اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

جامعه‌ ایران امروز به بلوغ سیاسی رسیده است؛ نسلی در میدان است که تجربه‌ی انقلاب ۵۷، اصلاحات دهه‌ی هشتاد، اعتراضات سال ۸۸، دی ۹۶، آبان ۹۸ و خیزش زن، زندگی، آزادی را در حافظه‌ی تاریخی خود دارد. این نسل دیگر به چهره‌های نمادین، وعده‌های توخالی و تریبون‌های خودشیفته اعتماد نمی‌کند. اگر قرار است اپوزیسیون نقشی واقعی در روند گذار ایفا کند، باید خود را بازسازی کند، پاسخ‌گو باشد، تن به مشارکت دهد، و راهی برای ائتلاف ملی، مدرن، و متعهد بیابد.

به‌عنوان یک ایرانی دغدغه‌مندی که ده ها سال روند سیاست و جامعه در ایران را دنبال می‌کنم و دل‌مشغول آینده‌ای دموکراتیک، آزاد و عادلانه برای کشورم هستم، نمی‌توانم نسبت به آنچه در همایش اخیر آقای رضا پهلوی در مونیخ گذشت، بی‌تفاوت بمانم. این نوشتار نه از سر خصومت، نه برای تخریب شخصیت، و نه بر پایه‌ی پیش‌داوری نوشته شده است، بلکه از موضعی انتقادی، مستقل و دلسوزانه شکل گرفته. با این امید که نقد اگر شنیده شود، می‌تواند مقدمه‌ای برای بازاندیشی و اصلاح باشد.

۱. تظاهرات روز قبل از همایش؛ نمایش ارتجاعی، نه دموکراتیک

نخستین زنگ خطر در فضای تظاهراتی به صدا درآمد که یک روز پیش از همایش در مونیخ برگزار شد. این گردهمایی خیابانی، با وجود تبلیغات سنگین رسانه‌ای و بسیج فراوان، تنها با جمعیتی حدود ۷۰۰ تا ۸۰۰ نفر برگزار شد. اما مسئله اصلی تنها در شمار کم شرکت‌کنندگان نبود، بلکه در کیفیت شعارها و فضای فکری حاکم بر آن بود.

در این تظاهرات، به‌جای طرح مطالبات ملی یا دعوت به همگرایی و گفت‌وگو، شاهد شعارهایی ارتجاعی، حذف‌گرایانه و توهین‌آمیز علیه دیگر نیروهای اپوزیسیون و روشنفکران منتقد بودیم. لحن‌های چاپلوسانه در تمجید از شخص رضا پهلوی، جای هر گونه نقد یا تحلیل عمیق را گرفته بود. این فضا برای من یادآور ذهنیتی خطرناک بود: نوعی تفکر انحصارطلب و اقتدارگرا که در آن، مخالف جایی ندارد و وفاداری کور ارزش اصلی تلقی می‌شود.

چنین فضایی نه تنها با دموکراسی در تضاد است، بلکه اگر از همین حالا این‌گونه حذف و توهین نهادینه شود، فردای قدرت به سادگی می‌تواند به بازتولید همان چرخه‌ی استبداد منجر شود که کشور ما بارها از آن آسیب دیده است.

۲. همایشی بدون افق، بدون محتوا، بدون برنامه

در خود همایش نیز، نشانی از یک رویداد سیاسی هدفمند، ساختارمند و آینده‌نگر دیده نشد. مراسم بیشتر به یک گردهمایی تبلیغاتی و شخص‌محور شباهت داشت تا یک نشست سیاسی برای شکل‌گیری یک جریان فراگیر. در پایان همایش، پرسش‌های اساسی بی‌پاسخ ماندند: «برنامه‌ی عمل چیست؟»، «نقشه‌ راه چگونه ترسیم شده؟»، «چه نهادی قرار است پیگیر این حرکت باشد؟»، و «چه کسی پاسخ‌گو خواهد بود؟»

در عوض، با کلی‌گویی‌های تکراری، آرزوهای مبهم و سخنرانی‌هایی سطحی مواجه بودیم که بیشتر جنبه‌ی نمایشی داشتند تا تبیینی. حرکت سیاسی بدون برنامه، چیزی جز تکرار آشفتگی‌های گذشته نخواهد بود.

۳. سیاست بدون نهاد، حرکت بدون ساختار

یکی از عناصر حیاتی هر جنبش سیاسی موفق، وجود یک ساختار سازمان‌یافته، شفاف و پاسخ‌گو است. اما در همایش مونیخ، هیچ تلاشی برای معرفی یا پایه‌گذاری چنین نهادی دیده نشد. حتی معلوم نبود این حرکت توسط چه کسانی اداره می‌شود، چه کسانی تصمیم‌گیرنده هستند و چه سازوکاری برای پاسخ‌گویی وجود دارد.

سیاست‌ورزی فردمحور بدون نهادیابی، نه تنها ناکارآمد است، بلکه به شکلی خطرناک به سمت تمرکز قدرت در دست یک نفر پیش می‌رود. ما این مدل را در تاریخ معاصر خود تجربه کرده‌ایم و می‌دانیم که به کجا می‌انجامد.

۴. حذف نیروهای فکری و تحقیر تنوع ایران

از دیگر ضعف‌های بنیادین این رویداد، غیبت کامل روشنفکران مستقل، دانشگاهیان، کنشگران مدنی، فعالان سیاسی با سابقه و جریان‌های فکری متفاوت بود. به‌جای گفت‌وگو و تضارب آرا، صحنه در اختیار چهره‌هایی قرار گرفت که تنها به دلیل وفاداری یا همراهی بی‌چون‌وچرا دعوت شده بودند.

بدتر از آن، غیبت کامل احزاب سیاسی ملی، گروه‌های ریشه‌دار، و به‌ویژه نمایندگان واقعی اقوام و ملیت‌های ایرانی بود. در حالی که رضا پهلوی بارها شعار “همبستگی ملی” سر داده، در عمل، هیچ جایگاهی برای تنوع قومی، زبانی و فرهنگی در این حرکت دیده نمی‌شد.

نکته‌ی تأسف‌بار، استفاده‌ی نمادین و سطحی از تنوع فرهنگی بود. پوشاندن لباس محلی به چند نفر و نمایش آن‌ها در قاب‌های تبلیغاتی، هیچ نشانی از نمایندگی واقعی آن اقوام ندارد. این بهره‌برداری ابزاری نه تنها سطحی است، بلکه تحقیرآمیز نیز هست. نمایندگی واقعی یعنی مشارکت در تصمیم‌سازی، حق رأی، نقش در مدیریت سیاسی، و حضور مؤثر در روند گذار و نه ایفای نقش تزئینی.

۵. چهره‌های چاپلوس، صدای غایب منتقدان

در همایش مونیخ، بیش از هر چیز، حضور سلبریتی، چهره‌های متملق و مداح دیده می‌شد. افرادی که بیشتر از آن‌که به‌عنوان فعال سیاسی یا فکری شناخته شوند، با گفتارهای هیجانی، عاطفی و گاه غیرعقلانی، به ستایش بی‌حد و مرز از شخص رضا پهلوی پرداختند.

در چنین فضایی، طبیعتاً برای منتقدان مستقل، اندیشمندان یا حتی همراهانی که مایل به گفت‌وگو با حفظ استقلال هستند، جایی وجود ندارد. حذف منتقد، حتی در مرحله‌ی شکل‌گیری یک جریان، زنگ خطری جدی است. هر جنبشی که صدای مخالف را برنتابد، در نهایت یا عقیم می‌ماند یا به دیکتاتوری تازه‌ای تبدیل می‌شود.

۶. شکاف میان تبلیغات و واقعیت میدانی

در هفته‌های پیش از برگزاری همایش، رسانه‌های نزدیک به رضا پهلوی با حجمی بی‌سابقه از تبلیغات در شبکه‌های اجتماعی و کانال‌های فارسی‌زبان خارج از کشور، این رویداد را به‌عنوان نقطه‌ی عطفی در تاریخ اپوزیسیون ایران معرفی کردند. وعده‌ها بزرگ، انتظارات بالا و شعارها پرطمطراق بودند.

اما نتیجه چه شد؟ تظاهرات پیش از همایش تنها با حدود ۷۰۰ تا ۸۰۰ نفر برگزار شد، و فضای همایش نیز از شور مردمی یا استقبال گسترده‌ای برخوردار نبود. این شکاف میان آن‌چه در تبلیغات ترسیم شده بود و آن‌چه در میدان رخ داد، نشانه‌ی آشکاری از عدم اعتماد عمومی، ضعف پایگاه اجتماعی و شکاف بین شعار و واقعیت بود. چنین گسستی، اگر اصلاح نشود، تنها به فرسایش سرمایه‌ی اجتماعی جنبش منتهی خواهد شد.

نتیجه‌گیری: گذار با ائتلاف ممکن است، نه با انحصار، درسی از تاریخ معاصر

من بر این باورم که مسئله‌ی اصلی جنبش‌های گذار از حکومت‌های استبدادی، نه صرفاً وجود یک فرد یا شعار، بلکه کیفیت ساختار سیاسی و نوع روابط درون اپوزیسیون است. تاریخ معاصر، چه در خاورمیانه، چه در اروپا و چه در آمریکای لاتین، مملو از تجربیاتی است که به ما نشان می‌دهد: موفقیت در گذار به دموکراسی، تنها در سایه‌ی ائتلاف‌های واقعی، متکثر، پاسخ‌گو و فراگیر ممکن است.

در اروپای شرقی، فروپاشی رژیم‌های کمونیستی تنها زمانی عملی شد که نیروهای مختلف، از اصلاح‌طلبان درون نظام گرفته تا چپ‌های مستقل، لیبرال‌ها، سندیکاها و نهادهای مدنی، به صورت جبهه‌ای واحد، ولو با اختلاف نظر، علیه قدرت متمرکز عمل کردند. جنبش‌هایی چون «همبستگی» در لهستان، نمونه‌ی درخشانی از ائتلاف هوشمند میان نیروهای کارگری، فکری، مذهبی و سکولار بود. نه فردی فرهمند، بلکه ساختار بود که پیروز شد.

در آمریکای لاتین، عبور از دیکتاتوری‌های نظامی در کشورهایی چون آرژانتین، شیلی و برزیل، با تکیه بر جبهه‌های دموکراتیک گسترده، همراهی نیروهای سیاسی متنوع و حضور پررنگ نهادهای مدنی و روشنفکران مستقل امکان‌پذیر شد. در این کشورها، تجربه به‌روشنی نشان داد که اتکا به رهبران کاریزماتیک بدون ساختارهای حساب‌پذیر، اغلب به بازتولید اقتدارگرایی انجامیده است.

و در خاورمیانه، تجربه‌ی تلخ انقلاب‌های ناقص یا سرکوب‌شده مانند بهار عربی در مصر، سوریه و لیبی، گواه آن است که وقتی نیروهای اپوزیسیون به‌جای همگرایی، درگیر حذف یکدیگر، رقابت‌های کور یا تکیه بر چهره‌های بی‌برنامه می‌شوند، زمینه برای بازگشت خشونت، هرج‌ومرج یا حتی ظهور اقتدارگرایی جدید فراهم می‌شود. در مقابل، تونس توانست با تکیه بر نوعی اجماع نسبی میان اسلام‌گرایان، سکولارها و جامعه‌ی مدنی، حداقل یک دوره‌ی ثبات نسبی را تجربه کند.

حال با نگاهی به این تجربه‌ها، باید پرسید: پروژه‌ی سیاسی آقای رضا پهلوی و همایش مونیخ، در کدام مسیر قرار دارد؟ آیا ما با تلاشی برای همگرایی، نهادسازی، پذیرش تنوع و مشارکت واقعی روبه‌رو بودیم؟ یا صرفاً با تکرار یک مدل قدیمی: فردمحوری، طرد منتقد، چهره‌سازی رسانه‌ای، و حذف نیروهای اجتماعی متنوع؟

پاسخ برای من روشن است: تا زمانی که این جریان حاضر نباشد نقد را بپذیرد، به ساختار تن دهد، با نیروهای دیگر بر سر اصول حداقلی هم‌پیمان شود، و از شعار «وحدت» به عمل واقعی برسد، نه تنها کمکی به گذار نخواهد کرد، بلکه ممکن است به شکاف‌ها، انشقاق و دلسردی در بین بدنه‌ اجتماعی دامن بزند.

جامعه‌ ایران امروز به بلوغ سیاسی رسیده است؛ نسلی در میدان است که تجربه‌ی انقلاب ۵۷، اصلاحات دهه‌ی هشتاد، اعتراضات سال ۸۸، دی ۹۶، آبان ۹۸ و خیزش زن، زندگی، آزادی را در حافظه‌ی تاریخی خود دارد. این نسل دیگر به چهره‌های نمادین، وعده‌های توخالی و تریبون‌های خودشیفته اعتماد نمی‌کند. اگر قرار است اپوزیسیون نقشی واقعی در روند گذار ایفا کند، باید خود را بازسازی کند، پاسخ‌گو باشد، تن به مشارکت دهد، و راهی برای ائتلاف ملی، مدرن، و متعهد بیابد.

در غیر این صورت، این پروژه نیز، همچون بسیاری پروژه‌های پرهیاهوی دیگر، به سرعت در حافظه‌ی سیاسی جامعه محو خواهد شد؛ و این، نه فقط یک شکست شخصی، بلکه لطمه‌ای به پویایی و انسجام کلی جنبش آزادی‌خواهی در ایران خواهد بود.

*علی ملک خبرنگار آزاد

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0271168
Visit Today : 74
Visit Yesterday : 1381