌اند و او می‌خواهد آن‌ها را تحت کنترل خود درآورد. اصل قانون اساسی که بر استقلال ایالت‌ها و محدود بودن دامنه‌ی اختیارات دولت فدرال تأکید دارد — اصلی که تا همین اواخر برای جمهوری‌خواهان مقدس بود — دیگر اهمیتی ندارد.

هدف، تسلط است: انباشت قدرت در دستان رئیس‌جمهور و حذف یا بی‌اثر کردن هر نهاد یا فردی که ممکن است در برابر او بایستد. این منطق اصلی‌ست که همه‌ی اقدامات ترامپ را، چه بزرگ و چه کوچک، توجیه می‌کند — از جنگ‌هایش با رسانه‌ها و دادگاه‌ها گرفته تا دانشگاه‌ها و کارمندان دولت فدرال. این منطق همچنین توضیح می‌دهد چرا هفته‌ی گذشته مأموران اف‌بی‌آی در ساعت ۷ صبح به خانه و دفتر جان بولتون — مشاور پیشین امنیت ملی ترامپ و اکنون یکی از منتقدان سرسخت او — یورش بردند. و چرا رئیس‌جمهور به‌طور مرموزی اشاره کرده که کریس کریستی، فرماندار سابق نیوجرسی، هدف بعدی‌اش خواهد بود.

به همین دلیل است که او همه‌ی عرف‌ها — و احتمالاً قانون ایالات متحده — را زیر پا گذاشته و تلاش کرده لیزا کوک را از عضویت در هیئت‌مدیره‌ی فدرال رزرو برکنار کند؛ آن هم بر پایه‌ی اتهاماتی اثبات‌نشده در زمینه‌ی کلاه‌برداری وام مسکن. این اتهامات بر اساس اطلاعاتی مطرح شده‌اند که از سوی یکی از وفاداران به ترامپ ارائه شده — فردی که به‌عنوان رئیس نهاد فدرال مسکن منصوب شده و طبق گزارش نیویورک‌تایمز، بارها از «اختیارات منصبش برای تحقیق یا حمله به شناخته‌شده‌ترین دشمنان سیاسی ترامپ» استفاده کرده است.

الگو کاملاً مشخص است: ترامپ دارد از نهادهای حکومتی برای تعقیب و آزار دشمنانش بهره می‌برد، به شیوه‌ای که یادآور بدترین رفتارهای ریچارد نیکسون است — با این تفاوت که نیکسون در سایه‌ها عمل می‌کرد، ولی ترامپ آشکارا و بدون پرده این اقدامات را انجام می‌دهد.

و همه‌ی این‌ها در راه کسب قدرت بیشتر است. نمونه‌اش اخراج لیزا کوک. با توجه به کاهش محبوبیت ترامپ، به‌ویژه در حوزه‌ی عملکرد اقتصادی، او به دنبال یک شوک فوری و مثبت است، مثلاً کاهش نرخ بهره. اما بانک مرکزی مستقل حاضر به این کار نیست، پس ترامپ می‌خواهد فدرال رزرو را کنار بزند و خودش قدرت تعیین نرخ بهره را به دست بگیرد. به سخنان جِی‌دی ونس در این هفته توجه کنید: او گفت ترامپ «خیلی بهتر از بوروکرات‌های غیرمنتخب می‌تواند این تصمیمات را بگیرد»، چون «اراده‌ی مردم را نمایندگی می‌کند». این منطق، منطق خالص استبداد است: می‌گوید یکی از اصول بنیادین قانون اساسی آمریکا — یعنی تفکیک قوا — باید کنار گذاشته شود، چون تمام مشروعیت سیاسی در وجود یک نفر خلاصه شده است.

البته، بزرگ‌ترین مانع در برابر ترامپ می‌تواند پیروزی مخالفان او در یک انتخابات دموکراتیک باشد — به‌ویژه اگر دموکرات‌ها در انتخابات نوامبر ۲۰۲۶ کنترل مجلس نمایندگان را به دست آورند. ترامپ سخت در تلاش است تا این اتفاق رخ ندهد: گواهش، نقشه‌کشی بی‌پرده‌ی انتخاباتی (gerrymandering) در تگزاس در همین ماه است، جایی که جمهوری‌خواهان به دستور ترامپ مرزهای حوزه‌های انتخابیه را به‌گونه‌ای بازطراحی کردند که پنج کرسی مطمئن دیگر برای خود در مجلس به دست آورند. ترامپ می‌خواهد ایالت‌های دیگر هم از تگزاس پیروی کنند، زیرا مجلس تحت کنترل دموکرات‌ها می‌تواند نظارتی اعمال کند که او به‌درستی از آن واهمه دارد.

در همین حال، ظاهراً به تحریک دیدارش با ولادیمیر پوتین، بار دیگر جنگی علیه رأی‌گیری پستی به راه انداخته و بدون هیچ مدرکی آن را تقلبی می‌خواند. او همچنین خواستار سرشماری جدیدی شده که مهاجران فاقد مدارک قانونی را کنار بگذارد — اقداماتی که یا به پیروزی جمهوری‌خواهان در سال ۲۰۲۶ کمک می‌کند، یا زمینه را برای این ادعا فراهم می‌سازد که پیروزی دموکرات‌ها نامشروع است و باید باطل شود.

در همین راستا، دولت ترامپ اکنون به‌طور تلویحی می‌گوید تنها یک حزب باید اجازه‌ی حکمرانی در ایالات متحده را داشته باشد. چگونه باید سخنان استیفن میلر — مشاور کلیدی ترامپ — در این هفته در شبکه‌ی فاکس‌نیوز را تفسیر کرد، آن‌جا که گفت: «حزب دموکرات یک حزب سیاسی نیست؛ یک سازمان افراطی داخلی است»؟

در همه‌ی جبهه‌ها تصویر یکسانی دیده می‌شود — از برنامه‌ریزی برای برگزاری یک رژه‌ی نظامی جدید به افتخار ترامپ گرفته تا اخراج مسئولان بهداشت که علم را بر وفاداری سیاسی ترجیح می‌دهند. او در پی تمرکز قدرت در دستان خودش است و می‌خواهد این قدرت را علناً و آشکارا نیز به نمایش بگذارد — حتی اگر به معنای فاصله‌گیری از اصول اقتصادی محافظه‌کارانه و ورود دولت فدرال به مالکیت شرکت‌هایی باشد که پیش‌تر خصوصی بوده‌اند. او می‌خواهد بر تمام جنبه‌های زندگی آمریکایی‌ها سلطه داشته باشد. همان‌طور که ترامپ همین هفته گفت: «خیلی‌ها می‌گویند شاید دلمان بخواهد یک دیکتاتور داشته باشیم.»

مشاور سابق اوباما، دیوید اکسلراد، تنها کسی نیست که می‌گوید: «ما سریع‌تر از آنچه تصور می‌کردم، از نقطه‌ی صفر به مجارستان رسیدیم.»

مشکل اینجاست که مردم هنوز درباره‌ی این وضعیت همان‌گونه صحبت نمی‌کنند که درباره‌ی مجارستان حرف می‌زنند — نه در داخل آمریکا و نه در خارج. بخشی از آن به ذهنیت «در اینجا امکان ندارد» برمی‌گردد، بخشی دیگر به بی‌میلی به پذیرش واقعیتی که — به‌ویژه برای دولت‌های خارجی — مستلزم بازنگری اساسی در دیدگاه‌ها و سیاست‌هاست. اگر آمریکا در مسیر خودکامگی‌ست — در حالتی که پژوهشگران آن را «استبداد تحکیم‌نیافته» می‌نامند — آنگاه کل موقعیت استراتژیک بریتانیا تغییر می‌کند، جایگاهش در جهان دگرگون می‌شود، جایگاهی که در ۸۰ سال گذشته بر پایه‌ی این فرض استوار بوده که غرب تحت رهبری یک آمریکای باثبات و دموکراتیک اداره می‌شود. این در مورد اتحادیه اروپا نیز صادق است. بسیار راحت‌تر است که وانمود کنیم این تحول در آمریکا آن‌قدرها هم شدید نیست، یا اینکه به‌زودی اوضاع به حالت عادی بازخواهد گشت.

اما رهبران جهان — درست مثل شهروندان آمریکایی — نمی‌توانند تا ابد این واقعیت‌ها را نادیده بگیرند. همان‌طور که عنوان آن رمان قدیمی می‌گوید، در اینجا هم ممکن است اتفاق بیفتد — و افتاده است.

*منبع: گاردین، ترجمه برای اخبارروز: شبنم آذری

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0269333
Visit Today : 340
Visit Yesterday : 0