اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد
  • برقراری اجباری سانترالیسم دموکراتیک
    یکم- آیا نظام موجود بانکداری در ایران کارآمدی دارد؟ همه کسانی که به نظام بانکی نگاه کارشناسانه و نیز مطابقت دادن این نظام با بانکداری مدرن دارند بر این باورند آنچه به عنوان بانکداری در جمهوری اسلامی عمل می‌کند فاقد
  • مسعود نیلی: کار صندوق بازنشستگی در ایران تمام شد
    شکی نداریم که کشور ما در شرایط بسیار سختی قرار گرفته که هیچ‌گاه در تاریخ با مشکلاتی به این عمق و تنوع به‌صورت همزمان مواجه نبوده است. این روند تدریجی قابل پیش‌بینی بود. کارشناسان با تهیه گزارش‌های مختلف،
  • ستون فقرات حکمرانی باید «رشد و توسعه اقتصادی» باشد
    استاد دانشگاه گفت: ستون فقرات حکمرانی باید «رشد و توسعه اقتصادی» باشد. بر اساس برآورد کارشناسان انرژی و محیط زیست، برای رسیدن به شرایط نرمال، کشور به ۴۵۰ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری در بازه زمانی ۱۰ تا ۱۵
  • چشمشان رابرروی خطر می بندند
    یکم- چند روزی بیشتر به اجرای تهدید کشیدن ماشه در پرونده هسته‌ای از سوی سه‌گانه اروپایی باقی نمانده است. براساس تهدیدی که از سوی سه غول اروپایی صورت گرفته اگر جمهوری اسلامی برخی شرایط اعلام شده از

نقد تکوینی لوسین گلدمن، پلی است میان افق‌های زیبایی‌شناسی و تاریخ، میان معماری شکوهمند فرم و زمین‌لرزه‌های اجتماعی که این معماری را ممکن می‌سازند. او نه چون باستان‌شناسی که تنها به شمایل گمشده‌ی یک مجسمه دل خوش دارد، بلکه چونان کیهان‌شناسی است که ستاره را هم در آسمان می‌نگرد و هم در شبکه‌ی نیروهایی که مدارش را تعیین می‌کنند.

در این نگاه، نویسنده نه «تنهایی بر قله»، بلکه «آینه‌ی یک جمعیت» است؛ سخنگوی یک «آگاهی ممکن» که شاید هرگز به تمامی در عمل تاریخی محقق نشود، اما در ساحت هنر، به شکلی منسجم و متجسد زاده می‌شود. همان‌گونه که گلدمن در تحلیل آثار بالزاک یا پاسکال نشان می‌دهد، جهان داستانی یا فلسفی نویسنده، انعکاسی خلاقانه از تضادها و آرزوهای طبقه یا گروه اجتماعی اوست.

برای مثال، بالزاک که خود از خانواده‌ای اشرافی بود، در کمدی انسانی تصویری پیچیده و متناقض از جامعه‌ی فرانسه در آستانه‌ی سرمایه‌داری ارائه می‌دهد. این تصویر، بازتاب مستقیم آرمان‌ها و اضطراب‌های اشرافیت در حال افول است؛ جهانی که میان حفظ افتخارات گذشته و پذیرش منطق پول و بازار گرفتار آمده. نقد تکوینی این اثر را نه به مثابه یک روایت صرفاً سرگرم‌کننده، بلکه به عنوان تبلور جهان‌بینی طبقاتی می‌خواند که در گذار تاریخی در حال شکل‌گیری یا فروپاشی است.

اگر بخواهیم نقد تکوینی را با ساختارگرایی صِرف مقایسه کنیم، باید گفت که ساختارگرایی به شکوه معماری متن خیره می‌ماند و کاری به مصالح و خاک و دست‌هایی که آن را ساخته‌اند ندارد. در حالی که نقد تکوینی، هرچند انسجام درونی و «ساختار معنایی» اثر را می‌بیند، از مسیر تاریخی پیدایش آن غافل نمی‌ماند. از سوی دیگر، نقد مارکسیستی جزم‌گرا گاهی متن را به سطح «آینه‌ی مستقیم» شرایط اقتصادی و سیاسی فرو می‌کاهد و خلاقیت فردی را نادیده می‌گیرد؛ حال آنکه گلدمن با طرح مفهوم «آگاهی ممکن» می‌پذیرد که نویسنده می‌تواند از دل شرایط موجود، تصویری تازه و حتی انتقادی بیافریند که هنوز در واقعیت اجتماعی محقق نشده است.

در اینجا نقد تکوینی با پدیدارشناسی گفت‌وگو می‌کند: همان‌گونه که پدیدارشناس می‌کوشد به «ذات تجربه» دست یابد، منتقد تکوینی نیز می‌کوشد به «ساختار معنایی خالص» اثر برسد؛ ساختاری که در عین پیوند با جهان تاریخی، استقلال و انسجام درونی خود را دارد. می‌توان برای تقریب ذهن، این رویکرد را به کاوش در یک رودخانه تشبیه کرد: نقد فرمالیستی تنها به شکل امواج و رقص نور بر سطح آن خیره می‌شود؛ نقد مارکسیسم خام فقط به سرچشمه و مسیر جغرافیایی رود توجه دارد؛ اما نقد تکوینی، هم مسیر رود را دنبال می‌کند، هم سرچشمه را می‌شناسد، و هم از تماشای بازی امواج لذت می‌برد.این نگاه، وقتی بر آثار فیلسوفانی چون پاسکال نیز اعمال می‌شود، نشان می‌دهد که چگونه تأملات فردی، در نهایت پژواکی از بحران‌های جمعی است. پاسکال، در دل فرانسه‌ی قرن هفدهم و در میانه‌ی تنش میان عقل‌گرایی و ایمان مسیحی، فلسفه‌ای بنا می‌کند که در آن شکوه عقل و اعتراف به محدودیت‌هایش هم‌زیستی می‌کنند. گلدمن این را نه صرفاً نتیجه‌ی نبوغ فردی، بلکه تجسم کشمکش‌های طبقاتی و فکری زمانه می‌داند. به این ترتیب، نقد تکوینی، راهی است برای شنیدن «صدای جمعیت در تک‌صدای نویسنده». در هر داستان، شعر یا رساله، پژواکی از رؤیاها، هراس‌ها و آرمان‌های یک گروه انسانی نهفته است. این پژواک گاه آشکار است و گاه چونان زمزمه‌ای زیرین، در لابه‌لای فرم و استعاره‌ها پنهان شده. منتقد تکوینی، گوش سپردن به همین زمزمه‌ها را آموخته است.

در نهایت، گلدمن با نقد تکوینی به ما یادآور می‌شود که ادبیات، نه تنها هنر واژه‌ها، بلکه تاریخِ سخن گفتنِ انسان با خویشتن خویش است؛ تاریخی که در آن فرد و جمع، خیال و واقعیت، فرم و محتوا، در رقصی پیچیده و پایان‌ناپذیر به هم گره خورده‌اند.  از این رو و با نیم نگاهی به چهارچوب نظری گلدمن تلاش کرده ام به سراغ جلال آل احمد بروم و کتاب سنگی بر گوری که چرا و چگونه زمینه های سیاسی-اجتماعی و درک و فهم او از سنت و مدرنیته او را به نوشتن این اثر وا می دارد و به قول منتقدین امروزی او را می نویساند.

سنگی بر گوری در ظاهر، روایتی شخصی از ناباروری نویسنده و همسرش است، اما در ژرفای آن، ما با مرثیه‌ای روبه‌رو می‌شویم که بر گور یک نسل، یک تاریخ و یک رویا سنگ می‌گذارد. این کتاب، اعتراف‌نامه‌ای بی‌پرده است که با تیغ کلمات، نه‌تنها جسم نویسنده را می‌شکافد، بلکه کالبد اجتماعی و سیاسی ایران را نیز می‌کاود. از نخستین صفحات، جلال بی‌هیچ پرده‌پوشی، با ما از آزمون‌های پزشکی، تشخیص ناباروری و نگاه سنگین اطرافیان سخن می‌گوید. او می‌نویسد:

    «و حالا دیگر مطمئنم که هیچ‌وقت بچه‌دار نمی‌شوم… و شاید ما، هر دو، نسل بی‌فرزندیم.»

این جمله، ساده و بی‌ادعا، به‌ظاهر روایتی خصوصی است، اما در باطن، استعاره‌ای است از نسلی که نتوانست فرزند آرمان‌هایش را به دنیا بیاورد. «نسل بی‌فرزند» یعنی روشنفکرانی که میان سنت و مدرنیته، میان شرق و غرب، دست و پا زدند و سرانجام، بارور نشدند.در سنگی بر گوری، جسم عقیم نویسنده و پیکر بیمار جامعه بر یک محور می‌چرخند. او این هم‌پیوندی را بی‌پروا بیان می‌کند:

    «رحم خالی زنم و دل خالی من از امید، انگار هر دو در یک جغرافیا افتاده‌اند.»

این «جغرافیا» فقط بدن یا خانه او نیست، بلکه ایران است؛ سرزمینی که همانند رحم بسته، توان زایش «آزادی» و «عدالت» را ندارد. ناباروری شخصی، به زبان استعاری، همان ناباروری تاریخی ملت است. جلال در این کتاب، به کاری دست می‌زند که کمتر نویسنده‌ای در آن روزگار جرأتش را داشت: او ضعف شخصی‌اش را برملا می‌کند. این شجاعت، نه برای خودآزاری، بلکه برای شکستن سکوت است.

    «چه فایده که سال‌ها نوشته‌ام و گفته‌ام، اما وقتی پای ادامه من در کار باشد، همه‌چیز به بن‌بست می‌رسد.»

اینجا «ادامه» دو معنا دارد: ادامه زیستی در قالب فرزند، و ادامه فرهنگی در قالب تأثیر پایدار در جامعه. اعتراف به عقیم‌ماندن هر دو، پذیرش واقعیت و همزمان، اعتراض به شرایطی است که این نازایی را تحمیل کرده است. زبان بی‌پرده جلال، گاه به‌روشنی از استعاره فاصله می‌گیرد و نقد سیاسی‌اش را آشکار می‌سازد:

    «شاید این مملکت هم رحمش را بسته‌اند. بچه‌ای به دنیا نمی‌آورد، نه آزادی، نه عدالت»

در این تصویر، ایران همچون بدنی است که با جراحی یا ضربه، توان زایش را از دست داده. اینجا دیگر ناباروری، یک بیماری طبیعی نیست، بلکه نتیجهٔ مداخلهٔ ساختارهای قدرت است. استعاره به اتهام بدل می‌شود. هسته پیام فلسفی کتاب را می‌توان چنین خلاصه کرد: زایش فقط تولد جسمی نیست؛ خلق معنا، اندیشه، و اثر نیز زایشی است. جلال، با نگاهی اگزیستانسیالیستی، می‌پرسد: اگر از زایش بیولوژیک محرومم، آیا توانسته‌ام فرزند فکری به دنیا بیاورم؟

پاسخش تلخ است: شاید، اما نه به‌اندازه‌ای که باید. اختناق سیاسی و پوسیدگی اجتماعی، همان‌گونه که بدن او را عقیم کرده‌اند، فرهنگ او را هم سترون کرده‌اند. جلال از به‌کاربردن واژه‌هایی چون «عقیم»، «رحم» و «آلت» پرهیز ندارد. این انتخاب عمدی است؛ او می‌خواهد ما را به عمق رنج ببرد و نشان دهد که مسئله او تنها یک درد شخصی نیست. این بی‌پرده‌گویی، همان مقاومت در برابر سانسور و خودسانسوری است. در لایه فلسفی‌تر، سنگی بر گوری رویارویی فرد با پوچی را روایت می‌کند. جلال به‌جای انکار واقعیت، آن را می‌پذیرد و به ما نیز تحمیل می‌کند که به آن نگاه کنیم:

    «باید سنگی بگذارم، نه فقط بر گور بچه‌ای که هرگز نبود، بلکه بر گور همه آنچه می‌توانست باشد و نشد»

این جمله، عصاره کتاب است. «سنگ» هم نشانه پایان است و هم نماد یادآوری. این پایان، نه تنها زندگی شخصی او، بلکه پایان آرزوهای یک نسل را نشان می‌دهد. سنگی بر گوری به ما یادآوری می‌کند که تجربهٔ فردی، می‌تواند آینهٔ تجربهٔ جمعی باشد. نازایی نویسنده، انعکاس نازایی یک ملت است؛ نه‌تنها در زایش انسان، بلکه در زایش معنا، آزادی، و آینده. جلال این آینه را روبه‌روی ما می‌گیرد و می‌گوید: «این تصویر توست، نه فقط من»

این اثر، سنگی است که جلال نه‌تنها بر گور فرزند نازاده‌اش گذاشت، بلکه بر گور تمام فرصت‌های ازدست‌رفتهٔ این سرزمین هم نهاد. سنگی بر گوری از معدود متن‌هایی است که در آن زندگی شخصی و حیات سیاسی یک ملت، چنین صریح و بی‌پرده در هم تنیده شده است. این کتاب، بیانیه‌ای علیه سکوت و سانسور است؛ یادداشتی بر حاشیهٔ تاریخ که می‌گوید: «ما هم می‌توانستیم، اما نشد» و این «نشد»، نه به‌عنوان تسلیم، بلکه به‌عنوان سندی از رنج و مقاومت، باقی می‌ماند؛ همان‌گونه که سنگ بر گور باقی می‌ماند، نه برای بستن پرونده مرگ، بلکه برای زنده‌نگه‌داشتن یاد فقدان.

مواجهه جلال با مدرنیته غربی

در سنگی بر گوری، مواجهه جلال آل‌احمد با مدرنیته غرب به‌شکلی پنهان اما بسیار ریشه‌دار حضور دارد، حتی اگر کتاب ظاهراً حول یک تجربه  شخصی (نازایی) می‌چرخد. جلال این تجربه خصوصی را بستر می‌کند تا همان کشمکش فکری و فرهنگی بزرگ‌ترش با «غرب‌زدگی» را در مقیاسی جسمانی و زیسته نشان دهد.

تشخیص ناباروری و مراجعه به پزشکان، آزمایشگاه‌ها و فناوری پزشکی، همگی در فضای مدرن و علمی غرب‌زده رخ می‌دهد. جلال، با اینکه از این ابزارها استفاده می‌کند، حس بیگانگی و عدم‌تعلق را از همان ابتدا منتقل می‌کند؛ گویی مدرنیته ابزار تشخیص دارد، اما درمانی برای «رنج هستی» و «عقیم‌ماندن معنا» ندارد.این نگاه ادامه همان موضع او در غرب‌زدگی است: بهره‌گیری ابزاری از علم بدون درونی‌کردن ریشه‌های فرهنگی آن.جلال ناباروری شخصی را به‌عنوان استعاره ناباروری فرهنگی جامعه «غرب‌زده» می‌گیرد:

    «شاید این مملکت هم رحمش را بسته‌اند. بچه‌ای به دنیا نمی‌آورد، نه آزادی، نه عدالت…»

اینجا، عقیم‌ماندن ملت در تولید «آزادی» یا «عدالت» نتیجه پذیرش سطحی مدرنیته است — مدرنیته‌ای که تکنیک و ظاهر را آورده، اما روح خلاقیت و زایش درونی را نابود کرده است. در خلال روایت، جلال از روند مکانیکی آزمایش‌ها و زبان سرد پزشکی مدرن گلایه می‌کند. برای او، این رویه بخشی از «شیءوارگی» مدرنیته است: انسان و بدنش به داده و نمونه تقلیل می‌یابد، بی‌آنکه رنج و تجربه زیسته‌اش به رسمیت شناخته شود. این همان نقدی است که متفکرانی چون هایدگر نیز بر «سیطره تکنیک» داشتند.

جلال در این کتاب، نه مانند روشنفکران سنت‌گرا، تماماً در برابر مدرنیته می‌ایستد، و نه مانند غرب‌شیفتگان، آن را بی‌چون‌وچرا می‌پذیرد. او مدرنیته را وعده‌ای می‌بیند که در بستر ایران «ناقص» مانده است — مثل بارداری‌ای که به تولد نمی‌رسد. جامعهٔ ایرانی، به‌زعم او، ابزارها و نشانه‌های مدرن را گرفته، اما روح انتقادی، نهادهای پایدار و توان زایش فکری را جذب نکرده.نوشتن یک اعتراف‌نامه شخصی در قالب سنگی بر گوری خود رفتاری مدرن است؛ اما جلال از همین قالب برای نقد مدرنیته استفاده می‌کند. او به ما می‌گوید: مدرنیته غرب، اگر در جامعه‌ای با ساختار بسته و تقلیدی وارد شود، نتیجه‌اش نه شکوفایی که سترونی است — هم در بدن و هم در فرهنگ.

اما علل این نازایی و سترونی فرهنگی-تمدنی چیست؟

براساس خوانش سنگی بر گوری، جلال آل‌احمد نازایی فرهنگی یک ملت را نه یک اتفاق ناگهانی، بلکه نتیجه ترکیبی از عوامل تاریخی، سیاسی، اجتماعی و روانی می‌داند. استعاره ناباروری شخصی او دقیقاً برای توضیح این سترونی فرهنگی به‌کار گرفته می‌شود. می‌توان این عوامل را در چند محور کلیدی خلاصه کرد:

جلال معتقد است که مدرنیته در ایران به‌جای آن‌که به یک «باروری درونی» منجر شود، در سطح ظواهر و تکنیک‌ها باقی مانده است.جامعه، ابزار و فناوری غربی را وارد کرده، اما بنیان‌های فکری، اخلاقی و نهادی آن را درونی نکرده است. نتیجه، همانند بارداری ناقص، به تولد فرهنگی نمی‌رسد.

    «شاید این مملکت هم رحمش را بسته‌اند. بچه‌ای به دنیا نمی‌آورد، نه آزادی، نه عدالت»

یکی از لایه‌های پنهان متن، نقد ساختار قدرت است. جلال به‌طور ضمنی نشان می‌دهد که در فضایی که آزادی اندیشه، بیان و خلاقیت سرکوب می‌شود، فرهنگ توان زایش ندارد.اختناق سیاسی، همانند سدی فیزیولوژیک، جریان حیات را متوقف می‌کند.

در نگاه آل‌احمد، هر فرهنگی برای باروری به تداوم سنت‌های زنده نیاز دارد. اما در جامعه غرب‌زده، پیوند با سنت قطع شده و آنچه باقی مانده یا به‌شکل موزه‌ای منجمد شده، یا به‌صورت تحجر و واپس‌گرایی درآمده است. بدون این ریشه‌ها، مدرنیتهٔ وارداتی مانند بذری در خاک نامناسب می‌پوسد.

فضای اجتماعی‌ای که بر تقلید و پذیرش نسخه‌های آمادهٔ دیگران بنا شده، به افراد اجازهٔ تجربه، آزمون و خطا و خلق ایدهٔ نو نمی‌دهد. جلال در سطح شخصی این را با فشار اطرافیان برای یافتن راه‌حل‌های استاندارد پزشکی و نادیده‌گرفتن تجربهٔ فردی خود و همسرش نشان می‌دهد.

جلال در سنگی بر گوری به‌طور مستقیم به این موضوع نمی‌پردازد، اما از لحن و ساختار استعاره‌اش برمی‌آید که فرهنگ عقیم، محصول مردمی است که مسئولیت سرنوشت جمعی خود را بر دوش دیگری می‌اندازند — گویی منتظرند کسی دیگر «فرزند آینده» را به دنیا بیاورد. این انفعال جمعی، بزرگ‌ترین دشمن زایش فرهنگی است.

مدرنیته ناقص، با پزشکی‌زدگی و عقلانیت ابزاری‌اش، انسان را به «مورد» و «نمونه آزمایشگاهی» فرو می‌کاهد. جلال این را در روند مکانیکی تشخیص ناباروری تجربه می‌کند و به‌طور ضمنی هشدار می‌دهد که در چنین نظامی، فرهنگ نیز به کالا و ابزار تقلیل می‌یابد و دیگر جایی برای زایش خلاق نیست.

نازایی فرهنگی زمانی تثبیت می‌شود که جامعه، فقدان را به سرنوشت اجتناب‌ناپذیر تبدیل کند. جلال، هرچند با شجاعت اعتراف می‌کند، اما در متن، سایه نوعی پذیرش تلخ دیده می‌شود. این تلخی، بازتاب ذهنیتی است که می‌پذیرد «دیگر فرزندی در کار نخواهد بود» و همین پذیرش، زایایی را ناممکن‌تر می‌کند. در مجموع، در سنگی بر گوری، نازایی فرهنگی یک ملت محصول تقلید سطحی از دیگری، سرکوب آزادی، بریدگی از ریشه‌ها، بی‌اعتمادی به خلاقیت فردی، بی‌مسئولیتی جمعی، سلطه تکنیک و پذیرش شکست است. جلال با وام‌گرفتن از تجربه جسمی و زیستی خودش، این عوامل را به‌شکل ملموس و دردناک تصویر می‌کند.

سخن واپسین

«سنگی بر گوری» نه یک روایت ساده خودزندگی‌نامه‌ای، که اعتراف‌نامه‌ای تلخ و بی‌پرده است؛ سنگی که نویسنده بر گور نسل و امیدهای ازدست‌رفته خود می‌گذارد. جلال در این متن، به ظاهر از ناباروری خویش و همسرش سخن می‌گوید، اما در لایه‌های زیرین، با جسارت، از «عقیم‌بودن» یک نسل در تاریخ معاصر ایران حرف می‌زند؛ نسلی که میان دو جهان، سنت و مدرنیته، گرفتار آمد و نتوانست میوه آرزوهایش را به بار بنشاند. جلال با لحنی صریح، بی‌تعارف و گاه خشن، از وضعیت جسمی و روانی‌اش می‌گوید؛ پزشکی، آزمایش‌ها، توصیه‌ها، و نگاه سنگین اطرافیان. اما این جسم، استعاره‌ای از کالبد یک جامعه است که در پیِ زایش چیزی نو، ناکام مانده است. همان‌طور که او و همسرش، سیمین دانشور، با همه میل و تلاش، نتوانستند فرزندی به دنیا بیاورند، جامعه ایرانی نیز، با همه هیاهوی مشروطه و نهضت‌های بعدی، نتوانست «فرزند آزادی و عدالت» را بپرورد.

در این کتاب، جلال همچون بیماری است که نه‌تنها از درد می‌گوید، بلکه با تیغ خودآگاهی، زخم را می‌شکافد تا چرک آن بیرون بزند. او نمی‌خواهد ناباروری را پنهان کند، زیرا می‌داند که سکوت، خود نوعی همدستی با جهل است. این اعتراف، عمل فلسفیِ روبه‌رو شدن با حقیقت است، حتی اگر حقیقت، چهره‌ای کریه داشته باشد. در بطن کتاب، نقدی سیاسی به چشم می‌خورد: شکست روشنفکری ایران در نیمه قرن بیستم. جلال از نسلی می‌گوید که قرار بود بار امانت «تغییر» را بر دوش بکشد، اما یا در قفس ایدئولوژی‌ها پوسید، یا در بازی قدرت حذف شد. نازایی او، بازتاب نازایی تاریخی–سیاسی این نسل است. همان‌طور که پزشکان بارها خبر شکست درمان را به او می‌دهند، تاریخ نیز بارها به روشنفکر ایرانی پیام داده است که «زایشِ آزادی» هنوز ممکن نیست.

در نهایت، «سنگی بر گوری» فقط درباره یک زندگی شخصی نیست، بلکه آیینه‌ای است که جامعه در آن خود را می‌بیند: جامعه‌ای که نمی‌تواند آینده‌اش را به دنیا بیاورد، زیرا هنوز درگیر زخم‌های گذشته و قیدهای امروز است. سنگی که جلال بر گور «فرزند نازاده» می‌گذارد، همان سنگی است که بر گور آزادی و رهایی این سرزمین نیز گذاشته شده است.

پیام نهایی جلال را می‌توان چنین خلاصه کرد: اگر نمی‌توانیم زایشی بیولوژیک داشته باشیم، باید زایشی فکری و فرهنگی بیافرینیم، وگرنه زندگی‌مان همانند زمینی عقیم خواهد بود. اما او با واقع‌بینی تلخ، هشدار می‌دهد که این زایش معنوی نیز در شرایط اختناق و بی‌عدالتی، همان‌قدر دشوار و بعید است که بچه‌دار شدن سیمین خانم! خالق سووشون!

 

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
  • لائیسیته در قدرت و سکولاریزاسیون در جامعه ایران – جلال ایجادی
    (بخش 1): جامعه ایران نیازمند یک مبارزه بزرگ فکری در باره سکولاریزاسیون و لائیسیته است. بررسی رشد گیتی مداری و عرفی گرایی در جامعه کنونی و ضرورت تدارک یک قدرت سیاسی لائیک پس از رژیم اسلامی، از چالش های
  • یاد و خاطره خانجان جبل عاملی گرامی باد!
    با تاسف و ناباوری بسیار باخبر شدیم رفیق دیرین و دوست مهربانمان خانجان جبل‌عاملی (بهمن) سه‌شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۴ (سوم ژوئن ۲۰۲۵)، در استکهلم زندگی را وداع گفت.‬‬‬‬‬‬‬‬ خانجان فرزند رشیدخان بود که در سال ۱۳۴۳ (۱۹۶۴میلادی)، در تهران توسط رژیم شاه اعدام شد.
  • سکولاریسم (Laïcité): تبیین، کاربردها و چالش‌ها در جوامع امروز
    سکولاریسم، مفهومی اساسی در جوامع مدرن، به دنبال یافتن راهی برای همزیستی مسالمت‌آمیز میان آزادی وجدان، برابری شهروندان و بی‌طرفی دولت در جوامعی است که با تنوع مذهبی فزاینده‌ای روبرو هستند. با این حال، تعریف و اجرای این مفهوم در کشورهای مختلف می‌تواند به طور چشمگیری متفاوت باشد، حتی در دو کشور همسایه
  • روابط دین و دولت در فرانسه
    تاریخچه‌ی «دین فرانسوی» و چالش‌های امروزه‌ی لائیسته: **مقدمه** در میانه‌ی بحث‌های داغ و غالباً مبهم امروز پیرامون مفهوم لائیسته (سکولاریسم دولتی) در فرانسه، اثر ژان-فرانسوا کولوسیمو با عنوان «دین فرانسوی»
Visitor
0266464
Visit Today : 671
Visit Yesterday : 661