نگاه به زمان در بخشهای مجزای گذشته؛ حال؛ و آینده قراردادی و “متکی بر مکانمند بودن و زبانمند بودن آدمی در زمانه زمینی حیات” خود است. این مکان و زبان آدمی است که زمان را با معیار خویش در جهان زیست خود مینگرد. انیشتین با درک همین معنا تئوری نسبیت را در باب زمانه و نه زمان نگاشت. تنها چیزی که موجب میشود ما گذشته و حال و آینده خود را بفهمیم «روایت کردن» است. شرط روایت کردن چیست؟ داشتن جامعه¬ی فعال، نه جامعه¬ی فلسفی، نه جامعه¬ی تأملی، نه جامعه¬ی فرهنگی. ازنظر او این تلقیِ خطایی است که افلاطون ایجاد کرد. افلاطون بود که گفت شهری بسازیم که فیلسوفان در آن زندگی کنند، درحالیکه ما فیلسوف نیستیم. ما قرار است زندگی کنیم. اگر میخواهیم جهانی بسازیم که انسانها در آن حرف بزنند و بتوانند به جهان نامتناهی یکدیگر، به ناهمگونی یکدیگر و به راز یکدیگر تا حدودی دست پیدا کنند و بدانند «دیگری» آینده را چگونه طلب میکند، شرط شکل گیری آن «جامعه ی فعال» است.