اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

سخنرانی ناصر فکوهی در مرکز آموزشی و درمانی شهدای تجریش، دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی تهران/ آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی:

یک فرد لاتین عادت دارد در هنگام صحبت از حرکات بدن و به خصوص دست‌هایش استفاده کند. این خصوصیات کلامی و بدنی موجب می‌‍شود که انسان‌های اروپای شمالی را سرد یا بی‌احساس ‌بپندارد، در حالی که اینگونه نیست. کسی که به هنگام صحبت دست‌های خود را تکان نمی‌دهد، لزوماً انسانی کم‌هیجان نیست. یا کسی که دیگران را در آغوش نمی‌گیرد و نمی‌بوسد، لزوماً بی‌احساس نیست. هر فردی با توجه به نظام‌های زبانی که در آن قرار می‌گیرد، بیان احساسات متفاوتی دارد. امّا می‌توان از این هم فراتر رفت و از موقعیت و تدبیری(Strategy) سخن گفت با تحت تاثیر آنها نظام‌ عصبی به نظام‌ کنشی راه می‌یابد. به عبارتی دیگر، یک فرد در یک موقعیت نسبت به موقعیت دیگری متفاوت‌تر رفتار می‌کند. قوت و ضعف این نظام‌ها تغییر می‌کند و در نتیجه کل نظام عصبی تحت تاثیر قرار می‌گیرد و در اشکال متفاوتی از ادراک و طرح‌واره به عمل(act) تبدیل می‌شود. وضعیت‌های مستلزم طرح و تدبیر درجه‌های متفاوتی از فعالیت نظام عصبی را پیش می‌کشند که در آنها فرد می‌تواند به شکل هدفمند و خودآگاه، نظم عصبی خود را کنترل و حفظ کند و سمت‌وسویِ عمل خود را تغییر دهد. این مسئله در حوزۀ نمایش بسیار شناخته‌شده است. یک هنرپیشه و بازیگر باید بتواند احساسات خود را کنترل کند و این توانایی را از طریق تمرین و تکرار کسب می‌کند که نشانی از توان بالقوۀ تمام انسان‌ها است. اروین گافمن(Erving Goffman) در علم جامعه‌شناسی، از این پدیده به عنوان «صحنه‌پردازیِ زندگی روزمره» یاد می‌کند. مفهومی که در آن نظام‌های کنشیِ کل کنش‌گران اجتماعی، بر اساس سناریوها و طرح‌های آگاهانه یا ناآگاهانه رخ می‌دهند. به همین دلیل است که این تزها گفتمان عصب‌شناسانی چون پل اکمن(Paul Ekman) را به زیر سوال می‌برد. اکمن از جهان‌شمولی‌های عاطفی و نمودهای یکسان چهرۀ افراد یاد می‌کند در حالی که شرایط وابسته به موقعیتی و نیازمند آگاهی، بر روی عواطف و احساسات و در نتیجه بر روی حالات چهره تاثیر ‌می‌گذارد. از نظر انسان‌شناسان صورت در میان اجزای بدن بخشی است که انسان در آن شکلی از خود و دیگری را می‌شناسد که یکی از بنیادین‌ترین اشکالِ شناخت است. اگر قسمتی از صورت فرد تغییر کند، برای مثال خطی در صورت فرد کشیده شود، ‌باید بلافاصله پس از دیدن صورت خود در آینه دست بر روی آن بکشد، یعنی نشان این تغییر را تشخیص دهد فرایندی که کودک در سنین پایین به آن می‌رسد. اگر کسی نتواند این تغییر را تشخیص دهد، می‌تواند نشان از بیماری عصبی یا گمگشتگیِ هویت او داشته باشد.

پرسش مهم پیش روی انسان‌شناسان این است که چگونه انسان چهره و صورت یک فرد را می‌شناسیم؟ پس از دیدن چهرۀ یک فرد، نشانگان حسی و دیداری با سازوکار پیچیدۀ رده‌بندی و تفکیک منطبق می‌شود و تنها در چند صدم ثانیه عمل شناسایی اتفاق می‌افتد. مثل ردّ و اثر انگشتی که برای شناسایی باید با بیلیون‌ها اثر انگشت دیگر تطبیق داده شود. امّا این توضیح کلی موضوعی پیچیده است. کاری که انسان‌شناسان با همکاری حرکت‌شناسان انجام می‌دهند این است که چگونگی جزئیات بسیار ریز حرکتی را مورد مداقه بگیرند. یکی از بزرگترین معمّاها برای انسان‌شناسان چگونگی انتقال پیام از طریق نگاه افراد است. از همین ظرافت نگاه است که آلندِ فیلسوف تمثیل زیبایی در مورد افراد عینکی به کار می‌رود؛ «جهان به وسیلۀ افراد عینکی اداره می‌شود و عینکی‌ها همیشه بر دیگران تسلط دارند، چون عینک مانع دیدن جزئیات می‌شود». در اینجا سمبولی هست مبنی بر اینکه فرد عینکی دیگران را می‌بیند اما کسی او را نمی‌بیند، چون چشم او را نمی‌بیند و این یکی از پیچیده‌ترین بخش‌هایی است که امروزه در حرکت‌شناسی مطالعه می‌شود.

یکی از موارد دیگر حائز اهمیت در حرکت‌شناسی، دست است. شیوه‌های مختلف دست‌دادن افراد با یکدیگر، تشخیص میزان فشار لازم برای این کار و اطلّاعاتی که می‌توان با عمل‌ِ دست‌دادن به یک فرد دیگر منتقل کرد، از این نمونه‌اند. اینکه چطور تمام این محاسبه‌ها و پیش‌بینی‌ها را شکل‌می‌دهد، هنوز یک معمّا است. با تغییر فشار میکروسکوپی دست‌ها، زمان عمل دست‌دادن و ژست دست، احساس‌ها و اطلّاعات متفاوتی را منتقل می‌کند. در علم عصب‌شناسی نیز تقویت یا درونی شدن نظام‌های عصبی به صورت‌های متفاوت و تاثیر نظام‌های مختلفی بر این‌ سازگاری‌ها، پرسشی پیچیده است. برای مثال در فرآیند مناسکی یا تکرارپذیر، افراد از یک الگوی مغزی تبعیت می‌کنند و آن را با نظم و الگوهای عصبی منطبق می‌کنند. در چنین حالتی ممکن است سویۀ ناخودآگاه نظام عصبی کنشگر اجتماعی را در دست بگیرد. یا وقتی افراد وارد مکانی می‌شوند، بدن آنها بلافاصله در نظامی قرار می‌گیرد که شیوۀ حرف‌زدن و طرزِ راه‌رفتن او را تغییر می‌دهد. اگر وارد مکانی شویم که آن را نمی‌شناسیم، یکباره احساس می‌کنیم که بدنمان نسبت به آن غریبه است. اینکه در این وضعیت دست‌هامان باید چگونه باشد، چطور باید به افراد بنگریم، بهتر است این نگاه مستقیم باشد یا نیمه‌مستقیم و با چه لحنِ صدایی باید صحبت کنیم؟ همه نشان از پیچیدگی احساس، ادراک، واکنش فردی و تاثیر موقعیت و استراتژی بر آنها است. تمام این ظرافت‌های حسی و حرکتی به علّت ناشناسی فضا شکل می‌گیرند و در صورتی که شناخت قبلی وجود داشته باشد، نظام عصبی – مغزی با توجه به تجربه و دانش پیشین، طرز حرکت و واکنش‌های بدنی را پیش‌‌ می‌کشد.

در صورتی بسیار خلاصه، جامعه مجموعۀ همین بدن‌ها و قدرت سازوکار کنترل آنهاست. بهتر از هر اندیشمند دیگری میشل فوکو (Paul Michel Foucault) این مهم را بسط داده است. از نظر او کسی که بتواند بدن‌ها را کنترل کند، می‌تواند کنترل جامعه را هم در دست بگیرد. وقتی فرد قدرت‌دار و اقتدارطلب وارد مکان و مجلسی می‌شود، به چیستی و چگونگی آن اهمیّت نمی‌دهد چرا که اوست که نظام عصبی خود را به این مجلس تحمیل می‌کند و این خود یک موقعیت سلطه‌گری(hégémonie) است. به دلایل مختلف، این فرد در موقعیتی قرار گرفته است که کسی چرایی رفتار او را نمی‌پرسد. رابطۀ پزشک با بیمار هم در بسیاری از موارد از این نوع است و از سمت پزشک به بیمار اعمال می‌شود. کالبد بیمار یک کالبد منفعل است و باید خود را به دست پزشک بسپارد. سمبول این مسئله بهتر از هرجایی در پزشکی جراحی و پزشکی بی‌هوشی است. بیماری که بی‌هوش می‌شود به صورت سمبلیک می‌میرد و در این حال پزشکِ جراح قدرت مطلق را دارد. یعنی قدرتی که در دست پزشک است در حالت بی‌هوشی بیمار به قدرت خداوند شباهت پیدا می‌کند.

در ادامۀ تاثیر موقعیت‌های استراتژیک و نیازمند درجۀ بالایی از آگاهی، باید اشاره کرد که استراتژی سیاسی همواره در پی این بوده که نظام مغزی – عصبی را بشناسد تا بتواند آن را کنترل کند، امّا همواره در این مهم ناتوان بوده، و این اساس تضّاد استراتژی سیاسی با نظام‌های اجتماعی است. نکتۀ مهم در این است که سیستم عصبی سازوکار‌های شناختی دارد که می‌تواند از خود مراقبت کند. همانطور که یک جمجمه در اطراف مغز قرار دارد که حملات بیرونی به آن را کنترل و دفع می‌کند، فرد به واسطۀ مکانیزم مغزی – عصبی می‌تواند دروغ بگوید یاعقیدۀ خود را بر زبان نیاورد. به عبارت دیگر؛ چه چیزی را باید گفت تا چیزی گفته نشود و محفوظ بماند.

یکی از شاهکارهای اندیشۀ سیاسی نه تنها در خود این حوزه بلکه در ساحت رمان و با کتاب «۱۹۸۴» جورج اورول (George Orwell) رخ داده است. اورول در این کتاب موقعیتی را تصویر و پیش‌بینی می‌کند که در آن مغز کنترل می‌شود. او چند دهه‌ پیشتر از نتایج مطالعات امروزی نشان می‌دهد که مغز چگونه از طریق نظام زبانی کنترل می‌شود. زبان جدیدی (neolang) که اورل مدل آن را از دولت شوروی که در آن دولت و همه چیز به خلاصه‌اش تبدیل می‌شد، وام گرفته بود. خلاصه‌سازی‌ که مکانیزم‌های آن تا سال‌ها بعد نیز ادامه پیدا کرد. اورول در زبان یکی از شخصیت‌های کتاب بیان می‌کند که؛ «هنوز زبان قبلی از بین نرفته است و اگر این زبان جدید در همه‌جا حاکم شود دیگر هیچ دشمنی در این نظام سیاسی وجود نخواهد داشت». پلیس اندیشه‌های این رمان وظیفه دارد که فکر افراد را بخواند چرا که نظام سیاسی به شرایطی رسیده است که هیچ مقاومت و واکنشی در مقابل آن وجود ندارد و کنترل مطلق بر نظام بدنی برقرار است. یعنی مقاومت تا نظام مغزی عقب کشیده و افراد حتی به مخالفت در مقابل نظام سلطه فکر هم نمی‌کنند. بطوری که وقتی فکرِ مقاومت در قهرمان داستان صورت می‌بندد، ترس تمام وجود او را در بَر می‌گیرد. قهرمان فهمیده است که حتی اگر به مخالفت با نظام قدرت فکر هم بکند، عاقبت خوبی در انتظارش نخواهد بود و بالاخره دستگیر خواهد شد. داستان این کتاب نشان می‌دهد که چگونه کنترل بر نظام عصبی افراد به حدّی می‌رسد که حتی کنترل ماهیچه‌های صورت را الزامی می‌کند. هیچ نمود بیانی در ژست و صورت پذیرفته نیست چرا که افراد مدام در مقابل گفتمان‌های سیاسی‌ای قرار دارند که آنها را نظاره می‌کند. با وجود ابزارهایی که همزمان تلویزیون و گیرنده هستند، افراد تحت کنترل حق ندارند به غیر از شکل‌های مجاز‌ گفتمان سیاسی، نشانه‌‌ای در صورتشان ظاهر شود. به عبارت دیگر همه هنرپیشه شده‌اند و یاد گرفته‌اند که چطوراحساس‌های نفرت و شادی را تنها در اشکال مورد تایید نشان دهند.

این داستان در یک دنیای خیالی رخ می‌دهد امّا این تعارض در دنیای واقعی یکی از حوزه‌های بسیار جالب برای مطالعه است. در نظام‌های سیاسی که نظام‌های کنترل کالبدی‌اند، قابلیت کنترل ذهن جز از طریق نظام‌های زبانشناختی وجود ندارد. یعنی نظام هژمونی و قدرت می‌تواند بدن فرد را کنترل کند امّا ذهن او را نمی‌تواند، و تنها جایی که این سلطه بروز می‌یابد در مقولۀ زبان است. در حالی که در نقطۀ مقابل نظام هژمونی، کنشگران اجتماعی نیز بر روی زبان تاثیر و کنترل دارند. در نظام‌های اقتدارگرا و تمامیت‌خواه قرن بیستم تصوّر بر این بود که، و اتفاقاً توسط آزمایش‌های عصب‌شناختی هم تایید می‌شد، اگر بتوان کودکی را از بدو تولد در اختیار داشت و به او زبان ایدئولوژیک آموخت، می‌توان به فردی تبدیلش کرد که با همین ایدئولوژیِ درونی‌شده فکر کند. این تز به صورت کوتاه‌مدت در آلمان هیتلری و به صورت دراز‌مدت در شوروی پیاده شد. در همۀ موارد نتیجه شکست مطلق بود و فراتر از شکست واکنشی معکوس در پی داشت. به طوری که امروزه یکی از مذهبی‌ترین کشورهای دنیا روسیه‌ای است که تمام تلاش خود را انجام داد تا از طریق دخالت در نظام‌های زبانی، گفتمانِ ضدّ دین را حاکم کند و در مقابل واکنش این بود که مردم هرچه بیشتر مذهبی‌تر شدند. در کشور چین نود درصد مردم خداناباور(atheism) هستند در حالی که چین یکی از دینی‌ترین کشورهای جهان است. امروزه دولت چین در سیاست‌های جدید خود مجبور است که نظام‌های شمنیسم(shamanism) درون چین را به نظام‌های کنترل درون حکومتی وارد کند. بنابراین حوزۀ زبان آخرین پایگانی است که نظام هژمونی قصد تصرّف و بهره از آن را دارد.

حال با دو نتیجه یا جهت روبرو می‌شویم که چشم‌اندازهایی متفاوتی را ترسیم می‌کنند. یکی از آنها چشم‌انداز منفی و بدبین(pessimistic) است که البته دور از ذهن هم نیست. برای مثال اینترنت و نظام‌های شبکه‌ای به همان اندازه که امکان کسب اطلاعات زیادی را فراهم می‌کنند، می‌توانند از فرد نیز اطلاعات بگیرند. تبدیل‌شدن همه چیز به نظام‌های داده‌ای باعث می‌شود که در نهایت فرد نشانه‌های مغزی – عصبی خود را به شبکه منتقل کند. طیفی وسیعی از کودکان و نوجوانان و جوانان، تمام برنامه‌‌ها و افکار خود را در شبکه‌هایی مثل فیسبوک و گوگل پیاده می‌کنند و به این ترتیب نظام شبکه‌ای می‌تواند کاملاً نقش دستکار‌ و کنترل‌کنندۀ مغز آنها را داشته باشد. در واقع با گسترش دامنۀ شبکه‌های فناورانه، بخش بزرگی از زندگی خصوصی و محرمانۀ افراد در چرخش مدام و در دسترس قرار می‌گیرند.

تنها با گسترش شیوۀ نامه‌نگاری الکترونیکی، محرمانه‌بودن نامه‌نگاری در عرض دو دهه به طور کامل از بین رفته در حالی که یکی از بزرگترین دستاوردهای دموکراتیک بوده است. اینکه نامه‌ای نوشته می‌شود که باید بدون افشا به مقصد و به دست شخص مورد نظر برسد و نه کس دیگری، حق تمامی افراد بوده و است.

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0292256
Visit Today : 1244
Visit Yesterday : 1461