مخالفت امضا کنندگان بیانه با حملۀ نظامی به ایران هرچند بدعت نیست اما کار خوبی است. * مخالفت با حمله نظامی به ایران محتاج هیچ استدلالی نیست. حمله نظامی امری است مطلقا مردود و محکوم. * صدور چنین اعلامیه ای هیچ خاصیت و تاثیر عملی ندارد و راضی کردن خود با اعلام موضع است زیرا امپریالیست ها اگر بخواهند حمله کنند، نه منتظر دعوت این و آن باند و مؤسسه خواهند ماند، نه بخاطر این اعلامیه نیروهایشان را به پایگاه هایشان برخواهند گرداند؛ نه این دعوت کنندگان با چنین اعلامیۀ به فکر فرو خواهند رفت و دست از تبهکاری جنایتکارانه برخواهند داشت.
* عواقب فاجعه بار حمله نظامی به ایران تنها از سوراخ تنگ ناسیونالیسم ایرانی دیده شده که ” کشور ما را نابود و مبارزه بهحقِ مردم ایران را برای دموکراسی و صلح به شدت تضعیف و تخریب میکند” اعلامیه هیچ اعتنائی به ابعاد ژئو پلیتیک و منطقه ای چنین فاجعه ای نکرده و حتا برای خود غزه که نقدا در خاک و خون خفه می شود دغدغه ای بروز نداده است.
* این که گفته شده چنین حمله ای رژیم را تقویت می کند، به تجربه نکته درستی است اما این استدلال متضمن دوفاکتوی این شبهه هم هست که اگر برعکس می بود و منتهی به سرنگونی رژیم می شد قابل قبول می بود ( مثل سقوط صدام؟)
* “گرایشهای متفاوتِ فکری و سیاسی”مختلف امضا کنندۀ اعلامیه، از وطن دوستی و منافع ملی حرف زده اند. اینان چه درک مشترکی از وطن و وطن دوستی و از منافع ملی دارند؟ وطن در ایران ملل تحت ستم، در ایران کارتن خواب ها و گورخواب ها و میلیون ها مهاجر از شهر و دیار از رویِ فقر و بیکاری و امنیت چه معنائی دارد؟ منافع ملی؟! در ایران گرسنه، در ایران کودکان زباله گرد و زنان تن فروش و کلیه فروشان، در ایرانِ ملت های ناتنی زیر تبعیض، منافع ملی چه معنائی دارد؟ مگر منافع ملی بجز منافع طبقات حاکم و الیت های مختلف ملت حاکم (در پوزیسیون و اپوزیسیون) است، همچنان که امنیت ملی به جز به معنای امنیت ثروت و قدرت طبقات حاکم و امتیازات این الیت ها نیست؟
* مخالفت جدی با حمله نظامی به ایران (اگر آنچنان که پیداست فقط محض ابراز وجود و اعلام موضع نباشد) پیش از هرچیز مستلزم جلوگیری از گسترش و تداوم جنگ جاری اسرائیل با فلسطین است. آتش بس فوری و بی قید و شرط اسرائیل نخستین شرط لازم برای آن است که جنگ به دیگر نقاط منطقه سرایت نکند و پای ایران و نیروهای نیابتی اش به میدان کشیده نشود. اعلامیه که گوئی تداوم جنگ علیه فلسطینیان دغدغه اش نبوده و فقط نگران ایران بوده است، بجای تاکید بر ضرورت آتش بس فوری جنگ اسرائیل علیه فلسطین، به محکوم کردن دعوت به حمله نظامی به ایران بسنده کرده است.
* در دوره جورج بوش پسر، تلاش ایران برای دستیابی به سلاح هسته ای بهانه حمله بود و حالا تحرک نیروهای نیابتی اش. در هر دو مورد، اسرائیل آتشبیار معرکه بوده و هست. این که کنترل از این یا آن سو از دست برود و آتش به بشکه باروت بیافتد، نامحتمل نیست، اما در محاسبات متعارف آمریکا و متحدین اش فعلا نفعی در اولا هزینه ها و بار سنگین چنین جنگی ندارند و ثانیا بقای رژیم ایران را علی رغم سینه زنی با شعار “زن زندگی ازادی” و گیس بریدن هایشان، فعلا به مصلحت می دانند منتها فقط خواهان افسار زدن به آن هستند. دعوت کنندگان ایرانی برای حمله نظامی در این میان عاملینی تعیین کننده نیستند، آن ها فقط گدایان سر گذر اربابان اند.
* ناتوانی مردم در سرنگونی رژیم و شکست های پیاپی قیام ها البته می تواند به روانشناسی امید به مداخله نیرومند خارجی برای یکسره کردن کار رژیم در میان بخش هائی از مردم هم دامن بزند. پیداست که مخاطب اصلی بیانیه این لایه از مردم است، اما مبارزه با چنین گرایشی تنها با بیان عواقب وخیم چنین حملاتی ممکن نیست. تنها، دینامیسم درونی و نیروگرفتن جنبش های انقلابی داخلی است که می تواند مردم را به نیروی خود، آگاه و متکی کند. بیانیه عملاً سیاست نفی، سیاست “نه این و نه آن” ، نه به جنگ و نه به جمهوری اسلامی را بیان می کند حال آن که لازم است تصریح شود که مبارزه رادیکال و مؤثر علیه جنگ و بویژه مخالفت با جنگ افروزی ها مداخلات نیروهای نیابتی رژیم، نه صرفا با محکوم کردن دعوت کنندگان به حمله نطامی بلکه با دعوت مردم برای سازمان یابی و تشدید مبارزه انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی قابل تصور است. اما اعلامیه بجای چنین سیاستی، بر جوایز غالباً بد سابقه و نه چندان قابل افتخاری چون صلح نوبل و ساخارف، تکیه و توهم پراکنی می کند و با گفتن این که بخاطر این جوایز، “جهان مبارزهی مردم ایران را برای آزادی و دموکراسی و صلح به رسمیت شناختهاست” نشان می دهد که امضا کنندگان با “گرایشهای متفاوتِ فکری و سیاسی” چه فهم مشترکی از “جهان” دارند و از چه جهانی برای مبارزات مردم ” وطن” مشروعیت و اعتبار می گیرند!
شهاب برهان ۲۶ اکتبر ۲۰۲۳ – ۴ ابان ۱۴۰۲