احتمال تغییر رویکرد آمریکا از «مدیریت بحران» به «حل و فصل بحران» هیچ کس از جمله طرفهای مستقیم درگیر در حمله و دفاع، نمیداند که جنگ جاری در غزه چه زمانی متوقف میشود اما قانون زندگی میگوید که این جنگ باید پایان یابد.
در طول این جنگ، اصطلاح «چشمانداز سیاسی» و راه حل دو کشوری بهطور قابل توجهی احیا شد، چراکه همه صاحبنظران در خصوص تحولات جاری، چه از اردوگاه حامی گزینه اقدام نظامی اسرائیل و چه محافظهکاران، ایده گریزناپذیری «چشمانداز سیاسی» را پذیرفتند.
پرزیدنت بایدن بیشترین مطالب را درباره افق سیاسی و راه حل دو کشوری مطرح کرد.
البته نباید فرامنوش کرد که فراتررفتن از دایره احتمالات در ارائه سناریوهای دقیق درباره مسیر سیاسی، آنهم در حالی که نتایج جنگ حتی به شکل تقریبی روشن نشده، منطقی و چهبسا مفید نباشد.
احتمال نخست و بدیهیترین ایده، اقدام دولت کنونی آمریکا در قالب ابتکار عمل سیاسی منصفانهتر و مؤثرتر از همه اقدامات قبلی از کمپ دیوید اول گرفته تا اسلو برای مهار بحرانهای آشکار و نهان خاورمیانه است چرا که گفتمان آمریکاییها درباره راه حل دو کشوری، بدون تلاشی ملموس در این راستا و تاثیری مثبت بر موضع اسرائیل، بیتردید به احتمال دوم یا همان «مدیریت بحران» خواهد انجامید.
مدیریت بحران، رویکردی بود که دولتهای پیشین پس از انسداد کامل مذاکرات فلسطینی – اسرائیلی، درپیش گرفته و بر آن متمرکز شدند.
بدین ترتیب بود که بار دیگر درگیریها با شدتی متفاوت در جبهههای کرانه باختری و غزه آغاز شد که نتیجه آن، تضعف شدید تشکیلات خودگردان فلسطین بود تا جایی که این تشکیلات به باری بر دوش مردمش و کسانی که روی آن حساب می کردند، تبدیل شد.
تضعیف تشکیلات خودگردان نیز به نوبه خود، باعث به قدرت رسیدن افراطگرایان دست راستی در اسرائیل شد. اصل ثابت این است که با کاهش احتمال برقراری صلح، شانس به قدرت رسیدن جناح راست افراطی در اسرائیل، افزایش مییابد.
اقبال آمریکا به سیاست مدیریت بحران، این احساس را در فلسطینیان ایجاد کرد که آرمان آنها صرفاً به ارائه تسهیلات اقتصادی تبدیل شده و واشینگتن در وهله نخست، لزوم کمک درجهت تامین رفاه فلسطینیان را مطرح کرد ولی در مرحله بعدی، این رویکرد، جنبههای امنیت به خود گرفت.
در این راستا آمريكا از فعاليتهاي زيادي تحت پوشش تفاهمهای امنيتي میان دو طرف حمايت كرد اما سرانجام، آغاز جنگ ویرانگر غزه، همزمان با تشدید اقدامات ارتش و شهرکنشینان در كرانه باختري ، منجر به ظهور اصطلاح «راهحلهاي بشردوستانه» شد که بهزعم ضرورت آن به ویژه در غزه، با خواسته فلسطینیها یعنی راه حل سیاسی، فاصله زیادی دارد.
آنچه به نگرانی فلسطینیها درباره سیاست مدیریت بحران به جای حل و فصل آن، دامن میزند این است که این ایده، طی مدت طولانی توسط چندین دولت پیاپی مطرح شد اما بینتیجه ماند. این ایده از دوران اوباما و جان کری وزیر امور خارجهاش دنبال شد که آخرین تلاش را برای راه حل سیاسی انجام داده و با اعلام شکست آن، اسرائیل را مقصر دانستند.
ابتکار عمل دولت ترامپ هم به دلیل اعتراض محافل فلسطینی و عربی، مرده متولد شد. سپس وعدههای انتخاباتی دولت بایدن را داشتیم که قول اصلاح این روند را داد اما به وعده خود عمل نکرد.
جنگ علیه غزه و کرانه باختری برای فلسطینیها سخت و به شدت ظالمانه است، اما آنچه از نظر سیاسی دشوارتر خواهد بود، بازگشت آمریکا، مادرخوانده اسرائیل،و مبتکر سازش وتوافق ناکام أوسلو، به سیاست «مدیریت بحران» است.
این در حالی است که واشینگتن به شکلی ضمنی اذعان دارد که این سیاست، خلأ خطرناکی را نه تنها در روند صلح فلسطین و اسرائیل، بلکه در سطح منطقه ایجاد کرده است.
روند جنگ کنونی باعث بروز اختلافاتی عمیق و گسترده میان آمریکا و دوستانش، اگر نگوییم «متحدانش» ایجاد کرده است. همه آنها نه تنها جنگ ویرانگر غزه را محکوم کردند بلکه با اتخاذ مواضعی قاطعانه اعلام کردند که آغاز یک روند سیاسی مؤثر، امری گریز ناپذیر است. روندی که بتواند با برقراری صلحی پایدار و عادلانه، نقطه پایانی بر جنگهای در حال وقوع یا محتمل، بگذارد.
آیا جنگ بسیار فاجعهبار، پرهزینه و خطرناک کنونی میتواند تلاش دولت آمریکا را از رویکرد «مدیریت بحران» به «حل و فصل بحران» انتقال دهد؟ پاسخ این پرسش پیش از پایان این جنگ در شکل مقدمات اساسی و بعد از پایان آن، در قالب «مسیری سیاسی» روشن خواهد شد.