من سالهاست که در خود توان اخلاقی شرکت در انتخابات را نمی بینم ولی یک چیز را در مورد پزشکیان می دانم. او در صداقت از روحانی به مراتب صادق تر و در عملگرایی و صراحت بارها از خاتمی پیشروتر است. جراح قلبی باسواد و هوشمند است و سابقه مدیریت درخشانی در وزارت بهداشت دارد و در مقام یک نماینده نیز در بزنگاه های تاریخی در دفاع از مردم بی لکنت سخن گفته است و در زندگی مالی او نیز هیچ نقطه تاریکی از فساد وجود ندارد.
من چیزی جز احترام برای صراحت سیاسی این مرد در قلب خود ندارم، اگر چه نمی دانم چه خوابی برای این مرد شریف دیده اند زیرا که حتی برای انتخابات مجلس نیز صلاحیتش را رد کرده بودند. خوب یا بد، من در ۴۶ سالگی دیگر خوشبینی ۲۰ سالگی را در خودم نمی بینم. از خرداد ۷۶ تا امروز اتفاقات دردناکی در این کشور افتاده است که امکان تغییر، انتخاب و تحقق جمهوریت را در ذهن من از مسیر صندوق انتخابات درچهارچوب حاضر دور و بعید ساخته اند.
من باوجود آنکه در سالهای اخیر رایی به صندوق نریخته ام ولی هرگز تحریم را نیز لزوما همیشه یک استراتژی موثر و کارآمد در مسیر مقاومت مدنی نمی دانم و “نه” شخصی من به انتخابات بر اصول شخصی اخلاقی استوار است و نه “نتیجه گرایی عملگرایانه” و از همین رو هم نمی توانم تجویزی برای شرکت یا تحریم برای کسی داشته باشم.
صدای عملگرایانه وجودم همیشه به من می گوید هر قدمی برای تحقق تغییر در جامعه ما بهتر از واکنش سلبی است زیرا استراتژی تحریم به ویژه در انتخابات ریاست جمهوری، دشوار شکلی فراگیر و موثر می یابد و نیمه تحقق یافتن آن مثل آنچه در سال ۸۴ رخ داد به مراتب مخرب تر از رای دادن در انتخابات است. در نهایت این مردم هستند که تصمیم می گیرند. ما هریک تنها یک رای داریم (اگر که داشته باشیم!) و برای من این “نه” به رای دادن مرزی شخصی و اخلاقی است که صادقانه ترین پاسخ من به ارزشها و اصولی است که به آنها باور دارم.
شما هم اگر مثل من احساس می کنید از لحاظ اخلاقی توان شرکت در این انتخابات را ندارید، شرکت نکنید ولی هرگز اجازه ندهید که تصمیم شما تحت فشار باورهای دیگران شکل گیرد با این تصور نادرست که هر تحریمی و در هر انتخاباتی حتی در همین سیستم فرمایشی حاضر تنها استراتژی درست در مواجهه با تصمیم به رای دادن یا رای ندادن است. هر یک از این دو استراتژی در زمانی می توانند درست یا غلط باشند.
اگر با تمام اینها شما در ته قلب خود به امکان شرکت در انتخابات هنوز “آری” هستید، پزشکیان شاید بتواند امکانی برای ترمیم گسلهای عمیق جامعه ما باشد. می توانید رای دادن به او را انتخاب کنید.
من دیروز نوشته ای را منتشر کردم که مطابق انتظاری که داشتم با بازخورد منفی گروه بزرگی از مخاطبانم مواجه شد و اتفاقا عمده کسانی که در بخش کامنتها به گفتگو اهمیت دادند و نظرات خود را بیان کردند همین گروه مخالفان بودند که من صمیمانه از آنها سپاسگزارم. حدود سی نفر هم کانال را ترک کردند که در میان آنها حتی یکی از قدیمی ترین دوستانم حضور داشت. امیدوارم که برگردند. با همه اینها باور دارم که نوشتن آن متن درست بود. زیرا این باور قلبی من است که حتی اگر همگان با یک نفر مخالف باشند، آن یک نفر نباید خود را به سکوت تسلیم کند.
من چند هفته گذشته را از رسانه های اجتماعی فاصله گرفتم و این فاصله تا حدود 6 هفته دیگر هم طول خواهد کشید ولی برمیگردم و امیدوارم این بازگشت شروعی دوباره برای حرکت در مسیر اهدافی باشد که برای گام برداشتن در مسیر آنها این راه را آغاز کردم. ولی پیش از این بازگشت موقت به فاصله ای که نیاز من بود ، تصمیم دارم این بیان نظر “نامحبوب” را یک قدم پیشتر برم و چند نکته را در نوشته ای چند بخشی به تدریج بنویسم که برای بیش از اندازه بلند نشدن تنها بخش اول آن را امروز منتشر می کنم.
بخش اول: شکست و ورشکستگی اصلاحات :
این باور محکم حداقل بخش بزرگی از مردم ماست که جریان اصلاحات هیچ کاری جز خیانت به آرمانهای مردمسالاری نکرد. اینکه اصلاحات ، استبداد پیچیده در پوست شکلاتی است که به مردم تعارف می کنند و رسیدن به آگاهی اجتماعی یعنی “نه” گفتن به این پوسته فریب. حتی اگر تمام فرصت سوزی های این جریان فریب و خیانت هم نبود ، آزمودن دوران اصلاحات و ناتوانی آن در ایجاد تغییری اساسی برای عبور از این جریان و تجربه تلخ، کافی است زیرا که آزموده را آزمودن خطاست!
من با این نظر مورد اتفاق اکثریت که پذیرشی عمومی در اکثریت ناراضی جامعه ما و به ویژه نسل جوان ما دارد موافق نیستم. من روایتی دیگر دارم که برای شما بازگو می کنم. تا پایان داستان با من بمانید زیرا نکته مهم و جان کلام من در پایان این داستان است.
من سالها پیش و در سالهای نخست ریاست جمهوری خاتمی طرحی را تدوین و مکتوب کردم با عنوان ” طرح توسعه مهارتهای تفکر در کودکان” و این طرح را به دفتر ریاست جمهوری فرستادم. مطمئن نبودم که خوانده شود ولی شد و به وزیر آموزش و پرورش وقت ارجاع شد و سپس به من این امکان داده شد که این طرح را در قالب کارگروهی با عنوان “مهارتهای زندگی” پیگیری کنم. من عمیقا در آن سالها باور داشتم و هنوز هم باور دارم که کلید تحول بنیادین یک کشور در آموزش نسل آینده است. مهارتهای زندگی که موضوع اصلی طرح من بودند مهارتهای ده گانه ای هستند چون تفکر نقاد، تفکر خلاق، ارتباطات بین فردی، همدلی و … که توسط UNESCO در آغاز هزاره جدید تدوین شد ، با این امید که این مهارتها در نسل های آینده مردمان تمام کشورهای عضو یونسکو تقویت شود. در آن سالها دفتر منطقه ای یونسکو در ایران فعال بود و در پیشبرد ایده های این طرح توانستیم از آنها هم کمک بگیریم.
در طول سالهای بعد من به بیشتر از 20 استان کشور مسافرت کردم. برای مدیران مدارس، کارشناسان آموزشی و معلمان مدارس دهها کارگاه پرورش خلاقیت کودکان و احترام به فردیت کودکان برگزار کردم. رویای من این بود که روزی را ببینم که کتاب های درسی ما از “محتوا محوری” خارج شوند و مهارتهای زندگی در تار و پود نظام آموزش کودکان چنان تنیده شود که نسلهای آینده ایران ، جهش تاریخی سرزمینی را که به آن عشق می ورزم تحقق بخشند.
با پیشرفت مراحل نخست این طرح؛ این امکان حتی پدید آمد که ما شروع به تدوین کتابهای نمونه درسی کنیم که روشی متفاوت را از آنچه امروز می بینیم دستور کار خود داشتند. برای من تمام اینها پیشرفتهایی معنا دار و مهم در زیر پوست جامعه بود. در همین مدت من رشد نهادهای مردم نهاد NGO ها را با پشتیبانی وزارت کشور می دیدم. جایی که برای نخستین بار صدها نهاد مردم نهاد با پشتیبانی دولتی امکان تولد یافتند. ارتباطی که با چند فدراسیون ورزشی داشتم و همینطور همکاری که با سازمان توسعه سینمایی و چند سازمان دیگر به عنوان مشاور و مدرس چند دوره آموزشی داشتم به من این امکان را داد که با مدیران میانی و اجرایی شریفی آشنا شوم که با عشق و دیدی روشن، تغییراتی معنا دار را در حوزه های کاری خود پدید آورده بودند و پروژه های ارزشمندی را برای توسعه جامعه مدنی به پیش می بردند.
تمام اینها با روی کار آمدن احمدی نژاد در سریع ترین زمان ممکن به پایان رسید. من ناچار شدم تمام آن ایده ها و طرحها را رها کنم و بسیاری از آن مدیران میانی و اجرایی را دیدم که کنار گذاشته شدند. طرح های نیمه تمام به بایگانی رفت و دورانی کاملا متفاوت آغاز شد. تجربه تلخی برای من و تمام امیدهایم بود. سه سال بعد من تصمیم به ترک ایران گرفتم و تصمیم گرفتم از پزشکی فاصله بگیرم و فلسفه بخوانم.
برای اکثریت مردم ما، ایده ” تغییر” ، دگرگونی و انقلاب بنیادین و معنادار سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در مسیر تحقق جامعه مدنی و تحقق آزادی و حقوق فردی و اجتماعی شهروندان است و من آن سالها می دیدم که “تغییر” جایی عمیق تر از سطح سیاست و در زیر پوست جامعه در حال جریان بود.
من هیچوقت عضوی از جریان اصلاحات و احزاب آن نبودم. حقیقت این است که من حتی نگاه مثبتی به اغلب سیاستمداران ارشد اصلاح طلب نداشتم و هنوز هم باور دارم که بیشتر آنها فرصت طلبانی بودند که اعتقادی قلبی نه به مبانی توسعه جامعه مدنی داشتند و نه حتی جریانی که به آن متعلق بودند. چسبندگی آنها به قدرت و حلقه محدود خود تا آنجا بود که وقتی از قدرت کنار رفتند، هیچ نسلی برای تداوم آنها وجود نداشت. زیرا در فضای رهبری اجتماعی و مدیریت کلان هیچ رهبر اجتماعی و یا پدیده ای سیاسی را از میان نسلی که بر شانه های آن به قدرت رسیده بودند پرورش ندادند. سرنوشت جوانانی که به امید آنان به احزاب اصلاح طلب پیوستند نیز در نهایت تنها زندان شد. با همه اینها ، بسیاری از آنها بروکرات های قدرت طلب و عملگرایی بودند که راه را بر توسعه در سطوح پایین تر از خود نبستند و به باور من تغییر از آنجا در حال رخ دادن بود. جایی که از چشم جامعه پنهان بود و داستان حقیقی آن نیز هرگز به درستی روایت نشد.
من تمام اینها را ننوشتم که از رای دادن در انتخابات دفاع کنم. من هنوز هم رای نمی دهم و با این وجود هنوز هم رای ندادن را به صورت کلی و برای تمام انتخابات ، لزوما استراتژی موثرتری برای مبارزه مدنی نمی دانم زیرا حتی این را هم تجربه کرده ام که در “انتخاباتی که انتخابات نیست” هم نزدیکی مردم برای تحقق یک هدف ، خود جریانی خلق می کند که می تواند جامعه مدنی و خواستهای آن را یک قدم به جلو حرکت دهد. با همه اینها اساسا شیوه تفکر من در جایی که ارزشهایی شخصی برای من وجود دارندعملگرایانه نیست.
من این نوشته را به ویژه برای خوانندگان جوانترم نوشتم تا تجربه زیسته من را که نگاهم به پدیده اصلاح طلبی را شکل داده است با شما شریک شوم. اساسا ساده ترین کار در پدیده های اجتماعی این است که همه چیز را به صورت صفر و یک و از زاویه برکت و نفرین بنگریم. این شیوه نگریستن به جهان دلیل اصلی پیدایش مرزهای میان ماست و ما تنها زمانی به عنوان یک ملت می توانیم به امکان همبستگی برای تغییر نزدیک شویم که بتوانیم کمی دورتر و عمیق تر از مرزهای پذیرفته شده خود بنگریم.
آنچه جامعه ما به باور من امروز به آن نیاز دارد، درکی نهادینه شده از مفهوم “طیف” است! ما طیف نمی شناسیم! فضای فکری جامعه ما پیوسته در حال بالکانیزه کردن فضای اجتماعی و ایجاد “خودی” و “غیر خودی” و “ما” و “دیگران” است. جزیره هایی از تفکر که در پس گسل هایی سنگر بسته اند که خود آنها را عمیق و عمیق تر ساخته اند. اگر چیزی بتواند اتحادی اثربخش در جامعه ما پدید بیاورد گفتمانی است که بتواند از تمام این گسلها و دیوارها عبور کند، ولی خلق چنین گفتمانی در فضایی چنین قطبی شده امری ناممکن است.
اگر این درک میشد که ما می توانیم در طیف های گوناگونی قرار گیریم که در گستره آنها با دیگرانی که به ظاهر در آن سوی این گسل ها قرار گرفته اند پیوسته ایم، همبستگی برای تغییر امری ممکن میشد. اگر هر یک از ما نتوانیم باورهای “جزیره ای” خود را با پذیرش قلبی “طیف” عوض کنیم ، باید منتظر نسلی برای ایجاد این تغییر بمانیم که با توجه به عبرت تاریخی زمانه ما ، به بلوغ تاریخی برای این تغییر نگرش رسیده باشد.