در سالهای اخیر، هرگاه جامعه ایران به نقطهای از انسداد سیاسی رسیده است، بحث «رفراندوم» بار دیگر بر سر زبانها افتاده. از بیانیههای گروههای مدنی گرفته تا درخواست فعالان سیاسی، این پرسش همچنان در میان مخالفان و موافقان مطرح میشود: آیا میتوان با مراجعه مستقیم به رأی مردم، از بنبست موجود عبور کرد؟ تازهترین نمونه، بیانیه هفده فعال سیاسی و مدنی است که خواستار برگزاری رفراندوم تحت نظارت نهادهای مستقل بینالمللی شدهاند. نرگس محمدی، برنده جایزه صلح نوبل، از امضاکنندگان این بیانیه، رفراندوم را ابزاری برای سلب مشروعیت از حکومت میداند، در حالی که شیرین عبادی، دیگر برنده نوبل، معتقد است تا زمانی که جمهوری اسلامی از قدرت کنار نرفته، چنین خواستهای از نظر عملی غیرممکن است. همین اختلاف نظرها یادآور این واقعیتاند که رفراندوم در ایران تنها یک ابزار حقوقی نیست؛ مفهومی پیچیده است که ابعاد تاریخی، سیاسی، اخلاقی و حتی روانی دارد.
از منظر حقوقی، قانون اساسی جمهوری اسلامی مسیر تغییرات بنیادین را عملاً مسدود کرده است. اصل ۱۷۷ تنها به رهبر اجازه پیشنهاد بازنگری میدهد و اصولی چون اسلامی بودن نظام، ولایت فقیه و جمهوری بودن حکومت تغییرناپذیر اعلام شدهاند. به عبارت دیگر، ساختار حقوقی موجود نه ابزاری برای اصلاح خود دارد و نه اجازه برگزاری رفراندومی که به تغییر نظام منجر شود. در مقابل، مدافعان رفراندوم استدلال میکنند که حق تعیین سرنوشت مردم فراتر از محدودیتهای یک قانون اساسی است و بر اساس حقوق بینالملل، ملتها میتوانند خواستار نظام سیاسی جدید شوند. اما این حق تنها زمانی تحقق مییابد که قدرت حاکم کنترل اوضاع را از دست داده باشد، چرا که سازمان ملل و نهادهای بینالمللی بدون رضایت دولت مستقر اجازه دخالت ندارند. به این ترتیب، بحث رفراندوم در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی بیشتر به تناقضی حلنشدنی میماند: ابزاری که باید به تغییر نظام کمک کند، اما تحقق آن در چارچوب همین نظام غیرممکن است.
برای بسیاری از فعالان سیاسی، رفراندوم نه یک مقصد، بلکه ابزاری برای فشار سیاسی است. نرگس محمدی معتقد است حتی اگر جمهوری اسلامی هرگز به برگزاری رفراندوم تن ندهد، صرف مطالبه آن میتواند مشروعیت حکومت را زیر سؤال ببرد و به گفتمان گذار قدرت ببخشد. این مطالبه حکومت را در وضعیتی دوگانه قرار میدهد: اگر بپذیرد، خطر از دست دادن مشروعیت وجود دارد؛ اگر رد کند، ادعای مردمی بودنش رنگ میبازد. از این رو، برخی تحلیلگران رفراندوم را تاکتیکی برای آشکار کردن شکاف میان مردم و حکومت میدانند. در مقابل، مخالفانی مانند شیرین عبادی هشدار میدهند که این تاکتیک ممکن است به بازی با امید مردم تبدیل شود. تا زمانی که اپوزیسیون متحد نشده و قدرت سیاسی رژیم شکسته نشده باشد، چنین مطالبهای از نظر عملی تغییری ایجاد نخواهد کرد.
یکی از مهمترین کارکردهای مطالبه رفراندوم بازگرداندن حس عاملیت به جامعه است. در نظامی که انتخابات مهندسیشده و ساختارهای قدرت بستهاند، درخواست همهپرسی میتواند این پیام را منتقل کند که مردم همچنان حق تعیین سرنوشت دارند. از منظر روانشناسی اجتماعی، مطالبات جمعی زمانی که به گفتمان غالب بدل شوند، احساس توانمندی و همبستگی را تقویت میکنند. حتی اگر رژیم به آن پاسخ ندهد، نفس طرح مطالبه میتواند به بازسازی اعتمادبهنفس جامعه کمک کند. با این حال، خطر سرخوردگی نیز جدی است. اگر مردم به این باور برسند که مطالبه رفراندوم هرگز نتیجهای ندارد، بیاعتمادی نسبت به جریانهای مخالف افزایش مییابد. بنابراین، رهبران سیاسی باید این مطالبه را بهعنوان بخشی از یک مبارزه طولانیمدت مطرح کنند، نه وعدهای برای تغییر سریع.
تاریخ معاصر ایران مملو از تجربههای ناکام مراجعه به آرای عمومی است. نخستین تلاشها به دوران مشروطه بازمیگردد، اما حتی آنجا هم فشار نیروهای داخلی و خارجی مانع تحقق کامل اراده مردم شد. همهپرسی جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۸ نیز به دلیل فقدان فضای آزاد و نبود گزینههای واقعی، بیاعتمادی عمیقی بر جای گذاشت. از آن زمان به بعد، هرگاه سخن از رفراندوم به میان آمده، خاطره این تجربه تلخ بر ذهن جامعه سنگینی کرده است. این تاریخچه نشان میدهد که رفراندوم در ایران هرگز در فضایی آزاد و با نظارت نهادهای مستقل برگزار نشده است. با این حال، خواست تعیین سرنوشت همچنان زنده است و جامعه با وجود سرکوب، در پی فرصتی است تا بار دیگر بر اراده جمعی خود تأکید کند.
این پرسش مطرح است که جامعه جهانی تا چه حد میتواند در برگزاری رفراندوم نقش ایفا کند؟ تجربه نشان داده است که مداخله نهادهای بینالمللی تنها در صورت فروپاشی رژیم یا توافق گسترده داخلی ممکن است. سازمان ملل بدون رضایت دولت مستقر حق دخالت ندارد. با این حال، مطالبه رفراندوم میتواند به جلب حمایت افکار عمومی جهان کمک کند. فشارهای دیپلماتیک، تحریمهای هدفمند و حمایت از جامعه مدنی میتوانند هزینههای سرکوب را برای رژیم افزایش دهند. مهمتر از همه، این مطالبه مشروعیت حکومت را در سطح بینالمللی زیر سؤال میبرد و زمینهساز حمایت از تغییرات دموکراتیک میشود. بنابراین، نقش جامعه جهانی شاید نه در برگزاری مستقیم رفراندوم، بلکه در پشتیبانی از مطالبات مردم و برجسته کردن حق تعیین سرنوشت آنان باشد.
برای برگزاری رفراندوم آزاد سه شرط لازم است: فضای باز سیاسی، نهادهای مستقل و نظارت بیطرف. هیچکدام از اینها در ایران کنونی وجود ندارد. دستگاههای اجرایی انتخابات مستقیماً تحت کنترل حکومتاند و سابقه مهندسی نتایج را دارند. علاوه بر این، اصل ۱۷۷ قانون اساسی هرگونه تغییر بنیادین در نظام را ممنوع میکند. حتی اگر مردم در یک رفراندوم به تغییر نظام رأی دهند، حکومت میتواند آن را غیرقانونی اعلام کند. این واقعیتها موجب شده بسیاری از تحلیلگران، از جمله شیرین عبادی، رفراندوم را در شرایط فعلی «آرزویی محال» بدانند. با این حال، همین مطالبه میتواند برای افشای ماهیت استبدادی رژیم و نشان دادن فاصله میان ادعا و واقعیت کارآمد باشد.
برای حامیان این مطالبه، رفراندوم نماد حقی جهانی است: حق ملتها برای تعیین سرنوشت خود. حتی اگر برگزاری آن در کوتاهمدت ممکن نباشد، اعلامش یادآوری میکند که اراده مردم بالاتر از هر قدرتی است. اما منتقدان میپرسند: آیا مطرح کردن مطالبهای که احتمال تحقق آن ناچیز است، نوعی بازی با امید مردم نیست؟ اگر بارها بدون نتیجه تکرار شود، آیا به سرخوردگی و انفعال نمیانجامد؟ در پاسخ، طرفداران میگویند وظیفه اخلاقی جنبشهای مدنی نه وعده تغییر سریع، بلکه حفظ امید و یادآوری حق تعیین سرنوشت است. به شرط آنکه رهبران سیاسی با صداقت درباره دشواری مسیر سخن بگویند، مطالبه رفراندوم میتواند الهامبخش باشد، نه مأیوسکننده.
تقریباً همه تحلیلگران بر یک نکته توافق دارند: بدون اتحاد نیروهای مخالف، هیچ مطالبهای به نتیجه نمیرسد. اپوزیسیون ایران گرفتار شکافهای ایدئولوژیک، رقابتهای شخصی و بیاعتمادیهای تاریخی است. در چنین شرایطی، حتی قویترین مطالبات نیز انرژی جمعی را به هدر میدهند. اتحاد به معنای حذف تفاوتها نیست، بلکه توافق بر اصول حداقلی مانند گذار به دموکراسی و احترام به حقوق بشر است. تنها با چنین اجماعی، مطالبه رفراندوم میتواند به ابزاری واقعی برای فشار بر رژیم بدل شود. بدون این همگرایی، رفراندوم بیش از یک شعار باقی نخواهد ماند—رؤیایی دور که مردم را بیش از پیش از تغییر مأیوس میکند.
نگاهی به تجربه کشورهایی چون شیلی، آفریقای جنوبی و اروپای شرقی نشان میدهد که رفراندوم میتواند ابزار گذار به دموکراسی باشد، اما تنها زمانی که سه شرط فراهم باشد: اتحاد اپوزیسیون، فشار جامعه جهانی و فضای حداقلی آزادی. در شیلی، اتحاد مخالفان پینوشه و حمایت بینالمللی موجب شد رفراندوم ۱۹۸۸ به نقطه پایان دیکتاتوری بدل شود. در آفریقای جنوبی، رفراندوم ۱۹۹۲ نظام آپارتاید را از میان برداشت، اما این گذار نتیجه سالها مبارزه و توافق ملی بود. این تجربهها نشان میدهد که رفراندوم موفق نه یک رویداد منفرد، بلکه حاصل فرآیندی طولانی و مبتنی بر همگرایی داخلی است -درسی مهم برای ایران امروز.
برای بسیاری، رفراندوم بخشی از نقشه راه ایران پس از گذار است. در این سناریو، ابتدا باید رژیم از قدرت کنار برود و سپس با برگزاری رفراندوم، قانون اساسی جدیدی تدوین شود که مشروعیت نظم نوین را تضمین کند. این رویکرد رفراندوم را نه آغاز، بلکه نقطه تثبیت گذار میداند. بدون اجماع ملی و نهادهای موقت کارآمد، چنین همهپرسیای میتواند بحرانهای جدیدی بیافریند. بنابراین، باید آن را بخشی از فرآیندی گستردهتر دید: گفتوگوی ملی، بازسازی نهادها و تضمین مشارکت همه اقشار جامعه. رفراندوم در چنین چارچوبی میتواند به ابزاری برای بازگرداندن اعتماد عمومی و پایهریزی آیندهای دموکراتیک بدل شود—آیندهای که در آن مردم واقعاً سرنوشت خویش را تعیین میکنند.
در نهایت، رفراندوم در ایران امروز بیش از آنکه واقعیتی عملی باشد، آینهای است که شکاف میان مردم و حکومت را نشان میدهد. در شرایطی که امکان برگزاری آن نزدیک به صفر است، این مطالبه همزمان دو کارکرد دارد: بازگرداندن حس عاملیت به جامعه و افشای مشروعیتزدایی رژیم.
آیا این به معنای بیفایده بودن رفراندوم است؟ نه؛ اما تا زمانی که اتحاد اپوزیسیون شکل نگیرد، فضای سیاسی باز نشود و حمایت جهانی تقویت نگردد، رفراندوم بیشتر ابزار مبارزه مدنی است تا گامی عملی برای تغییر. آینده ایران به توان مردمش برای همبستگی، سازماندهی و پیگیری مداوم مطالباتشان گره خورده است. رفراندوم میتواند مقصدی در این مسیر باشد—اما تا آن زمان، بیش از هر چیز نمادی از اراده تغییر باقی خواهد ماند.