اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد
  • اجماع لندن: اصول اقتصادی برای قرن بیست‌ویکم
    مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن اخیراً از کتاب «اجماع لندن: اصول اقتصادی برای قرن بیست‌ویکم» رونمایی کرده است که تلاشی برای بازنگری در اندیشه‌های اقتصادی در دوران پس از اجماع واشنگتن بوده است.
  • ارزپاشی از پکن تا کرمان
    یکم- گویا دوران وفور ارز به دست آمده از صادرات نفت به سرآمده است و همین مساله دردسرساز و ارزهای مصرف شده در بخش‌های مختلف بیشتر از همیشه زیر ذره‌بین می‌رود. چرا چنین فرضی دارید؟ اگر خبرهایی که این روزها از
  • رشد اقتصادی در نیمه اول امسال منفی شد
    مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی اعلام کرد که رشد اقتصادی ایران در نیمه اول سال جاری «منفی ۰/۳ درصد» بوده است که سقوط شدیدی نسبت به سال قبل را نشان می‌دهد.
  • اقتصاد ایران در آستانه‌ یک دوره بحرانی
    جماران: بانک جهانی در گزارش اکتبر ۲۰۲۵ پیش‌بینی کرده است، اقتصاد ایران در آستانه‌ یک دوره‌ی بحرانی و سرنوشت‌ساز قرار دارد. پس از ثبت رشد ۳.۷ درصدی در سال ۲۵-۲۰۲۴، بانک جهانی پیش‌بینی می‌کند که تولید

مارکس بود که هدف روشنی را برای انترناسیونال ترسیم کرد، و نیز مارکس بود که یک برنامۀ سیاسیِ عمومی اما به‌کلی طبقاتی برای انترناسیونال نوشت که از هرگونه فرقه‌گرایی فراتر می‌رفت و خصلتی توده‌ای به این تشکل می‌بخشید. روح سیاسی شورای عمومی انترناسیونال همواره مارکس بود: او پیش‌نویس تمام قطع‌نامه‌های اصلی آن را می‌نوشت و تمام گزارش‌های کنگره‌های آن را ( جز کنگرۀ لوزان) تهیه می‌کرد. جای‌گاه او در انترناسیونال اول، چنان‌که اِکاریوس از رهبران جنبش کارگری آلمان گفت، «جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود»

نقطۀ اوجِ شکوفایی و بالندگیِ سازمانیابی طبقۀ کارگر و در واقع وحدت خودآگاهانه و سرمایه ستیز کارِ مادی و کارِ فکری در نیمه دوم قرن نوزدهم، تشکیل انترناسیونال اول بود. گرایش فرقه ایِ درون «جمعیت کمونیستی» سرانجام آن را در سال ۱۸۵۰ به انشعاب کشاند و خودِ این تشکل نیز در سال ۱۸۵۲ منحل شد. از این زمان تا سال ۱۸۶۴، که انترناسیونال اول بنیاد نهاده شد، مارکس به مدت ۱۲ سال فعالیت تشکیلاتی را کنار گذاشت و، ضمن اختصاص عمدۀ فعالیت خود به نگارش آثاری در بارۀ اوضاع سیاسیِ فرانسه و، به‌ویژه و مهمتر از همه، نقد اقتصاد سیاسیِ بورژوایی و نگارش سرمایه، بر آن شد که دیگر دعوت تشکل هایی از نوع «جمعیت کمونیستی» را نپذیرد. اما دعوت کارگرانِ بنیانگذارِ انترناسیونال اول را پذیرفت، زیرا بر این باور بود که این بار با فرقه‌ها‌ رو به رو نیست و به‌جای آنها، هم در لندن و هم در پاریس، «قدرت های» واقعی به‌میدان آمده اند. او این نکته را در نامه‌ای به انگلس به تاریخ ۴ نوامبر ۱۸۶۴ این گونه بیان می‌کند:

می‌دانستم که این بار، هم در لندن و هم در پاریس، «قدرت‌های» واقعی به‌میدان آمده‌اند و، از همین رو، تصمیم گرفتم قاعدۀ معمول و همیشگی خود را مبنی بر رد چنین دعوت‌هایی نادیده بگیرم.۱

بستر مادی و عینیِ شکل گیری انترناسیونال اول یک جنبش اتحادیه ایِ نیرومند بود که علاوه بر رهبری مبارزۀ اقتصادیِ کارگران برای اهدافی چون کاهش ساعات کار، حفظ سطح دستمزد و جلوگیری از اخراج کارگران، فعالانه در مسائل سیاسی به ویژه سیاست بین المللی نیز دخالت می‌کرد. انترناسیونال اول نه فقط بر زمینۀ مبارزۀ کارگران انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا، لهستان و چند کشور اروپاییِ دیگر و نیز آمریکا برای کاهش ساعات کار و دیگر خواست های اقتصادی بلکه در کوران جنبش مردم ایتالیا برای یکپارچگی و استقلال کشور، جنگ داخلی آمریکا برای الغای برده داری و مبارزۀ مردم لهستان بر ضد سلطۀ روسیۀ تزاری پدید آمد. در تشکیل انترناسیونال اول، علاوه بر بخش مهمی از اتحادیه‌های کارگریِ بریتانیا، پرودونیست‌های فرانسه، بلژیک، و سوئیس نیز سهیم بودند. مارچلو ماستو، در آن‌جا که به این جریان تعاون‌گرا (mutualist) در جنبش کارگریِ اروپا اشاره می‌کند، آن را «جناح راست انترناسیونال اول» می‌نامد:

دیگر نیروی مهم این تشکلْ تعاون‌گرایان بودند که از جریان‌های دیرین و باسابقۀ فرانسه بود که در بلژیک و بخش فرانسوی‌زبانِ سوئیس نیز پایه داشت. اینان، که هوادار نظریه‌های پی‌یر-ژوزف پرودون (۱۸۰۹-۱۸۶۵) بودند، با هرگونه شرکت طبقۀ کارگر در سیاست و همچنین با اعتصاب به‌عنوان سلاح مبارزۀ این طبقه مخالف بودند، و در مورد رهایی زنان نیز مواضع محافظه‌کارانه‌ای داشتند. آنان ضمن دفاع از نظام تعاونی و فدرالی می‌گفتند تغییر سرمایه‌داری از راه دسترسی برابرِ مردم به وام‌های دولتی ممکن است. بنابراین، در مجموع می‌توان گفت آنان جناح راست انترناسیونال اول را تشکیل می‌دادند.۲

در مقایسه با این دو نیروی اصلی، مارکس و پیروانش در انترناسیونال در اقلیت بودند، «با نفوذی بسیار محدود، خاصه در شماری از شهرهای آلمان و سوئیس و لندن».۳ خودِ مارکس نیز جز با حضورش «همچون شنونده‌ای خاموش» در همایش بنیان‌گذاریِ این تشکل، نقشی در تأسیس و تشکیل انترناسیونال اول نداشت. او، در همان نامۀ نام‌برده به انگلس، چنین نوشت:

کسی را به اسم لُ ‌لوبز فرستاده بودند تا از من بپرسد آیا حاضرم از طرف کارگران آلمانی در این همایش شرکت کنم، و به‌ویژه این‌که آیا کارگری آلمانی را می‌شناسم که بتواند در این همایش سخن‌رانی کند، و از این دست پرسش‌ها. من اِکاریوس را به آنها معرفی کردم که سخن‌رانی شایان تحسینی ایراد کرد، و خود نیز همچون شنونده‌ای خاموش در قسمت ورودیِ تالار حضور یافتم.۴

اما، با آن‌که مارکس در بنیان‌گذاری انترناسیونال اول نقش فعالی نداشت، کارگران فعال و پیشرو لندن، خاصه برخی از کارگران جناح چپ حزب کارگریِ چارتیست‌ها، و البته کارگران تبعیدیِ آلمانی او را به‌عنوان یک چهرۀ سرشناسِ تبعیدی و یار و یاور طبقۀ کارگر می‌شناختند. با این همه، نکتۀ شایان ذکر در بارۀ رویکرد مارکس به انترناسیونال اول نقش تعیین‌کنندۀ او در این تشکل پس‌از درگیرشدن با فعالیت‌های آن است. اهمیت این نقش چنان است که با قطعیت می‌توان گفت که بدون مارکس انترناسیونال اول راه یکسره متفاوتی می‌پیمود. اما پیش از پرداختن به نقش مهم مارکس در این سازمان کارگریِ بین المللی، بگذارید به چه‌گونگی شکل‌گیری این سازمان بپردازم.

پس از حملۀ روسیه به لهستان در ژوئیۀ ۱۸۶۳، جمعی از کارگران فرانسوی و انگلیسی، که پیش از آن با هم مکاتبه داشتند، در دفتر نشریۀ بی هایو (Bee-Hive، به‌معنی کندوی عسل) ــ ارگان «شورای اتحادیه‌ها‌ی کارگری لندن» ــ گرد آمدند تا به این حمله واکنش نشان دهند. در این نشست، بیانیه ای به امضای پنج تن از رهبران اتحادیه‌ها‌ی کارگری انگلستان خطاب به کارگران فرانسوی صادر شد که هدفش گردآوردن نمایندگان کارگران کشورهای فرانسه، ایتالیا، آلمان، لهستان، آمریکا و کشورهای دیگری بود که در آنها «ارادهای برای همکاری در جهت خیر و صلاح انسان»۵ وجود دارد. در کنار این واکنش، وقایع دیگری چون اعتصاب کارگران ساختمانیِ لندن و برخورد خصمانۀ دولت با آن، ادامۀ فعالیت کمیتۀ استقبال از گاریبالدی، و مطرح شدن دوبارۀ خواست حق رأی برای کارگران در سیاسی شدنِ مبارزۀ اتحادیه‌ها‌ی کارگری و بنیانگذاری انترناسیونال اول تأثیر داشت. در ۲۷ اوت ۱۸۶۴، “بی هایو” اعلام کرد که در ۲۸ سپتامبر همین سال همایش بین المللی کارگران در تالار سنت مارتینِ لندن برگزار خواهد شد. «شورای اتحادیه‌ها‌ی کارگری لندن»، که معمولاً مراقب بود در مسائل سیاسی دخالت نکند، هیئتی رسمی از نمایندگان خود را برای شرکت در این همایش انتخاب کرد.

باری، در ۲۸ سپتامبر ۱۸۶۴، در گردهمایی‌یی با حضور «حدود ۲۰۰۰ کارگر»۶ در تالار سنت مارتینِ لندن «انجمن بین المللی کارگران»، که سپس به «انترناسیونال اول» معروف شد، بنیاد گذاشته شد. در این همایش، کمیته‌ای دائمی متشکل از ۳۴ عضو از جمله مارکس برای هدایت این انجمن انتخاب شد. این کمیته «شورای مرکزیِ انجمن» نام گرفت که سپس به «شورای عمومی» معروف شد.۷  فضای فکریِ انترناسیونالِ اول در آغاز تحت تأثیر افکار رهبران جنبش یکپارچگی و استقلال ایتالیا، یعنی ماتزینی و گاریبالدی، سوسیالیسم یوتوپیاییِ رابرت اوئن و نیز افکار دموکرات ها و سوسیالیست های فرانسوی بود. شورای عمومی انترناسیونال در نخستین جلسۀ خود به کمیته ای متشکل از چند عضو شورا از جمله مارکس مأموریت داد که دو پیش نویس، یکی برای برنامه و دیگری برای اساس‌نامه، بنویسد. به‌گفتۀ کالینز و آبرامسکی، مارکس به‌علت بیماری نتوانست در جلسۀ این کمیته شرکت کند. پیش نویس برنامه را جان وِستون، کارگر انگلیسیِ هوادار رابرت اوئن، و پیش‌نویس اساس‌نامه را لوئیجی وُلف، از نمایندگان کارگران ایتالیا و طرفدار ماتزینی، نوشتند. شورای عمومی این پیش‌نویس ها را نپذیرفت و آنها را برای بازنگری به کمیتۀ نامبرده بازگرداند. مارکس باز هم نتوانست در این بازنگری شرکت کند، به این دلیل که قرارِ جلسۀ آن دیر به دستش رسید. در این جلسۀ کمیته، به لُ لوبز، کارگر فرانسوی و طرفدار جمهوریخواهانِ دموکراتِ فرانسوی، مأموریت داده شد که دو پیش نویس را در متن واحدی بگنجاند و آن را برای تصویب به جلسۀ شورای عمومی ارائه کند. در همین جلسۀ شورای عمومی بود که مارکس سرانجام توانست شرکت کند و با توضیحات خود شورا را به تغییر اساسیِ متن مجاب کند. به این ترتیب، مارکس بود که پیش نویسِ متنی را نوشت که با عنوان بیانیه خطاب به طبقات کارگر و «قواعد و مقررات» (اساسنامۀ انترناسیونال اول) به تصویب شورای عمومی انترناسیونال اول رسید. او البته مجبور شد جملاتی را دربارۀ «وظیفه» و «حق» و نیز «حقیقت، اخلاق، عدالت» در اساس‌نامه بگنجاند که بیانگر دیدگاه‌ها‌ی ماتزینی بود، اگر چه ــ چنانکه سپس به انگلس نوشت ــ این جملات را طوری نوشت که به موضع ضدسرمایه‌داریِ این سند خدشه ای وارد نشود. در جلسۀ شورای عمومی و هنگام تصویب متن نیز مارکس در مورد حذف یک عبارت ضدسرمایه‌داری کوتاه آمد، که سپس در همان نامه به انگلس آن را با لزوم «شجاعت در کردار، ملایمت در گفتار» توضیح داد.۸

بدین‌سان، فضای نظری اولیۀ شورای عموی به‌سرعت به‌سود دیدگاه‌های ضدسرمایه‌داری مارکس تغییر یافت. صرف نظر از این‌که در ذهن رهبران اتحادیه‌های کارگری چه می‌گذشت، پذیرش نظرات ضدسرمایه‌داری مارکس انترناسیونال اول را به تشکلی تبدیل کرد که در آن برای اولین (و البته، تا کنون، آخرین) بار ده‌ها هزار کارگرِ متشکل در اتحادیه‌ها‌ی کارگری زیر پرچم رهایی طبقۀ کارگر از ستم سرمایه و هرگونه جامعۀ طبقاتی گرد آمدند. انترناسیونال اول در اساس‌نامه اش به صراحت هدف نهایی خود را «رهایی اقتصادی طبقات کارگر» اعلام کرد، «هدف بزرگی که هرجنبش سیاسی [از جمله جنبش برپایی دموکراسیِ سیاسی] می بایست وسیله ای برای دستیابی به آن باشد.»۹ به این ترتیب، انترناسیونال اول شکل تاریخیِ آغازینی از ارتقای جنبش خودانگیختۀ طبقۀ کارگر را به سطح جنبش خودآگاهانه یا کمونیستیِ این طبقه به نمایش گذاشت. دو سال پس از شروع کار انترناسیونال اول، در یکی از قطع‌نامه‌های کنگرۀ آن در ژنو با عنوان «اتحادیه‌های کارگری: گذشته، حال، آینده»، که پیش‌نویس آن را مارکس در اوت ۱۸۶۶ نوشت، اعلام شد که اهمیت اتحادیه‌های کارگری بیش‌ از آن‌که «جنگ‌های چریکیِ بین سرمایه و کار» باشد مبارزات آنها بر ضد «نظام کارِ مزدی و حاکمیت سرمایه» است.۱۰

با این همه، حتی همین گردهماییِ اقلیت کوچکی از جنبش اتحادیه‌ای در زیر پرچم رهایی از حاکمیت سرمایه نیز دیری نپایید و، پس از شکست کمون پاریس، این اتحادیه‌های کارگری انترناسیونال اول را ترک کردند و بدین‌سان این سازمان کارگریِ توده‌ای به دو گروه‌ فرقه‌ای بدل شد که از یکدیگر جدا شدند، در یک‌سو جریان راستِ غیرسیاسیِ آنارشیستی و در سوی دیگر گروه چپِ توطئه‌گرِ بلانکیستی. در این‌جا باید تأکید کرد که پذیرش موضع ضدسرمایه‌داریِ مارکس از سوی رهبران اتحادیه‌های کارگری در شورای عمومی پذیرشی منفعلانه بود و نه فعالانه. پیش از آن، و در گیر و دار بنیان‌گذاری انترناسیونال، پرهیز این رهبران از موضع‌گیری بر ضد سرمایه آشکار بود. چنان‌که در اسناد آمده است، در نشست بنیان‌گذاری انترناسیونال، جورج آدجر، دبیر «شورای اتحادیه‌های کارگری لندن» که سپس رئیس شورای عمومی انترناسیونال شد، بیانیۀ خود را «خطاب به کارگران فرانسه» قرائت کرد که در دسامبر سالِ پیش نوشته شده بود. در این بیانیه، «هیچ اشاره‌ای به سوسیالیسم یا تغییر ریشه‌ای در مناسبات مالکیت نشده بود» و به‌جای آن بر تقویت «قدرت چانه‌زنی کارگران» تأکید شده بود.۱۱ افزون بر این، بی‌هایو، که پس از بنیان‌گذاری انترناسیونال ارگان رسمی این تشکل شد، در یکی از سرمقاله‌های آغازینِ خود «حقوق مشروع سرمایه» را به‌رسمیت شناخت:

بی‌هایو در سرمقاله‌ای صمیمانه و نسبتاً بی‌تفاوت با تأکید بر اهداف انسانی، بین‌المللی، و اجتماعیِ «انجمن» جدید و این‌که حقوق کارگر باید «ارتقاء یابد و حمایت شود بی‌آن‌که به دخالت بی‌جا در حقوق مشروع سرمایه بینجامد» از تشکیل این انجمن استقبال کرد.۱۲

از سوی دیگر، این را نیز باید گفت که وضع جنبش اتحادیه ایِ کارگران انگلستان در اواخر دهۀ پنجاه و اوایل دهۀ شصت قرن نوزدهم با حال و روزی که این جنبش بعدها پیدا کرد – آن‌گاه که به حزب لیبرال بریتانیا پیوست – متفاوت بود. در آن سالها، جنبش اتحادیه ای میراثدار چارتیسم بود و از تریدیونیونیسم صرف فراتر میرفت. اتحادیه‌ها‌یی که به انترناسیونال اول پیوسته بودند این تشکل بین المللی را فقط برای مبارزه با اجحاف کارفرمایان، کاهش ساعات کار، حفظ سطح دستمزدها، مقابله با اخراج کارگران بومی و استخدام نیروی کارِ ارزان کارگران خارجی نمی خواستند. این اتحادیه‌ها‌، افزون بر مبارزۀ اقتصادی با کارفرمایان و تلاش برای تغییر قراردادهای یکسره ستمگرانۀ کارفرمایان با کارگران، برای دستیابی کارگران به حقوق مدنی به ویژه حق رأی نیز پیکار می‌کردند، خواهان الغای مجازات اعدام بودند، و از مبارزات استقلال طلبانۀ مردم کشورهای دیگر به‌ویژه لهستان، آمریکا و ایتالیا حمایت می‌کردند. گرایش اتحادیه‌ها‌ی کارگری انگلستان به فراتررفتن از مبارزۀ صرفا اقتصادی تا آن‌جا پیش رفت که حتی با حق ویژه و انحصاریِ ثروتمندان برای برگزاری مراسم سیصدمین سالگرد درگذشت شکسپیر، نمایش‌نامه نویس و شاعر بزرگ انگلیسی،  به مخالفت برخاستند و خود برای او مراسم مستقل برگزار کردند.۱۳

اما در ادامۀ بحثِ نقش تعیین‌کنندۀ مارکس در انترناسیونال اول باید افزود که قرارگرفتن اتحادیه‌ها‌ی کارگری در چهارچوب برنامه و اساس‌نامه ای که مارکس برای انترناسیونال نوشته بود مبارزات آنها را تا حد کمونیسم مارکس ارتقاء می داد. در واقع، انترناسیونال اول نشان داد که کمونیسم مارکس چیزی جز شکل «برای خود» یا خودآگاهانۀ جنبش خودانگیختۀ طبقۀ کارگر نیست. به عبارت دیگر، به‌نظر مارکس، کمونیسم نه در بیرون جنبش کارگری بلکه درست از درون و از دل این جنبش می جوشد و بیرون می آید. بر اساس نظر مارکس در مانیفست کمونیسم، فرق کمونیست ها با احزاب کارگری فقط این است که آنها، اول، در مبارزات طبقات کارگرِ کشورهای مختلفْ منافع کل طبقۀ کارگر را به‌عنوان طبقه ای بین المللی در نظر می گیرند و، دوم، در هر کشور خاص نیز نه منافع این یا آن بخش یا این یا آن مرحله از جنبش کارگریِ آن کشور بلکه منافع کل جنبش کارگریِ آن کشور را بیان می‌کنند. به این ترتیب، به‌نظر مارکس، کمونیست ها پیشروترین و مصمم ترین بخشِ احزاب کارگری یعنی جنبش کارگری را تشکیل می دهند. مارکس هیچ پروایی ندارد از این‌که کمونیست ها را از جنبش کارگری و آحاد تشکیل دهندۀ این جنبش متمایز کند. افزون بر این، مارکس با متشکل شدن کمونیست ها نیز مخالف نیست، چنانکه خود در مقام کمونیست هم در «کمیتۀ مکاتبات کمونیستی» و هم در «جمعیت کمونیستی» عضویت داشت. آن‌چه مارکس به صراحت با آن مخالفت می‌کند و آن را فرقه گرایی می داند ایجاد تشکل کمونیست ها به‌عنوان تشکل جداگانۀ بدیل در مقابل سازمان یابی ضدسرمایه داری جنبش کارگری است. اساس این مخالفت هم به دیدگاه مارکس دربارۀ کمونیسم همچون وحدتِ‌برای خودِ کارِ مادی و کارِ فکری برمی گردد. بر اساس همین نگاه بود که مارکس با فرقه گرایی و توطئه گریِ باکونین ــ که تشکل جداگانه ای را در دل انترناسیونال اول به‌عنوان بدیل آن به‌وجود آورده بود ــ سخت به مخالفت برخاست  و تا اخراج او از انترناسیونال پیش رفت. به طور کلی، مارکس با حضور و فعالیت خود در انترناسیونال اول توانست نشان دهد که کمونیسم نه جنبشی بیرون از طبقۀ کارگر بلکه جزءِ درونی، ارگانیک  و جدایی ناپذیر جنبش کارگری است. تأکید بر موجودیت کمونیست ها به‌عنوان اجزای درونی و اندام های جنبش کارگری از آن رو حائز اهمیت است که دیدگاه مارکس در بارۀ سازمانیابی طبقۀ کارگر را از نظریۀ «ادغام» یا «پیوند» متمایز می سازد. چنان‌که دگردیسیِ بعدی کمونیسم مارکس نشان می‌دهد، در این نظریه ــ که نخست کائوتسکی ارائه کرد و سپس لنین آن را ادامه داد و عملی کرد ــ «سوسیالیسم» امری صرفاً فکری و نظری است که از بیرون به درون جنبش کارگری برده می‌شود تا با جنبش خودانگیختۀ کارگران «ادغام» شود یا «پیوند» یابد.

اما مبارزه برای ارتقای جنبش طبقۀ کارگرِ درخود به جنبشی برای‌خود تنها دستاورد کمونیسم مارکس در انترناسیونال اول نبود. در مقایسه با مانیفست کمونیسم، بیانیۀ انترناسیونال اول خطاب به طبقات کارگر از یک نظر به حال و هوای مبارزۀ طبقۀ کارگر بر ضد سرمایه نزدیک‌تر بود. شرکت مارکس در فعالیت‌های «جمعیت کمونیستی» و تجربه‌های او از انقلاب ۱۸۴۸ آلمان و نیز تماس مستقیم او با پیشروان طبقۀ کارگر انگلستان و زندگی در این کشور، که نسبت به فرانسه و آلمان جامعۀ پیشرفته تری بود، باعث شد که او برای انترناسیونال اول بیانیۀ سرمایه‌ ستیزانۀ عملی تر و واقع‌گرایانه تری بنویسد. او در نوشتن این بیانیه از یک‌سو از فاکت هایی استفاده کرد که برای نوشتن کتاب سرمایه گرد آورده بود و، از سوی دیگر، به‌جای سوسیالیست ها «طبقات کارگر» را مخاطب قرار داد.۱۴ وانگهی، اهمیت نقش مارکس در تدوین پیش‌نویس اساس‌نامۀ انترناسیونال اول به ویژه آنگاه برجسته می‌شود که تصویب فراز درخشان زیر را در صدر این اساس‌نامه در نظر آوریم: «رهایی طبقات کارگر باید به نیروی خودِ این طبقات به‌دست آید».۱۵ این فراز به فشرده ترین شکل سرمایه ستیزیِ خودآگاهانۀ جنبش کارگری را به‌عنوان درونمایۀ اساسیِ کمونیسم مارکس نشان می‌دهد. افزون بر این، انترناسیونال اول سازمانی بود که، به ویژه بر اساس تجارب مبارزات کارگران در کشورهای انگلستان و فرانسه، مبارزات اقتصادی و سیاسی طبقۀ کارگر را یک کل یکپارچه و جدایی ناپذیر می دید، به گونه ای که هم برای کاهش ساعات کار روزانۀ کارگران ساختمانیِ سوئیس از ۱۲ ساعت به ۱۰ ساعت مبارزه می‌کرد، هم از شورش معدنچیان بلژیک علیه دولت این کشور حمایت می‌کرد و هم فعالانه در جنگ مسلحانۀ کارگران فرانسه برای استقرار کمون پاریس شرکت می‌کرد. در یک کلام، چنان‌که مارچلو ماستو از یوهان گئورگ اِکاریوس نقل می‌کند، جای‌گاه مارکس در انترناسیونال اول، «جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود»:

مارکس بود که هدف روشنی را برای انترناسیونال ترسیم کرد، و نیز مارکس بود که یک برنامۀ سیاسیِ عمومی اما به‌کلی طبقاتی برای انترناسیونال نوشت که از هرگونه فرقه‌گرایی فراتر می‌رفت و خصلتی توده‌ای به این تشکل می‌بخشید. روح سیاسی شورای عمومی انترناسیونال همواره مارکس بود: او پیش‌نویس تمام قطع‌نامه‌های اصلی آن را می‌نوشت و تمام گزارش‌های کنگره‌های آن را ( جز کنگرۀ لوزان در سال ۱۸۶۷ که او تمامْ‌وقت مشغول نمونه‌خوانی سرمایه بود) تهیه می‌کرد. جای‌گاه او [در انترناسیونال اول]، چنان‌که یک‌بار یوهان گئورگ اِکاریوس (۱۸۱۸-۱۸۸۹) – از رهبران جنبش کارگری آلمان – گفت، «جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود».۱۶

با این همه، همین که مسیر این تشکل کارگریِ بین المللی را یک نفر ــ حتی در حد شخصیت بزرگی چون کارل مارکس ــ می توانست این‌گونه اساسی تغییر دهد خود نشان می داد که این تشکل، و به طور کلی طبقۀ کارگر اروپا و نیز آمریکا در دهۀ  ۱۸۶۰، حامل نقاط ضعف اساسی بود. از جملۀ این ضعف ها می‌توان به شکاف های جنسیتی، ملی و حرفه ای در جنبش کارگری اشاره کرد. جنبش چارتیستی و سپس جنبش اتحادیه‌ای کارگران انگلستان هر دو حق رأی را فقط برای مردان کارگر می خواستند و به این ترتیب نشان می دادند که زنان کارگر را فاقد شایستگی حتی برای انتخاب ‌کردن ــ چه رسد به انتخاب شدن ــ  می دانند. در مسئلۀ سازمانیابی نیز زنان کارگر هیچ نقشی نداشتند، و انجمن های چارتیستی و اتحادیه‌ها‌ی کارگری تشکل هایی یکسره مردانه بودند. در مورد مسئلۀ ملی نیز کارگران اروپا به انواع و اقسام تعصب ها و خرافات ناسیونالیستی آغشته بودند و نیروی طبقاتی شان بر اثر شکاف‌های ملی تکه پاره شده بود. مارکس راز ناتوانی طبقۀ کارگر انگلستان را اختلاف بین کارگر انگلیسی و کارگر ایرلندی می‌دانست. انگلس نیز  طبقۀ کارگر آمریکا را دچار تعصب ملی و احساس برتری کارگران نسبت به کارگران مهاجر می‌دانست و ضمن اشاره به برخورد اشرافیِ این طبقه می گفت کارگران آمریکایی شغل های سخت و کم درآمد را به کارگران مهاجر وامی گذارند.

شکاف دیگری که طبقۀ کارگر را در مبارزه با سرمایه داری ضعیف و ناتوان می‌کرد شکاف حرفه ای بود. یکی از روش های اتحادیه‌ها‌ی کارگری انگلستان برای حفظ سطح دستمزد اعضای خود کاهش عرضۀ نیروی کار و بدینسان افزایش تقاضا برای آن از طریق مجبورکردن کارگران جوان و تازه استخدام شده به گذراندن دورۀ طولانی کارآموزی (۷ سال) بود. در واقع، از نظر اتحادیه‌ها‌ی کارگری، کارآموزان، کارگر به شمار نمی آمدند و نمی توانستند با کارفرما قرارداد ببندند. تصور اتحادیه‌ها‌ آن بود که به این‌ترتیب کارفرما مجبور می‌شود فقط با کارگران ماهر و فنی قرارداد ببندد و، درنتیجه، بهای بیش‌تری برای نیروی کار خواهد پرداخت. اما از آن‌جا که کارآموزان از این افزایش دستمزدِ ادعایی اتحادیه‌ها‌ سهمی نمی بردند، و با توجه به این‌که کاربرد ماشین امر تولید را ساده کرده بود و کارگران ناماهر درمجموع می توانستند کارِ کارگران ماهر را انجام دهند، طبیعی بود که کارآموزان، مستقل از اتحادیه‌ها‌ و به طور فردی و با مزدهای کم‌تر، با کارفرما قرارداد ببندند و گاه حتی نقش اعتصاب شکن را بازی کنند. بدینسان، اتحادیه‌ها‌ی کارگری، که در واقع برای غلبه بر رقابت و تفرقه در میان کارگران به‌‌وجود آمده بودند، خود در همان گام نخست به عامل حفظ رقابت بین کارگران ماهر و ناماهر و حتی تشدید آن تبدیل شدند. عامل دیگری که ضعف جنبش اتحادیه ای انگلستان را نشان می داد این بود که فقط اقلیت ناچیزی از جمعیتِ این جنبش به انترناسیونال پیوسته بود. در سال ۱۸۶۷، اتحادیه‌ها‌ی کارگری انگلستان ۸۰۰ هزار عضو داشتند، حال آن‌که جمعیت اتحادیه‌ها‌ی وابسته به انترناسیونال فقط ۵۰ هزار نفر بود.۱۷ درعین حال، همین اتحادیه‌ها‌ نیز عمدتاً اتحادیه‌ها‌ی حرفه‌ها‌ بودند و نه صنایع.

از بیست‌وهفت نفر کارگر انگلیسی که برای عضویت در نخستین شورای عمومی انترناسیونال انتخاب شدند یازده نفرشان کارگر ساختمانی بودند، واقعیتی که تأثیر عظیم اعتصاب های کارگران ساختمانی در سال‌‌های ۱۸۵۹-۱۸۶۰ را بر جنبش کارگری انگلستان نشان می‌دهد. علاوه بر اتحادیه‌ها‌ی بنّایان و نجاران، اتحادیه‌ها‌یی که اکثریت قاطع اعضای انترناسیونال را تشکیل می‌دادند عبارت بودند از اتحادیه‌ها‌ی کفاشان، خیاطان، کابینت‌سازان، صحافان، روبان‌بافان، زینِ اسبسازان، نواربافان، سیگارسازان و نظایر آنها. جز در مورد حفاران، کارگران ساده و ناماهر هیچ نماینده ای در انترناسیونال نداشتند. کارگران صنایع سنگین نیز، به‌استثنای ذوب آهن، در انترناسیونال حضور نداشتند. انترناسیونال هیچگاه نتوانست از پس این محدودیت‌ها برآید.۱۸ 

روشن است که محدودیت های انترناسیونال اول عمدتاً به محدودیت‌های جنبش کارگری انگلستان (که پیشتاز جنبش کارگری اروپا بود) برمی گشت. این جنبش از یک‌سو به همکاری با بورژوازی رفرمیست ــ که همراه با برخی از رهبران جنبش اتحادیه ای تشکلی به نام «جمعیت رفرم» برای اجرای اصلاحات در ساختار اقتصادی انگلستان ایجاد کرده بود ــ نیاز داشت تا به کمک او قوانینی به ویژه قانون حق رأی را به‌سود طبقۀ کارگر به تصویب برساند. این رفرم در سال ۱۸۶۷ اجرا شد و در طول ۶ سالِ پس از آن تمام مطالبات قانونیِ طبقۀ کارگر انگلستان را متحقق ساخت. از سوی دیگر، برای تصویب این قوانین باید هزینۀ سنگینی چون حاکمیت رفرمیسم بر جنبش کارگری را تحمل می‌کرد. مارکس در نامه ای به انگلس به‌تاریخ ۶ آوریل ۱۸۶۶ این واقعیت تلخ را این گونه بیان می‌کند: «جنبش رفرمیستیِ انگلستان، که ما خود آن را به‌وجود آوردیم، بلای جان ما شده است».۱۹ این واقعیت خود را در رابطۀ بین مارکس و اتحادیه‌ها‌ی کارگری نیز نشان می‌داد، به این صورت که مارکس از یک‌سو چاره ای جز پذیرش حضور رهبران اتحادیه‌ها‌ی کارگری در رهبری این تشکل بین المللی نداشت، چرا که این رهبران، پیشروان جنبش کارگریِ انگلستان بودند و انترناسیونال بدون تشکل های تحت رهبری آنها نیرویی نبود و، از سوی دیگر، رفته رفته و خاصه در سالهای پایانیِ دهۀ شصت مشخص شده بود که رهبران اتحادیه‌ها‌ی کارگری سرانجام انترناسیونال را ترک خواهند کرد و به بورژوازی لیبرال خواهند پیوست. آن‌چه مارکس و اتحادیه‌ها‌ی کارگری را در انترناسیونال اول به هم نزدیک می‌کرد و آنها را در مقابل پرودونیست ها با هم متحد می‌ساخت ضرورت مبارزۀ سیاسی طبقۀ کارگر با بورژوازی بود. اما رویکرد مارکس و رهبران اتحادیه‌ها‌ی کارگری به این مبارزه متفاوت بود. رهبران اتحادیه‌ها‌ی کارگری مبارزۀ سیاسی را در حد رفرمِ صرف می‌خواستند، در صورتی‌ که مارکس رفرم را وسیله ای برای الغای سرمایه می‌خواست. اگر بخواهیم این تفاوت را در قالب رابطۀ این دو جریان با چارتیسم بیان کنیم باید بگوییم اتحادیه‌ها‌ی کارگری دیدگاه‌ها‌ی جناح راستِ چارتیست ها را نمایندگی می‌کردند، حال آن‌که مارکس نمایندۀ جناح چپ چارتیسم بود. همین تفاوت بود که فعالیت مشترک مارکس و اتحادیه‌ها‌ی کارگری، یعنی فرایند «برای خود»شدنِ وحدت کارِ مادی و کارِ فکری، را به امری موقت و گذرا تبدیل کرد. حمایت انترناسیونال اول از کمون پاریس بهانه ای به‌دست سران اتحادیه‌ها‌ی کارگریِ عضو انترناسیونال داد تا از این سازمانِ سرمایه ستیز جدا شوند و به بورژوازی لیبرال بپیوندند.

با جداشدن اتحادیه‌ها‌ی کارگری از انترناسیونال اول، این تشکل بین المللی پایه و بدنۀ کارگری خود را از دست داد و به عرصۀ تاخت وتاز فرقه‌ها‌ ــ طرفداران مارکس(مارکسیستها) در یک سو و آنارشیستها در سوی دیگر ــ تبدیل شد. از همین رو، به پیشنهاد انگلس و موافقت مارکس در کنگرۀ لاهه در سال ۱۸۷۲، مرکز انترناسیونال به نیویورک در آمریکا منتقل گردید، و چند سال بعد نیز در آن‌جا منحل شد. پس از ۱۸۷۲، در اروپا دو «انترناسیونال» جداگانه به فعالیت خود ادامه دادند، یکی «سانترالیست» که به بلانکیست‌ها تعلق داشت و دیگری «اتونومیست» که از آنِ آنارشیست‌ها بود. همچنین، در همین کنگره (و پیش از آن در کنفرانس لندن در سال ۱۸۷۱) بود که انترناسیونال اول ایجاد «حزب سیاسیِ طبقۀ کارگر» را به‌عنوان سازمان مبارزۀ طبقۀ کارگر با سرمایه داری تصویب کرد. تا آن‌جا که به مارکس مربوط می‌شود، روشن است که منظور او از «حزب سیاسیِ طبقۀ کارگر» چیزی غیر از جناح چپ حزب کارگریِ چارتیست ها نبود، سازمانی که مارکس در دوران انترناسیونال می خواست اتحادیه‌ها‌ی کارگری را به سطح آن ارتقاء دهد. تردیدی نیست که پس از شکست کمون پاریس، مارکس بیش از گذشته بر جنبۀ سیاسیِ مبارزۀ طبقۀ کارگر تأکید می‌کرد. از همین رو بود که وقتی، در کنفرانس ۱۸۷۱ در لندن، رهبر بلانکیست‌ها گفت انترناسیونال باید به حزب سیاسی تبدیل شود، مارکس در تشکیل ائتلاف با بلانکیست‌ها بر ضد آنارشیست‌های باکونینی، که با هرگونه فعالیت سیاسی مخالف بودند، تردید نکرد. اما، در همان حال، مارکس مراقب این نکتۀ بس مهم بود که «موضع بلانکیست‌ها را مبنی بر این‌که برای انقلاب وجود یک هستۀ سازمان‌یافتۀ منضبط از مبارزان کفایت می‌کند»۲۰ تأیید نکند. نتیجه‌گیریِ قطع‌نامۀ مصوب کنفرانس ۱۸۷۱ لندن به‌روشنی نشان می‌داد که هدف مارکس از مطرح کردن «حزب سیاسی» در این کنفرانس تأکید بر این امر بود که صرف مبارزۀ اقتصادی طبقۀ کارگر برای برانداختن حاکمیت سرمایه کافی نیست و، به همین دلیل، این مبارزه باید با مبارزۀ سیاسیِ ضدسرمایه‌داری این طبقه به‌وحدت برسد: «جنبش اقتصادی [طبقۀ کارگر] و کنش سیاسی این طبقه باید به گونه‌ای جدایی‌ناپذیر در وحدت‌ باشند».۲۱

بنابراین، تردیدی نیست که منظور مارکس از «حزب سیاسی طبقۀ کارگر» نه چیزی شبیه «حزب سوسیال دموکراتِ کارگریِ آلمان» بود و نه ــ به طریق اولی ــ تشکلی چون «سازمان انقلابیون حرفه ایِ» لنین. اما نگاه مارکسیست ها به‌عنوان فرقۀ طرفداران مارکس به فرمول «حزب سیاسیِ طبقۀ کارگر» یکسره فرق می‌کرد. با توجه به ناکامیِ انترناسیونال اول در تثبیت و تحکیم وحدتِ «برای خودِ» کارِ مادی و کارِ فکری، و با عنایت به این‌که پس از انحلال انترناسیونال اول شکاف ایدئولوژیک نیز به دیگر شکاف های درون طبقۀ کارگر افزوده شد، فرمول فوق در دست مارکسیست ها به دستاویزی برای احیای فرقه گرایی در جنبش کارگری ــ این بار در لوای حزب ایدئولوژیکِ مارکسیستی ــ تبدیل شد. به این ترتیب، با شکل گیری حزب ایدئولوژیکِ مارکسیستی و به طور مشخص «حزب سوسیال دموکراتِ کارگریِ آلمان» (SDAP) در سال های پایانیِ عمر کوتاه انترناسیونال اول و سپس «حزب سوسیال دموکراتِ کارگریِ روسیه»، سیر دگردیسی کمونیسم مارکس، یعنی پسرفت جنبش ضدسرمایه‌داریِ طبقۀ کارگر، آغاز شد.

***

با این فصل، شرح کمونیسم مارکس – که فصل های یکم و دوم و سومِ آن پیش‌تر منتشر شده است – در این‌جا پایان می‌یابد. با این همه، روشن است که بدون پرداختن به نقد اقتصاد سیاسیِ سرمایه داری در اثر دوران‌ساز مارکس، سرمایه، شرح کمونیسم او ناقص است. این مهم اما مجال و حوصله و اِشرافی را می‌طلبد که در حال حاضر فراهم نیست. امیدوارم به‌زودی فصل دیگری را به این شرح بیفزایم.

محسن حکیمی

۶ مهر ۱۴۰۴، مصادف با ۲۸ سپتامبر، سال‌روز بنیان‌گذاری انترناسیونال اول

پی‌نوشت‌ها:

Marx, Karl and Engels, Frederick, Selected Correspondence, translated by I. Lasker, edited by S. Ryazanskaya, Progress Publishers, 1975, p.137.

۲ Musto, Marcello (ed.), Workers unite! The International 150 Years Later, Bloomsbury, 2014, p.3.

۳ Ibid., p.4.

۴ Marx, Karl and Engels, Frederick, Selected Correspondence, translated by I. Lasker, edited by S. Ryazanskaya, Progress Publishers, 1975, p.137.

۵ Collins, Henry and Abramsky, Chimen, Karl Marx and British Labour Movement: Years of the First International, Macmillan, 1965, p.26.

۶ Musto, Marcello (ed.), Workers unite! The International 150 Years Later, Bloomsbury, 2014, p.1.

۷ Ibid., p.5.

۸ Collins, Henry and Abramsky, Chimen, Karl Marx and British Labour Movement: Years of the First International, Macmillan, 1965, p.140.

۹ Musto, Marcello (ed.), Workers unite! The International 150 Years Later, Bloomsbury, 2014, p.265. Bracket added.

۱۰ Ibid., p.86.

۱۱ Collins, Henry and Abramsky, Chimen, Karl Marx and British Labour Movement: Years of the First International, Macmillan, 1965, p.35.

۱۲ Ibid., p.37.

۱۳ Harrison, Royden, “The British Labour Movement and the International in 1864”, The Socialist Register, ۱۹۶۴.

۱۴ Musto, Marcello (ed.), Workers unite! The International 150 Years Later, Bloomsbury, 2014, p.73.

۱۵ Ibid., p.265.

۱۶ Ibid., p.5.

۱۷ Collins, Henry and Abramsky, Chimen, Karl Marx and the British Labour Movement, Years of the First International, Macmillan & Co. LTD, 1965, p.288.

۱۸ Ibid., p.289.

۱۹ Marx, Karl and Engels, Friedrich, Selected Letters: The Personal Correspondence, 1844-1877, Fritz J. Raddatz, ed. Ewald Osers, tr. (Boston MA: Little, Brown, 1981), p.118.

۲۰ Musto, Marcello (ed.), Workers unite! The International 150 Years Later, Bloomsbury, 2014, p.37.

۲۱ Ibid.

بیشتر بخوانید: فصل های یکم و دوم و سومِ

کمونیسم مارکس (فصل یکم)؛ موش کورِ تاریخ در هیئت مارکس جوان – محسن حکیمی

کمونیسم مارکس (فصل دوم)، پراکسیسی که هنوز در اسارت فلسفه است – محسن حکیمی

کمونیسم مارکس – فصل سوم: مارکس و فعالیت «انقلابی» یا «عملی – انتقادی»، نوشته ی: محسن حکیمی

print
مقالات
  • داستان قرارداد کرسنت پترولیوم جمشید اسدی
    داستان قرارداد کرسنت پترولیوم – از میدان گاز تا دادگاه داوری: پرونده کرسنت از پیچیده‌ترین پرونده‌های اقتصادی-سیاسی جمهوری اسلامی ایران و از سنگین‌ترین زیان‌ها برای ملت ایران است. ماجرا از امضای قراردادی در سال
  • نامه سرگشاده ضحاک به مردم ایران مسعود میرراشد
    ضحاک در این روایت نه هیولایی اسطوره‌ای، بلکه آیینه‌ای از جامعه‌ای گرفتار در خواب، خودفریبی و تکرار تاریخی است. مسعود میرراشد در این نوشته روشنفکران و حاکمان را همگی در چرخهٔ فساد و مسئولیت‌گریزی شریک می‌داند و با زبانی تند اما اندیشمندانه، آنان را به بیداری، خودشناسی و بازنگری در ریشه‌های فرهنگی و
  • بگذار چپ های دلبسته به حکومت…ابوالفضل محققی
    یک دوست وهمراه قدیمیست که از ایران هر از چند گاهی که عرصه برایش تنگ می شود زنگ می زند و درد دل می کند. اما این بار سخت عصبی است. بی مقدمه با طعنه می گوید: “آقا که هنوز از زیر زمین بیرون نیامده. دستور جهاد
  • تأثیر دیجیتالی شدن بر سازماندهی جامعه مدنی
    ما در اداره امور جوانان و جامعه مدنی (Myndigheten för ungdoms- och civilsamhällesfrågor – MUCF) به شما خوش آمد می‌گوییم به وبینار امروز که با عنوان: دیجیتالی شدن چگونه بر سازماندهی جامعه مدنی تأثیر می‌گذارد؟ برگزار می‌شود.
  • ایران باید اعلام کند با اجرای «طرح دو دولت» به پیمان ابراهیم خواهیم پیوست – فرخ نگهدار
    جهان خاکی ما اکنون لحظات تاریخ سازی را می گذراند. چشم ها به فلسطین دوخته است. بودن یا نبودن. مساله این است. از پی تمکین کابینه اسرائیل در راستای طرح پیشنهادی پرزیدنت ترامپ، غرش بمب ها و ضجه کودکان
  • حتماً از رسایی شکایت می‌کنم/ با همه اختلافات زیر بار تضعیف دولت نمی‌رویم
    مشاور سیاسی رئیس مجلس شورای اسلامی در واکنش به برخی ادعاها درباره مهندسی کردن انتخابات هیات رئیسه گفت: این حرف‌ها تهمت و دروغ است. حمایت از دولت و کنار گذاشتن اختلافات سیاسی با هدف حل
  • سیونیک؛جاده‌ای به سوی صلح یا رقابت؟
    در سال‌های اخیر، منطقه سیونیک در جنوب ارمنستان به نقطه‌ای تازه برای تنش میان ایروان و باکو تبدیل شده است و به گذرگاهی برای فرار ارمنیان قره‌باغ.اکنون رهبران دو کشور مدعی‌اند که صلح میانشان برقرار شده و سیونیک قرار
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0319952
Visit Today : 267
Visit Yesterday : 881