وقتی سرمایهدار به قهرمان تبدیل میشود و ساواکی به متفکر، طبیعیست که چپ را هم باید «نفهم» تصویر کرد. یادداشت «چپ هرگز نفهمید»، دقیقاً در همین قاب نوشته شده است. بازنویسی تاریخ بهنفع صاحبان قدرت، با زبانی خشمگین ولی آراسته. نویسنده با اعتمادبهنفس حیرتانگیزی، یک تاریخ پیچیده و پرفراز و نشیب را به کیننامهای علیه جریانات چپ فروکاسته، و همزمان جامهی قربانی بر تن آنانی میپوشاند که خود سالها معمار سرکوب و تبعیض بودند. او چنان با چکش داوری بر پیکرهی چپ میتازد که گویی در حال اجرای آیینی دیرینه برای پاکسازی طبقهای است که همیشه در حاشیهی امن قدرت ایستاد، تولید و انباشت کرد و در بزنگاههای تاریخی، جا خالی داد. آنچه در این یادداشت ارائه میشود، نه تحلیل سیاسی، نه واکاوی اجتماعی، بلکه نوعی نوستالژی برای یک بورژوازی اسطورهایست که هم عاشق بود، هم میهندوست و بیخطا و اگر «چپِ نفهم» سنگاندازی نمیکرد، لابد ایران امروز نسخهای از اسکاندیناوی بود. این تصویرِ ساختهگی، هیچ نسبتی با واقعیت دههی پنجاه ندارد. دههای که در آن تضاد طبقاتی در خیابان، در کارخانه، در دانشگاه و… یک واقعیت عینی بود. نه همهی چپها انقلابی بودند و نه همهی کارفرمایان ستمگر، امّا این روایتگریِ بیمسئولیت و برساختن یک دوگانهی اخلاقی میان «چپ تخریبگر» و «سرمایهدار وطندوست» کمترین کارکردی که دارد کماهمیت جلوه دادن واقعیتهای اجتماعی آن دوره است.

نویسندهی یادداشت، با لحنی که بیشباهت به داورانِ مچگیر تلویزیونی نیست، دانشگاه را «آلوده»، دانشجویان را «سنگانداز»، استادان را «جاسوس»، و جریان روشنفکری را «بیماری» میخواند. آیا این نگاه جُز بازتولید همان واژهگان ساواک نیست که روزی دانشجویان را به بند کشید؟ این همان نگاهیست که نقد را تهمت و آرمانگرایی را خطری برای ثبات بازار میداند. از این فراتر، آنچه در یادداشتِ «چپ هرگز نفهمید» مایهی حیرت است، تلاش بیپروا برای بازسازی چهرهای اخلاقی از نهادهای امنیتی پیشاز انقلاب است. گفته میشود مأموران دستگاه سرکوب، اهل استدلال بودند، دغدغهی وطن داشتند و در کشمکشهای اخلاقی، قربانی شدند. کسانی که به بازجویی، به شکنجه، به سانسور و به حذفِ حقیقت مأمور بودند، حالا در سریال و یادداشت، «حامی تمدن» و «پاسدار میهن» معرفی میشوند. آیا همین روایتها نیست که باعث شده نسلهای پساز انقلاب، به تاریخ بیاعتماد شوند و تصویری لالالندی از ایرانِ دوران پهلوی بسازند؟ اگر شما، جنایت را «دغدغه» مینامید، پس ظلم را چه میخوانید؟ تاسیان، و یادداشت تحسینگرانِ آن، پروژههایی هستند برای بازآفرینی تاریخ بهنفع روایت غالب؛ روایتِ طبقهای که قدرت و رسانه دارد. حالا این طبقه، دستدردست نهادهای فرهنگی رسمی و نیمهرسمی، آمده است تا با اسلوب هنری، زبان داستان، نمادهای دراماتیک و حملهای پَرخاشگرانه آنچه را که نمیپسندند از تاریخ حذف و محو کنند.
نویسندهی یادداشت مینویسد:
«چپها نه تاریخ را خواندند، نه آینده را پیشبینی کردند.»
امّا نمیگوید که چه کسی دانشگاه را به زندان تبدیل کرد؟ چه کسی قلم را شکست؟ چه کسی آینده را مصادره کرد؟ چه کسی تاریخ را به تختهی تعزیر و به محملی برای سرکوب و سانسور مبدل ساخت؟ اگر چپ شکست خورد، دستکم در میدان بود. نه در پستوهای مصلحت و معامله. این یادداشت، تلاشی ابلهانه و البته خطرناک برای ترمیم یک هویت شکستخورده است. هویتی که نه با حقیقت آشتی دارد و نه با جامعه. در نهایت؛ «چپ» اگر نفهمید، چرا اینهمه از آن میهراسید؟ چرا هنوز برای حذفاش، به اینهمه یادداشت، سریال، بودجه، و پروپاگاندا نیاز است؟ اینهمه تشویش از کجاست اگر زنده نیست؟
آرمان اسماعیلی
۸ مرداد ۱۴۰۴